eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
ماجرای #جالب حضور شهید مدافع حرم #مجید_قربانخانی با خالکوبی در سوریه #حتما_ببینید👌😭 🍃🌹🍃🌹 @shahidNa
#دوست_شهید: مجید بچه خوش زبون و #با_معرفتی بود. هیچ #کینه‌ای را به دل نمی‌گرفت. کمک حال مردم بود و دل نازک. خیلی زود #گریه می‌کرد. ماه رمضان‌ها #نان می‌گرفت و بین دوست و همسایه‌ها پخش می‌کرد. عاشق #مسافرت بود. هرجا می‌رفت برای همه سوغاتی می‌گرفت، ولی از زمانی که تصمیم به #رفتن گرفت، خیلی عوض شده بود، انگار #نورانی شده بود. دیگر با کسی‌کاری نداشت. تو خودش بود. مرتب می‌گفت فقط زودتر به #سوریه بروم.
کار عشقــ❤️ یاران! لاجرم  است. پس دیگر سخن از منصور و بایزید و جنید و فلان و بهمان مگو که عشاق حقیقی را بر خیابانهای🔅خرمشهر و🔅آبادان و🔅سوسنگرد و🔅بردشتهای پرشقایق خوزستان و برسفیدی برفهای ارتفاعات بلند🔅کردستان با خون می نویسند،  .   🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
0⃣0⃣4⃣ 🌷 💠حسرت آب 🌷همراه بچه‌ های رزمی در کانال به دام افتادیم. دشمن با تیربار کانال را زیر آتش💥 گرفته بود. امکان حرکت نداشتیم. در انتظار نیروهای خودی، شب🌙 را تحمل کردیم. هوا که روشن شد، خودی ‌ها ما را با دشمن اشتباه✘ گرفتند و آتش توپخانه را روی کانال ریختند. 🌷از دو طرف به سوی ما شلیک می‌ شد. به شدت فشار می‌ آورد. تا غروب طاقت آوردیم. پس از تاریک شدن هوا🌚، به آرامی از کانال خارج شدیم. 🌷کمی جلوتر به تعدادی از خودی رسیدیم. بچه ‌ها از فرط تشنگی به سمت ها رفتند. آب های💧 باقی مانده را خوردند و به من نرسید🙁. 🌷دوباره حرکت کردیم. آتش دشمن🔥 شروع شد. بالاخره نزدیک خط خودی رسیدیم. تعدادی بیست لیتری آنجا بود. مجدداً بچه ها به سوی بیست لیتری‌ ها رفتند و باز هم به من آب نرسید😞! 🌷کمی جلوتر به خودی رسیدیم. بچه ها به سوی _های آب دویدند. من هم یک کلمن برداشتم. سنگین بود. با خوشحالی آن را به دهان بردم و شیر آب🚰 را باز کردم. 🌷 هر چه تکانش دادم. حتی یک قطره💧 آب هم بیرون نیامد. در کلمن را باز کردم. پر از یخ بود. تکه ‌ای برداشتم و با عجله به دهان گذاشتم و جویدم. تا چند روز گلویم به شدت درد😣 می‌ کرد! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مے شود مارا کمی #دعا_کنید دلمان عجیب زخمیــ💔 است جا نمی شویم... نه در زمین و نـه در زمـان خسته ایم😞... #شهــــدا 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دلـ❤️ #شهید وسیع وبی انتهااست زیرا هرگاه رود به اقیانوس🌊 متصل شود دیگر رود نیست اقیانوس است دل شهید است که به معدن #عظمت_الهی متصل است ومعدن عظمت هم که می دانی بی انتهاست👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_5836800421426889102.mp3
14.45M
آرزوے نـوکـرت .... بانواے ❣سید رضا نریمانی❣ ❤️ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹اےرهروان #کوےشهادت سفر بخیر 🔸اےراهیان راه سعادت سفر بخیر👌 🔹اےغنچه هاے پرپر🌷 میدان #عشق 🔸اےڪاروان شرع وطریقت سفربخیر 🔹نام شما به صفحه تاریـخ ثبت شد🗓 🔸اےمومنان دین و دیانت سفر بخیر #شبتون_شهدایی🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#سلام_امام_زمانم✋🌸 آب از سرم گذشتہ #صدا میکنے مرا؟ در یڪ قنوٺِ سبز، #دعا میکنے مرا؟ این #شوقِ پر زدن ڪه بہ جایے نمیرسد بال و پرم شڪستہ، #هوا میکنے مرا؟ 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
و هر روز #صبــح از آسمان دل من #پرستو هایی رها می شوند، که به هوای دیدن بهار #چشمهای تــو می آیند ... #شهید_محمودرضا_بیضایی #سلام_صبحـتــون_شهــدایــی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه4⃣8⃣ 💠دیگ تدارکات 🔸در ایامی که در #چزابه بودیم، معمولا حواسمان به دو جانور بود. یکی #گ
🌷 5⃣8⃣ 💠ابرقو آزاد باید گردد 🔸در نصر 7 با برادری که یزدی بود، تعدادی از را به ما سپردند که آنها را به عقب منتقل کنیم. در بین راه برنامه ای داشتیم. چه به روز اسیران مادر مرده آوردیم خدا می داند. 🔹از اگر می گفتیم معلق بزنید معلق می زدند. اما چه کیفی داشت. به آنها گفتیم بگویید: و آن بدبختها تکرار می کردند. 😂😂 🔸تصورش را کنید با زبان عربی غلیظ یک عبارت را گفتن، چه ای درست می شود ! آنهم ابرقو ابرقو کردن 😂 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📎فرازے از وصیتنامہ: #شهادت چیزی نیست که مفت بدست بیاید، بنده #خدا بودن میخواهد نه بنده #هوا_و_هوس. #شهید_کریم_رئیسی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
از یک سو باید بمانیم که #شهید آینده شویم و از دیگر سو باید شهید🌷 شویم تا #آینده_بماند هم باید امروز شهید شویم تا فردا بماند و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود. عجب دردی، چه می شد #امروز شهید می شدیم تا دوباره #فردا_شهید_شویم. #شهید_رجب_بیگی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1⃣0⃣4⃣ 🌷 💠نوزاد سياهپوش 🔰آن روز به همراه یکی دیگر از خواهران رزمنده و چند برادر مسیر را در پیش گرفتم جاده تا سطح آسفالت🛣 راحت بود اما برودت هوا و ریزش برف از یک سو و آسفالته نبودن بقیه مسیر ما را مجبور کرد که مسیر تا روستا را با پای پیاده 🚶طی کنیم. 🔰به در منزل که رسیدم مادر پیرش در را به روی ما باز کرد🚪 تا ما را دید گفت: از فرزندم نامه📩 آورده ‌اید به یکباره بغض گلویم را گرفت😢 نمی‌ توانستیم در همان لحظه این را به او بدهیم این بود که تصمیم گرفتیم مهمان خانه این شویم.... 🔰به محض ورود به اتاق نوزاد به دنیا آمده ‌ای در گوشه دنج اتاق در حالی که پارچه ای قرمز🔴 بر سرش کشیده بود تمام حواسم را به سمت خود معطوف کرد، هم زن جوانی بود که چند روز پیش این نوزاد👶 را به دنیا آورده بود... 🔰مادر شهید 🌷با خوشحالی در حالیکه چشمانش برق می زد خبر نوزاد تازه به دنیا آمده فرزندش را به ما داد و در حالیکه از ما می خواست برای فرزند اش نامه ای💌 بنویسیم و این خبر را به او بدهیم می‌ گفت: این طفل به دنیا آمده ثمره چندین سال نذر و نیاز من و پسرم است😔. غم تمام وجودم را گرفته بود و اشک امانم را برید😭 چگونه می‌ توانستم، فرزندش را به او بدهم، اما چاره‌ای نبود.... 🔰خبر را که به شهید دادیم بیچاره هاج و واج نگاهمان می‌ کرد😦 و فقط اشک می‌ ریخت هر چه دلداریش می‌ دادیم بیشتر اشک می‌ ریخت😭 و در حالی به گهواره نوزاد تازه به دنیا آمده خیره شده بود گفت: من با چه كنم، چه....؟ شهید هم حال روز چندان خوبی نداشت، ولی با این وجود در حالیکه به شدت اشک می‌ ریخت مادر شوهر را دلداری می‌ داد. 🔰باید به شهر باز می‌ گشتیم و تدارکات را برای بازگشت شهید🌷 به زادگاهش مهیا می‌ کردیم چند روز بعد زمانی که برای شرکت در مراسم و ختم شهید به روستا بازگشتیم بر نوزاد هم سیاه پوشیده▪️ بودند.... راوى: مسئول بسیج جامعه زنان سپاه بیت‌ المقدس کردستان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#سرخی_خون_تو_سیاهی_چادرمن ❤️🍃 دغدغه حجاب داشت🌺 می گفت چادر از حضرت زهرا (س) ❤️به خانم ها ارث رسید
گفت: دعا کن #شهید بشوم. من همیشه یک جمله داشتم و هر موقع این صحبت‌ را می‌کرد به او می‌گفتم نیتت را خالص کن ✨و او همیشه در جواب به من می‌گفت: «باشه،نیتم را خالص می‌کنم» ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت: « #مامان به خدا نیتم خالص شده! حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد»وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمه‌ای به او گفتم که پس #شهید_می‌شوی🕊. #شهید_محمدرضا_دهقان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#بروجردی که هیچوقت خنده از لبش نمی افتاد بعد از شهادت ناصرکاظمی کمتر لبخند مےزد و اغلب اوقات توی فکر بود😞 بهش گفتم: نکنه ما شرمنده اینها باشیم؟خیلےسخته که ازشون جداهستیم بروجردی باتاخیر گفت: خدا وعده داده که مسلمون اگر چه برای مدت کوتاهےعذاب بکشه🔥 اگه مسلم از دنیا بره دربهشت جا مےگیره و درکنار دیگرمسلمینہ ✍انگار نه انگار که توی این عالم بود به نقطه ای خیره شده و مدت ها به همون حال باقی موند😔✋
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بروجردی که هیچوقت خنده از لبش نمی افتاد بعد از شهادت ناصرکاظمی کمتر لبخند مےزد و اغلب اوقات توی فکر
2⃣0⃣4⃣ 🌷 🔰 تواضع و و خاکی بودنش به حدی بود که اگه کسی اون رو نمی شناخت نمی تونست تشخیص بده که یک س 🔰یک بار یکی از رو اسیر کرده بودیم👊بروجردی کنارش نشست و خیلی با و تدبیر شروع به بازی کرد⌛️ 🔰ضدانقلاب دائما از جواب دادن می رفت و به هیچ عنوان حاضر نبود📛 پاسخگوی سوالات باشه؛عکس العمل هاش دیگران روهم کلافه کرده بود😒 🔰اما بروجردی در کمال به کارش ادامه می داد و مرتب سوال هارو تکرار می کرد🔄 و حتی بعضی وقت ها با او می خندید😊 🔰تا اینکه وقت شد بروجردی برای گرفتن وضو بیرون رفت🚶 یکی از بچه ها که حسابی از دست اون اسیر لافه و عصبانی😤 شده بود، رفت کنارش و گفت : تو می دونی داری صحبت می کنی؟ 🔰 وقتی بهش گفت که : تو داری با صحبت می کنی طرف باورش نمی شد😳 می گفت : شماها دروغگویید🚫 🔰 اون کسی که با من صحبت می کرد یه فرد بود اگه اون فرمانده ی است پس چرا درجه نداره‼️ 🔰 به هیچ عنوان نمی تونست به خودش که بایک داشته صحبت می کرده ...☺️✌️ 📚 برگرفته از کتاب/ میرزا محمد پدر کردستان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
نوشته ای که یک دختر روی تابوت #شهید_گمنام نوشته بود... 😔 ✍«پدرم را قانع کن #چادر بپوشم!» ولی بعضیها میتوانند بپوشند اما #کوتاهی میکنند... درقبال این کوتاهی باید #پاسخ بدهی.. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#روزشمار_غدیر 🗓5 روز تا روز" آشکار کردن امور پنهان" باقیست.. 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ هر فرد می تواند ب
#روزشمار_غدیر 🗓4 روز تا روز"خشنودی پروردگار" باقیست 📩 #پیشنهادتبلیغی⬇️ يك #پرستار می تواند با #تبريك گفتن ايّام #غدير و يادآوری آن برای #بيماران خود، پيوند دهنده قلب آنان با #أميرالمؤمنين باشد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#داستان_صبا 🔺داستان #شیعه شدن یک بانوی زرتشتی #قسمت_9⃣ بعد از جلسه کنکور✏️☑️ مستقیم رفتم برای ا
🔺داستان شدن یک بانوی زرتشتی 🔟 به ایران🇮🇷 برگشتم و بعد از چند روز پدربزرگم زنگ زد و صحبت کردیم و این شد که دوباره برای مدت ده روز رفتم اردبیل به خونه باغ🏡 پدربزرگم.... پدربزرگ بخاطر بیماری قلبی و کهولت سن باید در جایی خوش آب و هوا زندگی می کرد؛ و این موضوع بیشتر باعث خوش حالی ما نوه ها شده بود که از زندگی شهری فرار کنیم. البته ما نژاد روس آذری داریم. مادربزرگم از اهالی باکوی آذربایجان بودند و پدربزرگم از روس های ساکن در شمال ایران. قبل رفتن به اردبیل برای کسب تکلیف پیش حاجی رفتم. حاجی با لحن شوخ طبعی گفت: " خوب از زیر درس در میری؟ برو اما نه برای خوش گذرونی، برو از خلقت و آفرینش بی نظیر ✨خدا✨ ایمانت رو تقویت کن و خودتو به ✨خدا✨ برسون. *یامن خلق سحاری والبحار...والاشجار...* درک کن چرا دانه های انار مرتب هستند. خدای دانه های انار خدای دانه های برف🌨...خدای باران🌧... خدایی که برای تک تک دانه های باران رسالتی قرارداده، حتماً برای تک تک لحظات زندگی تو هم برنامه ای داره... پس بیهوده نگذرون... ✅برو خدا رو در خلقتش ببین، و بدان رحمت خدا بر غضبش غلبه دارد؛ و تفکر در خلقت خدا و آفزایش، ایمان و رحمت خدا را در پی دارد." روز چهارمی که اونجا بودم متوجه شدم پدربزرگم فهمیده من در چه سِیری افتادم و دارم چیکار میکنم، 😱😰 نشست و کلی صحبت کرد... 😐 اول از حرفهاش ترسیدم😰، در ادامه حرفاش فهمیدم از اینی که هستم راضی هست و آرزوش اینه یکی از نوه هاش مسلمون بشه💖...😍 خیلی خوشحال شدم و در تصمیمم جدی تر و راسخ تر شدم... اما فردا صبحش🏙 سخت ترین صبح من بود! 😫 ✳️پدربزرگم برای نماز✨ صبح بیدارم کرد و منو مجبور کرد که چهار بار نماز صبح بخونم تا یاد بگیرم...😫😩 اولین بار بود نماز می خوندم...📿 ⚡️فرای از سختیش حال خیلی عجیبی بود... پر از آرامش و گریه... .... 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شاگرد مغازه بودم حاج آقاگفت مےخوایم بریم سفر🎒 تو شب بیاخونمون بخواب بد زمستونےبود❄️ سرد بود. زود خو
🌷| چند تا #سرباز از قرارگاه ارتش مهمات آورده بودن🛠 دو ساعت گذشت و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده بود‼️ #عرق از سر و صورتشون می ریخت😓 یه بسیجی لاغر و کم سن و سال اومد طرفشون✋ خسته نباشیدی گفت و مشغول کار شد. 🔆 ظهر که کار تموم شد سربازها پی فرمانده می گشتند تا رسید رو امضا✍کنه... همون بنده ی خدا، عرق دستش رو با شلوارش پاک کرد، رسید رو گرفت و امضا کرد و بعد هم رفت |🌷🚶 #شهید_مهدی_زین_الدین 😍
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پیشنهاد_مطالعه_کتاب👆 یادت باشد عبارت رمزی #علاقه شهید به همسرش... با خط به خط این خاطرات زندگی کرد
#همسران_شهدا #حمید روحیه‌ای لطیف و دوست‌داشتنی داشت. همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم می‌کرد از او تشکر می‌کردم ⚡️اما می‌گفت این حرف‌های یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا👌 را در حق من کنید، باید دعا کنید #شهید شوم. #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_642593816913641645.mp3
11.91M
🎧صوت:«امن یجیب» ترانه‌ای با محوریت 👈 🎤با صدای 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
خدا نظر کنه‌👈 ماموریت‌ میده خدا نظر کنه‌ حال‌ بده‌👈حال‌ میده 🔹قصه‌ همینه ما اصلا با زنده‌ ایم با زنده‌ ایم‌ ما با زنده‌ایم 🔸خون‌ بر شمشیر پیروز است✌️ همه‌ قصه‌ ها رو‌حل‌ میکنه حل‌ میکنه‌، بچه‌ها حل‌ میکنه‌ بخدا حل‌ میکنه👌... 🔹اینو گفتم‌ یه جا برا بچه‌ها میکردم‌، گفتم داشتم‌ روایتگری‌ می‌کردم‌‌ گفتش‌ که‌ حاج‌ آقا میشه‌ من یه‌ چیزی‌ بگم‌⁉️ 🔸آقا گفت‌ که‌ من‌ خواب‌ یه‌ دیدم‌ گفتم‌ شما یاد ما هستین؟ گفت‌ شهید گفت‌: ما‌ خدمت‌ ارباب‌ که‌ رسیدیم‌ به‌ گفتیم‌ بعضی‌ این‌ پایین‌ یاد ما شهدا🌷 هستن 🔹گفت‌ ابی‌ عبدالله‌ گفت‌: من‌ سفارش‌ همه‌ اونایی‌ که‌ 👈یاد شما شهدا‌ هستن‌ به‌ کردم... 🔸بعد نوجوون‌ میشه‌ علی‌ اکبری🙂 بعد میگن‌ حاج‌ اقا نمیدونیم‌ چرا مثلا‌ اینجوری‌ شد چرا اونجوری‌ شد... 🎤روایتگر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
ماجرای #جالب حضور شهید مدافع حرم #مجید_قربانخانی با خالکوبی در سوریه #حتما_ببینید👌😭 🍃🌹🍃🌹 @shahidNa
#مادر نبوده‌ای که بدانی غم پسر، #آتش به جان مادر "دلتنگ" می‌زند... #مادران_شهدا💔 #شهید_مجید_قربانخانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh