🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸
#این_قسمت:شوخ طبعی
#راوی:مادرودوستان سید
💕🕊💕🕊
#سیدمجتبی در موقع کار بسیار جدی بود😐. اما زمانی که پای شوخی به میان ميآمد انسان بسیار شوخ طبعی بود😁. همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوستداشتنی کرده بود😌.
🍃شوخیهای #سید فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمند بود👌.
مادرش ميگفت: »در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم👁👁 انتظار #سید بودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم😌😌.
🌿ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز
کردم. پشت در پسرعموی سید، آقا سید مصطفی بود،،دیدم چهره اش درهم و
ناراحت است😓!
🍂 بعد از احوالپرسی گفت: ”زنعمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.“
دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: ”چی شده!؟😥“
گفت: ”یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد.“
برای لحظاتی از خود بیخود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند😰.
ترسی عجیب😨 وجودم را فراگرفت. نكند #سید مجتبی ...
#سید مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از
منزل خارج شدم😞 تا آن پاسدار را ببینم☹️. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت😓
#ادامه👇
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
#راوی: #یڪی ازنیروهای گروهان
❤️🍃❤️🍃
⏪اغلب نیروهای گروهان از بچه های ساری بودند. سعه صدر و بزرگواری و صمیمیت #سید با بچه ها موجب شدکه برخی از دوستان فضای تشکیلاتی سازمان نظامی را فراموش کنند!
🌺اغلب نیروها در صبحگاه و یاکلاسهای آموزشی حضور به موقع نداشتند😒!این مسئله باعث نگرانی #سیدمجتبی شد. چندباربه طرق گوناگون به بچه ها تذکر داد. اما گوش شنوایی در کار نبود☹️!
تا اینکه یک شب همه بچه های گروهان را بعد از نماز در زمین فوتبال گردان مسلم جمع کرد😉.
🌸✨ نگاهی به همه کرد و با این دو بیت صحبتهای خودش را آغاز کرد:
💎📌هرکس به طریقی دل ما ميشکند بیگانه جدا، دوست جدا ميشکند🍃
بیگانه اگر ميشکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا ميشکند📌💎
◽️بعد مکثی کرد و دربارة نیت و هدف ما از حضور در جبهه صحبت کرد😊. در ادامه به این نکته که شهدا بر گردن ما حق دارند،اشاره کردومطالب مفصلی در این زمینه گفت. بعد هم از اهمیت نظم و ...👌
حرفهای #سید خیلی روی بچه ها اثر گذاشت؛
#ادامـــــه👇
🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
#راوی،؛حسین تقوی
⏪در هفت تپه مستقر بودیم. براي
آمادگي كامل نيروها آموزشهاي سخت را
شروع کردیم. مانورهاي عملياتی نیز آغاز شد💥.
يكي از این مانورها پنج مرحله داشت.قرار بودنيروهاي گروهان سلمان#به فرماندهي #آقاسيد کار را آغاز کنند.درآن مانور من مسئوليت كوچكي را زير نظر #آقاسيد بر عهده داشتم🙂.
بعد از انجام مانور متوجه شدم،#آقاسيد با من صحبت نميكند🙁! تا چند روز همين طور بود.
💓دل به دريا زدم و به چادر فرماندهي گروهان رفتم. گفتم: #آقاسيد، چند روزي هست كه با من صحبت نميكنيد😔! آيا خطايي از من سرزده يا در كارم كوتاهي كرده ام☹️؟
نگاه دوستداشتني #سید به من خیره شد. بعد از چند لحظه سکوت گفت:
اين چند روز منتظر ماندم كه خودت متوجه شوي كه كجا اشتباه كردي.
🌺گفتم: #آقاسيد نميدانم! اما فكرميكنم به دليل اين باشد كه من ساعتي قبل از مانور و زمانی که مشغول منظم كردن نيروها بودم به علت بينظمي يكي از نيروها، به صورت او سيلي زدم.😓
#ادامـــه👇
🆔 @Shahid_Alamdar
#راوی; #پدرشهیــــد
🌺🍃✨🌺🍃✨🌺
⏪به ما خبر دادند كه #سيد در عمليات والفجر 10 مجروح شده.اماكسي ازمحل
بستري شدنش خبر نداشت😢. هرچه گشتيم او را پيدا نكرديم. حتي به بنياد شهید هم سر زديم، اما خبري نبود.
🔻رفتم مسجد، يكي از دوستان #سيدرا آنجا ديدم. او به ما گفت، #سيد را برده اند بيمارستان رشت.
🔺از همان جا تماس گرفتيم. گفتند:چهار مجروح را به تهران منتقل كرده ايم و در بين آنها فاميلي شخصي هم #علمداري است.
🔹با خودم گفتم:شايد اشتباه شده و
منظور همان علمدار است.به سمت تهران حركت كرديم. در فرودگاه مهرآباد تهران سؤال کردیم مجروحاني را كه از رشت آورده اند به كدام بيمارستان منتقل كرده اند؟
📌 اما کسی نميدانست. از همان لحظه تا فردا ظهر با تمام بيمارستانهاتماس گرفتيم. نزديك ظهر همسايه مان در ساري با ما تماس گرفت و گفت: #سيد در بيمارستان رشت است.«
#سيد خودش تماس نگرفته بود، بلكه دوست هم اتاقي او تلفن زده و خبر داده بود
#ادامــــه👇
🆔 @Shahid_Alamdar
🌺🍃✨🍃✨🌺🍃✨
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#راوی؛#جمعی ازدوستان
⏪سوم راهنمایی بودم. #آقاسید به من قول داده بود. اگر معدلم بالای هفده شود، مرا به جبهه ببرد. روزی برای دیدن #آقاسید به منزلشان رفتم. #مادرسید گفت که او مجروح شده. به زودی مرخص ميشود و به خانه ميآید.
🌺 چند روز بعد برای عیادتش رفتم. چهره اش باآن ریشهای انبوه و موهای بلند شبیه میرزا کوچک خان شده بود.با #آقاسید شوخی داشتم. آن شب خیلی با هم گفتیم و خندیدم😊.
🌸 بعد گفتم:«شما شهید نميشوی، بیخودی اینقدر تلاش نکن!»
🍃تیرخورده بود به پهلوی #سید. روده اش را سوراخ کرده بود😔؛ چون داخل بدن ترمیم شدنش مشکل بود، سوراخی روی شکمش ایجاد کرده بودند😢. روده به کیسه ای متصل شده بود😭.
😜به شوخی گفتم:«سید،این دیگه چه وضعیه، این بوی بد ما رو خفه کرد!»
#آقاسید خندید و گفت:«اگر بوی گند باطن ما نمایان شود، همه از ما فرار ميکنند. حالا باز خوبه که این بوی ظاهری مانع از بروز بوی گند باطن ميشود...😓
#ادامـــــہ👇
🆔 @Shahid_Alamdar
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
#راوی:(#ژاكلين_زكريا)#زهراعلمدار( خالصه
شده از متن ماهنامه فکه)
◀️خیلی دوست داشتم با مریم به این سفر معنوی بروم. اما مشکل پدر و مادرم بودند. به پدر و مادرم نگفتم كه به سفر زيارتي فرهنگی ميرويم. بلکه گفتم به يك سفر سياحتي كه از طرف مدرسه است ميرويم. امابازمخالفت ڪردند.😕
دو روز قهر كردم و لب به غذا نزدم. ضعف بدني شديدي پيدا كردم. 28
اسفند ساعت سه نيمهشب بود. هیچ روشی برای راضی کردن پدر و مادر به
ذهنم نرسید. با خودم گفتم خوب است دعاي توسل بخوانم.
كتاب دعا را برداشتم و شروع كردم به خواندن.🤗
هر چه بيشتر در دعا غرق
ميشدم احساس ميكردم حالم بهتر ميشود. نميدانم در كدام قسمت از دعا
بود كه خوابم برد.😴
در عالم رؤيا ديدم در بيابان برهوتي ايستاده ام. دم غروب بود، مردي به طرفم
آمد و به من گفت: زهرا، بيا، بيا!
بعد ادامه داد: ميخواهم چيزي نشانت بدهم!😳
با تعجب گفتم: آقا ببخشيد من زهرا نيستم، اسم من ژاكلينه
ولي هر چه ميگفتم گوشش بدهكار نبود. مرتب مرا زهرا خطاب ميكرد😓
#ادامــــــه👇
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
#راوي: #آقايان درخشي ـ #سيدطاهري
◀️پسرم پنج ساله بود كه مريض شد. اصلًا غذا نميخورد. دكترها گفتند اگر تا فردا غذا نخورد بايد در بيمارستان بستري شود. همان شب در مسجد چال مراسم داشتيم و #سيد مجتبي مداحي ميكرد.✨
ماه مبارك رمضان بود، پيش خودم گفتم: در اين ماه عزيز از #سيد بخواهم كه براي پسرم دعا كند. به او گفتم. #سيد هم كه ذكر مداحيهايش يا زهراس و يا حسين ع بود براي پسرم در
آن مجلس دعا كرد. بعد از مراسم به منزل رفتم. همه ناراحت بودند. گفتم: #سيد دعا كرده، انشاءالله خوب ميشود.😌
موقع سحري همه مشغول خوردن بوديم كه پسرم از خواب بيدار شد. بعدگفت: غذا ميخواهم! مقدار زيادي غذا خورد. ما در عين تعجب بسيار خوشحال شديم. رفته رفته حال او خوب شد. به طوری که تا ظهر دیگر مشکلی نداشت.✨
شب بعد موضوع را به #سيد گفتم و از او تشكر كردم. ميدانستم اين دعاي #سيد بود كه كار خودش را كرده.
#ادامـــــــه👇
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾
#راوی:#یکی_ازدوستان_سید
◀️مدت زیادی ازشهادت #سید نگذشته بود. جو سیاسی همه شهرها را ملتهب کرده بود.💔
دوم خرداد76 در پیش بود. عده ای از دوستان #سید که به جناح چپ معروف شده بودند دور هم نشسته بودند.👥
مرتب از کاندیدای مورد حمایت خود صحبت ميکردند. موج حمایتهای
آنها به هیئت هم کشیده شده بود. این سیاسی کاریها باعث شد عده ای از هیئت جدا شوند.😒
يك شب دوباره دور هم جمع شدند و بحث سياسي را پيش كشيدند. یکی از
دوستان #سید که به کار خود در حمایت از آن نامزد اصرار ميکرد، گفت: والله
قسم، اگر خود #سید هم بود به ... رأی ميداد.
گفتم: چی داری ميگی؟! چرا بی خود قسم ميخوری.✨
بعد شروع کردم به صحبت. تا توانستم برعلیه کاندیدای مورد حمایت او حرف زدم.
هر چه دلم خواست گفتم!☄
#ادامـــــــه👇
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
🌷#برگی_از_خاطرات_افلاڪیان
🏹#تک_تیرانداز_افسانهای
◽️من خودم بعد از عملیات طریق القدس نزدیک ایشان بودم، با یک #بشاشیت و روحیه خیلی بالایی ایشان داشت کارش را انجام میداد...
◽️من دیدم که عراقیها را ایشان هدفشان میگرفت و آنها به زمین میخوردند، در این موقع بود که جایی که او شلیک میکرد توسط عراقی ها کشف شد و یک تیر رها شد.
◽️کنار #زرین ایستاده بودم که این تیر آمد و از کنار گوش ایشان رد شد و لاله گوش زرین را سوراخ کرد؛ اما خم به ابرو نیاورد و کارش را با جدیت بیشتر ادامه داد ...
◽️شخصیت #شهیدعبدالرسول_زرین ️که جزو یکی از اسطورههای کشورمان است گمنام مانده است؛ بعد از شهادت ایشان رادیو دشمن با شادی اعلام کرد #شکارچی_خمینی را زدیم ...
🌷#شهیدعبدالرسول_زرین🌷
✍#راوی : شهیدحاج حسین خرازی
شادےروح شهدا #صلوات
#ما_ملت_شهادتیم
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
#م_ســادات