eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
14.6هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام رفقا✋ من #سیدمجتبی علمدار هستم🌺 ان شاءالله قراره از امروز خاطرات زندگی منو در ڪانال مشاهده بفر مایید روایتی از زندگی و سرگذشتمون تا #شهادتمون😊 همه تون دعوتین به ضیافت #شهدا به میزبانی #شهدا❤️❤️ خوشحال میشم در کنارما باشید☺️🌺 در کانال #شهیدسیدمجتبی علمــدار👇 http://eitaa.com/joinchat/1873543186C01d26d5d8d
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨🌸✨🌸✨🌸 بارها از منبریها شنیده بودم که اهل بیت: در بارة روزی حلال تأکید كرده اند.
🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 .... 🌸🍃کمی سحری خوردم. در حیاط خانه با ناراحتی قدم ميزدم. یکدفعه صدایی بلند شد؛ کلامی که آرامش را برای من به همراه داشت. صدایی آشنا و همیشگی. 🌸🍃الله اکبر الله کبر🍃🌸 الله کبر اذان با صدایی دیگر درآمیخت! همزمان با اذان صبح، صدای گریه نوزاد بلند شد. لبخند شادی بر لبانم نقش بست. یکی از خانمها بیرون آمد و گفت: »مژده، پسر است!« 🌸🍃عجب تقارن زیبایی. اذان صبح و تولد فرزند. عجیب اینکه فرزندم در همان حسینیه به دنیا آمد. در بهترین ساعات و بهترین ماه و در بهترین مکان این پسر فرزند اذان قدم به این دنیا نهاد؛ در حسینیهای که جز ذکرخدا در آن گفته نميشد. موقع اذان صبح به دنیا آمد. موقع اذان مغرب به شهادت رسید و موقع اذان ظهر به خاک سپرده شد. 😊 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 :شوخ طبعی :مادرودوستان سید 💕🕊💕🕊 در موقع کار بسیار جدی بود😐. اما زمانی که پای شوخی به میان ميآمد انسان بسیار شوخ طبعی بود😁. همین جاذبه و دافعه، سید را برای همه دوستداشتنی کرده بود😌. 🍃شوخیهای فقط برای خنده نبود، بلکه همه کارهایش هدفمند بود👌. مادرش ميگفت: »در خانه نشسته بودم. مثل هر روز چشم👁👁 انتظار بودم؛ چشم انتظار لحظه ای که از جبهه برگردد و زنگ خانه را بزند و به استقبالش بروم😌😌. 🌿ناخودآگاه در همان لحظه صدای زنگ خانه آمد. با عجله رفتم و در را باز کردم. پشت در پسرعموی سید، آقا سید مصطفی بود،،دیدم چهره اش درهم و ناراحت است😓! 🍂 بعد از احوالپرسی گفت: ”زنعمو موضوعی پیش آمده، اما شما نباید ناراحت شوید.“ دل توی دلم نبود. با ناراحتی پرسیدم: ”چی شده!؟😥“ گفت: ”یکی از برادرهای پاسدار آمده و با شما کار دارد.“ برای لحظاتی از خود بیخود شدم. خدایا یعنی چه خبری برایم آورده اند😰. ترسی عجیب😨 وجودم را فراگرفت. نكند مجتبی ... مصطفی به سمت چپ نگاه کرد. به آرامی قدمی به جلو گذاشتم و از منزل خارج شدم😞 تا آن پاسدار را ببینم☹️. در این چند لحظه کوتاه چه فکرها که از سرم نگذشت😓 👇 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ : :جمعی ازدوستان😊 🌿🍂🌿 🌼اوایل سال 1363 بود. بعد از اتمام حضور در منطقه کردستان به خوزستان آمدیم. از جادة اندیمشک به سمت اهواز رفتیم. در میانة راه به سمت چپ دور زدیم تا اینکه به اردوگاهی به نام هفت تپه رسیدیم. 🌻هفت تپه منطقة بسیار وسیعی که با تپه های کوتاه پوشیده شده، در مقابل ما بود. چادرهای گردانها با فاصلة زیادی از هم ایجاد شده بود. ما با تعجب به اطراف نگاه ميکردیم🙄😳. آن روز ما به همراه پا در سرزمینی نهادیم که تا پایان جنگ خلوتگه عاشقان خدا شده بود😞. 🌴آری، هفت تپه در قیامت شهادت خواهد داد که بسیجیان مظلومش چگونه در نماز شبها و خلوت عاشقانه از خوف خدا اشک💔 ميریختند و نالة غربت سر ميدادند😭. 🍃ما وارد زمینی شدیم که برای بسیجیان لشکر 25 کربلاآماده شده بود. تا دلهای آنها را کربلایی کند و بند تعلقات از پای آنان بگشاید. ٭٭٭ مجتبی پس از مقطع کوتاهی به گردان امام حسین (ع)وارد شد🍃. 🍀دراین گردان به سمت تیربارچی مشغول انجام فعالیت شد.فرمانده این گردان ✨سردارشجاعی به نام صمداسودی ازدلاوران خطه گلستان بود👌. درسال 1363درچندین منطقه پدافندی وعملیاتی به همراه این گردان حضورداشت. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 روایت جمعی ازدوستان 🌟🌙🌟🌙🌟🌙 🌈در عمليات آزادي مهران شهادت حمیدرضا مردانشاهی برای همه بسیار سخت بود😞. عشق و علاقه به او باعث شد که شبانه به میان نیروهای👿 دشمن برود! او با نفوذ به میان نیروهای دشمن پیکر استاد معنوی خود را به عقب منتقل كرد. بعد از اين عمليات و دراواسط سال 1365 به گردان مسلم ابن عقیل پیوست🍃. لشکر 25 کربلاحدود ده گردان داشت. در میان این گردانها، برخی بودند که فرماندهان لشکر بیشتر از بقیه روی آنها حساب ميکردند👌. 🌸✨گردان یا رسول ص ،به فرماندهی ؛ و گردانهای امام حسین ع و مسلم ابن عقیل، به فرماندهي اسودي؛ و مالک اشتر، به فرماندهی شهیدنوبخت؛ از محوریترین گردانها بودند🌿. 🌸✨در مراحل حساس عملیاتها و نقاط مهم پدافندی از این گردانها استفاده ميشد. بعد از ورود به گردان وارد گروهان سلمان شد.💕 سید مجتبی بعد از 👇 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃
🌸✨ بعدازشهادت مردانشاهی خیلی تنها شده بود😔. کمتر صحبت ميکرد😕. در خلوت تنهایی خودش بود تا اینکه خدا دوست صمیمی دیگری در مسیر زندگی او قرار داد❤️. ِ یکی از انسانهای وارسته ای بود که با آشنا شد. حسین مسئول دسته بود. یک فرمانده منظم و در عین حال خودساخته🙂؛ 🌼شخصی که در پیشرفت معنوی بسیار تأثیرگزار بود👌.برنامه های گروهان سلمان بسیار منظم تر از بقیة گروهان بود. مقررات و نظم در این مجموعه بیشتر رعایت ميشد👥. 🌸🍃ّجو بسیار صمیمی و خوبی بین نیروها برقرار شده بود😊. برنامه های معنوی نیز بیشتر از بقیه واحدها بود👌. زیارت عاشورا و رفته رفته شب نیروها ترک نميشد😇. روحیة معنوی و اخلاص بچه ها هر روز بیشتر ميشد👏. 💚بعد از مدتی طالبی نتاج فرمانده گروهان و جانشین گروهان شد. 🌿مسابقات فوتبال⚽️، برنامه های فرهنگی،‌ آموزش نظامـ💥ـی، رزم شبانه و ... باعث شد که نیروها آماده عملیات در منطقة شلمچه شوند💪✌️. 😌 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ قسمت: روایت: 🌨❄️🌨 ◀️اولین روز دیماه 1365 بود. به همراه نیروهای گردان مسلم در منطقة صیداویه، اطراف آبادان، مستقر بودیم. نخـ🌴ـلهای بلند این روستا حال و هوای کوفه و غربت امیرالمؤمنین ع را در ذهن تداعی ميکرد😔. هر روز با نیروهای گروهان جمع ميشدیم و زیارت عاشورا ✅ميخواندیم. اولین باری که برای ما مداحی کرد در کنار همین نخلـ🌴ـها بود🍂. 🌹آرزوی شهـ🕊ـادت در میان همه بچه ها موج ميزد. غروب روز چهارم دیماه عملیات کربلای 4 آغاز شد💪. نیروهای چندین لشکر به خط دشمن نفوذ کردند. گردان ما هم تا پای قایقها رفت وهمچنان منتظر دستور حرکت ماند💚. 🌐جزایر عراق در ساحل اروند و خط نیروهای دشمن در شلمچه مورد حمله قرار گرفت💥. اما دشمن، توسط منافقـین از همه مراحل عملیات مطلع بود☠! 🍃دستور عقبنشینی صادر شد. بابازگشت نیروها عملیات به پایان رسید. اما گردان ما همچنان در صیداویه ماند. شبهایی که در این منطقه مستقر بودیم از معـ✨ـنویترین ایام زندگی ما بود. شب بچه ها در کنار نخلها هیچگاه از خاطر ما نميرود😇😌. دو هفته پس از عملیات کربلای 4 در همان منطقة صیداویه حضور داشتیم. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨ ۱۳۶۶ 🕊💕🕊💕 ⏪عملیات کربلای 8 به پایان رسید. در پایان عملیات و چند نفر ازدوستانش بر اثر انفجار خمپاره به شدت مجروح شدند💔. ترکش به بازوی خورده بود😢. نسبی، به همراه دیگرنیروهای گردان مسلم راهی غرب کشور شدند. 💕نیروهای لشکر 25 در منطقه بانه مستقر شدند. عملیات کربلای 10 آغاز شد✌️. 📌گردانهای لشکر، که مدتی قبل درکربلای 8 حماسه آفریده بودند، حالابر فراز ارتفاعات منطقة خطشکن عملیات بودند. عملیات و حوادث آن چیزی تعریف نکرد☹️. اما حماسة آنها در تصرف ارتفاعات و پاسگاههای دشمن زبانزد نیروهای لشکر بود👌. ◽️با پایان عملیات ڪربلای 10 نیروهای لشڪر دوباره عازم جنوب شدند♥️. هنوز مدتی نگذشته بود که در تیرماه 1366 به توصیة دوستان و فرماندهانش به عضویت رسمی درآمد😇. خاطرات خود از این روز به عنوان حساسـ👌ـترین روز تاریخ زندگی خود یاد ميکند. در مردادماه همان سال، به عنوان فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم انتخاب شد. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ : ازنیروهای گروهان ❤️🍃❤️🍃 ⏪اغلب نیروهای گروهان از بچه های ساری بودند. سعه صدر و بزرگواری و صمیمیت با بچه ها موجب شدکه برخی از دوستان فضای تشکیلاتی سازمان نظامی را فراموش کنند! 🌺اغلب نیروها در صبحگاه و یاکلاسهای آموزشی حضور به موقع نداشتند😒!این مسئله باعث نگرانی شد. چندباربه طرق گوناگون به بچه ها تذکر داد. اما گوش شنوایی در کار نبود☹️! تا اینکه یک شب همه بچه های گروهان را بعد از نماز در زمین فوتبال گردان مسلم جمع کرد😉. 🌸✨ نگاهی به همه کرد و با این دو بیت صحبتهای خودش را آغاز کرد: 💎📌هرکس به طریقی دل ما ميشکند بیگانه جدا، دوست جدا ميشکند🍃 بیگانه اگر ميشکند حرفی نیست از دوست بپرسید چرا ميشکند📌💎 ◽️بعد مکثی کرد و دربارة نیت و هدف ما از حضور در جبهه صحبت کرد😊. در ادامه به این نکته که شهدا بر گردن ما حق دارند،اشاره کردومطالب مفصلی در این زمینه گفت. بعد هم از اهمیت نظم و ...👌 حرفهای خیلی روی بچه ها اثر گذاشت؛ 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🆔 @Shahid_Alamdar 🍃توسط واحد پرسنلي گردان مسلم بن عقيل به گروهان سلمان، كه در شلمچه مستقر بود، معرف
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 ⏬ ◀️خاک شلمچه و هفت تپه، شاهد بودند كه آقا عنوان يك فرمانده، بسیار متواضعانه با نيروهاي گروهان سلمان رفتار ميكرد👌. 💕او با الهام از جده اش حضرت زهرا(س) تقوا را سرلوحة كارهايش قرار داده بود😊. 📌 برخورد او در سختترين شرايط روحية نيروها را مضاعف ميكرد💪. شبي با براي شناسايي محور عملياتي همراه شديم. هوا خيلي سرد بود. بـ💨ـاد از بين نخلـ🌴ـها زوزه كشان مثل شلاق بر سر و صورت ما ميخورد و ما را آزار ميداد. 🌧به علت سـ❄️ـردي هوا چند نفري كه در پشت تويوتا بوديم به يكديگر چسبيديم. ⚡️ناگهان در آن سرماي استخوانسوز، صدايي آشنا به گوشمان خورد كه با آهنگ دلنشيني ميخواند: ✨« اي شهيدان خدايي، دشت كربلايي ...»✨ 🌺همگي تكاني به خود داديم. در آن تاريكـ🌒ـي شب، با صاحب صدا همنوا شديم🗣. حال و هوای همه عوض شد. ديگرسرمايي حس نميكرديم. آري، آن صداي گرم نوای آقا بود. ☺️ 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃 روایت دوستان شهید ⏪ندیدم برای هوای نفسش کاری کند در ظاهر آدمی معمولی بود. مثل بقیه زندگی ميکرد. اما هر قدمی که برميداشت برای رضای خدا بود😊.سعی ميکرد به همه کارهایش جلوهای خدایی بدهد. در همه کارهایش خداوند را ناظر ميدید😇. 🌸به این سخن امام راحل; بسیار علاقه داشت. خیلی این جمله را دوست داشت🍀. همیشه تکرار ميکرد. آنجا که فرمودند: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.» 🌼مدتی بود که در گردان مسلم جماعت نداشتیم. برای همین به همراه برای نماز جماعت به گردان مالک ميرفتیم🙂. 🌷درآنجا حاج آقا غلامی بعد از نمازجماعت مباحث اخلاقی را بیان می فرمودند.یک شب در حال برگشتن به گردان مسلم بودیم. گفت: «از شما خواهش ميکنم هر وقت ایرادی در من دیدی، یا مشکلی داشتم، حتمًا به من بگویید.😊» 🌸پیامبرص ميفرماید: مؤمن آینه مؤمن است.🌸 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃🌿✨🌸🍃🌿✨ 🆔 @Shahid_Alamdar 🍃بعد گفت:شما، نگاه من را به جبهه و جنگ تغییر دادید👌! 🌛دیشب تا نیمه شب با هم گفتیم و خندیدیم😊. وقتی موقع خواب شد به خودم مغرور شدم☹️. فکر ميکردم من خیلی با خدا هستم😓. ♦️با خودم گفتم:اینها هم یک مشت جوان بیکارند، جمع شدند اینجا ومشغول تفریح هستند! 📌بعد مکثی کرد و گفت:من دیشب خوابم نميبرد. وقتی همه شما خوابیدید بیدار بودم🌙. 🕒 ساعت سه صبح و دو ساعت مانده به اذان از خواب بیدار شد و از چادر بیرون رفت. بعد گرفت و برگشت💕. 🌹در انتهای چادر با حالتی خاضعانه مشغول شب شد. بعد از او از چادر بیرون رفت.بعد سعد، بعد و ...همه در چادر مشغول نماز شب بودند. 🌷در زیر نور فانوس قطرات اشکی را که از صورت این بچه ها بر روی زمین ميچکید، ميدیدم😥. واقعًا از خودم بدم آمد😓. من فکر ميکردم خیلی بالاتر از این بچه ها هستم اما حالا مطمئن هستم که آنها راه را یکشبه طی کرده اند. دارد... 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃 🆔 @Shahid_Alamdar ⏪پنج كيلومتر مسير را به سمت سه راه بدون مشكل طي کردیم. به پاسگاه سوم رسيده بوديم كه ناگهان دشمن متوجه حضور ما شد. با تانك و نفراتي كه در بالای ارتفاعات و در سه راه مستقر بودند به سمت ما آتش گشود. 🌸✨هيچ پناهي نداشتیم. سريع كنار جاده، كه حدود يك متر پايينتر از جاده بود، سنگر گرفتيم. حجم آتش آنقدر زياد بود كه مدت زيادي زمينگير شديم. كسي جرئت نميكرد سرش را بالا بياورد. 🌸🍃بعضی از بچه ها، که در شیارپایین کوه قرار داشتند، برای اینکه درمعرض رگبار دشمن نباشند خودشان را به داخل آب انداختند! آبی که در آن سرما تقریبًا یخ زده بود. 🌺🍃وضعيت واقعًا بحراني بود. زمان در حال از دست رفتن بود. بایدکاری ميکردیم. در اين هنگام آقا بلند شد و با صدايی رسا فرياد كشيد و گفت: «الله اکبر»بعد ادامه داد:«از بچه هاي گروهان سلمان هر كی هست با من بياد.»پشت سر او پسرعمويش مصطفي و چند نفر ديگر از زمين كنده شدند. 🌹انگار همه منتظر فريادالله اكبر سيد بودند. همه روحیه گرفتند. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃🌸🌿🍃
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 🆔 @Shahid_Alamdar بچه ها توانستند با شلیک آرپيجي يكي از تانكها را منهدم كنند.با انفجار تانک دشمن و فریادهای نیروها، كه روحيه گرفته بودند، به طرف پاسگاه چهارم حركت كردند. پس از درگيري كوتاهي پاسگاه فتح شد. 🌸🍃به آخرین مرحله کار نزدیک ميشدیم. حدود پانصد متري ما پاسگاه پنج قرار داشت.خودم را به رساندم. به همراه او جلوتر از بقيه نيروها بودم. از حاشية سمت راست جاده به طرف پاسگاه پنج حركت كرديم. 🌿به دويست متري پاسگاه رسيديم. سكوت عجيبي در سه راه احساس ميشد. پاسگاه پنج درست مشرف به سه راه و بالای تپه قرار داشت. با خودم گفتم احتمالًا كسي در پاسگاه حضور ندارد. 💥شاید عراقیها با شنیدن صدای درگیری فرار کرده اند. با سرعت جلو ميرفتیم. توی همین افکار بودم که یک دفعه صدای شليك تيربار و آرپيجي از باالی تپه و داخل پاسگاه به طرف ما آغاز شد. بلافاصله تانک عراقی از روبه رو شلیک کرد. 🌸🍃همة ما زمینگیر شدیم!خودمان را از روی جاده به سطح شيبدار کنار آن پرت كرديم. در اين موقع یک دفعه صدای نالة را شنیدم! فریاد زد وگفت: «يا زهرا(س) و بعد آرام روی زمين نشست.»وقتي اينگونه نام را به زبان آورد معنايش اين بود كه اتفاقي برایش افتاده. با شنيدن اين ذكر ناخودآگاه به سمتش برگشتم. دارد.... 🆔 @Shahid_Alamdar
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 🆔 @Shahid_Alamdar 🍃🌸✨🍃🌸✨ ⏪یک شب در کنار بودیم. روایتی که او از عملیات والفجر 10و تصرف پاسگاهها داشت بسیار جالب و شنیدنی بود. او ماجرای آن شب را یک امداد غیبی ميدانست. ميگفت:در سكوت كامل بايد به پاسگاهها ميرسيديم. حالا در نظر بگيريد، كلي نيرو، با آن همه تجهيزات و آن همه وسايل، كوله پشتي، كلاهخود، اسلحه و ... صداي پاي بچهها هم زیاد بود! آن شب توي آب رفته بودیم. پوتينها و كتانيها خيس شده بود و صدا ميكرد. بايد در سکوت کامل از كنار سنگر دشمن رد ميشدیم. نبايد سربازان عراقي بيدار ميشدند! ◽️حتی در کنار مسیر ما، نفربر دشمن روشن بود و عراقیها داخل آن بودندآن شب امدادهاي غيبي خداوند نصيب ما شد. نميدانم چرا، ولي آن شب قورباغه هاي داخل آبگير سر و صداي زيادي راه انداخته بودند! آنقدر سرو صدا ميكردند كه ما اصلًا خودمان هم صداي نفر جلويي را نميشنيديم! واقعًا لطف خدا بود. سر و صداي قورباغه ها آنقدر زياد بود كه عراقيها اصلًا متوجه عبور نيروها از كنارشان نشدند. به اين طريق از پاسگاه دوم هم رد شديم. نيروها براي حمله در آنجا مستقر و به سمت پاسگاه سوم حركت كرديم. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar 🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨
#گم نخواهیم کرد، ردِّقدمهایتان را! #هستیم_بر_آن_عهد_که_بستیم... #سیدمجتبی!!!! #رفیق_شهیدم؛ چگونه برگردم ازراهی که تو رفته ای؟! باید مدام مشق کنم #پیام_عاشورارا: #هیهات_من_الذله... _جنگ نخوادشد!چراکه دشمن پیشتر مارادرشلمچه وطلائیه آزموده است ونیک میداند #جان میدهیم، #وطن امانه...✌️ #راه_را_گم_نکنیم #شهادت_آرزومه #آرزویم_را_شهادت_مینویسم #سادات.... 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃 روایت; فضل الله نژاد 🌸🍃✨🌸🍃✨ ⬅️بهار سال 1367 بود. مدتی است در ساری مانده. باید وضعیت او بهبود ميیافت.با شرایطی که داشت اما لحظه ای بیکار نبود. به دنبال حل مشکل خانواده شهدا و ... بود. با همان وضعیت نامساعد به دیدار خانوادة شهدا ميرفت. 🔻بیشتر شبها با دیگر دوستانی که همگی مجروح بودند در مسجد جامع یا مسجد دهقانزاده دور هم جمع ميشدند. 🌼طبق صحبتها قرار شد هیئتی راه اندازی کنند. سپس در غالب این هیئت به خانواده شهدا سر بزنند. البته ارتباط با خانوادة شهدا از قبل برقرار بود اما این بار منظمتر پیگیری ميشد. ▫️هیئت بنی فاطمه س در روزهای سه شنبه و شبهای جمعه در منازل شهدا تشکیل ميشد. قرائت دعای توسل ودعای کمیل و سرکشی به خانوادة شهدا از کارهای این هیئت بود. ،که از دو سال قبل مداحی را آغاز کرده، به عنوان ذاکر این هیئت شناخته شد. جاذبه صدا و سوز درونی بسیار در مردم تأثیرگذار بود.هر هفته تعداد افراد شرکت کننده بیشتر ميشد. بعضی هفته ها از دیگرمداحان و سخنرانها در هیئت استفاده ميشد. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
دوستان عزیز سلام آدینه همه بخیر ان شاءالله تصمیم داریم به یاری خود #سید از کرامات وعنایاتشون مطلب جمع آوری وبارگذاری ڪنیم.... امیدواریم هم همراه باشید وهم بهره ببرید.... شفاعت شهدا اللخصوص شهید #سیدمجتبی علمدار عزیز شامل حال تک تک شما بزرگواران.... یازهرا(س)
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂 📌چند سال بعد از شهادت ، خداوند به من فرزندي عطا كرد. خيلی خوشحال بودم امّا پزشكان خبر بدي به من دادند. لگن فرزندم دچار مشكل بود.😖 به تمام پزشكان حاذق چه در تهران و چه در مازندران مراجعه كرديم. آنها راهي براي درمان نميديدند. مدتي پسرم را در دستگاه قرار دادند؛ امابيفايده بود.☹️ قرار بود دوباره پسرم را به بیمارستان ببريم وبستری کنیم. شب قبل از آن، در عالم رؤيا را ديدم. چهرهاي بسيار نوراني داشت. پيراهن سياه و شالي سبز بر گردنش داشت.💔 من ناراحت فرزندم بودم. به سمت من آمد و گفت: فرزندت شفا گرفته،فرزندت بيمه شده صبح كه از خواب بيدار شدم، بسيار اشك ريختم. از خدا خواستم به آبروي خوابم را به حقيقت تبديل كند.😭 وقتي وارد مطب ميشدم تمام بدنم ميلرزيد. دكتر پسرم را خوب معاينه كرد. بعد از مدتي فكر كردن رو به من كرد و گفت: از نظر علم پزشكي به دور اما فرزند شما انگار كه شفا گرفته! اثري از بيماري در او نيست. من به همراه خانواده بسيار گريه كرديم و خدا را شكر كرديم. بعد از آن ديگر پسرم مشكلي نداشت.✨ من معتقدم آنقدر به خدا و ائمه نزديك بود، آنقدر به بي بي س ارادت داشت كه به واسطه ي آنها نزد خداوند صاحب آبرو بود كه خداوند درخواست مبني بر شفا يافتن فرزندم را رد نكرد. 🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂 کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
آنها از مادر ميخواستند تا برایشان از خاطرات بگوید.بارها دیده بودم که دخترانی تقريبًا بدحجاب ميآمدند و ميگفتند: برای عرض تشکر آمده ایم! ما حاجتی داشته ایم و این را به حق جده اش قسم دادیم و حاجت روا شدیم و...😍 در این مواقع، مادر با لحنی صحیح و مادرانه شروع به امر به معروف ميکرد.🍃 ابتدا خاطراتی از تعریف ميکرد. اين كه هميشه بنده واقعي خدا بود بعد ميگفت: دختر عزیزم، خدا شما را حفظ کند، از اینکه شما اینگونه باشی ناراحت ميشود.✨ بعد خیلی مودبانه در مورد اهمیت حجاب و اینکه چرا حجاب مورد تاکید اسلام است صحبت مينمود. دختران زیادی بودند که با نصیحت مادر، مسیر زندگی آنها تغییر کرد. حتی برخی از آنها از دیگر شهرها به ساری ميآمدند و... سال 85 ناراحتی قلبی مادر شدیدتر شد. قرار شد او را عمل کنند. کل خانواده از شرایط مادر ناراحت بودیم. اما او نشاط درونی عمیقی داشت!✨ قبل از عزیمت به بیمارستان گفت: من عازم سفر هستم. دیگر تمایل به ماندن ندارم! در مقابل چشمان حیرت زده ما ادامه داد: را دیده ام. جایگاه آخرتی مرا نشان داده و گفته که من با شما هستم. در یک غروب غم انگیز، مادر ما به دیدار رفت. همه خانواده در حسرت غم و اندوه فقدان او سوختند.😔 🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾 کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar