eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
14.6هزار ویدیو
28 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸 🆔 @Shahid_Alamdar 🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸 🔻خودش هرگز اشتباهات دیگران را به دل نميگرفت. سعی ميکرد با رفتاریا عمل پسندیده ای طرف مقابلش رامتوجه اشتباهش کند👌. 🌺دائم به مادر و خواهر دربارة حفظ و سفارش ميکرد. ميگفت: باید خانم کبری(س) الگوی شما باشد❤️. 🌸🍃بسیار روی این موضوع حساس بود. یک بار از منطقه به مرخصی آمده بود. با رفقایش رفته بودند بازاربا دیدن وضع حجاب در آن محل با عده ای درگیرشدند! نهایتًا کارشان به کلانتری کشید◽️. 🆔 @Shahid_Alamdar ◽️مأموران به آنها گفته بودند: شما مگر کی هستید که دعوا راه انداخته اید!؟ هم در جواب گفته بود: وقتی ما جبهه هستیم شما اینجا چه ميکنیدکه حالا شهر مذهبی ما به این روز در آمده؟! واقعًا پا بر روی نفسانیات خود گذاشته بود. همه از تواضعش درس اخلاق ميگرفتند. هنگام صحبت، حجب و حیا در چهره اش موج ميزد. هر کس در مسئله ای نیاز به مشورت داشت بهترین گزینه اش بود.حقوقش کم بود ولی با این حال به دیگران بسیار کمک ميکرد. اوایل به خاطرکمک به اسلام و دفاع از دین و جبهه حقوقش را نميگرفت. وقتی در سپاه مشغول بود یک دستگاه تلویزیون و پنکه در قرعه کشی برنده شد. فهمید یکی از دوستان پاسدار به خاطر همین وسایل با همسرش مشکل پیدا کرده. بدون اینکه کسی مطلع شود آنها را به او بخشید. 🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨ دارد.... 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🍃✨🌿🌸🍃🌿✨
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸 🆔 @Shahid_Alamdar 🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸 🔻خودش هرگز اشتباهات دیگران را به دل نميگرفت. سعی ميکرد با رفت
🌸🍃✨🌸🌿✨🌸🌿🍃 🆔 @Shahid_Alamdar آنقدر خوش برخورد بود که جوانان مشکلدار نیز جذب او ميشدند. هم به آنها بها ميداد و برایشان ارزش قائل ميشد. و همین امر باعث ميشد که آنها به سمت هیئت و اهل بیت: کشیده شوند.دائم ذکر ميگفت. علاقه زیادی به خواندن قرآن داشت. هر روز یک جزءاز قرآن مجید را با لحنی خوش تلاوت ميکرد. به سبک قرائت استاد غلوش قرآن را به زیبایی تلاوت ميکرد. ❤️نماز جماعت را ترک نميکرد. برای نماز جماعت اغلب به مسجد جامع ميرفت و برادرانش را نیز سفارش به ✨نماز اول وقت ميكرد. 💕گاهی نماز جماعت را در میادین شهر برگزار ميکرد تا بقیه نیز به نمازجماعت تشویق شوند. هرچه داشت از نمازش بود👌. درکودکی هر وقت مشغول بازی بود و موقع نماز ميرسید بازی را رها ميکرد و ميگفت نماز واجبتر است😊. 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🍃🌿✨🌸🌿🍃🌸🌿🍃
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 او به فرمایش حضرت علی(ع)به خوبی عمل ميکرد آنگاه که فرمودند: «هر کس به مسجد رفت و آمد کند از موارد زیر بهره گیرد: 💕 برادری که در راه خدا با او رفاقت کند، علمی جدید، رحمتی که در انتظارش بوده، پندی که از هلاکت نجاتش دهد، سخنی که موجب هدایتش شود و ترک گناه » 🌺با دوستانش بسیار صمیمی بود.به خصوص همرزمانش. اتاق مجزا داشت. هر بار که با چند نفر از دوستانش از منطقه برميگشتند به آنجا ميرفت. ◽️پدر و مادر هم با افتخار از آنها پذیرایی ميکردند. هر بار هم عازم منطقه ميشد ميکرد. ميکردسرش را پایین میانداخت. وقتی برای کمک به پدرش به مغازه کفاشی مي آمد، اگر خانمی وارد مغازه ميشد، کتابی در دست ميگرفت و سرش را بالا نميآورد. ميگفت: «بابا شما جواب بده.» او ميدانست که پیامبر(ص)در این باره فرمودهاند: «چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببینید.» 😉 🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃🌿 🆔 @Shahid_Alamdar روایت؛ 🍃✨🌿🍃✨🌿 ◀️زمستان سال 1366 بود. دوره های سخت آموزشی را پشت سر گذاشتیم. آن ایام من جانشین در گروهان سلمان بودم. در آخرین روزهای سال قرار شد کلیه نیروها به منطقة کردستان اعزام شوند. 📌قرار بود در منطقة سلیمانیه عراق عملیات دیگری انجام شود. نیروهای شناسایی قرارگاه، معبر عبور نیروهای ما را مشخص کرده بودند.برای آخرین شناسایی به همراه دیگرفرماندهان گردان راهی منطقه عملیاتی شدیم. ما بایدکاملًا به مسیر حرکت و مانور گردان مسلط ميشدیم. 🌺از منطقه دزلی حرکت خود را شروع کردیم. هوا بسیار سرد بود. در تاریکی شب، سرمای هوا را بیشتر حس ميکردیم. با عبور از رودخانه، کار عبور ما سختتر شد. سرما تا درون بدن ما نفوذ کرده بود. 🌼بعد از حدود هشت ساعت پیاده روی به محل شروع شناسايي رسیدیم.بیشتر ناراحت این بودیم که چطور در شب عملیات نیروها را به این نقطه برسانيم. و تازه بعد از خستگی و شرایط نامساعد منطقه، عملیات را شروع کنیم.کار شناسایی ما با وجود سختیهای بسیار نزدیک دو روز طول كشيد. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃🌿 🆔 @Shahid_Alamdar #به روایت؛ #رضاعلیپور 🍃✨🌿🍃✨🌿 ◀️زمستان سال 1366 بود. دوره های سخت آموز
♦️مسیر عبور نیروها و محل عملیات هر گردان مشخص شد. ما باید طی عملیات بعد از نفوذ به منطقه دشمن، به سه راه خرمال ميرسیدیم. آن منطقه هم شناسایی شد. ٭٭٭ 🆔 @Shahid_Alamdar 💕در مسیر برگشت یکی از نیروهای همراه ما به روی مین رفت. صدای انفجار سکوت شب را شکست. چند دقیقه ای سکوت کردیم.هیچ حرکتی انجام ندادیم. عراقیها هم فکر کردند که انفجار در اثر برخورد اشیاء با مین بوده!سرما توان حرکت ما را گرفته بود. علی دوامی، معاون گردان مسلم، که مجروح هم شده بود، همان جا نشست! گفت: شما بروید. ✨من دیگر توان حرکت ندارم.ميدانستم اگر کمی در همین حال بماند، از سرما یخ ميزند. هرچه تلاش کردم که او را برای ادامه حرکت راضی کنم بیفایده بود. خوابش برده بود. ميدانستم این خواب مساوی مرگ است. 💫✨✨💫 در همین حال به سرعت به طرف ما آمد. علی را روی دوش گذاشت و حرکت کرد. 🌈مسیر ما طولانی بود. اما اگر علی را رها ميکردیم حتمًا از سرما یخ ميزد. مجتبی در مسیر طولانی عبور از کوهستان جدای از سختی راه، علی را هم بر دوش گرفته بود و با او حرف ميزد. تلاش ميکرد تا خوابش نبرد. به هر حال بعد از مدتی طولانی به نیروهای خودی رسیدیم و نجات پيداڪرد. 🌞 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸🍃
🌈🌺🌿🌈🌺🌿🌈🌺 @Shahid_Alamdar 🌈🌺🌿🌈🌺🌿🌈🌺 ◀️دشتهاي سليمانية عراق همزمان با مبعث رسول اكرم(ص) میزبان بچه های بسیجی شده بود.نیروها از غرب کشور و از سمت ارتفاعات هزار و یک شهیدوارد شدند. ◽️آخرین روزهای اسفند سال 1366بود. عملیات والفجر 10 در ساعت يازده و بيست دقيقه آغاز شد. از قرارگاه قدس، لشكر 25 كربلابا ده گردان در اين عمليات حضور داشت. 🔻يكي از گردانها، گردان مسلم بن عقيل بود. جلسه فرماندهان برگزار شده بود. 🌺طبق توافق، قرار شد قله مهم منطقه توسط گردان علي بن ابيطالب(ع)آزاد شود. همزمان گردان مسلم در سكوت كامل ُ به سمت شهر خرمال حركت كند. 📌ُ نیروهای گردان پس از عبور از شهر خرمال بدون انجام عمليات، پنج كيلومتر ُ در جادة خرمال به سمت سه راه صادق و شهر سليمانيه پیش بروند. طی مسیر 👇 🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺 @Shahid_Alamdar 🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺
🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺 @Shahid_Alamdar 🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺 🍃هم پنج پاسگاه وجود داشت که پنجمین آن در سه راه قرار داشت.آنجا باید سه راهي مهم منطقه پاسگاه دوجیله و قلّه گردكو را تصرف ميكرديم و ارتباط دشمن با اين سه شهر مجاور قطع ميشد. به عنوان فرمانده گروهان به همراه شهيد علي دوامي،جانشین گردان، و شهيد بهمن فاتحي و دیگر نیروها به سمت سه راه حركت كردند. 🌺وظيفة گروهان سلمان سنگینتر بود. پاكسازي پاسگاه پنج وآن سه راه کار سنگین و مهمی بود. 🌸🌿حركت سيصد نفري نيروها در تاریکی شب و بدون صدا به سمت دشمن خيلي مشكل بود. پس از طي مسيري بايد توقف ميشد و پس ازاطمينان از حضور كل گردان دوباره به سوي سهراه حركت ميكرديم. 🌹وقتي نگاهم به افتاد، ديدم كه دائم ذكر «لاحول ولا قوة الاّ بالله»و يا ذكر يا زهرا(س) بر لبانش بود😊. ✨شرایط بسیار سخت بود. اگر دشمن از حضور ما آگاهی ميیافت و ما به اهداف تعیین شده نميرسیدیم، کار دیگر گردانها نیز با مشکل روبه رو ميشد. 🌸🍃 @Shahid_Alamdar 🍃🌿🌺✨🍃🌿🌺🍃🌿🌺✨
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃 🆔 @Shahid_Alamdar ⏪پنج كيلومتر مسير را به سمت سه راه بدون مشكل طي کردیم. به پاسگاه سوم رسيده بوديم كه ناگهان دشمن متوجه حضور ما شد. با تانك و نفراتي كه در بالای ارتفاعات و در سه راه مستقر بودند به سمت ما آتش گشود. 🌸✨هيچ پناهي نداشتیم. سريع كنار جاده، كه حدود يك متر پايينتر از جاده بود، سنگر گرفتيم. حجم آتش آنقدر زياد بود كه مدت زيادي زمينگير شديم. كسي جرئت نميكرد سرش را بالا بياورد. 🌸🍃بعضی از بچه ها، که در شیارپایین کوه قرار داشتند، برای اینکه درمعرض رگبار دشمن نباشند خودشان را به داخل آب انداختند! آبی که در آن سرما تقریبًا یخ زده بود. 🌺🍃وضعيت واقعًا بحراني بود. زمان در حال از دست رفتن بود. بایدکاری ميکردیم. در اين هنگام آقا بلند شد و با صدايی رسا فرياد كشيد و گفت: «الله اکبر»بعد ادامه داد:«از بچه هاي گروهان سلمان هر كی هست با من بياد.»پشت سر او پسرعمويش مصطفي و چند نفر ديگر از زمين كنده شدند. 🌹انگار همه منتظر فريادالله اكبر سيد بودند. همه روحیه گرفتند. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar 🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃🌸🌿🍃
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 🆔 @Shahid_Alamdar بچه ها توانستند با شلیک آرپيجي يكي از تانكها را منهدم كنند.با انفجار تانک دشمن و فریادهای نیروها، كه روحيه گرفته بودند، به طرف پاسگاه چهارم حركت كردند. پس از درگيري كوتاهي پاسگاه فتح شد. 🌸🍃به آخرین مرحله کار نزدیک ميشدیم. حدود پانصد متري ما پاسگاه پنج قرار داشت.خودم را به رساندم. به همراه او جلوتر از بقيه نيروها بودم. از حاشية سمت راست جاده به طرف پاسگاه پنج حركت كرديم. 🌿به دويست متري پاسگاه رسيديم. سكوت عجيبي در سه راه احساس ميشد. پاسگاه پنج درست مشرف به سه راه و بالای تپه قرار داشت. با خودم گفتم احتمالًا كسي در پاسگاه حضور ندارد. 💥شاید عراقیها با شنیدن صدای درگیری فرار کرده اند. با سرعت جلو ميرفتیم. توی همین افکار بودم که یک دفعه صدای شليك تيربار و آرپيجي از باالی تپه و داخل پاسگاه به طرف ما آغاز شد. بلافاصله تانک عراقی از روبه رو شلیک کرد. 🌸🍃همة ما زمینگیر شدیم!خودمان را از روی جاده به سطح شيبدار کنار آن پرت كرديم. در اين موقع یک دفعه صدای نالة را شنیدم! فریاد زد وگفت: «يا زهرا(س) و بعد آرام روی زمين نشست.»وقتي اينگونه نام را به زبان آورد معنايش اين بود كه اتفاقي برایش افتاده. با شنيدن اين ذكر ناخودآگاه به سمتش برگشتم. دارد.... 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 🆔 @Shahid_Alamdar بچه ها توانستند با شلیک آرپيجي يكي از تانكها را منهدم كنند.با انفجار ت
🌸🌿🍃✨🌸🌿🍃✨🌸🌿 ⏬ گلولهٔ تيربار گرینوف به بازوي اصابت كرده بود😔. گلوله از بازو رد شده و پهلوي او را پاره كرده بود😭. دویدم به سمت 💔. او را به سمت شیار کشاندم. حال و روز او اصلًا مساعد نبود😥. خونریزی شدیدی داشت. ميخواستیم را به عقب منتقل كنيم اما قبول نكرد. ميگفت:«بايد پاسگاه دشمن را فتح كنيم.» در اين هنگام، بقيه نيروها از راه رسيدند. دوامی، تقی ایزد، فرمانده گردان، و ... با حجم آتش بچه ها تانك دشمن فرار کرد. بعد از دقايقي پاسگاه پنج به دست رزمندگان اسلام فتح شد💪. عملیات در محور ما به اهداف خود دست یافت. خبر پیروزی بچه ها بلافاصله اعلام شد. بسیاری از نیروهای دشمن در محورهای مجاور پا به فرار گذاشته بودند. کار پاکسازی تمام شد. را براي ادامة عمليات سازماندهي و تعدادي از بچه ها را در سنگرهای اطراف سه راه مستقر كرد. با اين كار راه فرار نيروهاي عراقي مسدود شد. آن موقع بود که به عقب منتقل شد. اما من خیلی ناراحت بودم😔. شب قبل ميگفت: «آرزو دارم مانند مادرم شهید شوم💔.» حالا با زخمی که بر پهلو داشت او را به عقب منتقل ميکردند😢. در مرحله سوم اين عمليات شهر هفتاد هزار نفري حلبچة عراق آزاد شد. مردم حلبچه از رزمندگان اسلام استقبال با شکوهی کردند. دولت عراق نیز از آنها انتقام گرفت! روز 25 اسفند شهر حلبچه به شدت بمباران شیمیایی شد😓. 🌹 🆔 @Shahid_Alamdar
; 🌺🍃✨🌺🍃✨🌺 ⏪به ما خبر دادند كه در عمليات والفجر 10 مجروح شده.اماكسي ازمحل بستري شدنش خبر نداشت😢. هرچه گشتيم او را پيدا نكرديم. حتي به بنياد شهید هم سر زديم، اما خبري نبود. 🔻رفتم مسجد، يكي از دوستان آنجا ديدم. او به ما گفت، را برده اند بيمارستان رشت. 🔺از همان جا تماس گرفتيم. گفتند:چهار مجروح را به تهران منتقل كرده ايم و در بين آنها فاميلي شخصي هم است. 🔹با خودم گفتم:شايد اشتباه شده و منظور همان علمدار است.به سمت تهران حركت كرديم. در فرودگاه مهرآباد تهران سؤال کردیم مجروحاني را كه از رشت آورده اند به كدام بيمارستان منتقل كرده اند؟ 📌 اما کسی نميدانست. از همان لحظه تا فردا ظهر با تمام بيمارستانهاتماس گرفتيم. نزديك ظهر همسايه مان در ساري با ما تماس گرفت و گفت: در بيمارستان رشت است.« خودش تماس نگرفته بود، بلكه دوست هم اتاقي او تلفن زده و خبر داده بود 👇 🆔 @Shahid_Alamdar 🌺🍃✨🍃✨🌺🍃✨
🔻ما هم از تهران به طرف رشت حركت كرديم. اذان مغرب بود كه رسيديم. بعدها از او پرسيدم كه چرا اطلاع ندادي؟ گفت:ميترسيدم كه ناراحت شود و نتواند تحمل كند. راضي نبودم كه شما من را در آن وضع ببينید. گفت:من از خدا خواستم كه آنقدر به من قوت قلب دهد كه اگر زماني شما را در وضع بدي ديدم، خودم را نبازم. با شنيدن این حرف بسيارخوشحال شد و گفت:من هم دوست داشتم شما همين گونه باشيد. 🔺فرداي آن روز را به همراه چند نفر از مجروحان به بيمارستان بوعلي ساري منتقل كردند. مدت بيست روز در بيمارستان بود. اما چه ماندني! آرام و قرار نداشت. ◽️مراسم سوم شهيد از بيمارستان بدون آنكه به كسي بگويد به آرامگاه آمده بود. بعد از بیست روز با همان مجروحيت دوباره رفت به جبهه! باز هم مجروح شد. اما به ما چیزی نميگفت. 🔹خودش ميآمد و جلوي آيينه ميايستاد و پانسمان زخمش را عوض ميكرد. يك بار پيراهنش خوني شده بود كه مادرش از اين طريق متوجه مجروحیت شده بود. 🔶به هر حال تيري كه به خورده بود باعث شد در بيمارستان طحال و بخشي از روده اش را بردارند. ♦️فراموش نميکنم. در آن موقع به دوست هم اتاقی خود گفته بود من بيشتر از سي سال عمر نميكنم😢. 🆔 @Shahid_Alamdar 🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨
🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ؛ ازدوستان ⏪سوم راهنمایی بودم. به من قول داده بود. اگر معدلم بالای هفده شود، مرا به جبهه ببرد. روزی برای دیدن به منزلشان رفتم. گفت که او مجروح شده. به زودی مرخص ميشود و به خانه ميآید. 🌺 چند روز بعد برای عیادتش رفتم. چهره اش باآن ریشهای انبوه و موهای بلند شبیه میرزا کوچک خان شده بود.با شوخی داشتم. آن شب خیلی با هم گفتیم و خندیدم😊. 🌸 بعد گفتم:«شما شهید نميشوی، بیخودی اینقدر تلاش نکن!» 🍃تیرخورده بود به پهلوی . روده اش را سوراخ کرده بود😔؛ چون داخل بدن ترمیم شدنش مشکل بود، سوراخی روی شکمش ایجاد کرده بودند😢. روده به کیسه ای متصل شده بود😭. 😜به شوخی گفتم:«سید،این دیگه چه وضعیه، این بوی بد ما رو خفه کرد!» خندید و گفت:«اگر بوی گند باطن ما نمایان شود، همه از ما فرار ميکنند. حالا باز خوبه که این بوی ظاهری مانع از بروز بوی گند باطن ميشود...😓 👇 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🤔این جمله او مرا به فکر برد. در حال شوخی هم یک معلم به تمام معنا بود👌. ٭٭ ٭٭ ٭٭ ٭٭ ٭٭٭ ٭٭٭ ٭٭٭ ٭٭ 🌱روزهای سختی بود.در ایام بهار1367 هر روز خبرهای نگران کننده از جبهه ها ميرسید. 🌻نیروهای دشمن توسط تمامی سران استکبار تقویت شدند. دشمن هر روز به منطقه ای حمله و آنجا را تصرف ميكرد. هر روز خبر یکی از دوستان و رفقا ما را در غم فروميبرد☹️. ماه رمضان بود.در مسجد نشسته بودیم. یکی از بچه ها خبر آوردکه علی دوامی در شلمچه به شهادت رسید. یکباره حال و هوای همه ما تغییر کرد. 💛 همه بچه ها را دوست داشتند. همه گریه ميکردند😢. بعد از مراسم تشییع، یکی از دوستانی که تازه از جبهه برگشته بود گفت: «سید علی دوامی، در شب 21 ماه رمضان سال 1346 به دنیا آمد. در شب 21رمضان سال 1367 او را دیدم که تا صبح گریه ميکرد!» علی از خدا توفیق شهادت ميخواست. ميگفت:«خدایا به زودی این سفره جهاد و شهادت جمع خواهد شد. خدایا ميترسم بعد از این همه سال حضور در جهاد، با مرگ طبیعی از دنیا بروم و ... .» 🌸🍃تا اینکه صبح همان روز به همراه نیروها به سمت خط مقدم شلمچه رفت. ساعتی بعد خبر رسید که مجروح شده. بعد هم خبر شهادت او اعلام شد. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🔻روزهای سختی بود.خیلی ها احساس ڪرده بودند ڪه به روزهای آخرحماسه رسیدهایم. با آن حال و روز و با کیسه ای که به او متصل بود تصمیم گرفت به جبهه بازگردد! 🔺به دنبال رضا علیپور و چند نفر دیگر رفت. گفت:«امام; پیام داده و فرموده جبهه ها را پر کنید. من ميخواهم بروم. بقیه دوستان نیز همراه او آمدند. در اولین روزهای تابستان راهی هفت تپه شدند💔. 🔹حاج تقی ایزد وقتی چهره و دیگر دوستان مجروح را دید جلو آمد. بعد از دیده بوسی گفت:«رفقا، شما با این وضعیت توان رزم ندارید. از شما خواهش ميکنم برگردید.» 🔸با اصرار حاجی همه برگشتند. یک ماه بعد، با پذیرش قطعنامه از سوی حضرت امام;، دوران جهاد اصغر به پایان رسید. ▫️بدن طی این دوران پنج بار به سختی مجروح شد💔. یک بار هم شیمیایی شد که اثرات آن بعدها در بدن او نمایان شد. ♦️زخمهای ظاهری بدن ، مدتی بعد برطرف شد. اما داغی که از هجرت دوستان شهیدش بر دل او ماند هرگز التیام نیافت😔. 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃 روایت; فضل الله نژاد 🌸🍃✨🌸🍃✨ ⬅️بهار سال 1367 بود. مدتی است در ساری مانده. باید وضعیت او بهبود ميیافت.با شرایطی که داشت اما لحظه ای بیکار نبود. به دنبال حل مشکل خانواده شهدا و ... بود. با همان وضعیت نامساعد به دیدار خانوادة شهدا ميرفت. 🔻بیشتر شبها با دیگر دوستانی که همگی مجروح بودند در مسجد جامع یا مسجد دهقانزاده دور هم جمع ميشدند. 🌼طبق صحبتها قرار شد هیئتی راه اندازی کنند. سپس در غالب این هیئت به خانواده شهدا سر بزنند. البته ارتباط با خانوادة شهدا از قبل برقرار بود اما این بار منظمتر پیگیری ميشد. ▫️هیئت بنی فاطمه س در روزهای سه شنبه و شبهای جمعه در منازل شهدا تشکیل ميشد. قرائت دعای توسل ودعای کمیل و سرکشی به خانوادة شهدا از کارهای این هیئت بود. ،که از دو سال قبل مداحی را آغاز کرده، به عنوان ذاکر این هیئت شناخته شد. جاذبه صدا و سوز درونی بسیار در مردم تأثیرگذار بود.هر هفته تعداد افراد شرکت کننده بیشتر ميشد. بعضی هفته ها از دیگرمداحان و سخنرانها در هیئت استفاده ميشد. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🔻دوران مقدس به پایان رسید. بسیجیان به ساری بازگشتند.هیئت بنی فاطمه س بهترین مکان برای جمع دوستداشتنی رزمندگان دیروز بود. همه به یاد روزهایی که در کنار شهدا بودند در این محفل نورانی جمع ميشدند. ▫️روال این هیئت ادامه داشت. تا اینکه سال بعد، با گسترش فعالیت هیئت و افزایش تعداد شرکت کنندگان، هیئت رهروان امام خمینی ره راه اندازی شد. در این مدت تا سال 1369 مرتب به خوزستان ميرفت. او در تیپ سوم لشکر مشغول فعالیت بود. ٭٭٭ 🔺علاقه ویژه ای به روحانیت داشت. ميگفت:سکان کشتی مبارزه، در این نظام اسلامی به دست روحانیت است. روحانیت را قطب تأثیرگذار جامعه ميدانست. در مراسمی که برگزار ميشد از روحانیون استفاده ميکرد. یک باربچه های هیئت را به روستای ، دراطراف شهر آمل، برد. هدف زیارت ودیدار با بود. ◽️یکی یکی بچه ها را فرستاد داخل اتاق. خودش همان پایین مجلس در کنار درب ورودی نشست. حضرت علامه در بالای مجلس نشسته بودند. علامه قبل از شروع صحبت نیم خیز شد و درب اتاق را نگاه کرد! بعد اشاره کردکه سید جلو برود و نزد ایشان بنشیند. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
هم رفت و در کنار علامه نشست. علامه روی شانه او زد و چیزی گفت. از دور دیدم سرش را به حالت ادب پایین گرفته. ✨بعد از اتمام دیدار، به گفتم: علامه به شما چی گفت!؟ جواب درستی نداد. هرچه اصرار کردم پاسخی نشنیدم. این اخلاق بود، همیشه کمتر از خودش حرف ميزد. 💕از نفری که جلوتر نشسته بود ماجرا را پرسیدم. گفت:وقتی علامه روی دوش زد به او گفت: ”بنده، در چهره شما نوری ميبینم. بیشتر مواظب خودتان باشید. آن شب همه ما برگشتیم. وقتی همه سوار شدند و حرکت کردند، دوباره به حضور علامه رسید. ◽️ساعتی را در خدمت ایشان بود. بعدها نیز چندین بار دیگر به دیدن علامه رفت و خدا ميداند که چه سخنانی بین آن بزرگوار و رد و بدل شد 🆔 @Shahid_Alamdar ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
دوستان عزیز سلام آدینه همه بخیر ان شاءالله تصمیم داریم به یاری خود #سید از کرامات وعنایاتشون مطلب جمع آوری وبارگذاری ڪنیم.... امیدواریم هم همراه باشید وهم بهره ببرید.... شفاعت شهدا اللخصوص شهید #سیدمجتبی علمدار عزیز شامل حال تک تک شما بزرگواران.... یازهرا(س)
🕊 شهید : اگر شهید شدم با من مثل یک شهید گمنام رفتار کنید. 🔹 به هیچ وجه تا زمان پیدا شدن قبر مطهر حضرت زهرا (سلام الله علیها) برای من سنگ قبری تهیه نکنید. در لحظه تدفین، تربت کربلا، کفن کربلا و پیشانی بند یا زهرا (سلام الله علیها) فراموش نشود. مبلغ ۵۰۰ هزار تومان بابت سهل انگاری‌های من در استفاده از بیت المال به محل کارم پرداخت نمائید. به هیچ وجه در مراسم من هزینه‌های آنچنانی و اسرافی نشود. سهمیه و حقوق من پس از اینکه متأهل شدم و به همسرم و پدرم و مادرم رسید مابقی به یتیمان کمیته امداد امام خمینی (ره) برسد. 🕊 شهید مدافع حرم 🌷 کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂 : درخشي ـ ◀️پسرم پنج ساله بود كه مريض شد. اصلًا غذا نميخورد. دكترها گفتند اگر تا فردا غذا نخورد بايد در بيمارستان بستري شود. همان شب در مسجد چال مراسم داشتيم و مجتبي مداحي ميكرد.✨ ماه مبارك رمضان بود، پيش خودم گفتم: در اين ماه عزيز از بخواهم كه براي پسرم دعا كند. به او گفتم. هم كه ذكر مداحيهايش يا زهراس و يا حسين ع بود براي پسرم در آن مجلس دعا كرد. بعد از مراسم به منزل رفتم. همه ناراحت بودند. گفتم: دعا كرده، انشاءالله خوب ميشود.😌 موقع سحري همه مشغول خوردن بوديم كه پسرم از خواب بيدار شد. بعدگفت: غذا ميخواهم! مقدار زيادي غذا خورد. ما در عين تعجب بسيار خوشحال شديم. رفته رفته حال او خوب شد. به طوری که تا ظهر دیگر مشکلی نداشت.✨ شب بعد موضوع را به گفتم و از او تشكر كردم. ميدانستم اين دعاي بود كه كار خودش را كرده. 👇 🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂 📌چند سال بعد از شهادت ، خداوند به من فرزندي عطا كرد. خيلی خوشحال بودم امّا پزشكان خبر بدي به من دادند. لگن فرزندم دچار مشكل بود.😖 به تمام پزشكان حاذق چه در تهران و چه در مازندران مراجعه كرديم. آنها راهي براي درمان نميديدند. مدتي پسرم را در دستگاه قرار دادند؛ امابيفايده بود.☹️ قرار بود دوباره پسرم را به بیمارستان ببريم وبستری کنیم. شب قبل از آن، در عالم رؤيا را ديدم. چهرهاي بسيار نوراني داشت. پيراهن سياه و شالي سبز بر گردنش داشت.💔 من ناراحت فرزندم بودم. به سمت من آمد و گفت: فرزندت شفا گرفته،فرزندت بيمه شده صبح كه از خواب بيدار شدم، بسيار اشك ريختم. از خدا خواستم به آبروي خوابم را به حقيقت تبديل كند.😭 وقتي وارد مطب ميشدم تمام بدنم ميلرزيد. دكتر پسرم را خوب معاينه كرد. بعد از مدتي فكر كردن رو به من كرد و گفت: از نظر علم پزشكي به دور اما فرزند شما انگار كه شفا گرفته! اثري از بيماري در او نيست. من به همراه خانواده بسيار گريه كرديم و خدا را شكر كرديم. بعد از آن ديگر پسرم مشكلي نداشت.✨ من معتقدم آنقدر به خدا و ائمه نزديك بود، آنقدر به بي بي س ارادت داشت كه به واسطه ي آنها نزد خداوند صاحب آبرو بود كه خداوند درخواست مبني بر شفا يافتن فرزندم را رد نكرد. 🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂 کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾 : ◀️مدت زیادی ازشهادت نگذشته بود. جو سیاسی همه شهرها را ملتهب کرده بود.💔 دوم خرداد76 در پیش بود. عده ای از دوستان که به جناح چپ معروف شده بودند دور هم نشسته بودند.👥 مرتب از کاندیدای مورد حمایت خود صحبت ميکردند. موج حمایتهای آنها به هیئت هم کشیده شده بود. این سیاسی کاریها باعث شد عده ای از هیئت جدا شوند.😒 يك شب دوباره دور هم جمع شدند و بحث سياسي را پيش كشيدند. یکی از دوستان که به کار خود در حمایت از آن نامزد اصرار ميکرد، گفت: والله قسم، اگر خود هم بود به ... رأی ميداد. گفتم: چی داری ميگی؟! چرا بی خود قسم ميخوری.✨ بعد شروع کردم به صحبت. تا توانستم برعلیه کاندیدای مورد حمایت او حرف زدم. هر چه دلم خواست گفتم!☄ 👇 🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂
🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾 آن شب با ناراحتی جلسه راترک کردم.شب هم خیلی زود خوابیدم.😴 ایستاده بود در مقابلم. با چهره ای بسیار نورانیتر از زمان حیات. اخم کرده بود. فهمیدم از دست من ناراحت است.😥 آمدم حرف بزنم که گفت: ميدونی اونطرف چه خبره؟! چرا به این راحتی غیبت ميکنی؟! ميدونی اهل غیبت چه عذابی دارند.🔥 بعد به حرف آن دوستان اشاره کرد و گفت: والله قسم اگر بودم، به آن آقا رأی نميدادم.⚡️ 🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾🍂🌾 کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷 @Shahid_Alamdar