eitaa logo
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
1.1هزار دنبال‌کننده
28.1هزار عکس
15.8هزار ویدیو
29 فایل
براي بهترين دوستان خود آرزوي شهادت کنيد .. 🌷شهيد سيد مجتبي علمدار🌷 لینک ناشناس payamenashenas.ir/Shahid_Alamdar #تأسیس؛1398/1/12
مشاهده در ایتا
دانلود
🆔 @Shahid_Alamdar 🍃همان بچه هایی ڪه نظم انضباط را جدی نميگرفتند منقلب شده بودند😎. از اینکه اعمالی انجام داده بودند که باعث ناراحتی شده بود سخت پشیمان شدند😥. 🌾یادم است وقتی صحبت ميکرد صدای گریة😢 نیروها فضا را پرکرده بود. یکی از بچه ها، که را خیلی ناراحت کرده بود، جلو آمد و در حالی که به شدت اشک ميریخت، او را در آغوش گرفت😭. آن شب در زمین بازی گردان مجلس عجيبي شده بود😕. بعد از رفتن ، هرکدام از نیروها به یک طرف رفتند و تا ساعتها گریه و ناله ميکردند😓😭. 💠با کمک یکی از بچه ها به سراغ آنها رفتیم و تک تک آنها را آرام کردیم و به چادرها برگرداندیم. آن شب به عنوان شخصی که با حرف ميزد پی بردم. این هم نتیجة ایمان درونی او بود. . با تدبیر او گروهان سلمان دوباره متحد و هماهنگ شد💪✌️. 😌 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸 ⏪سر سفره شام نشسته بوديم. دو تا از بچه ها را، كه با هم مشكل داشتند، به چادر فرماندهي گروهان مسلم آوردند. آنها با هم درگیر شده بودند😉 و ... را نيمه كاره رها كرد و از چادر خارج شد!دقايقي گذشت. با آرامش خاصي وارد چادر شد. آن دو نفر را به گوشه اي برد و با آنها شروع به صحبت كرد🌸🍃. 🌺در آخر هم آن دو نفر با يكديگر آشتي كردند. همدیگر را بوسیدند😘. بعد هم با خوشحالی رفتند.طرز برخورد آنقدر با متانت و بزرگواری بود که این اتفاقات طبیعی بود👌. اما برای من سؤال پيش آمد؛ علت خروج ازچادر چه بود🤔!؟ ✨پیگيری کردم. بالاخره متوجه شدم كه بعد از آنكه از چادر خارج شده در محوطة گردان وضو گرفته و در مسجد گردان ركعت نماز خوانده است. بعد از آن به چادر برگشته است. مصداق واقعی آیات قرآن بود آنگاه که ميفرماید: از صبر و نماز استعانت کمک و یاری بگیرید 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar 🍃توسط واحد پرسنلي گردان مسلم بن عقيل به گروهان سلمان، كه در شلمچه مستقر بود، معرفي شدم. 💐 به سنگر فرماندهي رفتيم تا ما را تقسيم كنند.آقا به هر يك از بچه هانامهاي داد تا به مسئول دسته ها معرفي شوند.🌸✨ 💕 در انتها همه رفتند و فقط من ماندم. گفتم: پس من چي؟ آقا گفت: بلند شو و تجهيزاتت را بردار و دنبالم بيا. كوله پشتي، كاله آهني و اسلحه ام را برداشتم و دنبال آقا راه افتادم. در راه با خودم فكر ميكردم، حتمًا ميخواهد خودش مرا به يكي از دسته ها معرفي كند.🌿 پشت يكي از سنگرها كه رسيديم رو كرد به من و گفت: اين مسير را بايد با تجهيزات در زماني كه برايت تعيين ميكنم بروي و برگردي. بدون آنكه چيزي بگويم. كاري را كه از من خواسته بود چند بار با موفقيت انجام دادم.🔹 روز بعد فهميدم كه آقا مجتبي ميخواسته توان من را بسنجد؛ چون من را به عنوان پيك گروهان برگزيده بود. 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ ،؛حسین تقوی ⏪در هفت تپه مستقر بودیم. براي آمادگي كامل نيروها آموزشهاي سخت را شروع کردیم. مانورهاي عملياتی نیز آغاز شد💥. يكي از این مانورها پنج مرحله داشت.قرار بودنيروهاي گروهان سلمان فرماندهي کار را آغاز کنند.درآن مانور من مسئوليت كوچكي را زير نظر بر عهده داشتم🙂. بعد از انجام مانور متوجه شدم، با من صحبت نميكند🙁! تا چند روز همين طور بود. 💓دل به دريا زدم و به چادر فرماندهي گروهان رفتم. گفتم: ، چند روزي هست كه با من صحبت نميكنيد😔! آيا خطايي از من سرزده يا در كارم كوتاهي كرده ام☹️؟ نگاه دوستداشتني به من خیره شد. بعد از چند لحظه سکوت گفت: اين چند روز منتظر ماندم كه خودت متوجه شوي كه كجا اشتباه كردي. 🌺گفتم: نميدانم! اما فكرميكنم به دليل اين باشد كه من ساعتي قبل از مانور و زمانی که مشغول منظم كردن نيروها بودم به علت بينظمي يكي از نيروها، به صورت او سيلي زدم.😓 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar ✍از آنجا كه ميدانستم به بچه هاي بسيجي عشـ💕ـق ميورزد و براي آنها احترام خاصي قائل است، بلافاصله ادامه دادم: البته ! آن هم به خاطر خودش بود؛ چون از فرماندة دسته اش اطاعت نكرده و با اين كار در هنگام عمليات ميتوانست جان خودش و نيروهاي ديگر را به خطر بيندازد😟. 🌼در اين لحظه گفت: تو ضمانت جان كسي را كرده اي!؟ مگر تو او را آورده اي🌹؟ 🌷او را زمان عج آورده. او سرباز امام زمان عج است. ضمانت جان او و ديگران با 🌸✨. ◽️ما حق نداريم به آنها كوچكترين بي احترامي بكنيم👌. چه رسد به اينكه خداي نكرده به آنها سيلي هم بزنيم🙁. مكثي كرد و ادامه داد:ميداني آن سيلي را به چه كسي زده اي؟ ناخودآگاه اشك در چشمان زیبای حلقه زد😢. من نيز از اين حالت متأثر شدم. فهميدم كه منظورش چيست. خواستم حرفي بزنم اما بغض راه گلويم را بسته بود😥. دستانش را به صورتش گرفت و گفت: تا دير نشده برو ودل آن جوان را به دست بياور. شايد فردا خيلي ديرباشد.💕 من هم فورًا رفتم و به گفتة عمل كردم. بعد از مدتي آن برادر رزمنده در منطقة شلمچه به شهادت رسید. آن موقع بود كه فهميدم چرا آن روز صورتش را گرفت و گفت: «شايد فردا دير باشد..» 🍃 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨🍃 از ياران شهيدش چنين ياد ميكرد: ✍يك عده به توفيق شهادت نائل آمدند. از صدر اسلام همين طور بوده، از جنگ بدر گرفته تا جنگ احد تا حماسة روز عاشورا كه اصحاب يك به‌يك جلوي چشم ابي عبدالله ع جان دادند و شهيد شدند و ... 💚 🌾اين واقعه براي ما هم بوده. در عملياتی، ، و بعد ازآن و چند نفر ديگر از دوستان افتادند. به سر همة آنها تير سمينوف خورده بود. من بالاي سر رفتم؛ يك طرف سرش را متلاشي كرده بود😓. فكر كردم ميتوانم به او روحيه دهم. گفتم: جان شهادتين بگو، تسبيح بگو.💔 اما زبانش كار نمي كرد😞. مغزش فرمان نميداد. دستهايش را گرفتم و گفتم: 🌹اگر ميخواهي من برايت شهادتين را بگويم، دستانم را فشار بده. ديدم آرام از گوشة چشمانش اشك جاري شد😢. گفتم: بگو يا صاحب الزمان(عج) 🆔 @Shahid_Alamdar
🇵🇸🇮🇷عَݪَـــمدآرآݩ ــعِشق
🆔 @Shahid_Alamdar 🔻احساس كردم كه دستم را فشار ميدهد. بعد شهادتين را برايش گفتم و او آرام چشمانش را
🌸✨🍃🌿🌸✨🍃🌿🌸✨🍃 در جایی دیگر دربارة یاران شهیدو دفاع مقدس ميگوید:«اگر كسي مدعي شده كه ميتواند لحظه اي از حالت يك رزمنده و حال و هواي جبهه و جنگ را توصيف كند، فكر ميكنم حرف گزافي گفته باشد. 🌿هيچ كسي نميتواند ادعا كند كه يك بچه رزمنده در هنگام عمليات، در شلمچه و مهران و تمام خطوط ما چه حالتي داشته، در دلش چه بوده، در سرش چه ميگذشته، زيرا مانند آنها ديگر پيدا نميشود.😞 ◽️براي ما دفاع مقدس گنجي بود كه خيلي زود به پايان رسيد.جنگ ماجنگ نور عليه ظلمت بود و در آن هيچ شكي نيست. و براي درك صحيح اين موضوع زماني به يقين ميرسيم كه در آنجا بوده باشيم🔻. اين جنگ حق عليه باطل، ايمان كامل عليه كفر كامل بود👌. كافي بود يك بسيجي به دليلي به جبهه برود. شايد اولين بار با ديد وسيع و هدف كامل نرفته باشد. ولي بعد وقتي ميماند، آنوقت به قولي پاي بست جبهه ها ميشد. و هرگز دوست نداشت كه برگردد. حضرت امام; فرمودند: 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃 روایت دوستان شهید ⏪ندیدم برای هوای نفسش کاری کند در ظاهر آدمی معمولی بود. مثل بقیه زندگی ميکرد. اما هر قدمی که برميداشت برای رضای خدا بود😊.سعی ميکرد به همه کارهایش جلوهای خدایی بدهد. در همه کارهایش خداوند را ناظر ميدید😇. 🌸به این سخن امام راحل; بسیار علاقه داشت. خیلی این جمله را دوست داشت🍀. همیشه تکرار ميکرد. آنجا که فرمودند: «عالم محضر خداست، در محضر خدا معصیت نکنید.» 🌼مدتی بود که در گردان مسلم جماعت نداشتیم. برای همین به همراه برای نماز جماعت به گردان مالک ميرفتیم🙂. 🌷درآنجا حاج آقا غلامی بعد از نمازجماعت مباحث اخلاقی را بیان می فرمودند.یک شب در حال برگشتن به گردان مسلم بودیم. گفت: «از شما خواهش ميکنم هر وقت ایرادی در من دیدی، یا مشکلی داشتم، حتمًا به من بگویید.😊» 🌸پیامبرص ميفرماید: مؤمن آینه مؤمن است.🌸 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar سعی ميکرد این حدیث شریف را هم برای خودش و هم دربارة دیگران رعایت کند👌. واقعًا آیینه عملی اخلاق بود❤️. روز دیگر گفت:بیا با هم تلاش کنیم. بیا مشغول تزکیة نفس شویم💕. بعد کمی مکث کرد و گفت:من راهش را فهمیده ام. با ذکر شروع ميشود😌. ٭٭٭ 🔻با هم زیاد فوتبال بازی ميکردیم.بارها توی فوتبال به رفتار او دقت ميکردم. هیچگاه از محدودة اخلاق خارج نشد. 📌بارها دیده بودم که نفس خودش را مورد خطاب قرار ميداد. ميگفت:✨کی ميخوای آدم بشی!؟ 🌈بار اولی را که با هم فوتبال بازی کردیم فراموش نميکنم. من هرچه ميخواستم از او توپ را بگیرم نميشد. آنقدر قشنگ دریبل ميزد که همیشه جا ميماندم😁. 🌿من هم از قانون نامردی استفاده کردم😣! هر بار که به من نزدیک ميشد پایش را ميزدم☹️ تا بتوانم توپ را بگیرم. از طرفی ميخواستم ببینم این آدم خودساخته عصبانی ميشود یا نه🤔! یک بار خیلی بد رفتم روی پای 😰. نقش بر زمین شد. وقتی بلند شد دیدم دارد ذکر ميگويد😓! بعد از بازی رفتم پیش و از او معذرتخواهی کردم. خندید و گفت: مگه چی شده؟! خب بازیه دیگه، یک موقع من به تو ميخورم، یک موقع برعکس. بعد هم خندید و رفت. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🆔 @Shahid_Alamdar 💚در سلام کردن همیشه پیشقدم بود. ندیدم سر کسی داد بزند. سر سفره همیشه دوزانو و با ادب مينشست🙂. آداب خوردن و آشامیدن را همیشه رعایت ميکرد. همیشه به کم قانع بود. چیزهای خوب را به دیگران ميداد و باقیماندهاش را برای خودش قرار ميداد😉. 🍒در جمع دوستان همیشه به دنبال مظلومترین و تنهاترین افراد بود! سعی ميکرد با آنها رفیق شود😇. یک بار را بی وضو ندیدیم. در همة کارها ابتدا فکر ميکرد بعد تصمیم ميگرفت. 🍃کمتر دیدم که لباس نو بپوشد. همیشه لباس نو را به دوستان و جوانترها ميداد. وقتی لباس چند بار شسته ميشد و به اصطلاح از سکه ميافتاد آنوقت خودش ميپوشید✨🍃. اينها قدمهايي بود كه براي نفس برميداشت. 🍃🌸از همان دوران دفاع مقدس🌸🍃 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃✨🌸🍃 روایت؛رضا علیپور و یکی از دوستان شهید 🆔 @Shahid_Alamdar ⏪با وانـ🚘ــت آمده بود اهواز. از آنجا مستقیم آمده بود هفت تپه. یکراست آمد به ّ گردان مسلم. با ماشین آمد تا جلوی چادر ارکان گروهان سلمان. 🔻مقراین بندة خدا را ميشناختم. نامش آقا بیژن بود؛ از کاسبهای مؤمن شهرساری و مسئول یکی از اصناف شهر. 🔸ایشان با دوامی، معاون گردان مسلم، رفاقت دیرینه داشت به او گفته بود که ماازلحاظ امکانات و تدارکات مشکل داریم. ایشان هم یک وانت پر از شـ🍩ـیرینی و روغن و برنـ🍚ـج و دیگر مواد غذایی باخودش آورده بود😋🙂. آقا بیژن غروب بود که رسید به هفت تپه. شب را در چادر ارکان ماند. بعد از و شام شروع کردیم به صحبت و گفتن و خندیدن😁. 🌛شب به یاد ماندنی و خاطره انگیزی بود. بچه ها خیلی شوخی کردند.خیلی خندیدیم😂😁😂. 💕شوخی و خنده بود اما گناه و مسخره کردن و ... نبود🙃. ساعت دوازده شب بود که نور فانوس را کم کردیم و خوابیدیم😴. 🌞ظهر روز بعد آقا بیژن را دیدم. آماده ميشد تا برگردد. من را صدا کرد. به کنار ماشین رفتم. از دور به بچه ها، که آمادة نماز جماعت ميشدند، خیره شد👁👁. 👇 🆔 @Shahid_Alamdar
🌸🍃✨🌿🌸🍃✨🌿🌸✨🌿 🆔 @Shahid_Alamdar ⬅️چهره ای محزون داشت. ميتوانستی در چهره اش سیمای یاران اهل بیت را مشاهده کنی؛ زيرا بزرگان دین ما گفته اند: «هر کس به قومی شبیه شود از آنها خواهد شد و با آنها محشور ميشود.» 🌻شخصیتی پرجاذبه و وصف نشدني داشت. ویژگیهایی که برای انسان کامل برشمرده اند در او جمع بود. همه به او احترام ميگذاشتند. شخصیت از همان کودکی به خوبی شکل گرفت. با حضور در جبهه گوهره وجودی او بیشتر پر و بالایافت. 🔰همة بستگان و اهل فامیل روی او حساب خاصی داشتند. مادر او را الگو و معلم خود ميدانست.کم حرف بود. به هرچه که از دین ميدانست عمل ميکرد. به کوچک و بزرگ احترام ميگذاشت. با هر کس مناسب باسن و سالش سخن ميگفت. 🔴حق الناس بسیار برایش مهم بود.اگر ناخواسته کاری انجام ميداد و بعدمتوجه ميشد که کسی از او دلگیر شده، تا او را راضی نميکرد آرام نميگرفت. ميگفت: خدا از حق خودش ميگذرد ولی از حق مردم نميگذرد. 👇 🍃✨🌸🍃✨🌸 🆔 @Shahid_Alamdar 🍃✨🌸🍃✨🌸