eitaa logo
شعر انقلاب
3.4هزار دنبال‌کننده
753 عکس
240 ویدیو
4 فایل
انقلاب اسلامی ایران در آینۀ شعر ارسال پیام: @Shaere_Enghelab
مشاهده در ایتا
دانلود
به خود بیا! گفتی که در این فتنه بگو حق با کیست؟ این هشتگ زن، زندگی، آزادی چیست؟ یاد جمل و زبیریان افتادم! ای دوست! ببین کجای این قصه علی‌ست؟ جنگ جمل است و طمع آل زبیر جهل من و ما... کوکب اقبال زبیر تفسیر بلند آیه «واعتصموا»ست: دنبال علی باش، نه دنبال زبیر از غصه بیش و کم، زبیری شده‌ای؟ یا در طمع دِرَم، زبیری شده‌ای؟ شمشیر تو- شعر تو- دم از حق می‌زد ای عشق علی! تو هم زبیری شده‌ای؟ ای ذره به خود بیا که پستت نکنند در برج فریب، داربستت نکنند هشدار! که این سقیفه‌بازان یهود گوساله سامری پرستت نکنند! هان! چیست که با مغیره‌ها می‌پلِکی؟ با غیر علی و غیره‌ها می‌پلِکی دجّال تو را نیز خبرساز نمود... با نسل ابوهریره‌ها می‌پلِکی؟ از زخم شقایق و دل لاله بپرس از راز سکوت ماهِ در هاله بپرس ما زخمی تیغ ارتدادیم هنوز از زخم هزار و چارصدساله بپرس دل‌بسته ویترین ایمان خودیم دوریم از اسلام و مسلمان خودیم این قصه استخوان لای زخم است عمری‌ست اسیر کفر پنهان خودیم از مکر معاویه‌ست قرآن مظلوم از طعن منافق است ایمان مظلوم ما کوفه‌مرام‌های این عصر شدیم جمهوری اسلامی ایران، مظلوم آن امت صبر و زخم، خونین‌جگران بغضند و سکوتِ کوه اما نگران از قصه زخم خود نگفتند... تو هم افسوس شنیدی از زبان دگران... ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
امانت شب، شبی بی‌کران و بی‌پایان لحظه‌هایم پر از توهّم خواب روزگار و سکوت بود و زمین هم‌نشین شبانۀ مرداب پیکر نیمه‌جان احساسم زخمی پنجه‌های نامردی داشت او را به کام خود می‌برد دره‌های عمیق بی‌دردی همۀ جاده‌ها سوی بُن‌بست زندگی در حصار «ماندن» بود نه شکوهی نه موج و طوفانی دشت‌ها خالی از تلاطم رود... ناگهان مثل رود جاری شد در شب بی‌ترانۀ مرداب غزلی از شکوه دریا خواند او مرا خواند سمت روشن آب چشم‌هايش چراغ راهم شد مثل مهتاب در شب طوفان زورقی خسته را در این گرداب ساحلی امن بود و بی‌پایان در شب بی‌ستاره، آن مهتاب مژده می‌داد از طلوع امید در نگاهش اشارتی پیدا نوری از آفتاب در تبعید در سکوت شبانۀ تردید رَستم از تلخیِ شب مرداب لب گشودم به شوق بیداری هم‌نوا با ترنّم مهتاب یاد آن آشنای خوب بخیر آن مسیحای تا ابد جاری او مرا خواند از آن شب وحشت او مرا برد سمت بیداری وام‌دار نگاه روشن اوست آفتاب طلایی امروز روشنی را به ما امانت داد این امانت به دست ماست هنوز... (سروده شده در بهمن۱۳۷۷) ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
تکبیر بگو! از چیست كه جسمت اين زمان می‌لرزد؟ تکبیر بگو، که خصم از آن می‌لرزد با نغمۀ‌ لا اله الا اللّهت پشت همه بت‌های جهان می‌لرزد ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
دریاست مقصدم از وحشت کویر به کارون رسیده‌ام تا باغ‌های روشن زیتون رسیده‌ام هر بار غوطه‌ور شده‌ام در نگاه تو صد بار هم به صید به مضمون رسیده‌ام چشمت هنوز هم خبر از صبح می‌دهد با تو به آفتاب، به اکنون رسیده‌ام از برکه‌ها گذشتم و دریاست مقصدم من سیل گریه‌ام که به هامون رسیده‌ام یک عمر در محاصرهٔ سنگلاخ‌ها از دره‌ها گذشته، به جیحون رسیده‌ام از دشت‌ها بپرس چرا بغض کرده‌ام بی‌تاب تا جزیرهٔ مجنون رسیده‌ام ابرم که با سر آمدم، افتم به پای تو عرض ارادت است که وارون رسیده‌ام این من به درک لذت پروانگی رسید؟ به آسمان، به نور، به بیرون رسیده‌ام؟ در روزگار معجز موسی نبوده‌ام از سامری به غربت هارون رسیده‌ام از انقلاب، لقمهٔ چرب است سهم تو! شاعر! بگو به سکهٔ قارون رسیده‌ام آتش گرفت دفترم و حاصلی نداشت از نی فقط به نالهٔ محزون رسیده‌ام ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab
مردم از تو می‌گویند هنوز شعر من از نامت ای جهان خالی‌ست تو راز عشقی و جایت کنار جان خالی‌ست به ماه خیره شدم مژدهٔ سپیده شوم بدون ماه، که فردایم از زمان خالی‌ست چه‌قدر آینه‌ها حجمی از غبار شدند چه‌قدر پنجره‌هامان از آسمان خالی‌ست کسی نگفت که ای آسمان! حواست هست؟ که دور ماه چه‌قدر از ستارگان خالی‌ست چرا به نور تو ای ماه، دست من نرسید؟ کسی نگفت که از بام، نردبان خالی‌ست ببین که ماه چه جزر و مدی به‌پا کرده نماز طوفان شد، جایت ای اذان! خالی‌ست بیا و هم‌نفس موج او حماسه بخوان که جای لحن تو شاعر، در این میان خالی‌ست زمان ادامهٔ طوفان کربلاست، ولی هنوز ذهن من از راز داستان خالی‌ست چه زخم‌ها که در این هفت‌خان تحمل کرد کنار رستم ما جای پرده‌خوان خالی‌ست بهار ماند به تدبیر باغبان که تویی خوشا به باغ که از وحشت خزان خالی‌ست چه‌قدر داغ شهادت که بر جگر داری چه‌قدر قلب من اما از این نشان خالی‌ست چه رازهاست به چشم تو با تلاطم اشک و چشم‌هایم از آن راز و کهکشان خالی‌ست نشسته‌ایم سرِ خوان ربّناهایت بخوان قنوت، بخوان! دست‌هایمان خالی‌ست تمام مردم این شهر از تو می‌گویند و جای نام تو در شعر شاعران خالی‌ست جهان قیافه گرفته‌ست در برابر تو و مشت بستهٔ او پوچ و... همچنان خالی‌ست و شکر باد خدا را، فراریان اُحُد! که در حماسهٔ کرّار، جایتان خالی‌ست کجای درک جهان من است «إنَّ مَعی...» ببخش الکنم و شعرم از بیان خالی‌ست ✍🏻 🏷 | 🇮🇷 @Shere_Enghelab