💫🌸💫🌸💫
آن مقدّمِ تایبان، آن معظّمِ نایبان، آن آفتابِ کَرَم و احسان،
آن دریای وَرَع و عرفان، آن از دو کَون کرده اعراض،
{پیر وقت} فُضیل بن عیاض -رحمه الله علیه- از کبارِ مشایخ بود
و عیّارِ طریقت و ستوده ی اقران، و مرجعِ قوم.
و در ریاضات و کرامات شانی رفیع داشت
و در ورَع و معرفت بی همتا بود.
💫💫💫💫
و اوّلِ حال او چنان بود که:
در میان بیابان مرو و باورد، خیمه زده بود، و پلاسی پوشیده،
و کلاهی پشمین بر سر، و تسبیح درگردن افکنده.
و یاران بسیار داشت، همه دزدان و راهزن.
هر مال که پیش ِ او بردندی، او قسمت کردی.
که مِهترِ ایشان بود. آنچه خواستی، نصیبِ خود برداشتی.
و هرگز از جماعت دست نداشتی.
و هر خدمتگاری که خدمتِ جماعت نکردی، او را دور کردی.
تذکره الاولیاء
🌹ذکر فضیل ابن عیاض
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
تماشاگه راز
💫🌸💫🌸💫 آن مقدّمِ تایبان، آن معظّمِ نایبان، آن آفتابِ کَرَم و احسان، آن دریای وَرَع و عرفان، آن از
💫🌸💫🌸💫
تا روزی کاروانی عظیم می آمد. و آوازِ دزد شنیدند.
خواجه یی در میان کاروان، نقدی که داشت برگرفت و گفت:
در جایی پنهان کنم تا اگر کاروان بزنند، باری این نقد بماند.
در بیابان فرو رفت. خیمه ئی دید، در وی پلاس پوشی نشسته.
زر به وی سپرد. گفت:
«در خیمه رو و در گوشه یی بِنه».
بنهاد و بازگشت. چون باز کاروان رسید،
دزدان راه زده بودند و جمله مالها برده.
آن مرد، رختی که باقی بود با هم آورد؛ پس قصد ِ آن خیمه کرد.
چون آن جا رسید، دزدان را دید که مال قسمت می کردند.
گفت: «آه! من مال به دزدان سپرده بودم». خواست که باز گردد
فضیل او را بدید. آواز داد که «بیا». آنجا رفت.
گفت: «چه کار داری؟».
گفت: «جهت امانت آمده ام».
گفت: «همان جا که نهاده ای، بردار».
برفت و برداشت. یاران، فضیل را گفتند:
«ما در این کاروان هیچ نقد نیافتیم و تو چندین نقد باز می دهی؟»
فضیل گفت: «او به من گمان نیکو برد و من نیز
به خدای -تعالی- گمان نیکو می برم.
من گمان ِ او راست کردم تا باشد که
خدای -تعالی- گمان من نیز راست کند».
🌹تذکره الاولیا
ذکر فضیل ابن عیاض
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
❤️❤️
ندا رسید به عاشق ز عالم رازش
که عشق هست بُراق خدای ، میتازش
تبارک الله در خاکیان چه باد افتاد
چو آب لطف بجوشید ز آتش نازش
گرفت شکل کبوتر ز ماه تا ماهی
ز عشق آنک درآید به چنگل بازش
گرفت چهره عشاق رنگ و سکه زر
ز عشق زرگر ما و ز لذت گازش
در آن هوا که هوا و هوس از او خیزد
چه دید مرغ دل از ما ز چیست پرواز
مگو که غیرت هر لحظه دست میخاید
که شرم دار ز یار و ز عشق طنازش
#حضرت_مولانا✨
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌹
عشق امری است که از جنس درد است؛
منتها دردی محرک، نه دردی فلج کننده.
دردی است که عطشزاست و آدمی را میدواند،
نه اینکه از پا بیندازد و او را بدل به یک
موجود کاهل، تنبل و بیکار کند.
هر دردی، از جمله دردِ عشق ، بیداری میآورد.
مولوی میگوید:
هرکه او بیدارتر پر دردتر
هرکه او آگاهتر رخ زردتر
درد بیداری میآورد و خواب را از چشمان میرباید.
دردِ عشق بیدارییی به آدمی میبخشد
که آدمی را از غفلت، خفتن و ناآگاهی باز میدارد.
در روایت آمده است که:
«النّاسُ نیامُ إذا مَاتُوا انتَبَهُوا»؛
مردم در خوابند، وقتی که مردند بیدار میشوند.
اما عدهیی قبل از مرگ میمیرند؛
قبل از اینکه به مرگ طبیعی بمیرند،
بیدار میشوند و این بیدار شدن
در اثر دردی است. یکی از دردهایی که
آدم را از خواب بیدار میکند، عاشقی است
که دردی بسیار نادر هم هست.
جالب است که عطار میگوید:
قدسیان را عشق هست و درد نیست
او میگوید آنها هم اهل دوست داشتن هستند،
ولی دردمند نیستند.
این دردمندی چیزی است که
خاصیت انسان بودن است.
حافظ میگوید:
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
آدمی اصلا با داغ و درد زاییده شده است،
منتها این درد فقط در بعضی به
مرحلهی خودآگاهی میرسد.
🌹
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️❤️
عشق یک واژه نیست؛ یک معناست
نردبانی به عالم بالاست
مرگ، با زندگی، گره چون خورد
عشق، در عمقِ آینه پیداست
هنرِ مُردن است آیا عشق
که چنین جادُوانه و زیباست؟
مُردن و باز زیستن در مرگ
راستی را که حالتی والاست!
عشق، آغاز میشود با تن
به کجا می رسد؟ خدا داناست!
شعر و صدایِ
استاد محمدرضا شفیعی کدکنی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH