❤️❤️
ندا رسید به عاشق ز عالم رازش
که عشق هست بُراق خدای ، میتازش
تبارک الله در خاکیان چه باد افتاد
چو آب لطف بجوشید ز آتش نازش
گرفت شکل کبوتر ز ماه تا ماهی
ز عشق آنک درآید به چنگل بازش
گرفت چهره عشاق رنگ و سکه زر
ز عشق زرگر ما و ز لذت گازش
در آن هوا که هوا و هوس از او خیزد
چه دید مرغ دل از ما ز چیست پرواز
مگو که غیرت هر لحظه دست میخاید
که شرم دار ز یار و ز عشق طنازش
#حضرت_مولانا✨
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
🌹
عشق امری است که از جنس درد است؛
منتها دردی محرک، نه دردی فلج کننده.
دردی است که عطشزاست و آدمی را میدواند،
نه اینکه از پا بیندازد و او را بدل به یک
موجود کاهل، تنبل و بیکار کند.
هر دردی، از جمله دردِ عشق ، بیداری میآورد.
مولوی میگوید:
هرکه او بیدارتر پر دردتر
هرکه او آگاهتر رخ زردتر
درد بیداری میآورد و خواب را از چشمان میرباید.
دردِ عشق بیدارییی به آدمی میبخشد
که آدمی را از غفلت، خفتن و ناآگاهی باز میدارد.
در روایت آمده است که:
«النّاسُ نیامُ إذا مَاتُوا انتَبَهُوا»؛
مردم در خوابند، وقتی که مردند بیدار میشوند.
اما عدهیی قبل از مرگ میمیرند؛
قبل از اینکه به مرگ طبیعی بمیرند،
بیدار میشوند و این بیدار شدن
در اثر دردی است. یکی از دردهایی که
آدم را از خواب بیدار میکند، عاشقی است
که دردی بسیار نادر هم هست.
جالب است که عطار میگوید:
قدسیان را عشق هست و درد نیست
او میگوید آنها هم اهل دوست داشتن هستند،
ولی دردمند نیستند.
این دردمندی چیزی است که
خاصیت انسان بودن است.
حافظ میگوید:
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیدهای
ما آن شقایقیم که با داغ زادهایم
آدمی اصلا با داغ و درد زاییده شده است،
منتها این درد فقط در بعضی به
مرحلهی خودآگاهی میرسد.
🌹
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️❤️
عشق یک واژه نیست؛ یک معناست
نردبانی به عالم بالاست
مرگ، با زندگی، گره چون خورد
عشق، در عمقِ آینه پیداست
هنرِ مُردن است آیا عشق
که چنین جادُوانه و زیباست؟
مُردن و باز زیستن در مرگ
راستی را که حالتی والاست!
عشق، آغاز میشود با تن
به کجا می رسد؟ خدا داناست!
شعر و صدایِ
استاد محمدرضا شفیعی کدکنی
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
دل در گرهِ زلف تو بستیم دگربار
وز هر دو جهان مهر گسستیم دگربار
جام دو جهان پُر ز میِ عشق تو دیدیم
خوردیم مِی و جام شکستیم دگربار
#عراقی
...سوختم، طاقت این رنج ندارم.
حضرت میفرماید که:
من تو را جهت همین میدارم.
میگوید: یا رب آخر سوختم.
ازین بنده چه میخواهی؟
فرمود: همینکه میسوزی!
همان حدیث شکستن جوهر است که معشوقه گفت:
جهت آنکه تا تو بگویی چرا شکستی!
و حکمت درین زاری آن است که
دریای رحمت میباید که بهجوش آید.
سبب، زاری توست. تا ابر غم تو بر نیاید،
دریای رحم نمیجوشد....
مقالات شمس
https://eitaa.com/TAMASHAGAH