eitaa logo
تماشاگه راز
282 دنبال‌کننده
4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
20 فایل
اینجاپاتوق 👇🏻 شعر قطعات لطیف ادبی عکس نوشته ها طنز های اجتماعی و اندکی موسیقی فاخر است اگه دوست داشتید مطالب ما رو با لینک کانال منتقل کنید ! از همکاری شما صمیمانه ممنونم✍🏻🍒✍🏻
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر عشق نمی‌بود ؛ علف‌های بهاری در آن سردِ سحرگاه سر از خاک نمی‌زد . اگرعشق نمی‌بود ؛ ز سنگ سیـه ، آن چشمه ی جوشان گریبانِ زمین‌ را به جنون چاک نمی‌زد اگر عشق نمی‌بود ؛بر آن شاخه ی انجیر تک افتاده ، چکاوک ، چنین پرده عشاق طربناک نمی‌زد ... اگرعشق نمی‌بود ؛ اگر عشق نمی‌بود ! کدکنی
جان ِجانان ِمن! به تو می اندیشم و مدام به خود می گویم :خدایی که ،دَرِ دعا را باز گذاشته است هرگز در اجابت را نمی‌بندد.. ناامید نمی شوم از دری که روزیِ من است و آن کلیدی که کلیدِ آن در است . سپاسگزارم ای عشق سپاسگزارم 🙏
راهِ مرا اشاره شو ! من به کُجا رسیده ام؟ هر چه دویده ام تو را ، خسته شدم ، ندیده ام جان
طوطیان دیدم و خوش‌تر ز حدیثت نشنیدم شِکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری
4_5967758071680732061.mp3
5.19M
خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌ من مرو ای حیات دوستان در بوستان بی‌ من مرو جان الدین سراج
نقل است که ذالنون گفت: وقتی در کوهها می‌گشتم قومی مبتلایان دیدم، گرد آمده بودند، پرسیدم: شما را چه رسیده است؟ گفتند: عابدی است اینجا، در صومعه . هر سال یکبار بیرون آید و دم خود بر این قوم دمد، همه شفا یابند. باز در صومعه شود، تا سال دیگر بیرون نیاید. صبر کردم تا بیرون آمد. مردی دیدم زردروی، نحیف شده چشم در مغاک افتاده. از هیبت او لرزه بر من افتاد. پس به چشم شفقت در خلق نگاه کرد. آنگاه سوی آسمان نگریست، و دمی چند در آن مبتلایان افگند. همه شفا یافتند. چون خواست که در صومعه شود، من دامنش بگرفتم. گفتم: از بهر خدای علت ظاهر را علاج کردی. علت باطن را علاج کن. به من نگاه کرد و گفت: ذوالنون دست از من باز دار که دوست از اوج عظمت و جلال نگاه می‌کند. چون تو را بیند که دست به جز از وی در کسی دیگر زده ای تو را به آنکس بازگذارد و آنکس را به تو و هریکی به یکی دیگر هلاک شوید. این بگفت و در صومعه رفت.
پاسبان حرم دل شده‌ام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کِلک، همه قند و شکر می‌بارم 💐
عاشقان را آتشی و آنگه چه پنهان آتشی وز برای امتحان، بر نقد مردان آتشی داغ سلطان می‌نهند اندر دل مردان عشق تخت سلطان در میان و گرد سلطان آتشی آفتابش تافته در روزن هر عاشقی ما پریشان ذره‌وار اندر پریشان آتشی الصلا ای عاشقان کاین عشق خوانی گسترید بهر آتشخوارگانش بر سر خوان آتشی عکس این آتش بزد بر آینه گردون و شد هر طرف از اختران بر چرخ گردان آتشی جان
"حکایتِ مجنون و صدقِ محبتِ او" به مجنون کسی گفت کای نیک‌پی چه بودت که دیگر نیایی به حَی؟ مگر در سرت شورِ لیلی نماند؟ خیالت دگر گشت و میلی نماند؟ چو بشنید بی‌چاره بگریست زار که ای خواجه دستم ز دامن بدار مرا خود دلی دردمند است ریش تو نیزم نمک بر جراحت مریش نه دوری دلیلِ صبوری بُوَد که بسیار دوری ضروری بُوَد بگفت ای وفادارِ فرخنده‌خوی پیامی که داری به لیلی بگوی بگفتا مبر نامِ من پیشِ دوست که حیف است نامِ من آن‌جا که اوست سعدی / بابِ سوم