اگر عشق نمیبود ؛
علفهای بهاری در آن سردِ سحرگاه سر از خاک نمیزد .
اگرعشق نمیبود ؛ ز سنگ سیـه ، آن چشمه ی جوشان
گریبانِ زمین را به جنون چاک نمیزد
اگر عشق نمیبود ؛بر آن شاخه ی انجیر تک افتاده ،
چکاوک ، چنین پرده عشاق
طربناک نمیزد ...
اگرعشق نمیبود ؛ اگر عشق نمیبود !
#شفیعی کدکنی
راهِ مرا اشاره شو ! من به کُجا رسیده ام؟
هر چه دویده ام تو را ، خسته شدم ، ندیده ام
#مولانای جان
طوطیان دیدم و خوشتر ز حدیثت نشنیدم
شِکر است آن نه دهان و لب و دندان که تو داری
#سعدی
4_5967758071680732061.mp3
5.19M
نقل است که ذالنون گفت: وقتی در کوهها میگشتم قومی مبتلایان دیدم، گرد آمده بودند، پرسیدم: شما را چه رسیده است؟
گفتند: عابدی است اینجا، در صومعه . هر سال یکبار بیرون آید و دم خود بر این قوم دمد، همه شفا یابند. باز در صومعه شود، تا سال دیگر بیرون نیاید.
صبر کردم تا بیرون آمد. مردی دیدم زردروی، نحیف شده چشم در مغاک افتاده. از هیبت او لرزه بر من افتاد. پس به چشم شفقت در خلق نگاه کرد. آنگاه سوی آسمان نگریست، و دمی چند در آن مبتلایان افگند. همه شفا یافتند. چون خواست که در صومعه شود، من دامنش بگرفتم. گفتم: از بهر خدای علت ظاهر را علاج کردی. علت باطن را علاج کن.
به من نگاه کرد و گفت: ذوالنون دست از من باز دار که دوست از اوج عظمت و جلال نگاه میکند.
چون تو را بیند که دست به جز از وی در کسی دیگر زده ای تو را به آنکس بازگذارد و آنکس را به تو و هریکی به یکی دیگر هلاک شوید. این بگفت و در صومعه رفت.
#تذکره_الاولیا
#ذکر_ذوالنون_مصری
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کِلک، همه قند و شکر میبارم
#حافظ💐
عاشقان را آتشی و آنگه چه پنهان آتشی
وز برای امتحان، بر نقد مردان آتشی
داغ سلطان مینهند اندر دل مردان عشق
تخت سلطان در میان و گرد سلطان آتشی
آفتابش تافته در روزن هر عاشقی
ما پریشان ذرهوار اندر پریشان آتشی
الصلا ای عاشقان کاین عشق خوانی گسترید
بهر آتشخوارگانش بر سر خوان آتشی
عکس این آتش بزد بر آینه گردون و شد
هر طرف از اختران بر چرخ گردان آتشی
#مولانای جان
"حکایتِ مجنون و صدقِ محبتِ او"
به مجنون کسی گفت کای نیکپی
چه بودت که دیگر نیایی به حَی؟
مگر در سرت شورِ لیلی نماند؟
خیالت دگر گشت و میلی نماند؟
چو بشنید بیچاره بگریست زار
که ای خواجه دستم ز دامن بدار
مرا خود دلی دردمند است ریش
تو نیزم نمک بر جراحت مریش
نه دوری دلیلِ صبوری بُوَد
که بسیار دوری ضروری بُوَد
بگفت ای وفادارِ فرخندهخوی
پیامی که داری به لیلی بگوی
بگفتا مبر نامِ من پیشِ دوست
که حیف است نامِ من آنجا که اوست
#بوستان سعدی / بابِ سوم