ز پیت مراد خود را دو سه روز ترک کردم
چه مراد ماند زان پس که میسرم نیامد
دو سه روز شاهیت را چو شدم غلام و چاکر
به جهان نماند شاهی که چو چاکرم نیامد
#مولانای_جان ✨
https://eitaa.com/TAMASHAGAH
خردم گفت برپر ز مسافران گردون
چه شکسته پا نشستی که مسافرم نیامد
چو پرید سوی بامت ز تنم کبوتر دل
به فغان شدم چو بلبل که کبوترم نیامد
#مولانای_جان
.
"قُلْ إِنْ تُخْفُوا ما فِي صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ يَعْلَمْهُ اللَّهُ"
بگو: اگر آنچه در سينهها داريد پنهان سازيد يا آشكارش نماييد، خداوند آن را مىداند.
#آل عمران_ ۲۹
هست گنجی از دو عالم، مانده پنهان تا ابد
جای او جز کنج خلوتخانهٔ اسرار نیست
در زمین و آسمان این گنج کی یابی تو باز
زآنکه آن، جز در درون مرد معنیدار نیست
#عطارنیشابوری
ساقیا بر خاکِ ما چون جُرعهها میریختی
گَر نمیجُستی جُنونِ ما، چرا میریختی؟
ساقیا آن لُطف کو، کانْ روزْ هَمچون آفتاب
نورِ رَقص انگیز را بر ذَرّهها میریختی؟
دست بر لب مینَهی، یعنی خَمُش من تَن زدم
خود بگوید جُرعهها کان بَهرِ ما میریختی
ریختی خون جُنَید و گفت اُخْ، هَلْ مِنْ مَزید؟
بایَزیدی بَردَمید، از هر کجا میریختی
زَ اوَّلین جُرعه که بر خاک آمد، آدمْ روح یافت
جبرئیلی هست شُد، چون بر سَما میریختی
میگُزیدی صادقان را، تا چو رَحْمَت مَست شُد
از گِزافه بر سِزا و ناسِزا میریختی
میبِدادی جانْ به نان و نانْ تو را دَرخوردْ نی
آب سقا میخریدی بر سقا میریختی
هَمچو موسی کآتشی بِنْمودیاَش، وان نور بود
در لباسِ آتشی نور و ضیا میریختی
روزِ جمعه کِی بُوَد؟ روزی که در جمعِ توایم
جمع کردی آخِر آن را که جُدا میریختی
دَرج بُد بیگانهیی با آشنا در هر دَمَم
خونِ آن بیگانه را بر آشنا میریختی
ای دل آمد دِلْبَری کَنْدَر مُلاقاتِ خوشش
هَمچو گُل در بَرگْ ریزان، از حَیا میریختی
آمد آن ماهی که چون ابرِ گِران در فُرقَتَش
اشکها چون مَشکها، بَهرِ لِقا میریختی
دِلْبَرا دل را بِبَر، در آبِ حیوان غُوطه دِهْ
آبِ حیوانی کَزان بر اَنْبیا میریختی
اَنْبیا عامی بُدَندی، گرنه از اِنْعامِ خاص
بر مِسِ هستیِّ ایشان کیمیا میریختی
این دُعا را با دُعایِ ناکَسانْ مَقْرون مَکُن
کَزْ برایِ رَدَّشان آبِ دُعا میریختی
کوششِ ما را مَنِه پَهْلویِ کوششهایِ عام
کَزْ بَقاشان میکَشیدی، در فَنا میریختی
#کلیات شمس
"حکایت"
درویشی را شنیدم که در آتش فاقه میسوخت و رُقعه بر خرقه همی دوخت و تسکین خاطر خود بِه این بیت میکرد:
به نان قناعت کنیم و جامهی دلق
که بارِ محنت خود بِه که بارِ منت خلق
کسی گفتش: چه نشینی که فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم، میان به خدمت آزادگان بسته و بر درِ دلها نشسته...
اگر بر صورت حال تو چنان که هست مطلع گردد پاسِ خاطرِ عزیزان داشتن منت دارد و غنیمت شمارد.
گفت: خاموش که به گرسنگی مردن بِه که حاجت به کسی بردن.
همه رُقعه دوختن بِه و الزامِ کنج صبر
کز بهرِ جامه، رقعه برِ خواجگان نبشت
حقا که با عقوبت دوزخ برابر است
رفتن به پایمردی همسایه در بهشت
📕#گلستان سعدی
باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۳
زندگی را با چیزهای بسیار ساده پر باید کرد، سادهها سطحی نیستند؛ خرید چند سیب ترش میتواند به عمق فلسفهی ملاصدرا باشد!
مشکل ما این نیست که برای شیرین کردن زندگی معجزه نمیکنیم، مشکل ما این است که همانقدر که ویران میکنیم نمیسازیم.
همانقدر که کهنه میکنیم تازگی نمیبخشیم.
همانقدر که دور میشویم باز نمیگردیم ..
#نادر_ابراهیمی
"داستان یوسف"
داستان یوسف به راستی حیرت انگیز است از آنکه در وهم نمیگنجد، که داستانی بدین کوتاهی این همه جواهرات دانایی و نیکویی و زیبایی را چگونه در خود جمع کرده است! اولا میتوان گفت این قصه یک داستان عشقی است. عشقی آن چنان گرم و سوزان و لاابالی که پیراهن معشوق را میدرد و عاشق را چندان در معشوق غرق میکند که به هر "سو نظر" میکند "معشوق" را میبیند:
تا نقشِ تو در دیده ما خانه نشین شد
هر جا که نشستیم چو فردوس برین شد
#مولانای جان
چنانکه این داستان در ادب پارسی استعاره ای برای عشق میان انسان و پروردگار شده است. در این داستان یوسف رمز جمال الهی و زلیخا مظهر کل کائنات است:
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را
حافظ
غیر از عشق، قصۀ یوسف داستان "زیبایی" و تاثیر شگرف آن در دلهای آدمیان است. آن یوسف صاحب جمال را در مصر هیچ کس استطاعت خرید ندارد مگر پادشاه مصر و آن پادشاه نیز وقتی آن غلام صاحب جمال را ابتیاع میکند در چهرۀ او آثار پادشاهی و شکوه الهی را میبیند و به همسرش میگوید که او را بسیار گرامی دار و جایی عزیز بر وی مقرر کن و زلیخا ظاهرا با خود گفته است
چه جایی عزیزتر از دل که او را آنجا خواهم نهاد....
#دکتر الهی قمشه ای
"حکایت"
یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همیگردید و نظر میکرد.
سایر حکما از تأویل این فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت:
هنوز نگران است که مُلکش با دگران است.
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند
وآن پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زندهست نام فرّخ نوشیروان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زآن پیشتر که بانگ بر آید، فلان نماند
#گلستان سعدی
باب اول درسیرت پادشاهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جان جانان من!❤️
چقدر عاشق این کلام تو هستم.
"فإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرًا "
به یادآر شبی را که با بغض و گریه سر کردی و هر ثانیه انگار جان می دادی و تصورمی کردی که این شب ، تمام نخواهد شد؟
خدایا !
امید را تو دراوج سختی در قلبم نشاندی...
سپاس گزارم
ای عشق سپاسگزارم 🙏
خدایا، مرا به که واگذار میکنی؟
به نزدیک تا با من به دشمنی برخیزد
یا به بیگانه تا با من با ترشرویی برخورد کند،یا به آنانکه خوارم میشمرند؟
و حال اینکه تو خدای من و
زمامدار کار منی.
من به تو شکایت میکنم،
از غربتم و دوری خانه آخرتم و سبکیام نزد کسی که اختیار کارم
را به او دادی.
معبودم منزّهی تو وعافیتت بر من گستردهتر است،
از تو درخواست میکنم پروردگارا
به نور ذاتت که زمین و آسمانها به آن روشن گشت
و تاریکیها به آن برطرف شد ...
#دعای_عرفه
بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
کز بهر جرعهای همه محتاج این دریم
روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم
جایی که تخت و مسند جم میرود به باد
گر غم خوریم خوش نبود به که می خوریم
تا بو که دست در کمر او توان زدن
در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم
واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم
چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا
ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم
از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت
بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم
#حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست
با خاک آستانه این در به سر بریم
هامون🌹
ازصدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که دراین گنبد دوار بماند
#حافظ
سلاااام یاران جان ، همدلان مهربان
وقت تون بخیر
در پناه عشق الهی باشید💐✋
دو کس کشتی میگیرند یا نبردی میکنند.
از آن دو کس هر که مغلوب و شکسته شد حق با اوست نه با آن غالب زیرا که 《أنا عند المنکسرة》 [قلوبهم]*
*من [خدا] نزدِ شکستهدلانم....
#شمس_تبریزی [مقالات]
چون سلیمان را سراپرده زدند
جمله مرغانش به خدمت آمدند
همزبان و محرم خود یافتند
پیش او یک یک بجان بشتافتند
جمله مرغان ترک کرده چیک چیک
با سلیمان گشته افصح من اخیک
همزبانی خویشی و پیوندی است
مرد با نامحرمان چون بندی است
ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسا دو ترک چون بیگانگان
پس زبان محرمی خود دیگرست
همدلی از همزبانی بهترست....
#مولانای جان _مثنوی شریف
غزل شمارهی ۲۷۹۸
در دو چَشمِ من نِشین، ای آن کِه از منْ من تَری
تا قَمَر را وانِمایَم، کَزْ قَمَر روشنتَری
اَنْدَرآ در باغ، تا ناموسِ گُلْشَن بِشْکَند
زان که از صد باغ و گُلْشَن، خوشتَر و گُلْشَنتَری
تا که سَرو از شَرمِ قَدَّت، قَدِّ خود پنهان کُند
تا زبانْ اَنْدَرکَشَد سوسن، که تو سوسنتَری
وَقتِ لُطف ای شمعِ جان مانندِ مومی نَرم و رام
وَقتِ ناز از آهنِ پولاد، تو آهنتَری
چون فَلَک سَرکَش مَباش، ای نازنین کَزْ نازِ او
نَرم گَردی چون زمین، گَر از فَلَک توسَنتَری
زان بُرون انداخت جوشَنْ حَمزه وَقتِ کارْزار
کَزْ هزاران حِصْن و جوشَن، روح را جوشَنتَری
زان سَبَب هر خَلْوَتی، سوراخِ روزَن را بِبَست
کَزْ برایِ روشنی، تو خانه را روشنتَری.
#کلیات شمس_مولانای جان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنكس كه هنگامِ خشنودى از تو،
تو را به آن زيبايى كه در تو نيست
مدح گويد،
هنگامِ خشم بر تو،
تو را به قبيحى كه در تونيست،
نكوهش خواهد كرد !
#افلاطون
عشق الهی درونت که
بیدار شد نمی توانی نفرت بورزی و از هیچ چیز و
هیچ کس...
متنفر باشی
وقتی عاشق باشی و
تمام وجودت
سرشار از عشق میشود
ودیگر جای خالی برای نفرت نمیماند ...
عشق برای واردن شدن مقاومت نمیکند .
چیزی که مانع ورود عشق است...
دیواره های مقاومتی همچون حسادت ، کبر ، خشم ، نفرت و سرخوردگی ، ملامت و قید و بندهای هستند که تو را در اسارت نگه می دارند.
برای ورود عشق نیاز به یک فضای خالی است
از منیّت ها بگسل! تا رایحه ی عشق در جانت انتشار یابد ... .
این رایحه را هر قدر بیشتر
با دیگران سهیم شوی
بیشتر در وجودتو
شکوفا خواهد شد✋🕊❤️