﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_دوازدهم🦋
🦋چگونگى ملاقات بلقيس با سليمان عليهالسلام، و ايمان آوردن او🦋
🌻 قبل از ورود بلقيس به قصر سليمان، سليمان عليهالسلام دستور داده بود صحن يكى از قصرها را از بلور بسازند، و از زير بلورها آب جارى عبور دهند. [و اين دستور به خاطر جذب دل بلقيس، و يك نوع اعجاز بود]
🌿هنگامى كه ملكه سبأ با همراهان وارد قصر شد، يكى از مأموران قصر به او گفت: داخل صحن قصر شو!.
🌻ملكه هنگام ورود به صحن قصر گمان كرد كه سراسر صحن را نهر آب فرا گرفته است، از اين رو تا ساق، پاهايش را برهنه كرد تا از آن آب بگذرد، در حالى كه حيران و شگفت زده شده بود كه آب در اين جا چه مىكند؟! اما به زودى سليمان عليهالسلام او را از حيرت بيرون آورد و به او فرمود: اين حياط قصر است كه از بلور صاف ساخته شده است، اين آب نيست كه موجب برهنگى پاى تو شود.(631)
🌿پس از آن كه ملكه سبأ نشانههاى متعددى از حقانيت دعوت سليمان عليهالسلام را مشاهده كرد و از طرفى ديد كه با آن همه قدرت، او داراى اخلاق نيك مخصوصى است كه هيچ شباهتى به اخلاق شاهان ندارد، از اين رو با صدق دل به نبوت سليمان عليهالسلام ايمان آورد و به خيل صالحان پيوست. چنان كه قرآن از زبان او مىفرمايد:
قالَت رَبّ اءِنِّى ظَلَمتُ نَفسِى وَ اَسلَمتُ مَعَ سليمانَ للهِ رَبّ العالَمِينَ؛
🌻ملكه سبأ گفت: پروردگارا!! من به خود ستم كردم و با سليمان عليهالسلام براى خداوندى كه پروردگار جهانيان است اسلام آوردم.
🌿آرى زبانحال بلقيس اين بود كه: من در گذشته در برابر آفتاب سجده مىكردم، بت مىپرستيدم، غرق تجمل و زينت بودم و خود را برترين انسان در دنيا مىپنداشتم، اما اكنون مىفهمم كه قدرتم تا چه اندازه ناچيز بود، و اصلا اين زرق و برقها، روح انسان را سيراب نمىكند.
🌻خدايا! من همراه رهبرم سليمان به درگاه تو آمدم، از گذشته پشيمانم، و سر تسليم به آستانت مىسايم.
🌿به سوى تو در كنار رهبر حق و با پذيرش رهبر الهى مىآيم، چرا كه راه يافتن به درگاه تو بدون پذيرش رهبر حق، بى نتيجه و كوركورانه است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_سیزدهم🦋
🦋شكايت پشّه به درگاه سليمان عليهالسلام🦋
🌻حضرت سليمان عليهالسلام كه بر همه موجودات حكومت مىكرد، زبان همه را مىدانست و در ستيزها بين آنها داورى مىكرد.
🌿روزى پشهاى از روى علفها برخاست و به حضور سليمان عليهالسلام آمد و گفت: به دادم برس، و مرا از ظلم دشمنم نجات بده!.
سليمان گفت: دشمن تو كيست؟ و شكايت تو از چيست؟
🌻 پشه گفت: دشمن من باد است، و شكايتم از باد اين است كه هر وقت به من مىرسد مرا مانند پر كاهى به اين دشت و آن دشت مىبرد و سرنگون مىسازد.
🌿سليمان گفت: در دادگاه عدل من، بايد هر دو خصم حاضر باشند تا حرفهاى آنها را بشنوم و بين آنها قضاوت كنم.
خصم تنها گر بر آرد صد نفير هان و هان، بى خصم قول او مگير
پشه گفت: حق با تو است، كه بايد خصم ديگر حاضر گردد.
🌻حضرت سليمان به باد صبا فرمان داد تا در دادگاه حاضر شود، و به اعتراض شاكى جواب دهد.
🌿باد بىدرنگ به فرمان سليمان تن نهاد و در جلسه دادگاه حاضر شد. سليمان به پشه گفت: همين جا باش، تا ميان شما قضاوت كنم.
🌻پشه گفت: اگر باد اينجا باشد من ديگر نيستم، زيرا باد مرا مىگريزاند.
گفت: اى شه! مرگ من از بود اوست خود سياه اين روز من از دود اوست
او چون آمد من كجا يابم قرار كاو برآرد از نهاد من دمار
🌿اى برادر! اين جريان را خوب درياب، و بدان كه اگر خواسته باشى نسيم خدايى و بهشتى بر روح و جان تو بوزد، پشههاى گناه را از وجود خود دور ساز. وقتى كه روح و جان تو، فرودگاه پشههاى ماديت گردد، بدان كه در آن جا نسيم روحبخش الهى و نور خدايى نيست، چرا كه وقتى نور تابيد، تاريكىها را از بين مىبرد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_چهاردهم🦋
🦋شكايت پيرزن از باد🦋
🔰 خداوند سليمان عليهالسلام را بر همه موجودات مسخر كرده بود. روزى پيرزنى كه بر اثر وزش باد از بام به زمين افتاده بود و دستش شكسته بود نزد سليمان آمد و از باد شكايت كرد.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام باد را طلبيد و شكايت پيرزن را به او گفت. باد گفت: خداوند مرا فرستاد تا فلان كشتى را كه در حال غرق شدن بود، به حركت در آورم و سرنشينان آن را نجات دهم. در بين راه، به اين پيرزن كه بر پشت بام بود برخوردم، پاى او لغزيد و از بام به زمين افتاد و دستش شكست. (من چنين قصدى نداشتم، او در راه من بود و چنين اتفاقى افتاد ).
🔰حضرت سليمان عليهالسلام از قضاوت در اين مورد درمانده شد و عرض كرد: خدايا چگونه در مورد باد قضاوت كنم؟.
🌿خداوند به او وحى كرد: به هر اندازه كه به آن پيرزن آسيب رسيده، به همان اندازه (مزد درمان آن را) از صاحبان آن كشتى كه به وسيله باد از غرق شدن نجات يافتهاند بگير و به آن پيرزن بده، زيرا به هيچ كس در پيشگاه من نبايد ستم شود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_پانزدهم🦋
🦋عدالت و پارسايى سليمان🦋
🔰براى يك رهبر حق، مسأله عدالت و پارسايى از مهمترين ويژگىهايى است كه موجب عدالت گسترى و امنيت و سلامتى جامعه شده، و مردم را از دلبستگى هايى كه موجب دورى از خداپرستى خالص مىگردد حفظ مىكند.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام در عين آن كه داراى آن همه قدرت و مكنت بود، هرگز مغرور نشد و از حريم عدالت و پارسايى و ساده زيستى خارج نگرديد. و اگر داراى قصرهاى عالى و بلورين بود، آن قصرها را براى زندگى مرفه خود نمىخواست بلكه يك نوع اعجاز مقام پيامبرى او در شرايط آن عصر بود، تا همه را به سوى خداى يكتا و بى همتا جذب كند.
🔰شيوه زندگى او چنين بود كه وقتى صبح مىشد، از اشراف و ثروتمندان روى مىگردانيد و نزد مستمندان و فقيران مىرفت و كنار آنها مىنشست و مىگفت:
مِسكينَ مَعَ المِساكينِ،
مسكين و بىنوايى همنشين مسكينان و بينوايان است.
🌿وقتى كه شب مىشد، لباس زِبر مويين مىپوشيد، و آن را به شدت بر گردنش مىبست، و همواره تا صبح گريان بود و به عبادت خدا اشتغال داشت، و از اجرت زنبيل هايى كه مىبافت، غذاى مختصرى تهيه مىكرد و مىخورد، و راز اين كه درخواست ملك و حكومت بى نظير از خدا كرد اين بود كه بر كافران و حكومت آنها غالب و پيروز گردد.
🔰از عدالت و مهربانى او نسبت به زيردستان اين كه: امام سجاد عليهالسلام فرمود: علت اين كه بر سر پرنده قُنبَره كاكلى مانند تاج قرار دارد، اين است كه حضرت سليمان عليهالسلام دست مرحمت بر سر او كشيد، و چنين تاجى بر اثر آن، در سر او پديدار گشت، كه داستانش چنين است:
🌿روزى قُنبَره نر مىخواست با قُنبَره ماده همبستر شود، ولى قنبره ماده امتناع مىورزيد. قنبره نر به او گفت: از من جلوگيرى نكن مىخواهم از تو داراى فرزندى شوم كه ذاكر خدا باشد.
🔰قنبره ماده با شنيدن اين سخن، تقاضاى همسرش را پذيرفت. سپس وقتى كه خواست تخم بگذارد، در مورد مكان تخمگذارى حيران بود. قنبره نر به او گفت:
🌿راى من اين است كه در نزديك جاده تخم گذارى كنى. كه هر كس تو را ديد گمان كند تو براى جمع كردن دانه از جاده به آن جا آمدهاى، در نتيجه كارى به تو نداشته باشد.
🔰قنبره ماده پيشنهاد شوهرش را پذيرفت و در كنار جاده تخمگذارى كرد و روى تخمش نشست، تا وقتى كه زمان بيرون آمدن جوجهاش از تخم نزديك گرديد.
🌿روزى اين دو پرنده نر و ماده ناگهان با خبر شدند كه حضرت سليمان با لشكر عظيمش به حركت در آمدهاند، و پرندگان بر روى سپاه او سايه افكندهاند. قنبره ماده به همسرش گفت: اين سليمان عليهالسلام است كه با لشگرش به طرف ما مىآيند كه از اين جا عبور كنند، من ترس آن دارم كه خودم و تخمهايم زير پاى آنها نابود شويم.
🔰قنبره نر گفت: سليمان عليهالسلام مردى مهربان است، ناراحت نباش، آيا در نزد تو چيزى هست كه آن را براى جوجههايت اندوخته باشى؟ قنبره ماده گفت: آرى نزد من ملخى هست كه آن را براى جوجهها اندوختهام آيا در نزد تو چيزى هست؟
🌿 قنبره نر گفت: در نزد من يك دانه خرما وجود دارد كه براى جوجهها اندوختهام.
🔰قنبره ماده گفت: تو خرمايت، و من ملخم را بر گيريم و وقتى كه سليمان عليهالسلام از اينجا عبور كرد، نزد او برويم و آنها را به او اهداء كنيم، زيرا سليمان عليهالسلام هديه را دوست دارد.
🌿قنبره نر خرماى خود را به منقار گرفت، و قنبره ماده ملخ خود را بين دو پايش گرفت و نزد سليمان عليهالسلام رفتند. سليمان عليهالسلام بر بالاى تختش بود. از آنها استقبال كرد و قنبره نر در طرف راست او، و قنبره ماده در طرف چپ او نشستند. سليمان عليهالسلام از آنها احوالپرسى كرد و آنها نيز ماجراى زندگى خود را به عرض سليمان رساندند.
🔰سليمان عليهالسلام هديه آنها را پذيرفت و لشكرش را از آن جا دور ساخت تا آنها و تخمهايشان را پايمال كنند، و بر سر آنها دست مرحمت كشيد و براى آنها دعا كرد. بر اثر دعا و مسح دست سليمان عليهالسلام تاجى زيبا بر سر آنها روئيده شد.
🌿حضرت سليمان عليهالسلام به قدرى به ياد خدا بود، كه نه تنها آن همه قدرت و مكنت او را از ياد خدا غافل نساخت، بلكه آن را پلى براى ياد خدا قرار داده بود. روزى شنيد: گنجشكى به همسرش مىگويد: نزديك من بيا تا با تو همبستر شوم، شايد خداوند فرزندى به ما دهد كه ذكر خداوند متعال بگويد. سايه عمر ما به لب ديوار سيده. شايد چنين يادگارى بگذاريم! سليمان عليهالسلام از سخن او تعجب كرد و گفت:
هذهِ النيَّةُخيرٌ مِن مَملِكَتِى؛
اين نيت (داشتن فرزند ذاكر) بهتر از همه مملكت من است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_شانزدهم🦋
🦋عشق و دلدادگى سليمان عليهالسلام به خدا🦋
🌻روزى حضرت سليمان عليهالسلام گنجشك نرى را ديد كه به همسرش مىگفت: چرا خود را از من دور مىكنى، من اگر بخواهم قبه قصر سليمان عليهالسلام را به منقار مىگيرم و آن را به درون دريا مىافكنم!
💛سليمان عليهالسلام از سخن او خنديد، سپس آن گنجشك را احضار كرد، به گنجشك نر فرمود: تو چگونه مىتوانى قبه قصر سليمان را به منقار بگيرى و به دريا بيفكنى؟!
🌻گنجشك گفت: نه، اى رسول خدا! چنين توانى ندارم! ولى مرد گاهى نزد همسرش خود را بزرگ جلوه مىدهد و لاف و گزاف مىگويد، و به گفتار انسان عاشق سرزنش نيست.
💛حضرت سليمان عليهالسلام به گنجشك ماده گفت: چرا خود را در اختيار همسرت قرار نمىدهى، با اين كه او تو را دوست دارد؟
🌻 گنجشك ماده در پاسخ گفت: اى پيامبر خدا او عاشق نيست بلكه ادعاى عشق مىكند، زيرا جز من، به غير من نيز عشق مىورزد.
💛اين سخن اثر عميقى در قلب سليمان نهاد، به طورى كه گريه شديدى كرد، و از مردم دورى نمود و چهل روز در درگاه خدا ناليد و از او خواست تا قلبش را از محبت و عشق به غير خدا باز دارد، و عشقش را با عشق به غير خدا مخلوط نسازد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هفدهم🦋
🦋غذا رسانى به كرمى در درون سنگى در ميان دريا🦋
🔰 روزى حضرت سليمان عليهالسلام در كنار دريا نشسته بود، نگاهش به مورچهاى افتاد كه دانه گندمى را با خود به طرف دريا حمل مىكرد. سليمان عليهالسلام همچنان به او نگاه مىكرد كه ديد او به نزديك آب دريا رسيد. در همان لحظه قورباغهاى سرش را از آب دريا بيرون آورد و دهانش را گشود، مورچه به داخل دهان او وارد شد، و قورباغه به درون آب رفت.
🌿سليمان مدتى در اين مورد به فكر فرو رفت و شگفتزده فكر مىكرد، ناگاه ديد آن قورباغه سرش را از آب بيرون آورد و دهانش را گشود، آن مورچه از دهان او بيرون آمد، ولى دانه گندم را همراه خود نداشت.
🔰سليمان عليهالسلام آن مورچه را طلبيد، و سرگذشت او را پرسيد.
🔰مورچه گفت: اى پيامبر خدا! در قعر اين دريا سنگى تو خالى وجود دارد، و كرمى در درون آن زندگى مىكند، خداوند آن را در آنجا آفريد، او نمىتواند از آن جا خارج شود، و من روزىِ او را حمل مىكنم. خداوند اين قورباغه را مأمور كرده مرا در درون آب دريا به سوى آن كرم حمل كرده و ببرد. اين قورباغه مرا به كنار سوراخى كه در آن سنگ است مىبرد، و دهانش را به درگاه آن سوراخ مىگذارد، من از دهان او بيرون آمده، و خود را به آن كرم مىرسانم و دانه گندم را نزد او مىگذارم و سپس باز مىگردم و به دهان همان قورباغه كه در انتظار من است وارد مىشوم، او در ميان آب شناورى كرده و مرا به بيرون آب دريا مىآورد و دهانش را باز مىكند و من از دهان او خارج مىشوم.
🌿سليمان به مورچه گفت: وقتى كه دانه گندم را براى آن كرم مىبرى، آيا سخنى از او شنيدهاى؟ مورچه گفت: آرى، او مىگويد:
🌿يا مَن لا يَنسانِى فِى جَوفِ هذِهِ الصَّخرَةِ تَحتَ هذِهِ اللُّجَّةِ بِرِزقِكَ، لا تَنسِ عِبادِكَ المومنينَ بِرحمَتِكَ؛
🔰اى خدايى كه رزق و روزى مرا در درون اين سنگ در قعر اين دريا فراموش نمىكنى، رحمتت را نسبت به بندگان با ايمانت فراموش نكن.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_هجدهم🦋
🦋شكايت مار از سليمان عليهالسلام و مسؤوليت خطير وقف🦋
🌻روزى يك مار نزد سليمان عليهالسلام آمد و گفت: فلان شخص دو فرزندم را كشته است، از شما تقاضا دارم او را به عنوان قصاص اعدام كنيد.
🌿سليمان عليهالسلام فرمود: انسان مسلمان را به خاطر كشتن مار نمىكشند.
🐍مار گفت: اى پيامبر خدا، در اين صورت از شما مىخواهم كه او را سرپرست اوقاف كنيد تا (بر اثر عدم مراقبت در اجراى صحيح موقوفه) وارد دوزخ گردد، آن گاه در دوزخ با مارهاى آن جا از او انتقام بگيرم.
🌻اين روايت بيانگر آن است كه مسؤوليت سرپرستى چيزى كه وقف شده بسيار خطير و دشوار است. كسانى كه چنين مسؤوليتى را مىپذيرند بايد به طور كامل متوجه باشند كه در پرتگاه آتش دوزخ قرار گرفتهاند، مبادا در مورد اجراى صحيح آن موقوفه، كوتاهى يا سهلانگارى كنند، كه كيفرش بسيار شديد و طاقتفرسا است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_نوزدهم🦋
🦋پذيرش رأى خارپشت از جانب سليمان عليهالسلام🦋
🌿حضرت جبرئيل عليهالسلام از جانب خداوند به حضور سليمان عليهالسلام آمد و ظرفى پر از آب آورد و گفت: اين آب، آب حيات است [يعنى اگر از آن بنوشى هميشه تا روز قيامت زنده و جاويد مىمانى ]خداوند تو را مخير نموده است كه از آن بنوشى يا ننوشى.
✨سليمان عليهالسلام با جن و انس و حيوانات در اين باره مشورت كرد، همه گفتند: بايد از آن بنوشى تا زندگى جاويد پيدا كنى.
🌿سليمان عليهالسلام با خود انديشيد كه آيا ديگر هيچ حيوانى هست كه با او در اين باره مشورت نكرده باشم؟ فكرش به اينجا رسيد كه با خارپشت مشورت نكرده است. اسبش را به حضور طلبيد و به او گفت: نزد خارپشت برو و او را به حضور من بياور.
🌴اسب رفت و پيام سليمان عليهالسلام را به خارپشت داد، ولى خارپشت همراه اسب نيامد، اسب تنها بازگشت و موضوع را به سليمان عليهالسلام خبر داد اين بار سليمان عليهالسلام سگى را نزد خارپشت فرستاد، سگ رفت و خارپشت همراه سگ نزد سليمان عليهالسلام آمد، حضرت سليمان عليهالسلام به او گفت: قبل از آن كه با تو مشورت كنم، بگو بدانم چرا، من اسب را كه بهترين جاندار بعد از انسان است نزد تو فرستادم، با او نيامدى، ولى سگ را كه خسيسترين حيوان است فرستادم با او آمدى؟
🌿 خارپشت پاسخ داد: زيرا اسب - گرچه حيوانى شريف است - ولى بى وفا است، چنان كه شاعر گويد:
نشايد يافت اندر هيچ برزن وفا در اسب و در شمشير و در زن
🌿ولى سگ گر چه خسيس است اما وفادار مىباشد، كه اگر لقمه نانى از كسى به او برسد، نسبت به او هميشه وفادار است. از اين رو با سخن بى وفايان همراهشان نيامدم، ولى با اشاره وفاداران آمدم.
🥀سليمان گفت: جامى از آب حيات را نزد من آوردهاند، و مرا مخير ساختهاند كه آن را بنوشم تا عمر جاودانه بيابم يا ننوشم و عمر معمولى كنم، نظر تو چيست؟
🌿 خارپشت گفت: آيا اين آب حيات را اختصاص به شخص تو دادهاند، يا فرزندان و بستگان و ياوران نزديكت نيز مىتوانند از آن بنوشند؟
سليمان عليهالسلام فرمود: مخصوص من است.
🥀خارپشت گفت: صواب آن است كه از آن ننوشى، زيرا همه دوستان و زن و فرزندان تو قبل از تو بميرند و تو را همواره داغدار و غمگين نمايند، زندگى آميخته با غم و اندوه چه فايدهاى دارد؟ زندگى بدون دوستان و عزيزان زندگى خوشى نخواهد بود.
🌿سليمان عليهالسلام سخن خارپشت را پذيرفت و از نوشيدن آب حيات خوددارى نموده و آن را رد كرد.
🥀آرى، بايد به سراغ آن زندگى جاودان و خوشى رفت كه در آن غم و اندوه نباشد و چنين زندگى در بهشت جاودان الهى وجود دارد، كه در پرتو ايمان و عمل صالح مىتوان به آن رسيد. سعادتمند كسى است كه دنيا و زندگى فانى آن را پلى براى وصول به رضوان خدا و بهشت قرار دهد، تا به زندگى طيب و ابدى دست يابد كه گفتهاند: براى افراد سعادتمند، مرگ گامى است به سوى كمال، نه دامى به سوى زوال.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_بیستم🦋
🦋گياه هشدار دهنده مرگ🦋
🌱روايت شده: حضرت سليمان عليهالسلام در مسجد بيت المقدس گاه به مدت يك سال و گاه دو سال و گاه يك ماه و دو ماه، اعتكاف مىنمود، روزه مىگرفت و به عبادت و شبزندهدارى مىپرداخت. در آن سال آخر عمر، هر روز صبح كناره گياه تازهاى كه در صحن مسجد روييده مىشد مىآمد و نام آن را از همان گياه مىپرسيد، و نفع و زيانش را از آن سؤال مىكرد، تا اين كه دريكى از صبحها گياه تازهاى را ديد، كنارش رفت و پرسيد: نامت چيست؟ پاسخ داد: خُرنُوب.
🌻 سليمان عليهالسلام پرسيد: براى چه آفريده شدهاى؟ خرنوب گفت: براى ويران كردن. (با ريشههايم زير ساختمانها مىروم و آن را خراب مىكنم.
🌿سليمان عليهالسلام دريافت كه مرگش نزديك شده است، به خدا عرض كرد: خدايا! مرگ مرا از جنيان بپوشان، تا هم بناى ساختمان مسجد را به پايان برسانند، و هم انسانها بدانند كه جنها علم غيب نمىدانند.
🌱سليمان عليهالسلام به محراب و محل عبادت خود بازگشت و در حالى كه ايستاده بود و بر عصايش تكيه داده بود، از دنيا رفت مدتى به همان وضع ايستاده بود و جنها به تصور اين كه او زنده است و نگاه مىكند، كار مىكردند. سرانجام موريانهاى وارد عصاى او شد و درون آن را خورد. عصا شكست و سليمان عليهالسلام به زمين افتاد. آنگاه همه فهميدند كه او از دنيا رفته است.
🌻مولانا در كتاب مثنوى، اين داستان را نقل كرده، و در پايان داستان چنين ذكر نموده كه سليمان عليهالسلام پس از آن كه فهميد اجلش نزديك شده گفت: تا من زندهام به مسجد اقصى آسيب نمىرسد.
آن گاه چنين نتيجهگيرى مىكند:
🌿مسجد اقصاى دل ما تا آخر عمر با ما است، ولى عوامل هوى و هوس و همنشينان نااهل، مانند گياه خُرنُوب در آن ريشه دوانيده و سرانجام كاشانه دل را ويران مىسازد.
🌱بنابراين همان هنگام كه احساس كردى چنين گياهى قصد راهيابى به دلت را نموده، با شتاب از آن بگريز و علاقه خود را به آن قطع كن. خودت را همچون سليمان زمان قرار بده تا دلت استوار بماند، چرا كه تا سليمان است، مسجد آسيب نمىبيند، زيرا سليمان مراقب عوامل ويرانگر است و از نفوذ آن عوامل جلوگيرى خواهد شد.
وا ستان از دست بيگانه سلاح تا ز تو راضى شود علم و صلاح
چون سلاحش هست و عقلش نى، ببند دست او را ورنه آرد صد گزند
تيغ دادن در كف زنگى مست به كه آيد علم، ناكس را به دست
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_بیست_یکم🦋
🦋چگونگى مرگ سليمان عليهالسلام و بىوفايى دنيا🦋
🌻خداوند تمام امكانات دنيوى را در اختيار حضرت سليمان عليهالسلام گذاشت تا جايى كه او بر جن و انس و پرندگان و چرندگان و باد و رعد و برق و... مسلط بود. او روزى گفت: با آن همه اختيارات و مقامات، هنوز به ياد ندارم كه روزى را با شادى و استراحت به شب رسانده باشم، فردا دوست دارم تنها وارد قصر خود شوم، و با خيال راحت، استراحت كنم و شاد باشم.
🌿فرداى آن روز فرا رسيد. سليمان وارد قصر شد و در قصر را از پشت قفل كرد تا هيچكس وارد قصر نشود، و خود به نقطه اعلاى قصر رفت و با نشاط به مُلك خود نگريست. نگهبانان قصر در همه جا ناظر بودند كه كسى وارد قصر نشود.
✨ناگهان سليمان ديد جوانى زيباچهره و خوش قامت وارد قصر شد. سليمان به او گفت: چه كسى به تو اجازه داد كه وارد قصر گردى، با اين كه من امروز تصميم داشتم در خلوت باشم و آن را با آسايش بگذرانم؟!
جوان گفت: با اجازه خداى اين قصر وارد شدم.
🌿سليمان گفت: پروردگارا قصر، از من سزاوارتر به قصر است، اكنون بگو بدانم تو كيستى؟
جوان گفت: انا مَلَكُ المَوتِ؛ من عزرائيل هستم.
سليمان گفت: براى چه به اين جا آمدهاى؟
عزرائيل گفت: لِاَقبِضَ رُوحِكَ؛ آمدهام تا روح تو را قبض كنم.
🌻سليمان گفت: هرگونه مأمور هستى، آن را انجام بده. امروز روز سرور و شادمانى و استراحت من بود، خداوند نخواست كه سرور و شادى من در غير ديدار و لقايش مصرف گردد.
✨همان دم عزرائيل جان او را قبض كرد، در حالى كه به عصايش تكيه داده بود. مردم و جنيان و ساير موجودات خيال مىكردند كه او زنده است و به آنها نگاه مىكند. بعد از مدتى بين مردم اختلاف نظر شد و گفتند: چند روز است كه سليمان عليهالسلام نه غذا مىخورد، نه آب مىآشامد و نه مىخوابد و همچنان نگاه مىكند. بعضى گفتند: او خداى ما است، واجب است كه او را بپرستيم.
🌿بعضى گفتند: او ساحر است، و خودش را اين گونه به ما نشان مىدهد، و بر چشم ما چيره شده است، ولى در حقيقت چنان كه مىنگريم نيست.
✨مؤمنين گفتند: او بنده و پيامبر خدا است. خداوند امر او را هرگونه بخواهد تدبير مىكند. بعد از اين اختلاف، خداوند موريانهاى به درون عصاى او فرستاد. درون عصاى او خالى شد، عصا شكست و جنازه سليمان از ناحيه صورت به زمين افتاد. از آن پس جنها از موريانهها تشكر و قدردانى مىكنند، چرا كه پس از اطلاع از مرگ سليمان عليهالسلام دست از كارهاى سخت كشيدند .
🌻آرى، خداوند اين گونه سليمان عليهالسلام را از دنيا برد تا روشن سازد كه:
چگونه انسان در برابر مرگ، ضعيف و ناتوان است، به طورى كه اجل حتى مهلت نشستن يا خوابيدن در بستر را به سليمان عليهالسلام نداد.
🌿و چگونه يك عصاى ناچيز او را مدتى سر پا نگهداشت؟! و چگونه موريانهاى ضعيف او را بر زمين افكند، و تمام رشتههاى كشور او را در هم ريخت؟!
✨تا گردنكشان مغرور عالم بدانند كه هر قدر قدرتمند باشند، به سليمان عليهالسلام نمىرسند، او چگونه از دنياى فانى رخت بر بست، به خود آيند و مغرور نشوند. بدانند كه در برابر عظمت خدا همچون پر كاهى در مسير طوفان، هيچگونه ارادهاى ندارند.
اميرمؤمنان على عليهالسلام در ضمن خطبهاى مىفرمايد:
🌻فَلَوْ أَنَّ أَحَداً يَجِدُ إلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً، أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِيلاً، لَكَانَ ذلِكَ سُلَيْمانُ بْنُ داوود َعَلَيْهِ السَّلامُ، الَّذِى سُخِّرَ لَهُ مُلْكُ الْجِنِّ وَالاِْنْسِ، مَعَ النُّبُوَّهِ وَ عَظِيمِ الزُّلْفَةِ، فَلَمَّا اسْتَوْفَى طُعْمَتَهُ، وَاسْتَكْمَلَ مُدَّتَهُ، رَمَتْهُ قِسِيُّ الْفَنَاءِ بِنِبَالِ المَوْتِ؛
🌿اگر كسى در اين جهان نردبانى به عالم بقا مىيافت، و يا مىتوانست مرگ را از خود دور كند، سليمان عليهالسلام بود كه حكومت بر جن و انس توأم با نبوت و مقام والا براى او فراهم شده بود، ولى وقتى كه پيمانه عمرش پر شد، تيرهاى مرگ از كمان فنا به سوى او پرتاب گرديد...
پايان داستانهاى زندگى سليمان عليهالسلام
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_اول🦋
🦋حضرت يونس عليهالسلام يكى از پيامبران و رسولان خداست، كه نام مباركش در قرآن، چهاربار آمده، و يك سوره قرآن (سوره دهم) به نام او است. 🦋
🌻يونس عليهالسلام از پيامبران بنى اسرائيل است كه بعد از سليمان ظهور كرد، و بعضى او را از نوادگان حضرت ابراهيم عليهالسلام دانستهاند، و به خاطر اين كه در شكم ماهى قرار گرفت، با لقب ذوالنون (نون به معنى ماهى است) و صاحب الحوت خوانده مىشد.
🌿پدر او متَّى از عالمان و زاهدان وارسته و شاكر الهى بود، به همين جهت خداوند به حضرت داوود عليهالسلام وحى كرد كه همسايه تو در بهشت، متى پدر يونس عليهالسلام است.
🌻داوود عليهالسلام و سليمان به زيارت او رفتند و او را ستودند (چنان كه داستانش در ضمن داستانهاى حضرت داوود عليهالسلام ذكر شد.)
🌿به گفته بعضى، او از ناحيه پدر از نوادههاى حضرت هود عليهالسلام، و از ناحيه مادر از بنىاسرائيل بود.
🌻ماجراى حضرت يونس عليهالسلام غمانگيز و تكاندهنده است، ولى سرانجام شيرينى دارد. آن حضرت به اهداف خود رسيد و قومش توبه كرده و به دعوت او ايمان آوردند، و تحت رهنمودهاى او، داراى زندگى معنوى خوبى شدند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_دوم🦋
🦋يونس عليهالسلام در ميان قوم خود در نَينَوا🦋
🌻 به گفته بعضى يونس عليهالسلام در حدود 825 سال قبل از ميلاد، در سرزمين نينوا ظهور كرد. نينوا شهرى در نزديك موصل (در عراق كنونى) يا در اطراف كوفه در سمت كربلا بود. هم اكنون در نزديك كوفه در كنار شط، قبرى به نام مرقد يونس عليهالسلام معروف است.
🕌شهر نينوا داراى جمعيتى بيش از صد هزار نفر بود. چنان كه در آيه 147 سوره صافات آمده: و يونس را به سوى جمعيت يكصدهزار نفرى يا بيشتر فرستاديم.
🌟مردم نينوا بتپرست بودند و در همه ابعاد زندگى در ميان فساد و تباهىها غوطه مىخوردند. آنان نياز به راهنما و راهبرى داشتند تا حجت را بر آنها تمام كند و آنان را به سوى سعادت و نجات دعوت نمايد. حضرت يونس عليهالسلام همان پيامبر راهنما بود كه خداوند او را به سوى آن قوم فرستاد.
🌻يونس عليهالسلام به نصيحت قوم پرداخت و با برنامههاى گوناگون آنها را به سوى توحيد و پذيرش خداى يكتا، و دورى از هر گونه بتپرستى فراخواند.
✨يونس همچنان به مبارزات پى گير خود ادامه داد، و از روى دلسوزى و خيرخواهى مانند پدرى مهربان به اندرز آن قوم گمراه پرداخت، ولى در برابر منطق حكيمانه و دلسوزانه چيزى جز مغلطه و سفسطه نمىشنيد. بت پرستان مىگفتند: ما به چه علت از آيين نياكان خود دست بكشيم و از دينى كه سالها به آن خو گرفتهايم جدا شده و به آيين اختراعى و نو و تازه اعتقاد پيدا كنيم.
🌻يونس عليهالسلام مىگفت: بتها اجسام بى شعور هستند و ضرر و نفعى ندارند، و هرگز نمىتواند منشأ خير گردند چرا آنها را مىپرستيد؟...
🌻هر چه يونس عليهالسلام آنها را تبليغ و راهنمايى مىكرد، آنها گوش فرا نمىدادند، و يونس عليهالسلام را از ميان خود مىراندند و به او اعتنا نمىكردند.
🌻يونس عليهالسلام در سى سالگى به نينوا رفته و دعوتش را آغاز نموده بود. سى و سه سال از آغاز دعوتش گذشت اما هيچكس جز دو نفر به او ايمان نياوردند، يكى از آن دو نفر دوست قديمى يونس عليهالسلام و از دانشمندان و خاندان علم و نبوت به نام روبيل بود و ديگرى، عابد و زاهدى به نام تنوخا بود كه از علم بهرهاى نداشت.
🌻كار روبيل دامدارى بود، ولى تنوخا هيزمكن بود، و از اين راه هزينه زندگى خود را تأمين مىكرد.
🌻يونس عليهالسلام از هدايت قوم خود مأيوس گرديد و كاسه صبرش لبريز شد، و شكايت آنها را به سوى خدا برد و عرض كرد: خدايا! من سى ساله بودم كه مرا به سوى قوم براى هدايتشان فرستادى، آنها را دعوت به توحيد كردم و از عذاب تو ترساندم و مدت 33 سال به دعوت و مبارزات خود ادامه دادم، ولى آنها مرا تكذيب كردند و به من ايمان نياوردند ، رسالت مرا تحقير نمودند و به من اهانتها كردند. به من هشدار دادند و ترس آن دارم كه مرا بكشند، عذابت را بر آنها فرو فرست، زيرا آنها قومى هستند كه ايمان نمىآورند.
🌻يونس عليهالسلام براى قوم عنود خود تقاضاى عذاب از درگاه خدا كرد، و آنها را نفرين نمود، و در اين راستا اصرار ورزيد، سرانجام خداوند به يونس عليهالسلام وحى كرد كه:
🌻عذابم را روز چهارشنبه در نيمه ماه شوال بعد از طلوع خورشيد بر آنها مىفرستم، و اين موضوع را به آنها اعلام كن.
🌻يونس عليهالسلام خوشحال شد و از عاقبت كار نهراسيد و نزد تنوخا (عابد) رفت و ماجراى عذاب و وقت آن را به او خبر داد.
🌻سپس گفت: برويم اين ماجرا را به مردم خبر دهيم. عابد عليهالسلام كه از دست آنها به ستوه آمده بود، گفت: آنها را رها كن كه ناگهان عذاب سخت الهى به سراغشان آيد، يونس گفت: به جاست كه نزد روبيل (عالِم) برويم و در اين مورد با او مشورت كنيم، زيرا او مردى حكيم از خاندان نبوت است. آنها نزد روبيل آمدند و ماجرا را گفتند.
🌻روبيل از يونس عليهالسلام خواست به سوى خدا بازگردد، و از درگاه خداوند بخواهد كه عذاب را از قوم به جاى ديگر ببرد، زيرا خداوند از عذاب كردن آنها بى نياز و نسبت به بندگانش مهربان است.
🌻ولى تنوخا درست بر ضد روبيل، يونس عليهالسلام را به عذاب رسانى تحريص كرد، روبيل به تنوخا گفت: ساكت باش تو يك عابد جاهل هستى.
🌻سپس روبيل نزد يونس عليهالسلام آمد و تأكيد بسيار كرد كه از خدا بخواه عذاب را برگرداند، ولى يونس عليهالسلام پيشنهاد او را نپذيرفت و همراه تنوخا به سوى قوم رفتند و آنها را به فرا رسيدن عذاب الهى در صبح روز چهارشنبه در نيمه ماه شوال، هشدار دادند. مردم با تندى و خشونت با يونس و تنوخا برخورد كردند، و يونس عليهالسلام را با شدت از شهر نينوا اخراج نمودند. يونس همراه با تنوخا از شهر بيرون آمد، تا از آن منطقه دور گردند، ولى روبيل در ميان قوم خود ماند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_سوم🦋
🦋ترك اولى يونس، و قرار گرفتن او در شكم ماهى🦋
🌻حضرت يونس عليهالسلام حق داشت كه ناراحت گردد زيرا 33 سال آنها را دعوت كرد، تنها دو نفر به او ايمان آوردند، از اين رو به طور كلى از آنها نااميد شد و بر ايشان نفرين كرد، و از ميان آنها بيرون آمد كه از عذاب آنها نجات يابد، ولى اگر او در ميان قوم ميماند و باز آنها را دعوت مىكرد بهتر بود، چرا كه شايد در همان روزهاى آخر، ايمان مىآوردند، ولى يونس كه كاسه صبرش لبريز شده بود، آن كار بهتر را رها كرد و از ميان قوم بيرون آمد، همين ترك اولى باعث شد كه دچار غضب سخت الهى گرديد.
🌿يونس از نينوا خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به كنار دريا رسيد. در آن جا منتظر ماند، ناگاه يك كشتى مسافربرى فرا رسيد. آن كشتى پر از مسافر بود و جا نداشت، اما يونس عليهالسلام از ملوان كشتى تقاضا و التماس كرد كه به او جا بدهند، سرانجام به او جا دادند، و او سوار كشتى شد و كشتى حركت كرد. در وسط دريا ناگاه ماهى بزرگى سر راه كشتى را گرفت، در حالى كه دهان باز كرده بود، گويى غذايى مىطلبيد، سرنشينان كشتى گفتند به نظر مىرسد گناهكارى در ميان ما است كه بايد طعمه ماهى گردد. بين سرنشينان كشتى قرعه زدند، قرعه به نام يونس عليهالسلام اصابت كرد، حتى سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام يونس عليهالسلام اصابت نمود. يونس را به دريا افكندند، آن ماهى بزرگ او را بلعيد در حالى كه مستحق ملامت بود.
🐠ماهى يونس عليهالسلام را به دريا برد، طبق روايتى كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده است:
🌻يونس عليهالسلام چهار هفته (28 روز) از قوم خود غايب گرديد، هفت روز هنگام رفتن به سوى دريا، هفت روز در شكم ماهى، هفت روز پس از خروج از دريا زير درخت كدو، و هفت روز هنگام مراجعت به نينوا.
🌿در مورد اين كه: يونس عليهالسلام چند روز در شكم ماهى بود، روايات گوناگون وارد شده، از نُه ساعت، سه روز، تا چهل روز گفته شده است، و اين موضوع به خوبى روشن نيست.
🌻يونس در درون تاريكىهاى سه گانه: تاريكى درون دريا، تاريكى درون ماهى و تاريكى شب قرار گرفت، ولى همواره به ياد خدا بود، و توبه حقيقى كرد، و مكرر در ميان آن تاريكىها مىگفت:
لا اءِلهَ اءِلَّا اَنتَ سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ؛
اى خداى بزرگ معبودى يكتا جز تو نيست، تو از هر عيب و نقصى منزه هستى و من از ستمگران مىباشم.
🌿سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد، و توبه او را پذيرفت و به ماهى بزرگ فرمان داد تا يونس عليهالسلام را كنار دريا آورده و او را به بيرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود.
🌻آرى يونس حقيقتا توبه كرد و تسبيح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات يافت، و در غير اين صورت، همچنان در شكم ماهى ماند، چنان كه در آيه 143 و 144 سوره صافات مىخوانيم:
فَلَو لا اَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحينَ - لَلَبِثَ فِى بَطنِهِ اِلى يَومِ يُبعَثُونَ؛
و ارگ آاز تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى مىماند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_چهارم🦋
🦋نقش دانشمند حكيم در نجات قوم از بلاى حتمى🦋
🔰يونس عليهالسلام به قوم خود گفته بود كه عذاب الهى در روز چهارشنبه نيمه ماه شوال بعد از طلوع خورشيد نازل مىشود، ولى قوم، او را دروغگو خواندند و او را از خود راندند و او نيز همراه عابد (تنوخا) از شهر بيرون رفت، ولى روبيل كه عالمى حكيم از خاندان نبوت بود در ميان قوم باقى ماند. هنگامى كه ماه شوال فرا رسيد، روبيل بالاى كوه رفت و با صداى بلند به مردم اطلاع داد و فرياد زد:
🌿اى مردم! موعد عذاب نزديك شد، من نسبت به شما مهربان و دلسوز هستم، اكنون تا فرصت داريد استغفار و توبه كنيد تا خداوند عذابش را از سر شما برطرف كند.
🔰مردم تحت تأثير سخنان روبيل قرار گرفته و نزد او رفتند و گفتند: ما مىدانيم كه تو فردى حكيم و دلسوز هستى، به نظر تو اكنون ما چه كار كنيم تا مشمول عذاب نگرديم؟
🌿 روبيل گفت: كودكان را همراه مادرانشان، به بيابان آوريد و آنها را از همديگر جدا سازيد، و همچنين حيوانات را بياوريد و بچه هايشان را از آنها جدا كنيد، و هنگامى كه طوفان زرد را از جانب مشرق ديديد، همه شما از كوچك و بزرگ، صدا به گريه و زارى بلند كنيد و با التماس و تضرع، توبه نماييد و از خدا بخواهيد تا شما را مشمول رحمتش قرار دهد...
🔰همه قوم سخن روبيل را پذيرفتند هنگام بروز نشانههاى عذاب، همه آنها صدا به گريه و زارى و تضرع بلند كردند و از درگاه خدا طلب عفو نمودند. ناگاه ديدند هنگام طلوع خورشيد، طوفان زرد و تاريك و بسيار تندى وزيدن گرفت، ناله و شيون و استغاثه انسانها حيوانات و كودكانشان از كوچك و بزرگ برخاست و انسانها حقيقتاً توبه كردند.
🌿روبيل نيز شيون آنها را مىشنيد و دعا مىكرد كه خداوند عذاب را از آنها دور سازد. خداوند توبه آنها را پذيرفت و به اسرافيل فرمان داد كه طوفان عذاب آنها را به كوههاى اطراف وارد سازد. وقتى مردم ديدند عذاب از سر آنها برطرف گرديد به شكر و حمد خدا پرداختند، روز پنجشنبه يونس و عباد، جريان رفع عذاب را دريافتند، يونس به سوى دريا رفت و از نينوا دور شد و سرانجام سوار بر كشتى شده در آن جا ماهى بزرگ او را بلعيد (كه در داستان قبل ذكر شد) و تنوخا (عابد) به شهر بازگشت و نزد روبيل آمد و گفت: من فكر مىكردم به خاطر زهد بر تو برترى دارم، اكنون دريافتم كه علم همراه تقوا، بهتر از زهد و عبادت بدون علم است. از آن پس عابد و عالم رفيق شدند و بين قوم خود ماندند و آنها را ارشاد نمودند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_پنجم🦋
🦋نجات يونس و بازگشت او به سوى قوم خود🦋
🌻 آرى، حضرت يونس عليهالسلام وقتى كه در شكم ماهى بزرگ قرار گرفت در همان جا دل به خدا بست و توبه كرد، خداوند به ماهى فرمان داد، تا يونس را به ساحل دريا ببرد و او را به بيرون دريا بيفكند.
🌿يونس همچون جوجه نوزاد و ضعيف و بى بال و پر، از شكم ماهى بيرون افكنده شد، به طورى كه توان حركت نداشت.
🌻لطف الهى به سراغ او آمد، خداوند در همان ساحل دريا، كدوبُنى رويانيد يونس در سايه آن گياه آرميد و همواره ذكر خدا ميگفت و كم كم رشد كرد و سلامتى خود را بازيافت.
🌿در اين هنگام خداوند كرمى فرستاد و ريشه آن درخت كدو را خورد و آن درخت خشك شد.
🌻خشك شدن آن درخت براى يونس، بسيار سخت و رنج آور بود و او را محزون نمود. خداوند به او وحى كرد: چرا محزون هستى؟ او عرض كرد: اين درخت براى من سايه تشكيل مىداد، كرمى را بر آن مسلط كردى، ريشهاش را خورد و خشك گرديد.
🌿خداوند فرمود: تو از خشك شدن يك ريشه درختى كه، نه تو آن را كاشتى و نه به آن آب دادى غمگين شدى، ولى از نزول عذاب بر صد هزار نفر يا بيشتر محزون نشدى، اكنون بدان كه اهل نينوا ايمان آوردهاند و راه تقوى به پيش گرفتند و عذاب از آنها رفع گرديد، به سوى آنها برو.
🌻و به نقل ديگر: پس از خشك شدن درخت، يونس اظهار ناراحتى و رنج كرد، خداوند به او وحى كرد: اى يونس! دل تو در مورد عذاب صدهزار نفر و بيشتر، نسوخت ولى براى رنج يك ساعت، طاقت خود را از دست دادى.
يونس متوجه خطاى خود شد و عرض كرد:
🌿يا رَبّ عفوَكَ عَفوَكَ؛ پروردگارا، عفو تو را طالبم، و در خواست بخشش مىكنم.
🌻يونس به سوى نينوا حركت كرد، وقتى كه نزديك نينوا رسيد، خجالت كشيد كه وارد نينوا شود، چوپانى را ديد نزد او رفت و به او فرمود:
برو نزد مردم نينوا و به آنها خبر بده كه يونس به سوى شما مىآيد.
🌿چوپان به يونس گفت: آيا دروغ مىگويى؟ آيا حيا نمىكنى؟ يونس در دريا غرق شد و از بين رفت.
🌻به درخواست يونس، گوسفندى با زبان گويا گواهى داد كه او يونس است، چوپان يقين پيدا كرد، با شتاب به نينوا رفت و ورود يونس را به مردم خبر داد. مردم كه هرگز چنين خبرى را باور نمىكردند، چوپان را دستگير كرده و تصميم گرفتند تا او را بزنند، او گفت: من براى صدق خبرى كه آوردم، برهان دارم، گفتند: برهان تو چيست؟ جواب داد: برهان من اين است كه اين گوسفند گواهى مىدهد. همان گوسفند با زبان گويا گواهى داد. مردم به راستى آن خبر اطمينان يافتند، به استقبال حضرت يونس عليهالسلام آمدند و آن حضرت را با احترام وارد نينوا نمودند و به او ايمان آوردند و در راه ايمان به خوبى استوار ماندند و سالها تحت رهبرى و راهنمايىهاى حضرت يونس عليهالسلام به زندگى خود ادامه دادند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_ششم🦋
🦋ملاقات يونس با قارون در اعماق زمين🦋
🌿از اميرمؤمنان على عليهالسلام نقل شده: هنگامى كه حضرت يونس عليهالسلام در شكم ماهى بزرگ، قرار گرفت، ماهى در درون دريا حركت مىكرد به درياى قُلزُم رفت و سپس از آن جا به درياى مصر رفت، سپس از آن جا به درياى طبرستان (درياى خزر) رفت، سپس وارد دجله بصره شد، و بعد يونس را به اعماق زمين برد.
🔰قارون كه در عصر موسى عليهالسلام مشمول غضب خدا شده بود (و خداوند به زمين فرمان داده بود تا او را در كام خود فرو برد) فرشتهاى از سوى خدا مأمور شده بود كه او را هر روز به اندازه طول قامت يك انسان، در زمين فرو برد. يونس عليهالسلام در شكم ماهى، ذكر خدا مىگفت و استغفار مىكرد. قارون در اعماق زمين، صداى زمزمه يونس عليهالسلام را شنيد، به فرشته مسلط بر خود گفت: اندكى به من مهلت بده، من در اين جا صداى انسانى را مىشنوم!
خداوند به آن فرشته وحى كرد به قارون مهلت بده. او به قارون مهلت داد، قارون به صاحب صدا (يونس) نزديك شد و گفت: تو كيستى؟
🌿يونس: انَا المُذنِبُ الخاطِىءُ يُونُسُ بنِ مَتَّى؛ من گنهكار خطاكار يونس پسر متى هستم.
قارون احوال خويشان خود را از او پرسيد، نخست گفت: از موسى چه خبر؟
يونس: موسى عليهالسلام مدتى است كه از دنيا رفته است.
قارون: از هارون برادر موسى عليهالسلام چه خبر؟
يونس: او نيز از دنيا رفت.
قارون: از كلثُم (خواهر موسى) كه نامزد من بود چه خبر؟
يونس: او نيز مرد.
🔰قارون، گريه كرد و اظهار تاسف نمود (و دلش براى خويشانش سوخت و براى آنها گريست)
فَشَكَرَ اللهُ لَهُ ذالِك؛ همين دلسوزى او (كه يك مرحلهاى از صله رحم است) موجب شد كه خداوند نسبت به او لطف نمود و به آن فرشته مأمور بر او خطاب كرد كه عذاب دنيا را از قارون بردار (يعنى همانجا توقف كند و ديگرى روزى به اندازه يك قامت انسان در زمين فرو نرود كه عذاب سختى براى او بود)
🌿و در حديث امام باقر عليهالسلام آمده: هنگامى كه آن ماهى به درياى مسجور رسيد، قارون كه در آن جا عذاب مىشد زمزمهاى شنيد، از فرشته موكلش پرسيد: اين زمزمه چيست؟ فرشته گفت: زمزمه يونس عليهالسلام است...
🔰آن فرشته به التماس قارون، او را نزد يونس آورد، قارون احوال خويشانش را از يونس عليهالسلام پرسيد، وقتى دريافت آنها از دنيا رفتهاند، گريه شديدى كرد، خداوند به آن فرشته فرمود: اِرفَع عَنهُ العَذابُ بَقيةَ الدُّنيا لِرَقَّتِهِ عَلى قَرابَتهِ [كه ترجمهاش ذكر شد .
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_هفتم🦋
🦋چند درس آموزنده و بزرگ از داستان يونس عليهالسلام🦋
🔰در زندگى و داستان كوچك حضرت يونس عليهالسلام كه در قرآن آمده، درسهاى بزرگ است كه در اين جا به پارهاى از آنها اشاره مىشود:
🌱1 - بايد در امور به خصوص نفرين براى نابودى افراد، شتابزدگى نكرد، و تا احتمال هدايت وجود دارد، با كمال صبر و مقاومت و وقار، براى هدايت مردم تلاش نمود.
🌿پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بر همين اساس رفتار مىكرد، در يكى از موارد، سرسختى و لجاجت مشركان به جايى رسيد كه نزديك بود پيامبر اسلام آنها را نفرين كند. خداوند به او خطاب نموده و فرمود:
🌱3 - خداوند در بيان نجات يونس عليهالسلام مىفرمايد:
🌿فَنَادَى فِى الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فاستَجَبنا لَهُ وَ نَجَّيناهُ مِنَ الغَمِّ و كَذلكَ نُنجِى المُؤمِنينَ؛
🌿يونس در آن ظلمتهاى متراكم (داخل شكم ماهى) فرياد زد: خداوندا! جز تو معبودى نيست، تو منزّه هستى، و من از ستمكارانم - ما دعاى او را به اجابت رسانديم و او را از آن اندوه نجات داديم و همين گونه مؤمنان را نجات مىدهيم.
🔰از جمله: وَ كَذلكَ نُنجِى المُؤمِنينَ؛ و همين گونه مؤمنان را نجات مىدهيم. فهميده مىشود كه اين يك قانون سرنوشتساز براى همه مؤمنان است و اختصاصى به يونس عليهالسلام ندارد، هر مؤمنى بايد داراى اين ويژگىها باشد يعنى:
🌱1 - به حقيقت توحيد و معبود يكتا توجه كند.
🌱2 - ذات پاك خدا را از هر گونه عيب و نقص منزه بداند.
🌱3 - به گناه خود اعتراف و اقرار كند.
🌿چرا كه مجازاتهاى الهى بر دو گونه است:
🌱1 - مجازات استيصال
🌱 2 - مجازات تنبيهى، در مجازات تنبيهى قبل از ورود مجازات، اثر مجازات به بنده مىرسد، و اگر بنده خود را پاك سازد، نجات پيدا مىكند.
🌱4 - پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و امامان عليهم السلام در مناجات و راز و نياز خود به خدا عرض مىكردند:
اَلّلهُمَّ لا تَكِلنِى الى نَفسِى طَرفَةَ عَين اَبَداً؛
🌿خدايا مرا به اندازه يك چشم به هم زدن، هرگز به خودم وانگذار.
📌 ادامه داستان در پیام بعدی👇
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_هشتم🦋
📌ادامه داستان………
🌿ام سلمه عليهاالسلام شبى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم را در اين حال ديد كه اين دعا را مىكرد، علت را پرسيد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: ايمن نيستم. خداوند يك لحظه يونس عليهالسلام را به خودش واگذارد، آن همه دچار بلا شد.
🔰ابن ابى يعفور مىگويد: امام صادق عليهالسلام را ديدم دستهايش را به طرف آسمان بلند كرده و قطرات اشكش از روى محاسنش جارى بود و مىگفت:
🌱رَبِّ لا تَكِلنِى الى نَفسِى طَرفَةَ عَين اَبَداً لا اَقَلَّ مِن ذلكَ و لا اَكثَرَ؛
پروردگار! مرا به اندازه يك چشم به هم زدن، و نه كمتر و نه زيادتر از اين به خودم وانگذار.
🌿سپس رو به من كرد و فرمود: خداوند يونس عليهالسلام را به اندازه كمتر از يك چشم به هم زدن به خودش واگذاشت و چنان گناه (ترك اولى) و مكافاتى به سراغش آمد.
🌿عرض كردم: آيا حالش به حالت كفران رسيد؟ فرمود: نه، ولى اگر كسى در اين گونه حالت باشد و (بىتوبه) بميرد، هلاك مىشود.
🔰آرى، راه، بسيار باريك است، بايد از درگاه خدا همواره استمداد نمود، وگرنه يك لحظه هوسرانى، يك عمر پشيمانى را به دنبال خواهد آورد.
🌱5 - عرفا گويند: (چنان كه در اشعار مثنوى آمده:) گرچه قرار گرفتن يونس عليهالسلام در شكم ماهى يك نوع مكافات بود، ولى همان معراج او بود كه عجايب دريا را ديد، و ساخته و تربيت شد و پاك و با صفا بازگشت. اگر معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در آسمانها بود، معراج يونس در درياها بود. براى خدا بالا و پايين فرقى ندارد.
🌿بنابراين بايد همچون يونس عليهالسلام در سختىها و شدتها با گفتن لا اءله اءلا الله سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ خود را به معراج ببريم، و در ملكوت اعلى سير كنيم تا نجات يابيم.
به قول يكى از عرفا؛ يونس عليهالسلام در چهار تاريكى امتحان شد:
🌱1 - تاريكى ذلت
🌱 2 - تاريكى بيم و عقوبت
🌱 3 - تاريكى دريا و تلاطم
🌱 4 - تاريكى شكم ماهى.
🌿پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا تُفَضِّلُونى عَلى يُونُسَ بنِ مَتَّى؛
🔰مرا (در اين جهت كه يونس ترك اولى كرد و در شكم ماهى قرار گرفت) بر او ترجيح ندهيد.
گفت پيغمبر كه معراج مرا نيست بر معراج يونس اجتبا
آن من بالا و آن او نشيب زآنكه قرب حق برون است از حسيب
قرب نى بالا، نه پستى رفتن است قرب حق از حبس هستى رستن است
نيست را چون بالايست و زير نيست را نه رود و نه زود و نه دير
كارگاه صنع حق در نيستى است غَرّه هستى چه دانى نيست چيست
🌿كوتاه سخن آن كه: چنان كه مولانا در اين اشعار گويد: پله هاى معراج به محو شدن و خود را هيچ دانستن در برابر عظمت خدا است، كسى كه در حقيقت خدا را شناخت و با تمام وجود ا
قرار به تقصير و ناچيزى خود كرد، در مسير معراج قرار گرفته است. يونس عليهالسلام چنين كرد، و به معراج رسيد و سرانجام بر قله معراج راه يافت.
🌿پايان داستانهاى حضرت يونس عليهالسلام🌿
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#اشموئیل_طالوت_جالوت
#قسمت_یکم🦋
🦋بروز اشموئيل و طالوت و جالوت، پس از موسى عليهالسلام🦋
🌿چنان كه قبلا گفته شد، پس از رحلت موى عليهالسلام بنىاسرائيل به فرماندهى يوشع بن نون وصى موسى عليهالسلام به جنگ با زورمندان شام و فلسطين پرداختند، تا ارض فلسطين و شهرهاى آن را فتح كنند و اين جنگ همچنان ادامه داشت.
✨بنى اسرائيل پس از موسى عليهالسلام داراى پيامبرى بودند كه در آيه 246 و 247 و 248 سوره بقره از اين پيامبر به عنوان نبى (پيامبر) ياد شده، ولى نام او ذكر نشده است، كه اكثر مفسران به استناد روايات معتقدند كه اين پيامبر به نام اشموئيل بود.
🌿اشموئيل كه از نژاد بنى اسرائيل بود. زمام رهبرى بنى اسرائيل را در دست گرفت و به بازسازى آنها براى خودسازى و جهاد با دشمنان پرداخت.
🌻اشموئيل احساس كرد كه لشگر بنى اسرائيل نياز به يك فرمانده شجاع، نترس، كاردان و دلاور دارد. خود بنى اسرائيل نيز كه از ناحيه گزند دشمنان به ستوه آمده بودند، نياز به چنين فرماندهى را احساس نمودند. نزد اشموئيل آمده و از او درخواست كردند كه فرماندهى شجاع و كارآمد انتخاب كند تا تحت فرماندهى او با دشمن بجنگند، اشموئيل كه سستى و بىهمتى آنها را تجربه كرده بود به آنها فرمود:
🌿بيم آن دارم كه شما از پيروى چنين فرماندهى سرپيچى كنيد، و از نبرد با دشمن، شانه خالى نماييد. ولى آنها قول دادند كه با انتخاب چنان فرمانده يا اطاعت قوى از او با دشمن جنگ خواهند كرد.
🌻اشموئيل از درگاه خداوند درخواست چنين فرماندهى با كفايت نمود. خداوند به او وحى كرد كه چنين فرماندهى را نزد تو مىفرستيم، فرماندهى و پرچم سپاه را به دست او بسپار.
🌻اين فرمانده لايق همان طالوت بوده كه مردى بلندقامت، تنومند، داراى اعصابى محكم و ارادهاى قوى به علاوه دانشمندى زيرك و با تدبير بود. او در اين هنگام شهرتى نداشت. با پدرش در ساحل رودخانهاى مىزيست و چهارپايان پدرش را به چرا مىبرد و كشاورزى مىكرد.
🌱روزى بعضى از چهارپايان در بيابان گم شدند. طالوت همراه يكى از دوستانش در اطراف رودخانه به جستجوى آنها پرداخت، در اين جستجو تا نزديك شهر صوف رسيدند - اشموئيل در شهر صوف سكونت داشت - دوست طالوت به طالوت گفت: ما در نزديك شهر صوف هستيم، اشموئيل پيامبر در اين شهر است، بيا نزد او برويم، تا او در پرتو وحى ما را به پيدا كردن چهارپايان گمشده راهنمايى كند.
🌻طالوت پيشنهاد دوستش را پذيرفت و با هم به شهر صوف نزد اشموئيل آمدند همين كه چشمان طالوت و اشموئيل به همديگر افتاد، ما بين دلهايشان آشنايى برقرار شد. اشموئيل در همان لحظه طالوت را شناخت، دريافت كه اين شخص همان است كه خداوند او را به عنوان فرمانده لايق نزدش فرستاده است.
🌿طالوت سرگذشت گم شدن چهارپايانش را براى اشموئيل شرح داد. اشموئيل گفت: چهارپايانت هم اكنون، در راه دهكده به طرف باغستان پدرت در حركتند، نگران آنها نباش، ولى من تو را براى كار بزرگترى كه مربوط به نجات بنى اسرائيل از گزند دشمن است دعوت مىكنم.
🌻طالوت در آغاز از اين پيشنهاد تعجب كرده ولى سپس دعوت اشموئيل را پذيرفت، حضرت اشموئيل عليهالسلام طالوت را به بنىاسرائيل معرفى كرد، فرمود:
🌱خداوند اين شخص را براى فرماندهى شما برگزيد، از او پيروى كنيد، و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازيد.
🌿بنى اسرائيل بهانهتراشى كردند، زيرا اوصاف يك فرمانده لايق را در ظاهر طالوت نمىديدند، زيرا او را نمىشناختند، ولى اشموئيل به آنها اطمينان داد كه طالوت از نظر علمى و معنوى و جسمى، رادمردى قوى و با تدبير است و بر شما برترى دارد.
✨بنى اسرائيل مطالبه دليل و نشانه كردند اشموئيل به آنها گفت:
🌿نشانه انتخاب طالوت آن است كه صندوق عهد يادگار مهم موسى عليهالسلام را كه مايه دلگرمى و اطمينان شما است و اكنون در دست دشمن است به سوى شما باز مىگردند.
طولى نگذشت كه صندوق عهد به گونه معجزهآسايى به دست بنى اسرائيل افتاد.
🌻در تاريخ آمده است: هنگامى كه صندوق عهد در جنگها به دست بتپرستان فلسطين افتاد، آن را به بتكده خود بردند تا آن صندوق در آن جا بود، آنها گرفتار ناراحتىهاى گوناگونى شدند، بعضى گفتند: اين ناراحتىها هم به خاطر آن صندوق عهد است. از اين رو تصميم گرفتند آن را از شهر خود خارج سازند، و چون كسى حاضر نبود اين كار را بكند، آن صندوق را به دو گاو بستند، و آن دو گاو را به سوى بيابان حركت دادند. آن گاوها آن صندوق را كشيدند و از شهر خارج كرده و در بيابان به ميان بنى اسرائيل آوردند، البته فرشتگان و امدادهاى غيبى در پشت پرده، اين حركت را راهنمايى مىكردند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_اشموئیل_طالوت_جالوت
#قسمت_دوم🦋
پيروزى بنى اسرائيل به فرماندهى طالوت
🌻طالوت از سوى اشموئيل و بنى اسرائيل به عنوان فرمانده كل قواى بنى اسرائيل منصوف شد، طالوت سپاهيان را بازسازى و منظم كرد و به سوى جبهه روانه ساخت، در مسير راه براى آن كه آنها را آزمايش كند، با اين كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آنها گفت:
✨ در سر راه به نهر آبى مىرسيد، خداوند شما را به وسيله آن آب آزمايش مىكند، آنها كه به هنگام تشنگى از آب بنوشند از من نيستند، و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود، بيشتر از آن نخورند از من هستند.
همه لشگر - جز اندكى - از آن آب نوشيدند.
🌿طالوت دريافت كه افراد محكم و با ايمان امتحان داده كه مىتوان با آنها جنگيد همان گروه اندكند كه از آب ننوشيدند يا به اندازه يك كف دست نوشيدند.
🌱طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عدهاى از آنها با مقايسه كمى افراد خود با انبوه فراوان دشمن، گفتند: ما توانايى مقابله با دشمن به فرماندهى جالوت را نداريم. ولى آنها كه به لقاء الله و روز رستاخيز اعتقاد داشتند، با اراده قاطع گفتند:
كَم مِن فِئَةٍ قليلَةٍ غَلَبَت فَِةٌ كثيرةً بِاِذنِ اللهِ و اللهُ مَعَ الصابرين.
چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند، و خداوند با صابران (و استقامت كنندگان) است.
🌿لشكر اندك بنى اسرائيل به حركت خود به سوى جبهه ادامه دادند، در حالى كه طالوت در پيشاپيش آنها حركت مىكرد تا به جايى رسيدند كه لشگر نيرومند جالوت نمايان و ظاهر شد. طالوتيان در برابر آن قدرت عظيم قدرت كشيدند و دست به دعا برداشته و گفتند:
رَبَّنا أفرِغْ عَلَينا صَبرو ثَبِّت اَقدامَنا عَلَى القَومِ الكافِرينَ؛
🌻پروردگارا! پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز، و گامهاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان.
اين گروه اندك با ارادهاى محكم و روحيهاى عالى به فرماندهى طالوت فرمانده لايق و با ايمان به قلب لشگر دشمن زدند.
✨در آن وقت حضرت داوود به عنوان جوان ناشناس در ميان لشگر بنى اسرائيل بود. به وسيله فلاخنى كه در دست داشت، در پيشاپيش لشگر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد و يكى دو سنگ به سوى او افكند، آن يك سنگ يا دو سنگ به او اصابت كرد به طورى كه جالوت جيغ و فرياد كشيد و بر زمين افتاد و در خون خود غوطه ور شد و به هلاكت رسيد. با كشته شدن جالوت، سپاه او فروپاشيدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند.
🌿به اين ترتيب طالوت با لشكر اندك بنىاسرائيل بر دشمنان پيروز شدند. حضرت داوود عليهالسلام از آن وقت داراى موقعيت عظيم در نزد اشموئيل و بنى اسرائيل گرديد و سرانجام داراى مقام نبوت و حكومت گرديد.
...................................
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ادریس (ع)
#قسمت_اول
🔷 ویژگیهای حضرت ادریس علیه السلام :
يكى از پيامبران كه نامش در قرآن دو بار آمده(72) و در آيه 56 سوره مريم به عنوان پيامبر صديق ياد شده، حضرت ادريس است كه در اين جا نظر شما را به پارهاى از ويژگىهاى او جلب مىكنيم:
ادريس كه نام اصيلش اخنوخ است در نزديك كوفه در مكان فعلى مسجد سهله مىزيست. او خياط بود و مدت سيصد سال عمر نمود و با پنج واسطه به آدم عليهالسلام مىرسد. سى صحيفه از كتابهاى آسمانى بر او نازل گرديد. تا قبل از ايشان مردم براى پوشش بدن خود از پوست حيوانات استفاده مىكردند، او نخستين كسى بود كه خياطى كرد و طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت و از آن پس مردم به تدريج از لباسهاى دوخته شده استفاده مىكردند. او بلندقامت و تنومند و نخستين انسانى بود كه با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هيئت احاطه داشت و آنها را تدريس مىكرد. كتابهاى
آسمانى را به مردم مىآموخت و آنها را از اندرزهاى خود بهرهمند مىساخت، از اين رو نام او را ادريس (كه از واژه درس گرفته شده) نهادند.
خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندى در بهشت به او عنايت فرمود و او را از مواهب بهشتى بهرهمند ساخت.
ادريس عليهالسلام بسيار درباره عظمت خلقت مىانديشيد و با خود مىگفت: اين آسمانها، زمين، خلايق عظيم، خورشيد، ماه، ستارگان، ابر، باران و ساير پديدهها داراى پروردگارى است كه آنها را تدبير نموده و سامان مىبخشد، بنابراين او را آن گونه كه سزاوار پرستش است، پرستش كن.(73)
..........................................
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ادریس(ع)
#قسمت_دوم
🔷 فرازهايى از اندرزهاى ادريس عليهالسلام
اى انسان! گويى مرگ به سراغت آمده، نالهات بلند شده، عرق پيشانيت سرازير گشته، لبهايت جمع شده، زبانت از حركت ايستاده، آب دهانت خشك گشته، سياهى چشمت به سفيدى دگرگون شده، دهانت كف كرده، همه بدنت به لرزه در آمده و با سختىها و تلخىهاى مرگ دست به گريبان شدهاى. سپس روحت از كالبدت خارج شده و در برابر اهل خانهات جسد بدبويى شدهاى و مايه عبرت ديگران گذشتهاى. بنابراين هم اكنون به خودت پند بده و درباره مرگ و حقيقت آن عبرت بگير، كه خواه ناخواه به سراغت مىآيد و هر عمرى گرچه طولانى باشد به زودى به دست فنا سپرده مىشود.
اى انسان! بدان كه مرگ با آن همه دشوارى، نسبت به امور بعد از آن كه حوادث هولناك و پروحشت قيامت مىباشد آسانتر است، متوجه باش كه ايستادن در دادگاه عدل الهى براى حسابرسى و جزاى اعمال آن قدر سخت و طاقتفرسا است كه نيرومندترين نيرومندان نيز از شنيدن احوال آن ناتوانند.(74)
..............................................
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ادریس (ع)
#قسمت_سوم
🔷 هدايت شدن هزار نفر با راهنمايىهاى ادريس عليهالسلام
ادريس همچنان با بيانات شيوا و اندرزهاى دلپذير و هشدارهاى كوبنده، قوم خود را به سوى خدا دعوت ميكرد. در اين مسير با طايفهاى از قوم خود ملاقات نمود كه همه بت پرست بودند و در انواع انحرافها و گمراهىها گرفتار بودند. ادريس به اندرز و نصيحت آنها پرداخت و آنها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوى خدا دعوت كرد. آنها يكى پس از ديگرى تحت تأثير قرار گرفته و به او پيوستند. نخست تعداد هدايتشدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسيد. به همين ترتيب يكى پس از ديگرى هدايت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسيدند.
ادريس از ميان آنها صد نفر از برترينها را برگزيد، و از ميان صد نفر، هفتاد نفر، و از ميان هفتاد نفر ده نفر، و از ميان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادريس با اين هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نياز با خدا پرداختند، خداوند به ادريس وحى كرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آنها همچنان با ادريس به عبادت الهى پرداختند تا زمانى كه خداوند روح ادريس عليهالسلام را به ملأ اعلى برد.(76)
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ادریس (ع)
#قسمت_چهارم
🔷 مبارزه ادريس با طاغوت عصرش
ادريس عليهالسلام تنها به عبادت و اندرز مردم اكتفا نمىكرد، بلكه به جامعه توجه داشت كه اگر ظلمى به كسى شود، از مظلوم دفاع كند و در برابر ظالم، ايستادگى نمايد. به عنوان نمونه به داستان زير توجه نماييد:
در عصر او پادشاه ستمگرى حكومت مىكرد، ادريس و پيروانش از اطاعت شاه سر باز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشكار ساختند، از اين رو آنها را از اطراف دستگاه آن شاه جبار، به عنوان رافَضى (يعنى ترك كننده اطاعت شاه) خواندند.
روزى شاه با نگهبانان خود در بيابان، به سير و سياحت و شكار مشغول بود كه به زمين مزروعى بسيار خرم و شادابى رسيد، پرسيد: اين زمين به چه كسى تعلق دارد؟
اطرافيان گفتند: به يكى از پيروان ادريس.
شاه صاحب آن ملك را خواست و به او گفت: اين ملك را به من بفروش. او گفت: من عيالمند هستم و به محصول اين زمين محتاجتر از تو مىباشم و به هيچ عنوان از آن دست نمىكشم.
شاه بسيار خشمگين شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگين يافت، علت را پرسيد و او جريان را بازگو كرد و با همسرش در اين مورد به مشورت پرداخت، و به اين نتيجه رسيدند كه رهنمودهاى ادريس، مردم را بر ضد شاه، پرجرأت و قوى دل كرده است.
همسر شاه كه يك زن ستمگر و بىرحم بود گفت: من تدبيرى مىكنم كه هم تو صاحب آن زمين شوى و هم مردم با تبليغات وارونه، رام و خام شوند.
شاه گفت: آن تدبير چيست؟
زن كه حزبى به نام ازارقه (چشم كبودها) از افراد خونخوار و بىدين تشكيل داده بود، به شاه گفت: من جمعى از حزب ازارقه را مىفرستم تا صاحب آن زمين را به اينجا بياورند و همه آنها شهادت بدهند كه او آيين تو را ترك كرده، در نتيجه كشتن او جايز مىشود، تو نيز او را مىكشى و آن سرزمين خرم را تصرف مىكنى.
شاه از اين نيرنگ استقبال كرد و آن را اجرا نمود و پس از كشتن آن شيعه ادريس، زمينهاى مزروعى او را تصرف و غصب نمود.
حضرت ادريس از جريان آگاه شد و شخصاً نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض كرده، آيين او را باطل دانست و او را به سوى حق دعوت نمود، و سرانجام به او گفت: اگر توبه نكنى و از روش خود برنگردى، به زودى عذاب الهى تو را فراخواهد گرفت، و من پيام خود را از طرف خداوند به تو رساندم.
همسر شاه، به او گفت: هيچ ناراحت مباش، من نقشه قتل ادريس را طرح كردهام، و با كشتن او رسالتش نيز باطل مىشود.
آن نقشه اين بود كه چهل نفر را مخفيانه مأمور كشتن ادريس كرد، ولى ادريس توسط مأموران مخفى خود، از جريان آگاه شد و از محل و مكان هميشگى خود به جاى ديگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شكست خوردند و مدتها گذشت تا اين كه عذاب قحطى، كشور شاه را فرا گرفت كار به جايى رسيد كه زن شاه، شبها به گدايى مىپرداخت تا اين كه شبى سگها به او حمله كردند و او را پاره پاره نموده و دريدند. بلاى قحطى نيز بيست سال طول كشيد و سرانجام، آنها كه باقى مانده بودند به ادريس و خداى ادريس ايمان آوردند و كم كم بلاها رفع گرديد. و ادريس پيروز شد.(77)
پایان
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
مباحث #قصه_های_قرآنی
✨ قارون ✨
نام قارون 4 بار در سه سوره از قرآن آمده است. در بخشی از آیات سوره قصص سخن از درگیری بنی اسرائیل با این مرد ثروتمند و سرکش به میان آمده، قارونی که مظهر ثروت آمیخته با کبر و غرور و طغیان بود.حضرت موسی علیه السلام در طول زندگی خود با سه قدرت طاغوتی تجاوزگر مبارزه کرد: فرعون که مظهر قدرت حکومت بود و قارون که مظهر ثروت بود و سامری که مظهر صنعت و فریب و اغفال بود. (گر چه مهمترین مبارزه موسی علیه السلام با قدرت حکومت است ولی دو مبارزه اخیر نیز برای خود واجد اهمیت و محتوی درسهای آموزنده و بزرگ است)
🔔 قارون از نظر اطلاعات و آگاهی، معلومات قابل توجهی از تورات داشت، نخست در صف مؤمنان بود ولی ضعف ایمان و غرور و ثروت و کمی ظرفیت، او را به آغوش کفر کشانید.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺