eitaa logo
درسهایی از قران کریم ( ترجمه و آموزش و روخوانی و تجوید و دائره المعارف ....... )
2.6هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
5.2هزار ویدیو
17 فایل
آنچه که از قران کریم می دانیم کپی مطالب آزاد و فقط یه صلوات به روح پدر و مادرم بفرست 💗💗💗
مشاهده در ایتا
دانلود
👈خفقان و كنترل شديد براى جلوگيرى از تولد نوزاد 🌴فرعون پس از مشاوره و گفتگو با درباريان و ساحران، دو تصميم خطرناك گرفت: نخست اين كه فرمان داد در آن شبى كه منجمين و ساحران، آن شب را به عنوان شب انعقاد نطفه كودك موعود (موسى) مشخص كرده بودند، زنان از همسرانشان جدا گردند. 🌴اين فرمان اعلام شد و در همه جا كنترل شديدى به وجود آمد، مردان از شهر بيرون رفتند و زنان در شهر ماندند، و هيچ همسرى جرئت نداشت با همسر خود تماس بگيرد. 🌴ولى در نيمه همان شب، عمران كه در كنار كاخ فرعون به نگهبانى اجبارى اشتغال داشت،(كارهاى سخت، مانند نگهبانى شب و... به بنى اسرائيل واگذار شده بود)همسرش يوكابد را ديد كه نزدش آمده است، آن دو با هم همبستر شدند و نطفه موسى عليه السلام منعقد گرديد. 🌴عمران، به همسرش گفت: مثل اين كه تقدير الهى اين بود كه آن كودك موعود از ما پديد آيد، اين راز را پنهان دار و در پوشيدن آن بكوش كه وضع بسيار خطرناك است. 🌴يوكابد با شتاب و نگرانى از كنار شوهر دور شد، و در پوشاندن راز، كوشش بسيار كرد. 🌴دومين تصميم فرعون، كشتن نوزادان پسر بود كه به طور وسيع، و بسيار خطرناكتر از تصميم نخست، اجرا شد، از دربار فرعون خطاب به عموم مردم، اين اعلاميه صادر گرديد: 🌴همه مأموران و قابله ها بايد در ميان بنى اسرائيل، مراقب اوضاع باشند، هرگاه پسرى از آنها به دنيا آمد، بى درنگ سر از بدن او جدا كنند و او را بكشند، ولى دختران را براى كنيزى نگه دارند. 🌴به دنبال اين اعلاميه، جلادان خون آشام حكومت فرعون به جان مردم افتادند، تمام زنهاى باردار تحت مراقبت شديد قرار گرفتند، قابله ها از هر سو، زنان را كنترل مى كردند، در اين گير و دار، شكم بسيارى از زنان شكافته شد، و بسيارى از نوزادهايى كه در رحم مادرانشان بودند، در اثر فشار و لگد زدن ، سقط شدند، و كشتن نوزادان پسر به هفتاد هزار نفر رسيد.(اقتباس از بحار، ج 13،ص 50 تا 53؛ در آيه 49 سوره بقره به شكنجه شدن بنى اسرائيل و كشته شدن پسران آنها به دست فرعونيان اشاره شده است) ادامه دارد.... کانال 👇 @Targomeh
📚🕥📚 (ع) 💎فرازهايى از دعوت منطقى و دلسوزانه حضرت صالح عليه‏السلام‏ حضرت صالح عليه‏السلام، در دعوت و راهنمايى مردم، از راه‏هاى گوناگون وارد شده و به نصيحت آن‏ها پرداخت، در اين جا نظر شما را به چند نمونه از برنامه‏هاى تبليغى حضرت صالح عليه‏السلام جلب مى‏كنيم: اى قوم من! من براى شما فرستاده امينى هستم، پرهيزكار باشيد و از من پيروى كنيد، من در برابر اين دعوت، از شما اجر و پاداشى نمى‏خواهم، اجر من تنها از جانب پروردگار جهانيان است، آيا شما مى‏پنداريد هميشه در نهايت امنيّت در ميان نعمتهايى كه در دنيا وجود دارد، باقى مى‏مانيد؟ و در كنار اين باغها و چشمه‏ها، زراعتها و نخلهايى كه ميوه‏هايش شيرين و رسيده است جاودانه خواهيد ماند؟ شما از كوه‏ها خانه‏هايى مى‏تراشيد، و در آن به عيش و نوش مى‏پردازيد، اين امور شما را سرمست و غافل ساخته است، از زندان خودپرستى بيرون آييد، و به فضاى خداپرستى وارد شويد. از اسرافكاران و دنياپرستان مرفه پيروى نكنيد، آنان كه به فساد و تباهى دامن مى‏زنند، و در فكر اصلاح نيستند. اى مردم! خداى يكتا و بى همتا را بپرستيد، كه جز او چيز ديگرى خداى شما نيست، همان خدايى كه شما را از زمين آفريد، و آبادانى آن را به شما واگذار نمود، از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد، كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك، و اجابت‏كننده تقاضاى شما است. قوم گفتند: اى صالح! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى، آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى‏پرستيدند، نهى مى‏كنى؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوى آن دعوت مى‏كنى، در شك و ترديد هستيم. حضرت صالح عليه‏السلام فرمود: اى قوم من! اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رحمت او به سراغم آمده باشد آيا مى‏توانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم؟ اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مى‏تواند مرا در برابر او يارى دهد، بنابراين سخنان شما، چيزى جز اطمينان به زيانكار بودن شما نمى‏افزايد. بنابراين به خود آييد، و درست فكر كنيد و بدانيد كه راه نجات و رستگارى شما در نفى معبودهاى باطل و آمدن زير پوشش پرستش معبود يكتا و بى همتا است. اى مردم! چرا براى انجام بدى قبل از نيكى شتاب مى‏كنيد؟ و به جاى شتافتن به سوى رحمت الهى، به سوى عذاب خدا حركت مى‏نماييد؟ چرا از درگاه خداوند، تقاضاى عفو و آمرزش نمى‏كنيد؟ كه اگر چنين كنيد شايد مشمول رحمت الهى شويد، اين همه لجاجت و خيره سرى و غفلت براى چيست؟ كوتاه سخن آن كه، تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در اين جمله خلاصه مى‏شد كه: أنِ اعبدُوا اللهَ؛ خدا را بپرستيد. آرى بندگى خدا، زيربنا و عصاره همه تعليمات فرستادگان خدا است. حضرت صالح عليه‏السلام در دعوت قوم خود، نهايت محبت و دلسوزى را نمود و با تعبير مكرر اى قوم من! خواست تا حس خويشاوندى آن‏ها را به سوى خود جلب كند، ولى آن‏ها در برابر آن همه دلسوزى‏ها، و منطق و راهنمايى‏هاى مهرانگيز صالح عليه‏السلام، با طغيان و سركشى لجوجانه، دعوت صالح عليه‏السلام را رد كردند، و بى شرمانه و گستاخانه در برابر او و دعوت‏هاى دلسوزانه او، ايستادند، و به كارشكنى و مخالفت شديد پرداختند. مخالفت آن‏ها عمومى بود و جز اندكى به آن حضرت ايمان نياوردند، مطابق بعضى از روايات اين گروه اندك، پس از ديدن معجزه پيدايش ناقه صالح، ايمان آوردند، نخست هفتاد نفر بودند، سپس مرتد شدند و تنها شش نفر از آن‏ها باقى ماند، كه يكى از آن‏ها هم در شك و ترديد به سر مى‏برد و سرانجام به مخالفان پيوست. بعضى تعداد ايمان آورندگان به صالح عليه‏السلام را كه از عذاب نجات يافتند، تا چهارهزار نفر نوشته‏ اند. کانال 👇 @Targomeh
📚🕥📚 (ع) دو فرمان خطرناك نمرود براى آن كه نطفه ابراهيم عليه‏السلام منعقد نشود، نمرود فرمان صادر كرد كه زنان را از شوهرانشان جدا سازند و به طور كلى آميزش زن و مرد غدغن گردد، تا به اين وسيله، از انعقاد نطفه آن پسر خطرناك، در آن سال جلوگيرى شود. اين فرمان اجرا شد، و مأموران و دژخيمان آشكار و نهان نمرود، همه جا را تحت كنترل شديد خود در آوردند، و براى اين كه اين فرمان، به طور دقيق اجرا شود، زنان را در شهر نگه داشتند، و مردان را به خارج از شهر فرستادند. ولى در عين حال، تارخ پدر ابراهيم عليه‏السلام، با همسرش تماس گرفت و كاملا به دور از كنترل مأموران، با او همبستر شد، و نور ابراهيم عليه‏السلام در رحم مادرش منعقد گرديد. در اين هنگام دومين فرمان نمرود، چنين صادر شد: ماماها و قابله‏ها و هر كس در هر جا كه توانست، زنان باردار را تحت كنترل و مراقبت قرار دهند، هنگام زايمان، كودكان را بنگرند اگر پسر بود كشته و نابود گردد، و اگر دختر بود زنده بماند، اين فرمان حتماً بايد اجرا شود، براى متخلفين از اجراى فرمان، مجازات شديد در نظر گرفته شده است... حتماً... حتماً. كنترل شديد در همه جا اجرا گرديد، جلادان خون‏آشام نمرودى، در همه جا حاضر بودند، نوزادهاى پسر را مى‏كشتند، و نوزادهاى دختر را زنده مى‏گذاشتند. كار به جايى رسيد كه به نوشته بعضى از تاريخ نويسان 77 تا 100 هزار نوزاد كشته شدند. مادر ابراهيم عليه‏السلام بارها توسط ماماها و قابله‏هاى نمرودى آزمايش شد، ولى آن‏ها نفهميدند كه او باردار است، و اين از آن جهت بود كه خداوند رحم مادر ابراهيم عليه‏السلام را به گونه‏اى قرار داده بود كه نشانه باردارى آشكار نبود. همه جا سخن از كشتن نوزادهاى پسر بود، و جاسوسان نمرود، اين موضوع را با مراقبت شديد دنبال مى‏كردند، در چنين شرايط سختى پدر ابراهيم عليه‏السلام بيمار شد و از دنيا رفت. بونا مادر شجاع و شيردل ابراهيم عليه‏السلام خود را نباخت و همچنان با امداد الهى به زندگى ادامه داد، و با اين كه فشار زندگى لحظه به لحظه بر او شديدتر مى‏شد، و همواره سايه هولناك دژخيمان تيره دل و بيرحم را مى‏ديد، تسليم نمروديان نشد و تصميم گرفت خود را معرفى نكند و نوزاد خود را پس از تولد، با كمال مراقبت، در مخفى‏گاه‏ها حفظ نمايد. آرى، گرچه فرمان نمرود، ترس و وحشت عجيبى در مردم ايجاد كرده بود، ولى مادر شجاع ابراهيم عليه‏السلام با توكل به خداى يكتا، تصميم گرفت تا بر خلاف اين فرمان، كودك خود را از گزند دست خون آشامان نمرودى نگه دارد. ...................................... کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 (ع) اسماعيل و مادرش در كنار كعبه‏ حس هووگرى گاهى به صورت‏هاى رنج آور در ساره بروز مى‏كرد، او وقتى كه مى‏ديد ابراهيم فرزند نوگلش اسماعيل را در كنار مادرش در آغوش مى‏گيرد و او را مى‏بوسد و نوازش مينمايد، در درون ناراحت مى‏شد و در غم و اندوه فرو مى‏رفت، آتش حسادت در درونش شعله ميكشيد كه چرا شوهرم ابراهيم بايد همسر ديگر به نام هاجر داشته باشد؟ و هاجر كه كنيز من بود، اينك همتاى من شود؟ و پسرش مانند پسر من مورد محبت ابراهيم قرار گيرد؟! و... . كوتاه سخن آن كه: وسوسه‏هاى نفسانى، طوفانى از حزن و اندوه در ساره به وجود آورده بود و موجب مى‏شد كه گاه و بيگاه با ابراهيم برخوردهاى نامناسب و زننده كند. روايت شده: اسماعيل و اسحاق بزرگ شده خداوند (در حدى كه مى‏توانستند با هم مسابقه كشتى يا مسابقه دويدن بگذارند) در يكى از مسابقه‏ها اسماعيل برنده شد، ابراهيم بى درنگ اسماعيل را گرفت و بر روى دامنش گذاشت، و اسحاق را در كنارش نشاند، اين منظره ساره را بسيار ناراحت كرد، به طورى كه با تندى به ابراهيم گفت: مگر بنا نبود كه اين دو فرزند را مساوى قرار ندهى؟! هاجر را از من دور كن و به جاى ديگر ببر. از آن جا كه ساره قبلاً مهربانى‏هاى بسيار به ابراهيم كرده بود، و ابراهيم همواره سعى داشت نسبت به او وفادار و خوشرفتار باشد، از اين رو نمى‏توانست ساره را از خود برنجاند. آزارهاى ساره باعث شد كه ابراهيم شكايت او را به درگاه خدا برد، خداوند به ابراهيم چنين وحى كرد: مثال زن همچون مثال چوب كج خشك است اگر آن را به خود واگذارى از او بهره مى‏برى، و اگر خواسته باشى آن چوب را راست كنى شكسته خواهد شد. آن گاه خداوند به ابراهيم فرمان داد كه هاجر و اسماعيل را از ساره دور كند، ابراهيم عرض كرد: آن‏ها را به كجا ببرم؟ خداوند كه مى‏خواست خانه‏اش كعبه به دست ابراهيم بازسازى شود به ابراهيم وحى كرد و فرمود: آن‏ها را به حرم و محل امن خودم و نخستين خانه‏اى كه آن را براى انسان‏ها آفريدم، يعنى به مكه ببر. ابراهيم با اجراى اين فرمان گر چه از بن بست مشكل خانوادگى نجات يافت، ولى چنين كارى بسيار مشكل و رنج آور بود، زيرا بايد عزيزانش هاجر و اسماعيل را از فلسطين آباد و خرم به دره خشك و تفتيده مكه كنار كعبه ببرد كه در لابلاى كوه‏هاى زمخت و خشن قرار داشت. اگر خوب بينديشيم گذاشتن همسرو فرزند در آن بيابان و دره و در ميان كوه‏ها، با توجه به روزهاى دغ و گرم و شب‏هاى تاريك در برابر درندگان، كار بسيار سخت و تلخى است. ولى ابراهيم مرد راه است، حماسه‏آفرين تاريخ است، اخلاص وبندگى او در برابر خدا به گونه‏اى است كه خود را فناى محض ميداند و همه وجودش را قطره‏اى در برابر اقيانوس بى كران. ابراهيم، هاجر و اسماعيل خردسال را برداشت و از فلسطين به سوى مكه رهسپار گرديد، اين فاصله طولانى را با وسايل نقليه آن زمان كه شتر و الاغ بود پيمود تا به سرزمين خشك و سوزان مكه رسيد، در آن جا يك قطره آب نبود و هيچ انسان و حيوان و پرنده‏اى وجود نداشت، به راستى ابراهيم در سخت‏ترين و عجيب‏ترين آزمايش‏هاى الهى قرار گرفت، با تصميمى قاطع، فرمان خدا را اجرا كرد، هاجرو كودكش را در آن سرزمين خشك و سوزان گذاشت و آماده مراجعت گرديد. هنگام مراجعت هاجر در حالى كه گريان و ناراحت بود، صدا زد: اى ابراهيم! چه كسى به تو دستور داده كه ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد و نه حيوان شيردهنده و نه حتى يك قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟ ابراهيم گفت: پروردگارم به من چنين دستور داده است. وقتى كه هاجر اين سخن را شنيد گفت: اكنون كه چنين است، خداوند هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد. ═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═ کانال 👇 @Targomeh
📚🕥📚 (ع) 🔷 دعوت و مبارزه هود با بت‏ پرستى‏ حضرت هود عليه‏السلام در ميان قوم، دعوت خود را چنين آغاز كرد: اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، چرا كه هيچ معبودى براى شما جز خداى يكتا نيست، شما در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد، و نسبت دروغ به خدا مى‏دهيد. اى قوم من! من از شما پاداشى نمى‏خواهم، پاداش من فقط بر كسى است كه مرا آفريده است. آيا نمى‏فهميد؟ اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او باز گرديد، تا باران رحمتش را پى در پى بر شما بفرستد، و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد، روى از حق نتابيد و گناه نكنيد. قوم هود گفتند: اى هود! تو دليلى براى ما نياورده‏اى و ما خدايان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهيم كرد، و ما اصلا به تو ايمان نمى‏آوريم، ما فقط درباره تو مى‏گوييم؛ بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده و عقلت را ربوده‏اند. هود گفت: من خدا را به گواهى مى‏طلبم، شما نيز گواه باشيد كه من از آن چه شريك خدا قرار دهيد بيزارم. من در برابر شما هستم، هر چه مى‏خواهيد در مورد من نقشه بكشيد و مرا تهديد كنيد، ولى از دست شما كارى ساخته نيست، من بر الله كه پروردگار من و شما است توكل كرده‏ام، هيچ جنبنده‏اى نيست، مگر اين كه او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه‏اى بر اساس عدالت چرا كه پروردگار من بر راه راست است. من رسالتى را كه مأمور بودم به شما رساندم، پس اگر روى بگردانيد، پروردگارم گروه ديگرى را جانشين شما ميكند، و شما كمترين ضررى به او نميرسانيد، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چيز است. ...................................... کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 🦋 داوود عليه‏السلام نوجوانى كه افتخار آفريد 🌻 امام صادق عليه‏السلام فرمود: خداوند به پيامبر بنى اسرائيل (اشموئيل) وحى كرد: جالود را كسى مى‏كشد كه زره موسى عليه‏السلام براى تن او اندازه است، و او از فرزندان لاوى بن يعقوب بوده و نامش داوود عليه‏السلام پسر ايشا است. ايشا داراى ده پسر است كه داوود عليه‏السلام از همه آن‏ها كوچك‏تر مى‏باشد. ✨طالوت هنگام بسيج سپاه، براى ايشا پيام داد كه همه پسرانش را حاضر كند، او به دستور عمل كرد، طالوت زره موسى عليه‏السلام را بر تن يكى از آن‏ها نمود، ولى براى هيچكدام اندازه نبوده بلكه بلندتر بود يا كوتاه‏تر، طالوت به ايشا گفت: ديگر پسرى ندارى؟ او عرض كرد: يك پسر كوچكتر از همه دارم كه چوپان گوسفندانم مى‏باشد. طالوت به دنبال او فرستاد، او آمد و زره را پوشيد، آن زره براى او اندازه بود، 🌱 همراه او چند سگ و يك فلاخن بود و طالوت او را همراه لشگر به ميدان برد. او بسيار شجاع و نترس بود، هنگامى كه لشكر بنى اسرائيل تدر برابر جالوت قرار گرفتند، جالوت سوار بر فيل بود و تاج بلندى بر سر داشت و لشگرش در دو طرف او آماده بودند، داوود عليه‏السلام سه سنگ همراه داشت، يكى از آن‏ها را در فلاخن نهاد و به سوى جالوت پرتاب كرد، اين سنگ به جانب راست او اصافت نمود، سنگ دوم را به سوى او انداخت كه به جانب چپش اصابت كرد، سنگ سوم، درست بر پيشانى او به ياقوت تاجش اصابت كرد كه به مغزش رسيد و همان دم او را به هلاكت رساند و به زمين انداخت، لشگر او گريختند و بنى اسرائيل پيروز گشتند. پايان داستان‏هاى زندگى حضرات اشموئويل، طالوت و جالوت عليهم‏السلام کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 (ع) خواب ديدن عجيب يعقوب عليه‏السلام و سفر به حاران‏ در اين ايام كه يعقوب سال‏هاى نوجوانى را مى‏گذراند، شبى در عالم خواب ديد نردبانى از نور نصب شده كه يك پلّه آن از طلا و پلّه ديگرش از نقره است و فرشته‏اى بر روى آن نشسته است، يعقوب بر آن فرشته وارد شد و سلام كرد، فرشته به يعقوب گفت: برخيز به سوى حاران‏ برو و در آن جا زمامدارى به نام لابان دايى تو زندگى مى‏كند، دخترى به نام راحله دارد، از او خواستگارى كن، كه خداوند از نسل او فرزندان فراوانى مثل فراوانى قطره‏هاى باران و برگ درختان در يك بيابان وسيع، به تو عنايت فرمايد. يعقوب وقتى كه از خواب بيدار شد، وسايل سفر به سوى حاران را فراهم كرد و به آن ديار مسافرت نمود. از قضاى روزگار، لابان نيز در قصر خود در عالم خواب ديده بود كه مردى براى خواستگارى دخترش راحله مى‏آيد، و نشانه او اين است كه نيروى چهل مرد را دارد، وقتى كنار چاه آب مى‏آيد، سنگ روى چاه را كه بايد چهل نفر بردارند و كنار بگذارند، او به تنهايى بر مى‏دارد. از اين ماجرا چندان نگذشت كه لابان از ايوان قصرش ديد مردى كنار چاه آمد و خدا را به عظمت ياد كرد و به تنهايى سنگ را از روى چاه بلند كرده و كنار گذاشت و دلو چاه را كشيد و حوض را پر از آب نمود. لابان نزد يعقوب رفت و مقدم او را گرامى داشت و او را به قصر خود برد و از او پذيرايى گرمى نمود، و دويست گوسفند و چهل گاو به او اهداء كرد. طبق بعضى از تواريخ، با يكى از دختران لابان ازدواج كرد، پس از مدتى آن دختر كه داراى دو پسر شده بود از دنيا رفت، يعقوب با دختر ديگر لابان ازدواج كرد، او نيز پس از دارا شدن دو پسر از دنيا رفت، به همين ترتيب يعقوب با شش دختر او ازدواج كرد و آخرين آن‏ها راحله (يا: راحيل) بود كه او نيز پس از وضع حمل يوسف عليه‏السلام از دنيا رفت. بنابراين، يعقوب داراى دوازده پسر از شش زن شد. ولى طبق بعضى از تواريخ ديگر: يعقوب با راحله ازدواج كرد، سپس با خواهر او اليا ازدواج نمود (و طبق قانون شرع آن عصر، ازدواج با دو خواهر، در يك زمان، اشكال نداشت.) سپس لابان به هر كدام از دخترانش كنيزى بخشيد، و آن دختران كنيزان خود به نام‏هاى زلفه و بلهه را به يعقوب بخشيدند، در نتيجه يعقوب عليه‏السلام داراى چهار همسر شد، و از آن‏ها دوازده پسر گرديد. نام‏هاى دوازده پسران يعقوب چنين بود: راوبين، شمعون، لاوى، يهودا، يساكر، زبولون، يوسف، بنيامين، دان، تفتالى، جاد، اشير، كه هر دو نفر از آن‏ها (بنابر داشتن شش زن) از يك مادر بودند، حضرت يوسف و بنيامين از يك مادر به نام راحيل (يا: راحله) به دنيا آمدند. حضرت يعقوب عليه‏السلام با پسران خود پس از مدتى، به كنعان كه در هفت منزلى مصر واقع بود بازگشت، و زندگى خود را در همان جا آغاز نمود، و تا سال‏هاى پيرى سكونت در آن جا را برگزيد. يعقوب عليه‏السلام مرد كار و تلاش بود، فرزندان خود را با تعليمات توحيدى پرورش داد، و آن‏ها را به كار و كوشش فرا خواند، همه آن‏ها با سعى و تلاش، هزينه زندگى خود را تأمين مى‏كردند، و بيشتر به كار دامدارى، و كشاورزى اشتغال داشتند. يعقوب عليه‏السلام در كنعان به عنوان يك شخصيت ممتاز و برگ زاده و بزرگوار و داراى فرزندان برومند شناخته مى‏شد، همواره به مستمندان كمك مى‏كرد، و سفره‏اش براى مهمانان و تهيدستان گسترده بود. او هر روز گوسفندى ذبح مى‏كرد، قسمتى از آن را به مستمندان انفاق مى‏كرد، و بقيه را غذا درست مى‏كرد و با اهل و عيالش مى‏خوردند. به اين ترتيب زندگى پرهيجان و خوش و خرم يعقوب عليه‏السلام مى‏گذشت، و يعقوب به خاطر عبادت و بزرگوارى و رسيدگى به امور مردم، همواره مورد احترام مردم بود، و با شكوهمندى مخصوصى به زندگى ادامه مى‏داد. •••✾❀🕊✿🕊❀✾••• کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋ايمان گره اندكى به دعوت الياس عليه‏السلام‏🦋 🌻تبليغات الياس عليه‏السلام باعث شد كه عده‏اى از بندگان خالص خدا، به او ايمان آوردند، و بر خلاف مسلك جامعه، سنت شكنى نموده، و باطل را رها كرده و به حق پيوستند. 🌿با اين كه چنين كارى در شرايط سخت آن عصر، بسيار دشوار بود، ولى آن‏ها سنت باطل تقليد كوركورانه و جمله بى اساس خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو را رها كرده، و دعوت به حق الياس عليه‏السلام را باور كردند و جزء ياران او شدند. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 3⃣ 🦋قيام يحيى به امور در خردسالى‏🦋 ✳مدتى بود كه بنى اسرائيل بدون پيامبر و رهبر مانده بودند و همين امر موجب آشوب و بروز بلاهاى بسيار در ميانشان شده بود، تا آن هنگام كه حضرت يحيى عليه‏السلام به هفت سالگى رسيد. آن حضرت در اين سن و سال براى هدايت مردم قيام كرد و در محل اجتماع مردم سخنرانى نمود. 🍃پس از حمد و ثناى الهى، ايام خدا را به ياد مردم آورد، و هشدار داد كه گرفتارى‏ها و بلاها بر اثر گناهانى است كه در ميان بنى اسرائيل رايج شده است، و عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است، و آن‏ها را به آمدن حضرت مسيح عليه‏السلام بشارت داد. ✳روزى كودكان نزد يحيى عليه‏السلام آمدند و گفتند: اِذهَب بِنا نَلعَبُ؛ بيا برويم و با هم بازى كنيم. 🍃يحيى عليه‏السلام در پاسخ فرمود: ما لِلَعبٍ خُلقِنا؛ ما براى بازى كردن آفريده نشده‏ايم. ✳آرى، يحيى عليه‏السلام در همان خردسالى ره صدساله مى‏پيمود، هرگز به كارهاى بيهوده دست نمى‏زد، و اهداف منطقى و سودمند را بر سرگرمى‏هاى بى‏حاصل، ترجيح ميداد. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋بازگشت عزير به خانه خود🦋 🌱 عزير سوار الاغ خود شد، و به سوى خانه‏اش حركت كرد. در مسير راه مى‏ديد همه چيز عوض شده و تغيير كرده است. وقتى به زادگاه خود رسيد، ديد خانه‏ها و آدم‏ها تغيير نموده‏اند. به اطراف دقت كرد، تا مسير خانه خود را يافت، تا نزديك منزل خود آمد، در آن‏جا پيرزنى لاغر اندام و كمر خميده و نابينا ديد، از او پرسيد: آيا منزل عزير همين است؟ 🌻پيرزن گفت: آرى، همين است، ولى به دنبال اين سخن گريه كرد و گفت: ده‏ها سال است كه عزير مفقود شده و مردم او را فراموش كرده‏اند، چطور تو نام عُزير را به زبان آوردى؟ 🌱عزير گفت: من خودم عزير هستم، خداوند صد سال مرا از اين دنيا برد و جزء مردگان نمود و اينك بار ديگر مرا زنده كرده است. 🌻آن پيرزن كه مادر عزير بود، با شنيدن اين سخن، پريشان شد. سخن او را انكار كرد و گفت: صدسال است عزير گم شده است، اگر تو عزير هستى (عزير مردى صالح و مستجاب الدعوه بود) دعا كن تا من بينا گردم و ضعف پيرى از من برود. عزير دعا كرد، پيرزن بينا شده و سلامتى خود را بازيافت و با چشم تيزبين خود، پسرش را شناخت. دست و پاى پسرش را بوسيد. سپس او را نزد بنى اسرائيل برد، و ماجرا را به فرزندان و نوه‏هاى عزير خبر داد، آن‏ها به ديدار عزير شتافتند. 🌱عزير با همان قيافه‏اى كه رفته بود با همان قيافه (كه نشان دهنده يك مرد سى ساله بود) بازگشت. 🌻همه به ديدار او آمدند، با اين كه خودشان پير و سالخورده شده بودند. يكى از پسران عزير گفت: پدرم نشانه‏اى در شانه‏اش داشت، و با اين علامت شناخته مى‏شد. بنى اسرائيل پيراهنش را كنار زدند، همان نشانه را در شانه‏اش ديدند. 🌱در عين حال براى اين كه اطمينانشان بيشتر گردد، بزرگ به بنى اسرائيل به عزير گفت: 🌻ما شنيديم هنگامى كه بخت النصر بيت المقدس را ويران كرد، تورات را سوزانيد، تنها چند نفر انگشت شمار حافظ تورات بودند. يكى از آن‏ها عزير عليه‏السلام بود، اگر تو همان عزير هستى، تورات را از حفظ بخوان. 🌱عزير تورات را بدون كم و كاست از حفظ خواند، آن گاه او را تصديق كردند و به او تبريك گفتند، و با او پيمان وفادارى به دين خدا بستند. ولى به سوى كفر، اغوا شدند و گفتند: عزير پسر خدا است. 🌻شخصى از حضرت على عليه‏السلام پرسيد: آيا پسرى بزرگتر از پدرش سراغ دارى؟ فرمود: او پسر عزير است كه از پدرش بزرگتر بود و در دنيا بيشتر عمر كرد. 🌱راهب مسيحى از امام باقر عليه‏السلام پرسيد: آن كدام دو برادر بودند كه دو قلو به دنيا آمدند، و هر دو در يك ساعت مردند، ولى يكى از آن‏ها صدو پنجاه سال عمر كرد، ديگرى پنجاه سال؟ 🌻امام باقر عليه‏السلام پاسخ داد: آنها عزير و عزره بودند كه هر دو از يك مادر دوقلو به دنيا آمدند، در سى سالگى عزير از آن‏ها جدا شد، و صد سال به مردگان پيوست، و سپس زنده شد و نزد خاندانش آمد و بيست سال ديگر با برادرش زيست و سپس با هم مردند، در نتيجه عزير پنجاه سال، و عزره صد و پنجاه سال عمر نمود. پايان داستان‏هاى زندگى عزير عليه‏السلام کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋ترك اولى يونس، و قرار گرفتن او در شكم ماهى‏🦋 🌻حضرت يونس عليه‏السلام حق داشت كه ناراحت گردد زيرا 33 سال آن‏ها را دعوت كرد، تنها دو نفر به او ايمان آوردند، از اين رو به طور كلى از آن‏ها نااميد شد و بر ايشان نفرين كرد، و از ميان آن‏ها بيرون آمد كه از عذاب آنها نجات يابد، ولى اگر او در ميان قوم ميماند و باز آن‏ها را دعوت مى‏كرد بهتر بود، چرا كه شايد در همان روزهاى آخر، ايمان مى‏آوردند، ولى يونس كه كاسه صبرش لبريز شده بود، آن كار بهتر را رها كرد و از ميان قوم بيرون آمد، همين ترك اولى باعث شد كه دچار غضب سخت الهى گرديد. 🌿يونس از نينوا خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به كنار دريا رسيد. در آن جا منتظر ماند، ناگاه يك كشتى مسافربرى فرا رسيد. آن كشتى پر از مسافر بود و جا نداشت، اما يونس عليه‏السلام از ملوان كشتى تقاضا و التماس كرد كه به او جا بدهند، سرانجام به او جا دادند، و او سوار كشتى شد و كشتى حركت كرد. در وسط دريا ناگاه ماهى بزرگى‏ سر راه كشتى را گرفت، در حالى كه دهان باز كرده بود، گويى غذايى مى‏طلبيد، سرنشينان كشتى گفتند به نظر مى‏رسد گناهكارى در ميان ما است كه بايد طعمه ماهى گردد. بين سرنشينان كشتى قرعه زدند، قرعه به نام يونس عليه‏السلام اصابت كرد، حتى سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام يونس عليه‏السلام اصابت نمود. يونس را به دريا افكندند، آن ماهى بزرگ او را بلعيد در حالى كه مستحق ملامت بود. 🐠ماهى يونس عليه‏السلام را به دريا برد، طبق روايتى كه از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است: 🌻يونس عليه‏السلام چهار هفته (28 روز) از قوم خود غايب گرديد، هفت روز هنگام رفتن به سوى دريا، هفت روز در شكم ماهى، هفت روز پس از خروج از دريا زير درخت كدو، و هفت روز هنگام مراجعت به نينوا. 🌿در مورد اين كه: يونس عليه‏السلام چند روز در شكم ماهى بود، روايات گوناگون وارد شده، از نُه ساعت، سه روز، تا چهل روز گفته شده است، و اين موضوع به خوبى روشن نيست. 🌻يونس در درون تاريكى‏هاى سه گانه: تاريكى درون دريا، تاريكى درون ماهى و تاريكى شب قرار گرفت، ولى همواره به ياد خدا بود، و توبه حقيقى كرد، و مكرر در ميان آن تاريكى‏ها مى‏گفت: لا اءِلهَ اءِلَّا اَنتَ سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ؛ اى خداى بزرگ معبودى يكتا جز تو نيست، تو از هر عيب و نقصى منزه هستى و من از ستمگران مى‏باشم. 🌿سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد، و توبه او را پذيرفت و به ماهى بزرگ فرمان داد تا يونس عليه‏السلام را كنار دريا آورده و او را به بيرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود. 🌻آرى يونس حقيقتا توبه كرد و تسبيح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات يافت، و در غير اين صورت، همچنان در شكم ماهى ماند، چنان كه در آيه 143 و 144 سوره صافات مى‏خوانيم: فَلَو لا اَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحينَ - لَلَبِثَ فِى بَطنِهِ اِلى يَومِ يُبعَثُونَ؛ و اگر از تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى مى‏ماند. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋نصيحت خضر عليه‏السلام به موسى عليه‏السلام‏🦋 🌱هنگامى كه در ماجراى ملاقات موسى و خضر (كه داستانش در زندگى موسى گذشت) خضر خواست از موسى عليه‏السلام جدا شود، موسى عليه‏السلام از خضر عليه‏السلام تقاضاى اندرز و نصيحت كرد. خضر عليه‏السلام گفت: ✨1 - به آن كس (خداوند) بپيوند كه پيوستن به او براى تو زيانى ندارد، و پيوستن به غير او سودى براى تو نخواهد داشت. ✨2 - از لجاجت پرهيز كن. ✨3 - از حركت بى هدف و بدون نياز، دورى كن. ✨4 - خنده بى جا و بدون تعجب نكن. ✨5 - خطاكار را به خاطر خطايش سرزنش نكن (با ملايمات او را از خطايش بازدار و گرنه جرى‏تر مى‏شود). ✨ 6 - در مورد خطاهاى خود، در درگاه خدا گريه كن. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋ديدار زكريا عليه‏السلام از غذاهاى بهشتى در كنار محراب مريم عليهاالسلام‏🦋 💠حضرت مريم عليهاالسلام به خدمتگزارى مسجد بيت المقدس مشغول شد و خداوند او را براى اين مقام پذيرفت. 🔷️ به گفته بعضى نشانه پذيرش خداوند اين بود كه مريم عليهاالسلام بعد از بلوغ و دوران خدمتگزارى بيت المقدس، هرگز عادت ماهانه نديد تا به دور شدن از آن مركز روحانى مجبور نگردد. 🔶️مريم عليهاالسلام آن چنان به عبادت خدا مشغول بود كه روزها روزه مى‏گرفت و شب‏ها به عبادت مى‏پرداخت، او آن چنان در پرهيزکارى و معرفت و شناسايى پروردگار پيش رفت كه از اخبار و دانشمندان پارساى آن زمان نيز پيشى گرفت. 💠هنگامى كه زكريا عليه‏السلام كنار محراب او قرار مى‏گرفت و براى ديدار او مى‏آمد، غذاهاى مخصوصى در كنار محراب او مشاهده مى‏كرد، كه شگفت‏زده مى‏شد، روزى به او گفت: 🔷️يا مَريمُ اَنِّى لَكِ هذَا؛ 🔶️اى مريم! اين غذاها (و ميوه‏هاى غير فصل) را از كجا آوردى؟ 💠مريم عليهاالسلام در جواب گفت: 🔷️هُوَ مِن عندِ اللهِ اِنّ اللهَ يَرزُقُ مِن يشاءُ بِغيرِ حِسابٍ؛ 🔶️اين از طرف خدا است، و او است كه هر كس را بخواهد، بى حساب روزى مى‏دهد. 💠آرى به اين ترتيب خداوند غذاهاى بهشتى غير فصل را به مريم مى‏رسانيد. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 🦋 🦋قضاوت سليمان، و جانشينى او از داوود عليه‏السلام‏🦋 🌿حضرت داوود عليه‏السلام [از پيامبران خدا بود و سالها در ميان قوم خود، به هدايت مردم پرداخت. در اواخر عمر] از طرف خدا به او وحى شد: از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن. ✨حضرت داوود عليه‏السلام چندين فرزند (از همسران مختلف) داشت. يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داوود عليه‏السلام به سر مى‏برد، و داوود عليه‏السلام مادر او را (كه يكى از همسرانش بود) دوست داشت. 🌻حضرت داوود عليه‏السلام پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت: ✨خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، يكى از آن‏ها را براى خود وصى و جانشين قرار مى‏دهم. همسر داوود: خوب است كه آن وصى، پسر من باشد. ✨داوود: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من سليمان (پسر ديگرم) است. 🌿از سوى خدا وحى ديگرى به داوود عليه‏السلام شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن. ✨از اين وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود عليه‏السلام براى قضاوت آمدند. آن‏ها به داوود عليه‏السلام گفتند: يكى از ما دامدار است، و ديگرى باغدار مى‏باشد. 🌿خداوند به داوود عليه‏السلام وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آن‏ها بگو هر كس در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى تو بعد از تو است. ✨حضرت داوود عليه‏السلام پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آن‏ها گفت، آن گاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند. ✨باغدار: گوسفندهاى اين مردِ دامدار به ميان باغ من آمده‏اند و به درختان من صدمه زده‏اند. دامدار: من اطلاع نداشتم، آن‏ها حيوانند و خودشان به محل باغ او رفته‏اند. 🌿در ميان پسران داوود عليه‏السلام هيچكدام سخنى نگفت جز سليمان عليه‏السلام كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود: ✨اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ آمده‏اند؟ باغدار: شبانه آمده‏ اند. 🌿سليمان: (خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان! من حكم مى‏كنم كه بچه‏ها و پشم امسال گوسفندان تو، به باغدار تعلق دارد. (زيرا دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند). 🌻داوود عليه‏السلام به سليمان گفت: چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را به باغدار بدهد، با اين كه علماى بنى اسرائيل پس از قيمت‏گذارى و سنجش دريافته‏اند كه قيمت گوسفندهاى دامدار براى قيمت انگور (آن سال) باغ است. ✨سليمان: قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور از ريشه قطع و نابود نشده‏اند، و تنها بار و ميوه آن‏ها خورده شده است و سال آينده بار مى‏دهند. 🌿خداوند به داوود عليه‏السلام وحى كرد قضاوت صحيح در اين حادثه، همان قضاوت سليمان عليه‏السلام است. اى داوود! تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را [تو خواستى كه آن پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم سليمان عليه‏السلام وصى تو شود]. ✨حضرت داوود عليه‏السلام نزد همسر مورد علاقه‏اش آمد و گفت: ما چيزى را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست جز آن‏چه را كه خدا مى‏خواهد واقع نمى‏شود. ما در برابر فرمان الهى تسليم و خشنود هستيم. 🌿آنگاه امام صادق عليه‏السلام پس از بيان اين ماجرا فرمود: ماجراى امامان و اوصياء عليهم السلام نيز بر همين گونه است؛ آن‏ها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگرى بدهند. ✨به اين ترتيب سليمان عليه‏السلام در ميان فرزندان داوود عليه‏السلام به عنوان وصى و جانشين آن حضرت شناخته شد. با توجه به اين كه قبل از اين ماجرا، اگر داوود عليه‏السلام سليمان را انتخاب مى‏كرد، بين فرزندانش نزاع مى‏شد، ولى وحى خداوند به ترتيب فوق، هرگونه نزاع را از بين برد. عصاى سليمان عليه‏السلام كه نشانه برترى او گرديد کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 (ع) 🦋 🦋ترك اولى يونس، و قرار گرفتن او در شكم ماهى‏🦋 🌻حضرت يونس عليه‏السلام حق داشت كه ناراحت گردد زيرا 33 سال آن‏ها را دعوت كرد، تنها دو نفر به او ايمان آوردند، از اين رو به طور كلى از آن‏ها نااميد شد و بر ايشان نفرين كرد، و از ميان آن‏ها بيرون آمد كه از عذاب آنها نجات يابد، ولى اگر او در ميان قوم ميماند و باز آن‏ها را دعوت مى‏كرد بهتر بود، چرا كه شايد در همان روزهاى آخر، ايمان مى‏آوردند، ولى يونس كه كاسه صبرش لبريز شده بود، آن كار بهتر را رها كرد و از ميان قوم بيرون آمد، همين ترك اولى باعث شد كه دچار غضب سخت الهى گرديد. 🌿يونس از نينوا خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به كنار دريا رسيد. در آن جا منتظر ماند، ناگاه يك كشتى مسافربرى فرا رسيد. آن كشتى پر از مسافر بود و جا نداشت، اما يونس عليه‏السلام از ملوان كشتى تقاضا و التماس كرد كه به او جا بدهند، سرانجام به او جا دادند، و او سوار كشتى شد و كشتى حركت كرد. در وسط دريا ناگاه ماهى بزرگى‏ سر راه كشتى را گرفت، در حالى كه دهان باز كرده بود، گويى غذايى مى‏طلبيد، سرنشينان كشتى گفتند به نظر مى‏رسد گناهكارى در ميان ما است كه بايد طعمه ماهى گردد. بين سرنشينان كشتى قرعه زدند، قرعه به نام يونس عليه‏السلام اصابت كرد، حتى سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام يونس عليه‏السلام اصابت نمود. يونس را به دريا افكندند، آن ماهى بزرگ او را بلعيد در حالى كه مستحق ملامت بود. 🐠ماهى يونس عليه‏السلام را به دريا برد، طبق روايتى كه از امام صادق عليه‏السلام نقل شده است: 🌻يونس عليه‏السلام چهار هفته (28 روز) از قوم خود غايب گرديد، هفت روز هنگام رفتن به سوى دريا، هفت روز در شكم ماهى، هفت روز پس از خروج از دريا زير درخت كدو، و هفت روز هنگام مراجعت به نينوا. 🌿در مورد اين كه: يونس عليه‏السلام چند روز در شكم ماهى بود، روايات گوناگون وارد شده، از نُه ساعت، سه روز، تا چهل روز گفته شده است، و اين موضوع به خوبى روشن نيست. 🌻يونس در درون تاريكى‏هاى سه گانه: تاريكى درون دريا، تاريكى درون ماهى و تاريكى شب قرار گرفت، ولى همواره به ياد خدا بود، و توبه حقيقى كرد، و مكرر در ميان آن تاريكى‏ها مى‏گفت: لا اءِلهَ اءِلَّا اَنتَ سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ؛ اى خداى بزرگ معبودى يكتا جز تو نيست، تو از هر عيب و نقصى منزه هستى و من از ستمگران مى‏باشم. 🌿سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد، و توبه او را پذيرفت و به ماهى بزرگ فرمان داد تا يونس عليه‏السلام را كنار دريا آورده و او را به بيرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود. 🌻آرى يونس حقيقتا توبه كرد و تسبيح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات يافت، و در غير اين صورت، همچنان در شكم ماهى ماند، چنان كه در آيه 143 و 144 سوره صافات مى‏خوانيم: فَلَو لا اَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحينَ - لَلَبِثَ فِى بَطنِهِ اِلى يَومِ يُبعَثُونَ؛ و ارگ آاز تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى مى‏ماند. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥📚🎆 📖 (ع) 🦋چرا لقمان، داراى مقام حكمت شد ؟🦋 🌱در آيه 12 سوره لقمان مى‏خوانيم: وَ لَقَد آتَينا لُقمانَ الحِكمَةَ؛ ما به لقمان حكمت داديم. و از اوج حكمت لقمان همين بس كه خداوند نصايح او را در قرآن ذكر مى‏كند، و نصايح خود را در درون نصايح لقمان (در آيه 14 و 15 سوره لقمان) مى‏آورد، گويى مى‏خواهد بگويد نصايح لقمان همان نصايح الهى است. طبق اين آيه، حكيم بودن لقمان را امضاء كرده است. در اين جا اين سؤال پيش مى‏آيد كه لقمان عليه‏السلام آن همه علم و حكمت سرشار را چگونه به دست آورد؟! 🌻پاسخ اين كه: لقمان عليه‏السلام يك انسان پاك و مخلص و با صفا بود، و در صراط سير و سلوك و عرفان، زحمت‏ها كشيد و بر اثر مخالفت با هوس‏هاى نفسانى و تحمل دشوارى و رياضت و نفس‏كُشى، داراى چنان لياقتى شد كه مشمول لطف خاص الهى قرار گرفت و خداوند چشمه‏هاى حكمت را در وجود او به جوشش در آورد، از ويژگى‏هاى او اين كه: روح و روان خود را با فكر و عبرت گرفتن از حوادث، تربيت مى‏كرد. 🌱مثلاً سلمان عليه‏السلام يك انسان خودساخته، بر اثر مخالفت با هواى نفس، و بر اثر پاكزيستى و كسب فيوضات معنوى، مقامش آن چنان ارجمند شد، كه اميرمؤمنان على عليه‏السلام او را به لقمان عليه‏السلام تشبيه كرده مى‏فرمايد: بَخٍّ بخٍّ سلمانُ مِنَّا اَهلَ البَيتِ، وَ مَن لَكُم بِمِثلِ لُقمانِ الحَحكيمِ؟ عَلِمَ عِلمَ الاَوَّلِ وَ عِلمَ الآخَرِ؛ 🌻به به به مقام سلمان، او از ما اهل بيت است، شما در كجا مانند سلمان را مى‏يابيد كه مثل لقمان حكيم است كه علم اول و آخر را مى‏داند، او دريايى بى پايان است. 🌱بنابراين اگر لقمان عليه‏السلام كه شخصى آفريقايى و سياه‏چهره ونازيبا بوده، به مقام ارجمندى از حكمت مى‏رسد، به خاطر روح و روان و دل با صفا و پاكى است كه او داشت، بر همين اساس در روايت آمده؛ شخصى از لقمان پرسيد: تو مگر با ما چوپانى نمى‏كردى؟ لقمان گفت: آرى، چنين است. 🌻او پرسيد: پس اين همه علم و حكمت از كجا نصيب تو شد؟ (تو كه به مدرسه نرفته‏اى) لقمان عليه‏السلام در پاسخ فرمود: قَدرُ اللهِ وَ اداءُ الَامانَةِ وَ صِدقُ الحدِيثِ، وَ الصَّمتُ عَمَّا لا يَعنِينى؛ 🌱اين داشتن علم و حكمت به خواست خدا و اداى امانت، و راستگويى و سكوت در امور بيهوده و آن چه مربوط به من نبود، به دست آمده است. 🌱اين مطلب را با گفتار جالبى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امام صادق عليه‏السلام به پايان مى‏بريم، آن دو بزرگوار فرمودند: ما اَخلَصَ عَبدُ للهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَربَعينَ صَباحاً الا جَرَت يَنابِيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ؛ 🌻هر بنده‏اى كه تنها براى خدا چهل روز اخلاص ورزد، خداوند چشمه‏هاى حكمت را از قلبش به زبانش جارى سازد. آرى: آئينه شو جمال پَرى طلعتان طلب جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب 🌱گويا عين سؤال فوق را شخصى از امام صادق عليه‏السلام پرسيد، امام صادق عليه‏السلام پرسيد: 🌻سوگند به خدا حكمتى كه از جانب خداوند به لقمان داده شد به خاطر نسب و مال و جمال و جسم او نبود، بلكه او مردى بود كه در انجام فرمان خدا نيرومند بود، از گناهان و شبهه‏ها دروى مى‏كرد، ساكت و خاموش بود (يعنى كنترل زبان و تفكر داشت) با دقت به امور مى‏نگريست. و بسيار فكر مى‏كرد، هشيار و تيزبين بود و هرگز در (آغاز) روز نخوابيد، و در مجالس (به رسم مستكبران) تكيه نمى‏كرد، و آداب معاشرت را به طور كامل رعايت مى‏نمود، آب دهن نمى‏افكند، با چيزى بازى نمى‏كرد، و هرگز در حال نامناسبى ديده نشد، هيچگاه دو نفر را در حال نزاع نديد، مگر اين كه آن‏ها را آشتى داد، و در عين حال دخالت بى جا نمى‏نمود. اگر سخن خوبى از كسى مى‏شنيد حتماً مأخذ و تفسير آن را سؤال مى‏كرد، با فقيهان و دانشمندان، بسيار همنشين يم شد، به سراغ علومى مى‏رفت كه آن علوم را وسيله تسلط بر هواى نفس قرار دهد، نفس خود را با نيروى انديشه و عبرت، درمان مى‏نمود، و تنها به سراغ كارى مى‏رفت كه به سود (دنيا و دين) او بود، و از امور بيهوده دورى مى‏كرد. فَبِذلكَ اُوتىَ الحِكمَةُ؛ از اين رو به او از جانب خدا، حكمت داده شد. 🌱 با اين اشاره، نظر شما را به بخشى از داستان‏هاى زندگى حضرت لقمان عليه‏السلام جلب مى‏كنيم: * ادامه در بخشهای بعدی کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 _(ص) 🦋دعوت آشكار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم‏🦋 🌻پيامبر در شرايط سختى قرار داشت به طورى كه سه سال مخفيانه خويشان و افراد ديگر را به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در اين سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ايمان آوردند. 🌿 نخستين مردى كه اسلام را پذيرفت حضرت على عليه‏السلام بود، و نخستين زن مسلمان، حضرت خديجه عليهاالسلام بود. 🌻به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در اين هنگام آيه 94 و 95 سوره حجر نازل شد: 📗 فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ - إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛ 🌻آنچه را مأمور هستى، آشكارا بيان كن، و به مشركان اعتنا نكن - ما تو را از گزند مسخره‏كنندگان حفظ خواهيم كرد. 🌿استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت مى‏نمودند. نام آن‏ها عبارت بود از: وليد بن مغيره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد يغوث و حارث بن طلاطله كه هر كدام به بلايى گرفتار شده و به هلاكت رسيدند. 🌻پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با نزول دو آيه فوق، دعوت خود را آشكار نمود. كنار اجتماع مشركين آمد و روى سنگى ايستاد و فرمود: 🌿اى گروه عرب! شما را به گواهى به يكتايى و بى‏همتايى خدا، و رسالت خودم دعوت مى‏كنم، و شما را از شبيه‏سازى براى خدا و پرستش تنها نهى مى‏كنم، دعوت مرا اجابت كنيد تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شويد، و در بهشت نيز آقا و سرور مردم گرديد. 🌻مشركان گفتند: محمد ديوانه شده سپس نزد ابوطالب اجتماع كرده و به او گفتند: 🌿اى ابوطالب! برادرزاده‏ات، ما را بى‏خرد مى‏خواند، و از خدايان ما بدگويى مى‏كند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در ميان ما تفرقه افكنده است، اگر فقر و نادارى او را بر اين كار واداشته، براى او اموال بسيار جمع مى‏كنيم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قريش خواست، همسر او مى‏كنيم. 🌻ابوطالب ماجرا را به پيامبر عرض كرد. پيامبر فرمود: من از جانب خدا مأمور هستم و نمى‏توانم از فرمان خدا سرپيچى كنم. 🌿ابوطالب سخن پيامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند: تو سرور بزرگان ما هستى، محمد را در اختيار ما بگذار تا او را بكشيم. آن گاه تو بر ما حكومت كن. 🌻ابوطالب پيشنهاد آن‏ها را قاطعانه رد كرد و اشعارى در اين مورد خواند كه يكى از آن اشعار، اين است: 🌿وَ تَنصُرُهُ حتّى نُضرّعَ حَولَهُ وَ نَذهَلُ عَن اَبنائِنا وَ الحَلائِلِ 🌻و ما محمد را تا سر حد كشته شدن در محورش يارى مى‏كنيم، و در اين راه از بستگان و فرزندانمان چشم مى‏پوشيم. 🌿به اين ترتيب همانگونه كه خداوند در دو آيه مذكور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با امدادهاى غيبى خود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يارى كرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاءكنندگان حفظ نمود. کانال 👇 @Targomeh
﷽📚🕥 📖 _(ص) 🦋صلح حديبيّه، فتح مكه و پيروزى‏هاى ديگر🦋 🌻صلح حديبيه يكى از پيروزى‏هاى بسيار بزرگى است كهمسلمانان تحت رهبرى داهيانه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به دست آوردند. كه هم مقدمه فتح استراتژيكى مكه و هم داراى پيآمدهاى سياسى و اجتماعى و مذهبى فراوان و عالى بود. 🌱و از آن جا كه اين صلح پيمانى بين مسلمين و مشركان، در سرزمين و روستاى حديبيه (20 كيلومترى مكه در راه جده كه به مناسبت چاه يا درختى كه در آن جا بود، به اين نام ناميده مى‏شد) واقع شده بود، به آن صلح حديبيه گفتند. 🌻صلح حديبيه، به قدرى مهم بود كه موجب زمينه‏سازى پيروزى‏هاى پى در پى ديگر گرديد كه در روايات متعدد، به عنوان فتح المبين معرفى شده است. 🌻زهرى كه از اكابر رجال معروف تابعين است مى‏گويد: فتحى بزرگ‏تر از صلح حديبيه صورت نگرفت، چرا كه مشركان با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آن‏ها جايگزين شد و در مدت سه سال گروه عظيمى به اسلام گرويدند. 🌱صلح حديبيه در مدت كوتاهى، موجب فتح خيبر (در سال هفتم هجرت) و سبب و زمينه ساز فتح عظيم مكه (در سال هشتم هجرت) گرديد. 🌻بر همين اساس است كه اكثر مفسران مى‏گويند: سوره فتح در مورد صلح حديبيه نازل شد كه مقدمه فتح مكه گرديد. 🌱علامه طبرسى نقل مى‏كند: هنگامى كه پيامبر از حديبيه برمى‏گشت (و سوره فتح نازل شد) يكى از اصحاب عرض كردند: اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند؟ 🌻 پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سخن بدى گفتى، بلكه اين بزرگترين پيروزى ما بود كه مشركان راضى شدند، بدون برخورد خشونت‏آميز، شما را از سرزمين خود دور كنند و به شما پيشنهاد صلح دهند و با آن همه ناراحتى كه قبلا ديده‏اند، تمايل به ترك تعرض نشان دهند 🌱ويرژيل گيورگيو دانشمند رومانى درباره صلح حديبيه مى‏گويد: 🌻همانطور كه جنگ احد از نظيك مرد نظامى، شكست نبود، زيرا قشون مكه نتوانست، قشون اسلام را از بين ببرد و نه كشور اسلام (مدينه) را اشغال نمايد. توقف محمد صلى الله عليه و آله و سلم در حديبيه هم بر خلاف آن چه بعضى از تذكره‏نويسان نوشته‏اند، يك شكست سياسى به شمار نمى‏آمد، بلكه يك موفقيت سياسى محسوب مى‏شود. 🌱انسان اگر اهل سياست هم نباشد مى‏فهمد كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم با سياست خود در حديبيه حريف را مجبور كرد كه مطيع سياست او شود. 🌻 قريش آن چنان در حد بالاى غرور بودند كه هرگز نمى خواستند با محمد صلى الله عليه و آله و سلم مذاكره كند و اگر افرادى را مى‏فرستادند، به منظور مذاكره نبود، بلكه به منظور شناسايى وضع مسلمين، و روحيه و قدرت آن‏ها و ميزان وفادارى آن‏ها به محمد صلى الله عليه و آله و سلم بود. سپس مطالبى مى‏گويد كه خلاصه‏اش اين است: 🌱ولى محمد صلى الله عليه و آله و سلم با مانور بيعت رضوان و... آن چنان عمل كرد كه آن‏ها به پاى مذاكره آمدند و پيمان‏نامه‏اى را امضا كردند كه در حقيقت، امضاى گسترش اسلام و القاى رعب و وحشت در دل مشركان و در نتيجه زمينه‏سازى براى شكست قريش بود. کانال 👇 @Targomeh
📚🕥📚🎆 📖 🦋‏🦋 ✨دقيانوس پس از مراجعت از جشن عيد، و با خبر شدن از ماجراى فرارِ شش نفر از وزيران، بسيار عصبانى شد، لشگرى را كه از هشتاد هزار جنگجو تشكيل مى‏شد مجهّز كرده، و به جستجوى فراريان فرستاد، در اين جستجو، اثر پاى آن‏ها را يافتند و آن را دنبال كردند تا بالاى كوه رفتند و به كنار غار رسيدند، به درون غار نگاه كردند، وزيران را پيدا كردند و ديدند همه آن‏ها در درون غار خوابيده‏اند. ✨دقيانوس گفت: اگر تصميم بر مجازات آن‏ها داشتم، بيش از اين كه آن‏ها خودشان خود را مجازات كرده‏اند نبود، ولى به بنّاها بگوييد بيايند و درِ غار را با سنگ و آهك بگيرند. (تا همين غار قبر آن‏ها شود) به اين دستور عمل شد، آن گاه دقيانوس از روى مسخره گفت: اكنون به آن‏ها بگوييد به خداى خود بگويند ما را از اين جا نجات بده. کانال 👇 @Targomeh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺
﷽📚🕥📚🎆 📖 🦋 ذوالقرنين به شرق و شمال، و ساختن سد براى جلوگيرى از ستم قوم وحشى‏🦋 ✨پس از آن ذوالقرنين با تدبير و همت شجاعانه و اهداف مصلحانه به طرف شرق لشگر كشيد، به هر جا سيد، همه را فتح كرد، و مردم در همه جا از او استقبال كردند و تسليم حكومت او شدند. 🌻ذوالقرنين همچنان پيش مى‏رفت تا به آخرين سرزمين‏هاى آباد رسيد، در آن جا اقوامى را ديد كه آفتاب بر آن‏ها مى‏تابد، خانه و سايبان و درخت و باغى ندارند، تا در سايه‏اش بيارامند، بلكه در كمال بيچارگى زندگى مى‏كنند، و در تاريكى جهل و نادانى دست و پا مى‏زنند. ✨ذوالقرنين براى نجات آن‏ها، پرچم حكومتش را در آن جا برافراشت، و با نور علم و تدبير و راهنماييهايش، آن محيط تيره را روشن نمود.و خدمت شايانى به آن‏ها كرد. 🌻سپس ذوالقرنين با لشگرش به سوى شمال رهسپار شد، به هر جا رسيد همه را فتح كرد و همه گردنكشان در برابرش تسليم شدند و سر بر اطاعت او نهادند، تا به جايى رسيد ديد در آن جا قومى زندگى مى‏كنند كه زبانشان مفهوم نيست، ولى مجاور دو قوم وحشى و طغيانگر ياجوج و ماجوج هستند، اين دو قوم كه جمعيتشان زياد بود چون آتشى در نيزار خشك بودند، به هر جا مى‏رسيدند به غارت مى‏پرداختند. آن قوم وقتى كه سايه پر بركت ذوالقرنين را بر سر خود ديدند، و قدرت و شكوه و عظمت او را مشاهده كردند، از او تقاضا كردند كه آن‏ها را در برابر دو قوم وحشى ياجوج و ماجوج يارى كند، و براى جلوگيرى از طغيان آن‏ها سدى محكم و بلند (مثلاً مانند ديوار چين) در برابر آن‏ها بسازد، تا از شر آن‏ها محفوظ بمانند. ✨آن قوم در پايان قول دادند كه تا سرحد توان، ذوالقرنين را يارى كنند، و با هميارى و همكارى خود، كارهاى عادلانه و خداپسندانه او را به پايان برسانند. 🌻ذوالقرنين كه انسانى مهربان و خيرخواه و دشمن ظلم بود، به تقاضاى آن‏ها پاسخ مثبت داد، از گنجها و سيم و زر و امكانات بسيار ديگر كه خداوند در اختيارش گذاشته بود، استفاده كرد، و به ساختن سدى نيرومند اقدام جدى نمود، آن قوم نيز اسباب كار را فراهم كردند، آن‏ها مقدار زيادى آهن و مس و چوب و زغال آماده كرده و تحت نظارت ذوالقرنين آهن‏هاى بزرگ و سنگين را بين دو كوه قرار دادند، و چوب و زغال در اطراف آن ريختند، آتش افروختند، و مسها را گداخته نموده و آهن‏ها را به همديگر جوش دادند، تا به صورت سدى نيرومند در آمد كه دو قوم ياجوج و مأجوج قدرت عبور و نفوذ از آن را نداشتند، و هرگز نمى‏توانستند آن را سوراخ يا ويران نمايند. ✨بعضى گفته‏اند ارتفاع سد حدود صد متر، و عرض ديوار آن در حدود 25 متر بود و طول آن فاصله بين دو كوه را به هم متصل مى‏كرد. 🌻وقتى كه ذوالقرنين از كار ساختن آن سد و سنگر بى نظير فارغ شد، بسيار خوشحال شد كه گامى راسخ براى نجات مستضعفان در برابر ستمگران برداشته است. او كه همه چيز را از الطاف الهى مى‏دانست، در اين مورد نيز از لطف و رحمت خدا ياد كرد و گفت: ✨هذَا رَحمَةً مِن رَبِّى؛ اين از رحمت پروردگار من است. و آن چنان در برابر خدا و حقايق، متواضع و متوجه بود، كه ساختن چنان سدى هرگز او را مغرور نكرد كه مثلاً بگويد سدى براى شما ساختم كه تا ابد، شما را حفظ خواهد كرد، بلكه در عين حال از فناى دنيا سخن به ميان آورد و گفت: فَاذا جاءَ وَعدُ رَبِّى جَعلَهُ دكّاً وَ كانَ وَعدُ رَبِّى حَقاً؛ 🌻هرگاه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مى‏كوبد، و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مى‏سازد، و وعده و فرمان پروردگارم حق است. ✨طبق بعضى از روايات حضرت خضر عليه‏السلام در بعضى از موارد همراه ذوالقرنين بود، و كارهاى او را تاييد نموده و او را راهنمايى كرد، به همين مناسبت حافظ گويد: 🌻قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن ظلمات است بترس از خطر گمراهى اى سكندر بنشين و غم بيهوده مخور كه نبخشند تو را آب حيات از شاهى ادامه دارد....... کانال 👇 @Targomeh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺
﷽📚🕥📚🎆 📖 🦋🦋 🌷بی اعتنايى به دعوت سيزده پيامبر ✨ روايت شده: قوم سبأ داراى سيزده شهر آباد بودند، و در هر شهرى پيامبرى از جانب خداوند آن‏ها را به سوى خدا دعوت مى‏نمود، و به آن‏ها مى‏گفت: از نعمت‏هاى خدا بخوريد و بهره‏مند شويد، ولى شكر خداى يكتا را به جا آوريد، تا خداوند نعمتش را بر شما بيفزايد، آن خدايى كه چنين شهر پاك و خوش آب و هوا و به دور از هر گونه حشرات و آلودگى‏ها به شما عطا كرده است. ⚡️ولى آن‏ها به نصايح مهرانگيز پيامبران گوش نكردند، و بر غرور و طغيان خود افزودند، در نتيجه خداوند بر آن‏ها غضب كرد، و موش‏هاى صحرايى را به درون ديوار سد آن‏ها فرستاد، و از سوى ديگر سيل بنيان‏كن عَرِم فرا رسيد، و دو باغ پربركتشان مبدل به دو باغ ناچيز، با چند ميوه تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر گرديد.آری لطف حق با تو مداراها كند چون كه از حد بگذرد رسوا كند کانال 👇 @Targomeh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺
﷽📚🕥📚🎆 📖 🦋، و تازه بودن بدن او پس از قرن‏ها🦋 🌸 از گفتنى‏ها اين كه: عبدالله بن ثامر كه از اهالى نجران بود، موجب گرايش مردم نجران به آيين مسيحيت شده بود. ذونواس پس از مسلط شدن بر نجران، دستور داد عبدالله را احضار كردند، پس از بگو مگوى شديد، ذونواس با عصاى خود بر سر عبدالله كوبيد، سر او شكست و به شهادت رسيد. 🌿از عجايب اين كه: در عصر خلافت عمر، شخصى در نجران، خرابه‏اى را حفر مى‏كرد، ناگاه در زير خاك‏ها مردى را ديد نشسته و دستش را روى زخم سرش نهاده است، معلوم شد او همان عبدالله بن ثامر است، وقتى كه دست او را مى‏كشيدند، خون تازه از سرش جارى مى‏شد، وقتى كه دستش را رها مى‏كردند، بر روى زخم سرش قرار مى‏گرفت، و خون بند مى‏آمد. در انگشت دستش انگشترى بود كه در آن نوشته شده بود: اللهُ رَبِّى، خداوند، پروردگار من است. 🌸اين حادثه را در ضمن نامه‏اى به عمر بن خطاب گزارش دادند، عمر در جواب نامه نوشت: او را به همان حالتى كه بود بگذاريد و دفن كنيد.اين حادثه نيز بيانگر مقام ارجمند شهيد است كه بدنش پس از صدها سال نپوسيده است. کانال 👇 @Targomeh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆 📖 🦋🦋 دعا و مناجات عبدالمطلب‏ عبدالمطلب از نزد ابرهه خارج شد و به مكه آمد، و در مكه اعلام كرد كه مردم از شهر خارج گردند و به پناه كوه‏ها و دره‏هاى پشت كوه‏ها بروند، و خود را از گزند لشگر ابرهه حفظ نمايند. آن گاه عبدالمطلب با چند نفر از قريش، كنار كعبه آمدند و به دعا و نيايش پرداختند و از درگاه خدا خواستند كه دشمنان را از آسيب رسانى به كعبه باز دارد، عبدالمطلب در حالى كه دستش بر حلقه در خانه كعبه بود، اين اشعار را به عنوان مناجات خواند: لا هُمَّ اءنّ العَبدَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع حِلالَكَ لا يَغلِبُوا بِصَليبِهِم وَ مِحالِهِم عَدواً مِحالَك جَرُّوا جَمِيعَ بِلادِهِم وَ الفِيلَ كَى يَسبوا عِيالَكَ لا هُمَّ اءنّ المَرءَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع عِيالَكَ وَانصُر عَلى آلِ الصَّلِيبِ وَ عابِديِهِ اليَومَ آلَكَ يعنى: خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى‏كند، تو خانه و اهل خانه‏ات را حفظ كن، هرگز مباد آن روزى كه صليب مسيحيان و قدرتشان بر نيروهاى تو چيره شود. آن‏ها همه نيروهاى خود و فيل را با خود آورده‏اند، تا ساكنان حرم تو را اسير كنند. خدايا! تو نيز از حريم خانه و خانواده‏ات دفاع كن و امروز ساكنان اين خانه را از آل صليب و پرستش كننده‏اش يارى فرما. سپس عبدالمطلب با جمعى از قريش به يكى از دره‏هاى مكه رفت و در آن جا پناه گرفت، و به يكى از فرزندانش‏(1064) دستور داد تا بالاى كوه ابوقُبيس برود، و ببيند چه خبر مى‏شود؟! او گزارش داد. کانال 👇 @Targomeh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌷پس از آنکه آدم زندگی یافت، خداوند رموز و حقایقی را به او یاد داد و هوشیاری و دانایی آدم بر فرشتگان هم ثابت شد و قرار شد که آن دو (آدم و حوا) در بهشت زندگی کنند. یکی از این استعدادها درک حقایق هستی و نام گذاری اشیاء بود. اگر چه این مسئله بسیار ساده است ولی اگر آن نبود واقعا با چه مشکلی مواجه می شدیم. در حالی که این قدرت را فرشتگان نداشتند همانگونه که خداوند فرمود؛ «ای فرشتگان! اگر راست می گوئید اسم های اشیاء را نام ببرید.» ولی فرشتگان گفتند؛ «ای خدا! ما فقط همان را می دانیم که تو به ما تعلیم داده ای.» بدین ترتیب فرشتگان پذیرفتند که این موجود (آدم) مقامی بالاتر از آنها دارد، و در مقابل دانش های انسان تسلیم شدند و خداوند نیر او را آدم (خلیفة اللّه ) بر روی زمین قرار داد. پس خداوند به آدم و حوا فرمود؛ وارد بهشت شوید و در آن گردش کنید و از تمام میوه های بهشتی و لذّتهای آن بهره مند شوید، مگر یک چیز و تنها به آن درخت نزدیک نشوید که از خوردن میوه آن ممنوع شده اید. خداوند به آن دو وعده داد که؛ «اگر از میوه این درخت خودداری کنید و آن را نخورید دیگر تمام خوشیها برای شما فراهم است و از گرسنگی و تشنگی و برهنگی و خستگی آسوده خواهید بود، ولی اگر میوه این درخت را بخورید بر خودتان ظلم کرده اید. مواظب باشید که از شیطان فریب نخورید، که شیطان دشمن شماست و بدخواه شما می باشد.» آدم و حوا وارد بهشت شدند و هرچه مطابق میلشان بود مورد استفاده قرار دادند و در میان باغها و درختان بهشت گردش و در سایه آنها استراحت می کردند و از نعمت های بهشت لذت می بردند و از آبهای گوارای بهشت می نوشیدند و در کنار همدیگر زندگی خوب و خوشی داشتند. و این هنگامی بود که ابلیس از درگاه پروردگار و بهشت رانده شده بود. کانال 👇 @Targomeh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📚🕙📚 (ع) 🔷 هدايت شدن هزار نفر با راهنمايى‏هاى ادريس عليه‏السلام‏ ادريس همچنان با بيانات شيوا و اندرزهاى دلپذير و هشدارهاى كوبنده، قوم خود را به سوى خدا دعوت ميكرد. در اين مسير با طايفه‏اى از قوم خود ملاقات نمود كه همه بت پرست بودند و در انواع انحراف‏ها و گمراهى‏ها گرفتار بودند. ادريس به اندرز و نصيحت آن‏ها پرداخت و آن‏ها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوى خدا دعوت كرد. آن‏ها يكى پس از ديگرى تحت تأثير قرار گرفته و به او پيوستند. نخست تعداد هدايت‏شدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسيد. به همين ترتيب يكى پس از ديگرى هدايت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسيدند. ادريس از ميان آن‏ها صد نفر از برترين‏ها را برگزيد، و از ميان صد نفر، هفتاد نفر، و از ميان هفتاد نفر ده نفر، و از ميان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادريس با اين هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نياز با خدا پرداختند، خداوند به ادريس وحى كرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آن‏ها همچنان با ادريس به عبادت الهى پرداختند تا زمانى كه خداوند روح ادريس عليه‏السلام را به ملأ اعلى برد.(76) کانال 👇 @Targomeh 🍀🌺🍀🌺🍀🌺