✨#قصص_قرآنی
✨#حضرت_موسی_عليه_السلام
✨#قسمت_سوم
👈خفقان و كنترل شديد براى جلوگيرى از تولد نوزاد
🌴فرعون پس از مشاوره و گفتگو با درباريان و ساحران، دو تصميم خطرناك گرفت: نخست اين كه فرمان داد در آن شبى كه منجمين و ساحران، آن شب را به عنوان شب انعقاد نطفه كودك موعود (موسى) مشخص كرده بودند، زنان از همسرانشان جدا گردند.
🌴اين فرمان اعلام شد و در همه جا كنترل شديدى به وجود آمد، مردان از شهر بيرون رفتند و زنان در شهر ماندند، و هيچ همسرى جرئت نداشت با همسر خود تماس بگيرد.
🌴ولى در نيمه همان شب، عمران كه در كنار كاخ فرعون به نگهبانى اجبارى اشتغال داشت،(كارهاى سخت، مانند نگهبانى شب و... به بنى اسرائيل واگذار شده بود)همسرش يوكابد را ديد كه نزدش آمده است، آن دو با هم همبستر شدند و نطفه موسى عليه السلام منعقد گرديد.
🌴عمران، به همسرش گفت: مثل اين كه تقدير الهى اين بود كه آن كودك موعود از ما پديد آيد، اين راز را پنهان دار و در پوشيدن آن بكوش كه وضع بسيار خطرناك است.
🌴يوكابد با شتاب و نگرانى از كنار شوهر دور شد، و در پوشاندن راز، كوشش بسيار كرد.
🌴دومين تصميم فرعون، كشتن نوزادان پسر بود كه به طور وسيع، و بسيار خطرناكتر از تصميم نخست، اجرا شد، از دربار فرعون خطاب به عموم مردم، اين اعلاميه صادر گرديد:
🌴همه مأموران و قابله ها بايد در ميان بنى اسرائيل، مراقب اوضاع باشند، هرگاه پسرى از آنها به دنيا آمد، بى درنگ سر از بدن او جدا كنند و او را بكشند، ولى دختران را براى كنيزى نگه دارند.
🌴به دنبال اين اعلاميه، جلادان خون آشام حكومت فرعون به جان مردم افتادند، تمام زنهاى باردار تحت مراقبت شديد قرار گرفتند، قابله ها از هر سو، زنان را كنترل مى كردند، در اين گير و دار، شكم بسيارى از زنان شكافته شد، و بسيارى از نوزادهايى كه در رحم مادرانشان بودند، در اثر فشار و لگد زدن ، سقط شدند، و كشتن نوزادان پسر به هفتاد هزار نفر رسيد.(اقتباس از بحار، ج 13،ص 50 تا 53؛ در آيه 49 سوره بقره به شكنجه شدن بنى اسرائيل و كشته شدن پسران آنها به دست فرعونيان اشاره شده است)
ادامه دارد....
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_صالح(ع)
#قسمت_سوم
💎فرازهايى از دعوت منطقى و دلسوزانه حضرت صالح عليهالسلام
حضرت صالح عليهالسلام، در دعوت و راهنمايى مردم، از راههاى گوناگون وارد شده و به نصيحت آنها پرداخت، در اين جا نظر شما را به چند نمونه از برنامههاى تبليغى حضرت صالح عليهالسلام جلب مىكنيم:
اى قوم من! من براى شما فرستاده امينى هستم، پرهيزكار باشيد و از من پيروى كنيد، من در برابر اين دعوت، از شما اجر و پاداشى نمىخواهم، اجر من تنها از جانب پروردگار جهانيان است، آيا شما مىپنداريد هميشه در نهايت امنيّت در ميان نعمتهايى كه در دنيا وجود دارد، باقى مىمانيد؟ و در كنار اين باغها و چشمهها، زراعتها و نخلهايى كه ميوههايش شيرين و رسيده است جاودانه خواهيد ماند؟
شما از كوهها خانههايى مىتراشيد، و در آن به عيش و نوش مىپردازيد، اين امور شما را سرمست و غافل ساخته است، از زندان خودپرستى بيرون آييد، و به فضاى خداپرستى وارد شويد.
از اسرافكاران و دنياپرستان مرفه پيروى نكنيد، آنان كه به فساد و تباهى دامن مىزنند، و در فكر اصلاح نيستند.
اى مردم! خداى يكتا و بى همتا را بپرستيد، كه جز او چيز ديگرى خداى شما نيست، همان خدايى كه شما را از زمين آفريد، و آبادانى آن را به شما واگذار نمود، از او آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد، كه پروردگارم (به بندگان خود) نزديك، و اجابتكننده تقاضاى شما است.
قوم گفتند: اى صالح! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى، آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مىپرستيدند، نهى مىكنى؟ و ما در مورد آنچه ما را به سوى آن دعوت مىكنى، در شك و ترديد هستيم.
حضرت صالح عليهالسلام فرمود: اى قوم من! اگر من دليل آشكارى از پروردگارم داشته باشم، و رحمت او به سراغم آمده باشد آيا مىتوانم از ابلاغ رسالت او سرپيچى كنم؟ اگر من نافرمانى او كنم، چه كسى مىتواند مرا در برابر او يارى دهد، بنابراين سخنان شما، چيزى جز اطمينان به زيانكار بودن شما نمىافزايد.
بنابراين به خود آييد، و درست فكر كنيد و بدانيد كه راه نجات و رستگارى شما در نفى معبودهاى باطل و آمدن زير پوشش پرستش معبود يكتا و بى همتا است.
اى مردم! چرا براى انجام بدى قبل از نيكى شتاب مىكنيد؟ و به جاى شتافتن به سوى رحمت الهى، به سوى عذاب خدا حركت مىنماييد؟ چرا از درگاه خداوند، تقاضاى عفو و آمرزش نمىكنيد؟ كه اگر چنين كنيد شايد مشمول رحمت الهى شويد، اين همه لجاجت و خيره سرى و غفلت براى چيست؟
كوتاه سخن آن كه، تمام رسالت و دعوت اين پيامبر بزرگ در اين جمله خلاصه مىشد كه:
أنِ اعبدُوا اللهَ؛ خدا را بپرستيد.
آرى بندگى خدا، زيربنا و عصاره همه تعليمات فرستادگان خدا است.
حضرت صالح عليهالسلام در دعوت قوم خود، نهايت محبت و دلسوزى را نمود و با تعبير مكرر اى قوم من! خواست تا حس خويشاوندى آنها را به سوى خود جلب كند، ولى آنها در برابر آن همه دلسوزىها، و منطق و راهنمايىهاى مهرانگيز صالح عليهالسلام، با طغيان و سركشى لجوجانه، دعوت صالح عليهالسلام را رد كردند، و بى شرمانه و گستاخانه در برابر او و دعوتهاى دلسوزانه او، ايستادند، و به كارشكنى و مخالفت شديد پرداختند.
مخالفت آنها عمومى بود و جز اندكى به آن حضرت ايمان نياوردند، مطابق بعضى از روايات اين گروه اندك، پس از ديدن معجزه پيدايش ناقه صالح، ايمان آوردند، نخست هفتاد نفر بودند، سپس مرتد شدند و تنها شش نفر از آنها باقى ماند، كه يكى از آنها هم در شك و ترديد به سر مىبرد و سرانجام به مخالفان پيوست.
بعضى تعداد ايمان آورندگان به صالح عليهالسلام را كه از عذاب نجات يافتند، تا چهارهزار نفر نوشته اند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم (ع)
#قسمت_سوم
دو فرمان خطرناك نمرود
براى آن كه نطفه ابراهيم عليهالسلام منعقد نشود، نمرود فرمان صادر كرد كه زنان را از شوهرانشان جدا سازند و به طور كلى آميزش زن و مرد غدغن گردد، تا به اين وسيله، از انعقاد نطفه آن پسر خطرناك، در آن سال جلوگيرى شود.
اين فرمان اجرا شد، و مأموران و دژخيمان آشكار و نهان نمرود، همه جا را تحت كنترل شديد خود در آوردند، و براى اين كه اين فرمان، به طور دقيق اجرا شود، زنان را در شهر نگه داشتند، و مردان را به خارج از شهر فرستادند.
ولى در عين حال، تارخ پدر ابراهيم عليهالسلام، با همسرش تماس گرفت و كاملا به دور از كنترل مأموران، با او همبستر شد، و نور ابراهيم عليهالسلام در رحم مادرش منعقد گرديد.
در اين هنگام دومين فرمان نمرود، چنين صادر شد:
ماماها و قابلهها و هر كس در هر جا كه توانست، زنان باردار را تحت كنترل و مراقبت قرار دهند، هنگام زايمان، كودكان را بنگرند اگر پسر بود كشته و نابود گردد، و اگر دختر بود زنده بماند، اين فرمان حتماً بايد اجرا شود، براى متخلفين از اجراى فرمان، مجازات شديد در نظر گرفته شده است... حتماً... حتماً.
كنترل شديد در همه جا اجرا گرديد، جلادان خونآشام نمرودى، در همه جا حاضر بودند، نوزادهاى پسر را مىكشتند، و نوزادهاى دختر را زنده مىگذاشتند.
كار به جايى رسيد كه به نوشته بعضى از تاريخ نويسان 77 تا 100 هزار نوزاد كشته شدند.
مادر ابراهيم عليهالسلام بارها توسط ماماها و قابلههاى نمرودى آزمايش شد، ولى آنها نفهميدند كه او باردار است، و اين از آن جهت بود كه خداوند رحم مادر ابراهيم عليهالسلام را به گونهاى قرار داده بود كه نشانه باردارى آشكار نبود.
همه جا سخن از كشتن نوزادهاى پسر بود، و جاسوسان نمرود، اين موضوع را با مراقبت شديد دنبال مىكردند، در چنين شرايط سختى پدر ابراهيم عليهالسلام بيمار شد و از دنيا رفت.
بونا مادر شجاع و شيردل ابراهيم عليهالسلام خود را نباخت و همچنان با امداد الهى به زندگى ادامه داد، و با اين كه فشار زندگى لحظه به لحظه بر او شديدتر مىشد، و همواره سايه هولناك دژخيمان تيره دل و بيرحم را مىديد، تسليم نمروديان نشد و تصميم گرفت خود را معرفى نكند و نوزاد خود را پس از تولد، با كمال مراقبت، در مخفىگاهها حفظ نمايد.
آرى، گرچه فرمان نمرود، ترس و وحشت عجيبى در مردم ايجاد كرده بود، ولى مادر شجاع ابراهيم عليهالسلام با توكل به خداى يكتا، تصميم گرفت تا بر خلاف اين فرمان، كودك خود را از گزند دست خون آشامان نمرودى نگه دارد.
......................................
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#داستان_اسماعیل_و_اسحاق_فرزندان_حضرت_ابراهیم(ع)
#قسمت_سوم
اسماعيل و مادرش در كنار كعبه
حس هووگرى گاهى به صورتهاى رنج آور در ساره بروز مىكرد، او وقتى كه مىديد ابراهيم فرزند نوگلش اسماعيل را در كنار مادرش در آغوش مىگيرد و او را مىبوسد و نوازش مينمايد، در درون ناراحت مىشد و در غم و اندوه فرو مىرفت، آتش حسادت در درونش شعله ميكشيد كه چرا شوهرم ابراهيم بايد همسر ديگر به نام هاجر داشته باشد؟ و هاجر كه كنيز من بود، اينك همتاى من شود؟ و پسرش مانند پسر من مورد محبت ابراهيم قرار گيرد؟! و... .
كوتاه سخن آن كه: وسوسههاى نفسانى، طوفانى از حزن و اندوه در ساره به وجود آورده بود و موجب مىشد كه گاه و بيگاه با ابراهيم برخوردهاى نامناسب و زننده كند.
روايت شده: اسماعيل و اسحاق بزرگ شده خداوند (در حدى كه مىتوانستند با هم مسابقه كشتى يا مسابقه دويدن بگذارند) در يكى از مسابقهها اسماعيل برنده شد، ابراهيم بى درنگ اسماعيل را گرفت و بر روى دامنش گذاشت، و اسحاق را در كنارش نشاند، اين منظره ساره را بسيار ناراحت كرد، به طورى كه با تندى به ابراهيم گفت: مگر بنا نبود كه اين دو فرزند را مساوى قرار ندهى؟! هاجر را از من دور كن و به جاى ديگر ببر.
از آن جا كه ساره قبلاً مهربانىهاى بسيار به ابراهيم كرده بود، و ابراهيم همواره سعى داشت نسبت به او وفادار و خوشرفتار باشد، از اين رو نمىتوانست ساره را از خود برنجاند.
آزارهاى ساره باعث شد كه ابراهيم شكايت او را به درگاه خدا برد، خداوند به ابراهيم چنين وحى كرد: مثال زن همچون مثال چوب كج خشك است اگر آن را به خود واگذارى از او بهره مىبرى، و اگر خواسته باشى آن چوب را راست كنى شكسته خواهد شد.
آن گاه خداوند به ابراهيم فرمان داد كه هاجر و اسماعيل را از ساره دور كند، ابراهيم عرض كرد: آنها را به كجا ببرم؟ خداوند كه مىخواست خانهاش كعبه به دست ابراهيم بازسازى شود به ابراهيم وحى كرد و فرمود: آنها را به حرم و محل امن خودم و نخستين خانهاى كه آن را براى انسانها آفريدم، يعنى به مكه ببر.
ابراهيم با اجراى اين فرمان گر چه از بن بست مشكل خانوادگى نجات يافت، ولى چنين كارى بسيار مشكل و رنج آور بود، زيرا بايد عزيزانش هاجر و اسماعيل را از فلسطين آباد و خرم به دره خشك و تفتيده مكه كنار كعبه ببرد كه در لابلاى كوههاى زمخت و خشن قرار داشت.
اگر خوب بينديشيم گذاشتن همسرو فرزند در آن بيابان و دره و در ميان كوهها، با توجه به روزهاى دغ و گرم و شبهاى تاريك در برابر درندگان، كار بسيار سخت و تلخى است. ولى ابراهيم مرد راه است، حماسهآفرين تاريخ است، اخلاص وبندگى او در برابر خدا به گونهاى است كه خود را فناى محض ميداند و همه وجودش را قطرهاى در برابر اقيانوس بى كران.
ابراهيم، هاجر و اسماعيل خردسال را برداشت و از فلسطين به سوى مكه رهسپار گرديد، اين فاصله طولانى را با وسايل نقليه آن زمان كه شتر و الاغ بود پيمود تا به سرزمين خشك و سوزان مكه رسيد، در آن جا يك قطره آب نبود و هيچ انسان و حيوان و پرندهاى وجود نداشت، به راستى ابراهيم در سختترين و عجيبترين آزمايشهاى الهى قرار گرفت، با تصميمى قاطع، فرمان خدا را اجرا كرد، هاجرو كودكش را در آن سرزمين خشك و سوزان گذاشت و آماده مراجعت گرديد.
هنگام مراجعت هاجر در حالى كه گريان و ناراحت بود، صدا زد: اى ابراهيم! چه كسى به تو دستور داده كه ما را در سرزمينى بگذارى كه نه گياهى در آن وجود دارد و نه حيوان شيردهنده و نه حتى يك قطره آب، آن هم بدون زاد و توشه و مونس؟
ابراهيم گفت: پروردگارم به من چنين دستور داده است.
وقتى كه هاجر اين سخن را شنيد گفت: اكنون كه چنين است، خداوند هرگز ما را به حال خود رها نخواهد كرد.
═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_هود(ع)
#قسمت_سوم
🔷 دعوت و مبارزه هود با بت پرستى
حضرت هود عليهالسلام در ميان قوم، دعوت خود را چنين آغاز كرد:
اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، چرا كه هيچ معبودى براى شما جز خداى يكتا نيست، شما در اعتقادى كه به بتها داريد در اشتباهيد، و نسبت دروغ به خدا مىدهيد.
اى قوم من! من از شما پاداشى نمىخواهم، پاداش من فقط بر كسى است كه مرا آفريده است. آيا نمىفهميد؟
اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد، سپس به سوى او باز گرديد، تا باران رحمتش را پى در پى بر شما بفرستد، و نيرويى بر نيروى شما بيفزايد، روى از حق نتابيد و گناه نكنيد.
قوم هود گفتند: اى هود! تو دليلى براى ما نياوردهاى و ما خدايان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهيم كرد، و ما اصلا به تو ايمان نمىآوريم، ما فقط درباره تو مىگوييم؛ بعضى از خدايان ما به تو زيان رسانده و عقلت را ربودهاند.
هود گفت: من خدا را به گواهى مىطلبم، شما نيز گواه باشيد كه من از آن چه شريك خدا قرار دهيد بيزارم.
من در برابر شما هستم، هر چه مىخواهيد در مورد من نقشه بكشيد و مرا تهديد كنيد، ولى از دست شما كارى ساخته نيست، من بر الله كه پروردگار من و شما است توكل كردهام، هيچ جنبندهاى نيست، مگر اين كه او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطهاى بر اساس عدالت چرا كه پروردگار من بر راه راست است. من رسالتى را كه مأمور بودم به شما رساندم، پس اگر روى بگردانيد، پروردگارم گروه ديگرى را جانشين شما ميكند، و شما كمترين ضررى به او نميرسانيد، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چيز است.
......................................
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_اشموئیل_طالوت_جالوت
#قسمت_سوم🦋
داوود عليهالسلام نوجوانى كه افتخار آفريد
🌻 امام صادق عليهالسلام فرمود: خداوند به پيامبر بنى اسرائيل (اشموئيل) وحى كرد: جالود را كسى مىكشد كه زره موسى عليهالسلام براى تن او اندازه است، و او از فرزندان لاوى بن يعقوب بوده و نامش داوود عليهالسلام پسر ايشا است. ايشا داراى ده پسر است كه داوود عليهالسلام از همه آنها كوچكتر مىباشد.
✨طالوت هنگام بسيج سپاه، براى ايشا پيام داد كه همه پسرانش را حاضر كند، او به دستور عمل كرد، طالوت زره موسى عليهالسلام را بر تن يكى از آنها نمود، ولى براى هيچكدام اندازه نبوده بلكه بلندتر بود يا كوتاهتر، طالوت به ايشا گفت: ديگر پسرى ندارى؟ او عرض كرد: يك پسر كوچكتر از همه دارم كه چوپان گوسفندانم مىباشد. طالوت به دنبال او فرستاد، او آمد و زره را پوشيد، آن زره براى او اندازه بود،
🌱 همراه او چند سگ و يك فلاخن بود و طالوت او را همراه لشگر به ميدان برد. او بسيار شجاع و نترس بود، هنگامى كه لشكر بنى اسرائيل تدر برابر جالوت قرار گرفتند، جالوت سوار بر فيل بود و تاج بلندى بر سر داشت و لشگرش در دو طرف او آماده بودند، داوود عليهالسلام سه سنگ همراه داشت، يكى از آنها را در فلاخن نهاد و به سوى جالوت پرتاب كرد، اين سنگ به جانب راست او اصافت نمود، سنگ دوم را به سوى او انداخت كه به جانب چپش اصابت كرد، سنگ سوم، درست بر پيشانى او به ياقوت تاجش اصابت كرد كه به مغزش رسيد و همان دم او را به هلاكت رساند و به زمين انداخت، لشگر او گريختند و بنى اسرائيل پيروز گشتند.
پايان داستانهاى زندگى حضرات اشموئويل، طالوت و جالوت عليهمالسلام
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یعقوب(ع)
#قسمت_سوم
خواب ديدن عجيب يعقوب عليهالسلام و سفر به حاران
در اين ايام كه يعقوب سالهاى نوجوانى را مىگذراند، شبى در عالم خواب ديد نردبانى از نور نصب شده كه يك پلّه آن از طلا و پلّه ديگرش از نقره است و فرشتهاى بر روى آن نشسته است، يعقوب بر آن فرشته وارد شد و سلام كرد، فرشته به يعقوب گفت: برخيز به سوى حاران برو و در آن جا زمامدارى به نام لابان دايى تو زندگى مىكند، دخترى به نام راحله دارد، از او خواستگارى كن، كه خداوند از نسل او فرزندان فراوانى مثل فراوانى قطرههاى باران و برگ درختان در يك بيابان وسيع، به تو عنايت فرمايد.
يعقوب وقتى كه از خواب بيدار شد، وسايل سفر به سوى حاران را فراهم كرد و به آن ديار مسافرت نمود. از قضاى روزگار، لابان نيز در قصر خود در عالم خواب ديده بود كه مردى براى خواستگارى دخترش راحله مىآيد، و نشانه او اين است كه نيروى چهل مرد را دارد، وقتى كنار چاه آب مىآيد، سنگ روى چاه را كه بايد چهل نفر بردارند و كنار بگذارند، او به تنهايى بر مىدارد.
از اين ماجرا چندان نگذشت كه لابان از ايوان قصرش ديد مردى كنار چاه آمد و خدا را به عظمت ياد كرد و به تنهايى سنگ را از روى چاه بلند كرده و كنار گذاشت و دلو چاه را كشيد و حوض را پر از آب نمود.
لابان نزد يعقوب رفت و مقدم او را گرامى داشت و او را به قصر خود برد و از او پذيرايى گرمى نمود، و دويست گوسفند و چهل گاو به او اهداء كرد.
طبق بعضى از تواريخ، با يكى از دختران لابان ازدواج كرد، پس از مدتى آن دختر كه داراى دو پسر شده بود از دنيا رفت، يعقوب با دختر ديگر لابان ازدواج كرد، او نيز پس از دارا شدن دو پسر از دنيا رفت، به همين ترتيب يعقوب با شش دختر او ازدواج كرد و آخرين آنها راحله (يا: راحيل) بود كه او نيز پس از وضع حمل يوسف عليهالسلام از دنيا رفت.
بنابراين، يعقوب داراى دوازده پسر از شش زن شد.
ولى طبق بعضى از تواريخ ديگر: يعقوب با راحله ازدواج كرد، سپس با خواهر او اليا ازدواج نمود (و طبق قانون شرع آن عصر، ازدواج با دو خواهر، در يك زمان، اشكال نداشت.)
سپس لابان به هر كدام از دخترانش كنيزى بخشيد، و آن دختران كنيزان خود به نامهاى زلفه و بلهه را به يعقوب بخشيدند، در نتيجه يعقوب عليهالسلام داراى چهار همسر شد، و از آنها دوازده پسر گرديد.
نامهاى دوازده پسران يعقوب چنين بود: راوبين، شمعون، لاوى، يهودا، يساكر، زبولون، يوسف، بنيامين، دان، تفتالى، جاد، اشير، كه هر دو نفر از آنها (بنابر داشتن شش زن) از يك مادر بودند، حضرت يوسف و بنيامين از يك مادر به نام راحيل (يا: راحله) به دنيا آمدند.
حضرت يعقوب عليهالسلام با پسران خود پس از مدتى، به كنعان كه در هفت منزلى مصر واقع بود بازگشت، و زندگى خود را در همان جا آغاز نمود، و تا سالهاى پيرى سكونت در آن جا را برگزيد.
يعقوب عليهالسلام مرد كار و تلاش بود، فرزندان خود را با تعليمات توحيدى پرورش داد، و آنها را به كار و كوشش فرا خواند، همه آنها با سعى و تلاش، هزينه زندگى خود را تأمين مىكردند، و بيشتر به كار دامدارى، و كشاورزى اشتغال داشتند.
يعقوب عليهالسلام در كنعان به عنوان يك شخصيت ممتاز و برگ زاده و بزرگوار و داراى فرزندان برومند شناخته مىشد، همواره به مستمندان كمك مىكرد، و سفرهاش براى مهمانان و تهيدستان گسترده بود. او هر روز گوسفندى ذبح مىكرد، قسمتى از آن را به مستمندان انفاق مىكرد، و بقيه را غذا درست مىكرد و با اهل و عيالش مىخوردند. به اين ترتيب زندگى پرهيجان و خوش و خرم يعقوب عليهالسلام مىگذشت، و يعقوب به خاطر عبادت و بزرگوارى و رسيدگى به امور مردم، همواره مورد احترام مردم بود، و با شكوهمندى مخصوصى به زندگى ادامه مىداد.
•••✾❀🕊✿🕊❀✾•••
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_سوم🦋
🦋ايمان گره اندكى به دعوت الياس عليهالسلام🦋
🌻تبليغات الياس عليهالسلام باعث شد كه عدهاى از بندگان خالص خدا، به او ايمان آوردند، و بر خلاف مسلك جامعه، سنت شكنى نموده، و باطل را رها كرده و به حق پيوستند.
🌿با اين كه چنين كارى در شرايط سخت آن عصر، بسيار دشوار بود، ولى آنها سنت باطل تقليد كوركورانه و جمله بى اساس خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو را رها كرده، و دعوت به حق الياس عليهالسلام را باور كردند و جزء ياران او شدند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_یحیی_(ع)
#قسمت_سوم 3⃣
🦋قيام يحيى به امور در خردسالى🦋
✳مدتى بود كه بنى اسرائيل بدون پيامبر و رهبر مانده بودند و همين امر موجب آشوب و بروز بلاهاى بسيار در ميانشان شده بود، تا آن هنگام كه حضرت يحيى عليهالسلام به هفت سالگى رسيد. آن حضرت در اين سن و سال براى هدايت مردم قيام كرد و در محل اجتماع مردم سخنرانى نمود.
🍃پس از حمد و ثناى الهى، ايام خدا را به ياد مردم آورد، و هشدار داد كه گرفتارىها و بلاها بر اثر گناهانى است كه در ميان بنى اسرائيل رايج شده است، و عاقبت نيك از آن پرهيزكاران است، و آنها را به آمدن حضرت مسيح عليهالسلام بشارت داد.
✳روزى كودكان نزد يحيى عليهالسلام آمدند و گفتند: اِذهَب بِنا نَلعَبُ؛ بيا برويم و با هم بازى كنيم.
🍃يحيى عليهالسلام در پاسخ فرمود: ما لِلَعبٍ خُلقِنا؛ ما براى بازى كردن آفريده نشدهايم.
✳آرى، يحيى عليهالسلام در همان خردسالى ره صدساله مىپيمود، هرگز به كارهاى بيهوده دست نمىزد، و اهداف منطقى و سودمند را بر سرگرمىهاى بىحاصل، ترجيح ميداد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_عزیر(ع)
#قسمت_سوم🦋
🦋بازگشت عزير به خانه خود🦋
🌱 عزير سوار الاغ خود شد، و به سوى خانهاش حركت كرد. در مسير راه مىديد همه چيز عوض شده و تغيير كرده است. وقتى به زادگاه خود رسيد، ديد خانهها و آدمها تغيير نمودهاند. به اطراف دقت كرد، تا مسير خانه خود را يافت، تا نزديك منزل خود آمد، در آنجا پيرزنى لاغر اندام و كمر خميده و نابينا ديد، از او پرسيد: آيا منزل عزير همين است؟
🌻پيرزن گفت: آرى، همين است، ولى به دنبال اين سخن گريه كرد و گفت: دهها سال است كه عزير مفقود شده و مردم او را فراموش كردهاند، چطور تو نام عُزير را به زبان آوردى؟
🌱عزير گفت: من خودم عزير هستم، خداوند صد سال مرا از اين دنيا برد و جزء مردگان نمود و اينك بار ديگر مرا زنده كرده است.
🌻آن پيرزن كه مادر عزير بود، با شنيدن اين سخن، پريشان شد. سخن او را انكار كرد و گفت: صدسال است عزير گم شده است، اگر تو عزير هستى (عزير مردى صالح و مستجاب الدعوه بود) دعا كن تا من بينا گردم و ضعف پيرى از من برود. عزير دعا كرد، پيرزن بينا شده و سلامتى خود را بازيافت و با چشم تيزبين خود، پسرش را شناخت. دست و پاى پسرش را بوسيد. سپس او را نزد بنى اسرائيل برد، و ماجرا را به فرزندان و نوههاى عزير خبر داد، آنها به ديدار عزير شتافتند.
🌱عزير با همان قيافهاى كه رفته بود با همان قيافه (كه نشان دهنده يك مرد سى ساله بود) بازگشت.
🌻همه به ديدار او آمدند، با اين كه خودشان پير و سالخورده شده بودند. يكى از پسران عزير گفت: پدرم نشانهاى در شانهاش داشت، و با اين علامت شناخته مىشد. بنى اسرائيل پيراهنش را كنار زدند، همان نشانه را در شانهاش ديدند.
🌱در عين حال براى اين كه اطمينانشان بيشتر گردد، بزرگ به بنى اسرائيل به عزير گفت:
🌻ما شنيديم هنگامى كه بخت النصر بيت المقدس را ويران كرد، تورات را سوزانيد، تنها چند نفر انگشت شمار حافظ تورات بودند. يكى از آنها عزير عليهالسلام بود، اگر تو همان عزير هستى، تورات را از حفظ بخوان.
🌱عزير تورات را بدون كم و كاست از حفظ خواند، آن گاه او را تصديق كردند و به او تبريك گفتند، و با او پيمان وفادارى به دين خدا بستند.
ولى به سوى كفر، اغوا شدند و گفتند: عزير پسر خدا است.
🌻شخصى از حضرت على عليهالسلام پرسيد: آيا پسرى بزرگتر از پدرش سراغ دارى؟
فرمود: او پسر عزير است كه از پدرش بزرگتر بود و در دنيا بيشتر عمر كرد.
🌱راهب مسيحى از امام باقر عليهالسلام پرسيد: آن كدام دو برادر بودند كه دو قلو به دنيا آمدند، و هر دو در يك ساعت مردند، ولى يكى از آنها صدو پنجاه سال عمر كرد، ديگرى پنجاه سال؟
🌻امام باقر عليهالسلام پاسخ داد: آنها عزير و عزره بودند كه هر دو از يك مادر دوقلو به دنيا آمدند، در سى سالگى عزير از آنها جدا شد، و صد سال به مردگان پيوست، و سپس زنده شد و نزد خاندانش آمد و بيست سال ديگر با برادرش زيست و سپس با هم مردند، در نتيجه عزير پنجاه سال، و عزره صد و پنجاه سال عمر نمود.
پايان داستانهاى زندگى عزير عليهالسلام
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_سوم🦋
🦋ترك اولى يونس، و قرار گرفتن او در شكم ماهى🦋
🌻حضرت يونس عليهالسلام حق داشت كه ناراحت گردد زيرا 33 سال آنها را دعوت كرد، تنها دو نفر به او ايمان آوردند، از اين رو به طور كلى از آنها نااميد شد و بر ايشان نفرين كرد، و از ميان آنها بيرون آمد كه از عذاب آنها نجات يابد، ولى اگر او در ميان قوم ميماند و باز آنها را دعوت مىكرد بهتر بود، چرا كه شايد در همان روزهاى آخر، ايمان مىآوردند، ولى يونس كه كاسه صبرش لبريز شده بود، آن كار بهتر را رها كرد و از ميان قوم بيرون آمد، همين ترك اولى باعث شد كه دچار غضب سخت الهى گرديد.
🌿يونس از نينوا خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به كنار دريا رسيد. در آن جا منتظر ماند، ناگاه يك كشتى مسافربرى فرا رسيد. آن كشتى پر از مسافر بود و جا نداشت، اما يونس عليهالسلام از ملوان كشتى تقاضا و التماس كرد كه به او جا بدهند، سرانجام به او جا دادند، و او سوار كشتى شد و كشتى حركت كرد. در وسط دريا ناگاه ماهى بزرگى سر راه كشتى را گرفت، در حالى كه دهان باز كرده بود، گويى غذايى مىطلبيد، سرنشينان كشتى گفتند به نظر مىرسد گناهكارى در ميان ما است كه بايد طعمه ماهى گردد. بين سرنشينان كشتى قرعه زدند، قرعه به نام يونس عليهالسلام اصابت كرد، حتى سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام يونس عليهالسلام اصابت نمود. يونس را به دريا افكندند، آن ماهى بزرگ او را بلعيد در حالى كه مستحق ملامت بود.
🐠ماهى يونس عليهالسلام را به دريا برد، طبق روايتى كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده است:
🌻يونس عليهالسلام چهار هفته (28 روز) از قوم خود غايب گرديد، هفت روز هنگام رفتن به سوى دريا، هفت روز در شكم ماهى، هفت روز پس از خروج از دريا زير درخت كدو، و هفت روز هنگام مراجعت به نينوا.
🌿در مورد اين كه: يونس عليهالسلام چند روز در شكم ماهى بود، روايات گوناگون وارد شده، از نُه ساعت، سه روز، تا چهل روز گفته شده است، و اين موضوع به خوبى روشن نيست.
🌻يونس در درون تاريكىهاى سه گانه: تاريكى درون دريا، تاريكى درون ماهى و تاريكى شب قرار گرفت، ولى همواره به ياد خدا بود، و توبه حقيقى كرد، و مكرر در ميان آن تاريكىها مىگفت:
لا اءِلهَ اءِلَّا اَنتَ سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ؛
اى خداى بزرگ معبودى يكتا جز تو نيست، تو از هر عيب و نقصى منزه هستى و من از ستمگران مىباشم.
🌿سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد، و توبه او را پذيرفت و به ماهى بزرگ فرمان داد تا يونس عليهالسلام را كنار دريا آورده و او را به بيرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود.
🌻آرى يونس حقيقتا توبه كرد و تسبيح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات يافت، و در غير اين صورت، همچنان در شكم ماهى ماند، چنان كه در آيه 143 و 144 سوره صافات مىخوانيم:
فَلَو لا اَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحينَ - لَلَبِثَ فِى بَطنِهِ اِلى يَومِ يُبعَثُونَ؛
و اگر از تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى مىماند.
#نماز_آیات
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_خضر(ع)
#قسمت_سوم🦋
🦋نصيحت خضر عليهالسلام به موسى عليهالسلام🦋
🌱هنگامى كه در ماجراى ملاقات موسى و خضر (كه داستانش در زندگى موسى گذشت) خضر خواست از موسى عليهالسلام جدا شود، موسى عليهالسلام از خضر عليهالسلام تقاضاى اندرز و نصيحت كرد. خضر عليهالسلام گفت:
✨1 - به آن كس (خداوند) بپيوند كه پيوستن به او براى تو زيانى ندارد، و پيوستن به غير او سودى براى تو نخواهد داشت.
✨2 - از لجاجت پرهيز كن.
✨3 - از حركت بى هدف و بدون نياز، دورى كن.
✨4 - خنده بى جا و بدون تعجب نكن.
✨5 - خطاكار را به خاطر خطايش سرزنش نكن (با ملايمات او را از خطايش بازدار و گرنه جرىتر مىشود).
✨ 6 - در مورد خطاهاى خود، در درگاه خدا گريه كن.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_زکریا(ع)
#قسمت_سوم 🦋
🦋ديدار زكريا عليهالسلام از غذاهاى بهشتى در كنار محراب مريم عليهاالسلام🦋
💠حضرت مريم عليهاالسلام به خدمتگزارى مسجد بيت المقدس مشغول شد و خداوند او را براى اين مقام پذيرفت.
🔷️ به گفته بعضى نشانه پذيرش خداوند اين بود كه مريم عليهاالسلام بعد از بلوغ و دوران خدمتگزارى بيت المقدس، هرگز عادت ماهانه نديد تا به دور شدن از آن مركز روحانى مجبور نگردد.
🔶️مريم عليهاالسلام آن چنان به عبادت خدا مشغول بود كه روزها روزه مىگرفت و شبها به عبادت مىپرداخت، او آن چنان در پرهيزکارى و معرفت و شناسايى پروردگار پيش رفت كه از اخبار و دانشمندان پارساى آن زمان نيز پيشى گرفت.
💠هنگامى كه زكريا عليهالسلام كنار محراب او قرار مىگرفت و براى ديدار او مىآمد، غذاهاى مخصوصى در كنار محراب او مشاهده مىكرد، كه شگفتزده مىشد، روزى به او گفت:
🔷️يا مَريمُ اَنِّى لَكِ هذَا؛
🔶️اى مريم! اين غذاها (و ميوههاى غير فصل) را از كجا آوردى؟
💠مريم عليهاالسلام در جواب گفت:
🔷️هُوَ مِن عندِ اللهِ اِنّ اللهَ يَرزُقُ مِن يشاءُ بِغيرِ حِسابٍ؛
🔶️اين از طرف خدا است، و او است كه هر كس را بخواهد، بى حساب روزى مىدهد.
💠آرى به اين ترتيب خداوند غذاهاى بهشتى غير فصل را به مريم مىرسانيد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_سوم🦋
🦋قضاوت سليمان، و جانشينى او از داوود عليهالسلام🦋
🌿حضرت داوود عليهالسلام [از پيامبران خدا بود و سالها در ميان قوم خود، به هدايت مردم پرداخت. در اواخر عمر] از طرف خدا به او وحى شد: از خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن.
✨حضرت داوود عليهالسلام چندين فرزند (از همسران مختلف) داشت. يكى از پسرانش نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داوود عليهالسلام به سر مىبرد، و داوود عليهالسلام مادر او را (كه يكى از همسرانش بود) دوست داشت.
🌻حضرت داوود عليهالسلام پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت:
✨خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، يكى از آنها را براى خود وصى و جانشين قرار مىدهم.
همسر داوود: خوب است كه آن وصى، پسر من باشد.
✨داوود: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من سليمان (پسر ديگرم) است.
🌿از سوى خدا وحى ديگرى به داوود عليهالسلام شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن.
✨از اين وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت داوود عليهالسلام براى قضاوت آمدند. آنها به داوود عليهالسلام گفتند: يكى از ما دامدار است، و ديگرى باغدار مىباشد.
🌿خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آنها بگو هر كس در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى تو بعد از تو است.
✨حضرت داوود عليهالسلام پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت، آن گاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند.
✨باغدار: گوسفندهاى اين مردِ دامدار به ميان باغ من آمدهاند و به درختان من صدمه زدهاند.
دامدار: من اطلاع نداشتم، آنها حيوانند و خودشان به محل باغ او رفتهاند.
🌿در ميان پسران داوود عليهالسلام هيچكدام سخنى نگفت جز سليمان عليهالسلام كه به باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:
✨اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ آمدهاند؟
باغدار: شبانه آمده اند.
🌿سليمان: (خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان! من حكم مىكنم كه بچهها و پشم امسال گوسفندان تو، به باغدار تعلق دارد. (زيرا دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود را حفظ و كنترل كند).
🌻داوود عليهالسلام به سليمان گفت: چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را به باغدار بدهد، با اين كه علماى بنى اسرائيل پس از قيمتگذارى و سنجش دريافتهاند كه قيمت گوسفندهاى دامدار براى قيمت انگور (آن سال) باغ است.
✨سليمان: قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور از ريشه قطع و نابود نشدهاند، و تنها بار و ميوه آنها خورده شده است و سال آينده بار مىدهند.
🌿خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد قضاوت صحيح در اين حادثه، همان قضاوت سليمان عليهالسلام است. اى داوود! تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را [تو خواستى كه آن پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم سليمان عليهالسلام وصى تو شود].
✨حضرت داوود عليهالسلام نزد همسر مورد علاقهاش آمد و گفت: ما چيزى را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست جز آنچه را كه خدا مىخواهد واقع نمىشود. ما در برابر فرمان الهى تسليم و خشنود هستيم.
🌿آنگاه امام صادق عليهالسلام پس از بيان اين ماجرا فرمود: ماجراى امامان و اوصياء عليهم السلام نيز بر همين گونه است؛ آنها حق ندارند از امر خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگرى بدهند.
✨به اين ترتيب سليمان عليهالسلام در ميان فرزندان داوود عليهالسلام به عنوان وصى و جانشين آن حضرت شناخته شد. با توجه به اين كه قبل از اين ماجرا، اگر داوود عليهالسلام سليمان را انتخاب مىكرد، بين فرزندانش نزاع مىشد، ولى وحى خداوند به ترتيب فوق، هرگونه نزاع را از بين برد.
عصاى سليمان عليهالسلام كه نشانه برترى او گرديد
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_سوم🦋
🦋ترك اولى يونس، و قرار گرفتن او در شكم ماهى🦋
🌻حضرت يونس عليهالسلام حق داشت كه ناراحت گردد زيرا 33 سال آنها را دعوت كرد، تنها دو نفر به او ايمان آوردند، از اين رو به طور كلى از آنها نااميد شد و بر ايشان نفرين كرد، و از ميان آنها بيرون آمد كه از عذاب آنها نجات يابد، ولى اگر او در ميان قوم ميماند و باز آنها را دعوت مىكرد بهتر بود، چرا كه شايد در همان روزهاى آخر، ايمان مىآوردند، ولى يونس كه كاسه صبرش لبريز شده بود، آن كار بهتر را رها كرد و از ميان قوم بيرون آمد، همين ترك اولى باعث شد كه دچار غضب سخت الهى گرديد.
🌿يونس از نينوا خارج شد و به راه خود ادامه داد تا به كنار دريا رسيد. در آن جا منتظر ماند، ناگاه يك كشتى مسافربرى فرا رسيد. آن كشتى پر از مسافر بود و جا نداشت، اما يونس عليهالسلام از ملوان كشتى تقاضا و التماس كرد كه به او جا بدهند، سرانجام به او جا دادند، و او سوار كشتى شد و كشتى حركت كرد. در وسط دريا ناگاه ماهى بزرگى سر راه كشتى را گرفت، در حالى كه دهان باز كرده بود، گويى غذايى مىطلبيد، سرنشينان كشتى گفتند به نظر مىرسد گناهكارى در ميان ما است كه بايد طعمه ماهى گردد. بين سرنشينان كشتى قرعه زدند، قرعه به نام يونس عليهالسلام اصابت كرد، حتى سه بار قرعه زدند، هر سه بار به نام يونس عليهالسلام اصابت نمود. يونس را به دريا افكندند، آن ماهى بزرگ او را بلعيد در حالى كه مستحق ملامت بود.
🐠ماهى يونس عليهالسلام را به دريا برد، طبق روايتى كه از امام صادق عليهالسلام نقل شده است:
🌻يونس عليهالسلام چهار هفته (28 روز) از قوم خود غايب گرديد، هفت روز هنگام رفتن به سوى دريا، هفت روز در شكم ماهى، هفت روز پس از خروج از دريا زير درخت كدو، و هفت روز هنگام مراجعت به نينوا.
🌿در مورد اين كه: يونس عليهالسلام چند روز در شكم ماهى بود، روايات گوناگون وارد شده، از نُه ساعت، سه روز، تا چهل روز گفته شده است، و اين موضوع به خوبى روشن نيست.
🌻يونس در درون تاريكىهاى سه گانه: تاريكى درون دريا، تاريكى درون ماهى و تاريكى شب قرار گرفت، ولى همواره به ياد خدا بود، و توبه حقيقى كرد، و مكرر در ميان آن تاريكىها مىگفت:
لا اءِلهَ اءِلَّا اَنتَ سُبحانَكَ اءِنِّى كُنتُ مِنَ الظَّالِمينَ؛
اى خداى بزرگ معبودى يكتا جز تو نيست، تو از هر عيب و نقصى منزه هستى و من از ستمگران مىباشم.
🌿سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد، و توبه او را پذيرفت و به ماهى بزرگ فرمان داد تا يونس عليهالسلام را كنار دريا آورده و او را به بيرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود.
🌻آرى يونس حقيقتا توبه كرد و تسبيح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات يافت، و در غير اين صورت، همچنان در شكم ماهى ماند، چنان كه در آيه 143 و 144 سوره صافات مىخوانيم:
فَلَو لا اَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحينَ - لَلَبِثَ فِى بَطنِهِ اِلى يَومِ يُبعَثُونَ؛
و ارگ آاز تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى مىماند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_لقمان(ع)
#قسمت_سوم
🦋چرا لقمان، داراى مقام حكمت شد ؟🦋
🌱در آيه 12 سوره لقمان مىخوانيم: وَ لَقَد آتَينا لُقمانَ الحِكمَةَ؛ ما به لقمان حكمت داديم. و از اوج حكمت لقمان همين بس كه خداوند نصايح او را در قرآن ذكر مىكند، و نصايح خود را در درون نصايح لقمان (در آيه 14 و 15 سوره لقمان) مىآورد، گويى مىخواهد بگويد نصايح لقمان همان نصايح الهى است. طبق اين آيه، حكيم بودن لقمان را امضاء كرده است. در اين جا اين سؤال پيش مىآيد كه لقمان عليهالسلام آن همه علم و حكمت سرشار را چگونه به دست آورد؟!
🌻پاسخ اين كه: لقمان عليهالسلام يك انسان پاك و مخلص و با صفا بود، و در صراط سير و سلوك و عرفان، زحمتها كشيد و بر اثر مخالفت با هوسهاى نفسانى و تحمل دشوارى و رياضت و نفسكُشى، داراى چنان لياقتى شد كه مشمول لطف خاص الهى قرار گرفت و خداوند چشمههاى حكمت را در وجود او به جوشش در آورد، از ويژگىهاى او اين كه: روح و روان خود را با فكر و عبرت گرفتن از حوادث، تربيت مىكرد.
🌱مثلاً سلمان عليهالسلام يك انسان خودساخته، بر اثر مخالفت با هواى نفس، و بر اثر پاكزيستى و كسب فيوضات معنوى، مقامش آن چنان ارجمند شد، كه اميرمؤمنان على عليهالسلام او را به لقمان عليهالسلام تشبيه كرده مىفرمايد:
بَخٍّ بخٍّ سلمانُ مِنَّا اَهلَ البَيتِ، وَ مَن لَكُم بِمِثلِ لُقمانِ الحَحكيمِ؟ عَلِمَ عِلمَ الاَوَّلِ وَ عِلمَ الآخَرِ؛
🌻به به به مقام سلمان، او از ما اهل بيت است، شما در كجا مانند سلمان را مىيابيد كه مثل لقمان حكيم است كه علم اول و آخر را مىداند، او دريايى بى پايان است.
🌱بنابراين اگر لقمان عليهالسلام كه شخصى آفريقايى و سياهچهره ونازيبا بوده، به مقام ارجمندى از حكمت مىرسد، به خاطر روح و روان و دل با صفا و پاكى است كه او داشت، بر همين اساس در روايت آمده؛ شخصى از لقمان پرسيد: تو مگر با ما چوپانى نمىكردى؟
لقمان گفت: آرى، چنين است.
🌻او پرسيد: پس اين همه علم و حكمت از كجا نصيب تو شد؟ (تو كه به مدرسه نرفتهاى) لقمان عليهالسلام در پاسخ فرمود:
قَدرُ اللهِ وَ اداءُ الَامانَةِ وَ صِدقُ الحدِيثِ، وَ الصَّمتُ عَمَّا لا يَعنِينى؛
🌱اين داشتن علم و حكمت به خواست خدا و اداى امانت، و راستگويى و سكوت در امور بيهوده و آن چه مربوط به من نبود، به دست آمده است.
🌱اين مطلب را با گفتار جالبى از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امام صادق عليهالسلام به پايان مىبريم، آن دو بزرگوار فرمودند:
ما اَخلَصَ عَبدُ للهِ عَزَّ وَ جَلَّ اَربَعينَ صَباحاً الا جَرَت يَنابِيعَ الحِكمَةِ مِن قَلبِهِ عَلى لِسانِهِ؛
🌻هر بندهاى كه تنها براى خدا چهل روز اخلاص ورزد، خداوند چشمههاى حكمت را از قلبش به زبانش جارى سازد. آرى:
آئينه شو جمال پَرى طلعتان طلب جاروب كن تو خانه سپس ميهمان طلب
🌱گويا عين سؤال فوق را شخصى از امام صادق عليهالسلام پرسيد، امام صادق عليهالسلام پرسيد:
🌻سوگند به خدا حكمتى كه از جانب خداوند به لقمان داده شد به خاطر نسب و مال و جمال و جسم او نبود، بلكه او مردى بود كه در انجام فرمان خدا نيرومند بود، از گناهان و شبههها دروى مىكرد، ساكت و خاموش بود (يعنى كنترل زبان و تفكر داشت) با دقت به امور مىنگريست. و بسيار فكر مىكرد، هشيار و تيزبين بود و هرگز در (آغاز) روز نخوابيد، و در مجالس (به رسم مستكبران) تكيه نمىكرد، و آداب معاشرت را به طور كامل رعايت مىنمود، آب دهن نمىافكند، با چيزى بازى نمىكرد، و هرگز در حال نامناسبى ديده نشد، هيچگاه دو نفر را در حال نزاع نديد، مگر اين كه آنها را آشتى داد، و در عين حال دخالت بى جا نمىنمود. اگر سخن خوبى از كسى مىشنيد حتماً مأخذ و تفسير آن را سؤال مىكرد، با فقيهان و دانشمندان، بسيار همنشين يم شد، به سراغ علومى مىرفت كه آن علوم را وسيله تسلط بر هواى نفس قرار دهد، نفس خود را با نيروى انديشه و عبرت، درمان مىنمود، و تنها به سراغ كارى مىرفت كه به سود (دنيا و دين) او بود، و از امور بيهوده دورى مىكرد. فَبِذلكَ اُوتىَ الحِكمَةُ؛ از اين رو به او از جانب خدا، حكمت داده شد.
🌱 با اين اشاره، نظر شما را به بخشى از داستانهاى زندگى حضرت لقمان عليهالسلام جلب مىكنيم:
* ادامه در بخشهای بعدی
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد _(ص)
#قسمت_سوم
🦋دعوت آشكار پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم🦋
🌻پيامبر در شرايط سختى قرار داشت به طورى كه سه سال مخفيانه خويشان و افراد ديگر را به اسلام دعوت كرد، به گفته بعضى در اين سه سال چهل نفر به طور محرمانه به اسلام ايمان آوردند.
🌿 نخستين مردى كه اسلام را پذيرفت حضرت على عليهالسلام بود، و نخستين زن مسلمان، حضرت خديجه عليهاالسلام بود.
🌻به هر حال سه سال از آغاز بعثت گذشت، در اين هنگام آيه 94 و 95 سوره حجر نازل شد:
📗 فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ - إِنَّا كَفَيْنَاكَ الْمُسْتَهْزِئِينَ؛
🌻آنچه را مأمور هستى، آشكارا بيان كن، و به مشركان اعتنا نكن - ما تو را از گزند مسخرهكنندگان حفظ خواهيم كرد.
🌿استهزاء كنندگان پنج نفر بودند كه داراى دار و دسته بودند و با اسلام به شدت مخالفت مىنمودند.
نام آنها عبارت بود از: وليد بن مغيره، عاص بن وائل، اسود بن مطلب، اسود بن عبد يغوث و حارث بن طلاطله كه هر كدام به بلايى گرفتار شده و به هلاكت رسيدند.
🌻پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با نزول دو آيه فوق، دعوت خود را آشكار نمود. كنار اجتماع مشركين آمد و روى سنگى ايستاد و فرمود:
🌿اى گروه عرب! شما را به گواهى به يكتايى و بىهمتايى خدا، و رسالت خودم دعوت مىكنم، و شما را از شبيهسازى براى خدا و پرستش تنها نهى مىكنم، دعوت مرا اجابت كنيد تا سرور و آقاى تمام مردم جهان شويد، و در بهشت نيز آقا و سرور مردم گرديد.
🌻مشركان گفتند: محمد ديوانه شده سپس نزد ابوطالب اجتماع كرده و به او گفتند:
🌿اى ابوطالب! برادرزادهات، ما را بىخرد مىخواند، و از خدايان ما بدگويى مىكند، جوانان ما را به تباهى كشانده و در ميان ما تفرقه افكنده است، اگر فقر و نادارى او را بر اين كار واداشته، براى او اموال بسيار جمع مىكنيم تا از همه ما ثروتمندتر گردد، و هر دخترى را كه از قريش خواست، همسر او مىكنيم.
🌻ابوطالب ماجرا را به پيامبر عرض كرد.
پيامبر فرمود: من از جانب خدا مأمور هستم و نمىتوانم از فرمان خدا سرپيچى كنم.
🌿ابوطالب سخن پيامبر را به مشركان گزارش داد، مشركان به ابوطالب گفتند: تو سرور بزرگان ما هستى، محمد را در اختيار ما بگذار تا او را بكشيم. آن گاه تو بر ما حكومت كن.
🌻ابوطالب پيشنهاد آنها را قاطعانه رد كرد و اشعارى در اين مورد خواند كه يكى از آن اشعار، اين است:
🌿وَ تَنصُرُهُ حتّى نُضرّعَ حَولَهُ
وَ نَذهَلُ عَن اَبنائِنا وَ الحَلائِلِ
🌻و ما محمد را تا سر حد كشته شدن در محورش يارى مىكنيم، و در اين راه از بستگان و فرزندانمان چشم مىپوشيم.
🌿به اين ترتيب همانگونه كه خداوند در دو آيه مذكور (94 و 95 حجر) وعده داده بود، با امدادهاى غيبى خود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را يارى كرد، و او را از گزند بدخواهان و استهزاءكنندگان حفظ نمود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد _(ص)
#قسمت_سی_چهار
#قسمت_سوم
🦋صلح حديبيّه، فتح مكه و پيروزىهاى ديگر🦋
🌻صلح حديبيه يكى از پيروزىهاى بسيار بزرگى است كهمسلمانان تحت رهبرى داهيانه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به دست آوردند. كه هم مقدمه فتح استراتژيكى مكه و هم داراى پيآمدهاى سياسى و اجتماعى و مذهبى فراوان و عالى بود.
🌱و از آن جا كه اين صلح پيمانى بين مسلمين و مشركان، در سرزمين و روستاى حديبيه (20 كيلومترى مكه در راه جده كه به مناسبت چاه يا درختى كه در آن جا بود، به اين نام ناميده مىشد) واقع شده بود، به آن صلح حديبيه گفتند.
🌻صلح حديبيه، به قدرى مهم بود كه موجب زمينهسازى پيروزىهاى پى در پى ديگر گرديد كه در روايات متعدد، به عنوان فتح المبين معرفى شده است.
🌻زهرى كه از اكابر رجال معروف تابعين است مىگويد: فتحى بزرگتر از صلح حديبيه صورت نگرفت، چرا كه مشركان با مسلمانان ارتباط يافتند و اسلام در قلوب آنها جايگزين شد و در مدت سه سال گروه عظيمى به اسلام گرويدند.
🌱صلح حديبيه در مدت كوتاهى، موجب فتح خيبر (در سال هفتم هجرت) و سبب و زمينه ساز فتح عظيم مكه (در سال هشتم هجرت) گرديد.
🌻بر همين اساس است كه اكثر مفسران مىگويند: سوره فتح در مورد صلح حديبيه نازل شد كه مقدمه فتح مكه گرديد.
🌱علامه طبرسى نقل مىكند: هنگامى كه پيامبر از حديبيه برمىگشت (و سوره فتح نازل شد) يكى از اصحاب عرض كردند: اين چه فتحى است كه ما را از زيارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند؟
🌻 پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: سخن بدى گفتى، بلكه اين بزرگترين پيروزى ما بود كه مشركان راضى شدند، بدون برخورد خشونتآميز، شما را از سرزمين خود دور كنند و به شما پيشنهاد صلح دهند و با آن همه ناراحتى كه قبلا ديدهاند، تمايل به ترك تعرض نشان دهند
🌱ويرژيل گيورگيو دانشمند رومانى درباره صلح حديبيه مىگويد:
🌻همانطور كه جنگ احد از نظيك مرد نظامى، شكست نبود، زيرا قشون مكه نتوانست، قشون اسلام را از بين ببرد و نه كشور اسلام (مدينه) را اشغال نمايد. توقف محمد صلى الله عليه و آله و سلم در حديبيه هم بر خلاف آن چه بعضى از تذكرهنويسان نوشتهاند، يك شكست سياسى به شمار نمىآمد، بلكه يك موفقيت سياسى محسوب مىشود.
🌱انسان اگر اهل سياست هم نباشد مىفهمد كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم با سياست خود در حديبيه حريف را مجبور كرد كه مطيع سياست او شود.
🌻 قريش آن چنان در حد بالاى غرور بودند كه هرگز نمى خواستند با محمد صلى الله عليه و آله و سلم مذاكره كند و اگر افرادى را مىفرستادند، به منظور مذاكره نبود، بلكه به منظور شناسايى وضع مسلمين، و روحيه و قدرت آنها و ميزان وفادارى آنها به محمد صلى الله عليه و آله و سلم بود. سپس مطالبى مىگويد كه خلاصهاش اين است:
🌱ولى محمد صلى الله عليه و آله و سلم با مانور بيعت رضوان و... آن چنان عمل كرد كه آنها به پاى مذاكره آمدند و پيماننامهاى را امضا كردند كه در حقيقت، امضاى گسترش اسلام و القاى رعب و وحشت در دل مشركان و در نتيجه زمينهسازى براى شكست قريش بود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#_اصحاب_کهف
#قسمت_سوم
🦋#عکس_العمل_دقيانوس🦋
✨دقيانوس پس از مراجعت از جشن عيد، و با خبر شدن از ماجراى فرارِ شش نفر از وزيران، بسيار عصبانى شد، لشگرى را كه از هشتاد هزار جنگجو تشكيل مىشد مجهّز كرده، و به جستجوى فراريان فرستاد، در اين جستجو، اثر پاى آنها را يافتند و آن را دنبال كردند تا بالاى كوه رفتند و به كنار غار رسيدند، به درون غار نگاه كردند، وزيران را پيدا كردند و ديدند همه آنها در درون غار خوابيدهاند.
✨دقيانوس گفت: اگر تصميم بر مجازات آنها داشتم، بيش از اين كه آنها خودشان خود را مجازات كردهاند نبود، ولى به بنّاها بگوييد بيايند و درِ غار را با سنگ و آهك بگيرند. (تا همين غار قبر آنها شود) به اين دستور عمل شد، آن گاه دقيانوس از روى مسخره گفت: اكنون به آنها بگوييد به خداى خود بگويند ما را از اين جا نجات بده.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#_داستان_ذوالقرنین
#قسمت_سوم
🦋#لشکرکشی
ذوالقرنين به شرق و شمال، و ساختن سد براى جلوگيرى از ستم قوم وحشى🦋
✨پس از آن ذوالقرنين با تدبير و همت شجاعانه و اهداف مصلحانه به طرف شرق لشگر كشيد، به هر جا سيد، همه را فتح كرد، و مردم در همه جا از او استقبال كردند و تسليم حكومت او شدند.
🌻ذوالقرنين همچنان پيش مىرفت تا به آخرين سرزمينهاى آباد رسيد، در آن جا اقوامى را ديد كه آفتاب بر آنها مىتابد، خانه و سايبان و درخت و باغى ندارند، تا در سايهاش بيارامند، بلكه در كمال بيچارگى زندگى مىكنند، و در تاريكى جهل و نادانى دست و پا مىزنند.
✨ذوالقرنين براى نجات آنها، پرچم حكومتش را در آن جا برافراشت، و با نور علم و تدبير و راهنماييهايش، آن محيط تيره را روشن نمود.و خدمت شايانى به آنها كرد.
🌻سپس ذوالقرنين با لشگرش به سوى شمال رهسپار شد، به هر جا رسيد همه را فتح كرد و همه گردنكشان در برابرش تسليم شدند و سر بر اطاعت او نهادند، تا به جايى رسيد ديد در آن جا قومى زندگى مىكنند كه زبانشان مفهوم نيست، ولى مجاور دو قوم وحشى و طغيانگر ياجوج و ماجوج هستند، اين دو قوم كه جمعيتشان زياد بود چون آتشى در نيزار خشك بودند، به هر جا مىرسيدند به غارت مىپرداختند. آن قوم وقتى كه سايه پر بركت ذوالقرنين را بر سر خود ديدند، و قدرت و شكوه و عظمت او را مشاهده كردند، از او تقاضا كردند كه آنها را در برابر دو قوم وحشى ياجوج و ماجوج يارى كند، و براى جلوگيرى از طغيان آنها سدى محكم و بلند (مثلاً مانند ديوار چين) در برابر آنها بسازد، تا از شر آنها محفوظ بمانند.
✨آن قوم در پايان قول دادند كه تا سرحد توان، ذوالقرنين را يارى كنند، و با هميارى و همكارى خود، كارهاى عادلانه و خداپسندانه او را به پايان برسانند.
🌻ذوالقرنين كه انسانى مهربان و خيرخواه و دشمن ظلم بود، به تقاضاى آنها پاسخ مثبت داد، از گنجها و سيم و زر و امكانات بسيار ديگر كه خداوند در اختيارش گذاشته بود، استفاده كرد، و به ساختن سدى نيرومند اقدام جدى نمود، آن قوم نيز اسباب كار را فراهم كردند، آنها مقدار زيادى آهن و مس و چوب و زغال آماده كرده و تحت نظارت ذوالقرنين آهنهاى بزرگ و سنگين را بين دو كوه قرار دادند، و چوب و زغال در اطراف آن ريختند، آتش افروختند، و مسها را گداخته نموده و آهنها را به همديگر جوش دادند، تا به صورت سدى نيرومند در آمد كه دو قوم ياجوج و مأجوج قدرت عبور و نفوذ از آن را نداشتند، و هرگز نمىتوانستند آن را سوراخ يا ويران نمايند.
✨بعضى گفتهاند ارتفاع سد حدود صد متر، و عرض ديوار آن در حدود 25 متر بود و طول آن فاصله بين دو كوه را به هم متصل مىكرد.
🌻وقتى كه ذوالقرنين از كار ساختن آن سد و سنگر بى نظير فارغ شد، بسيار خوشحال شد كه گامى راسخ براى نجات مستضعفان در برابر ستمگران برداشته است. او كه همه چيز را از الطاف الهى مىدانست، در اين مورد نيز از لطف و رحمت خدا ياد كرد و گفت:
✨هذَا رَحمَةً مِن رَبِّى؛ اين از رحمت پروردگار من است.
و آن چنان در برابر خدا و حقايق، متواضع و متوجه بود، كه ساختن چنان سدى هرگز او را مغرور نكرد كه مثلاً بگويد سدى براى شما ساختم كه تا ابد، شما را حفظ خواهد كرد، بلكه در عين حال از فناى دنيا سخن به ميان آورد و گفت: فَاذا جاءَ وَعدُ رَبِّى جَعلَهُ دكّاً وَ كانَ وَعدُ رَبِّى حَقاً؛
🌻هرگاه فرمان پروردگارم فرا رسد، آن را در هم مىكوبد، و به يك سرزمين صاف و هموار مبدل مىسازد، و وعده و فرمان پروردگارم حق است.
✨طبق بعضى از روايات حضرت خضر عليهالسلام در بعضى از موارد همراه ذوالقرنين بود، و كارهاى او را تاييد نموده و او را راهنمايى كرد،
به همين مناسبت حافظ گويد:
🌻قطع اين مرحله بى همرهى خضر مكن
ظلمات است بترس از خطر گمراهى
اى سكندر بنشين و غم بيهوده مخور
كه نبخشند تو را آب حيات از شاهى
ادامه دارد.......
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#_کفران_نعمت_قوم_سباء_و_سرانجام_نکبت🦋
#قسمت_سوم
🌷بی اعتنايى به دعوت سيزده پيامبر
✨ روايت شده: قوم سبأ داراى سيزده شهر آباد بودند، و در هر شهرى پيامبرى از جانب خداوند آنها را به سوى خدا دعوت مىنمود، و به آنها مىگفت: از نعمتهاى خدا بخوريد و بهرهمند شويد، ولى شكر خداى يكتا را به جا آوريد، تا خداوند نعمتش را بر شما بيفزايد، آن خدايى كه چنين شهر پاك و خوش آب و هوا و به دور از هر گونه حشرات و آلودگىها به شما عطا كرده است.
⚡️ولى آنها به نصايح مهرانگيز پيامبران گوش نكردند، و بر غرور و طغيان خود افزودند، در نتيجه خداوند بر آنها غضب كرد، و موشهاى صحرايى را به درون ديوار سد آنها فرستاد، و از سوى ديگر سيل بنيانكن عَرِم فرا رسيد، و دو باغ پربركتشان مبدل به دو باغ ناچيز، با چند ميوه تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر گرديد.آری
لطف حق با تو مداراها كند
چون كه از حد بگذرد رسوا كند
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#شهادت_رهبر_مسيحيان_با_ايمان_نجران، و تازه بودن بدن او پس از قرنها🦋
#قسمت_سوم
🌸 از گفتنىها اين كه: عبدالله بن ثامر كه از اهالى نجران بود، موجب گرايش مردم نجران به آيين مسيحيت شده بود. ذونواس پس از مسلط شدن بر نجران، دستور داد عبدالله را احضار كردند، پس از بگو مگوى شديد، ذونواس با عصاى خود بر سر عبدالله كوبيد، سر او شكست و به شهادت رسيد.
🌿از عجايب اين كه: در عصر خلافت عمر، شخصى در نجران، خرابهاى را حفر مىكرد، ناگاه در زير خاكها مردى را ديد نشسته و دستش را روى زخم سرش نهاده است، معلوم شد او همان عبدالله بن ثامر است، وقتى كه دست او را مىكشيدند، خون تازه از سرش جارى مىشد، وقتى كه دستش را رها مىكردند، بر روى زخم سرش قرار مىگرفت، و خون بند مىآمد. در انگشت دستش انگشترى بود كه در آن نوشته شده بود: اللهُ رَبِّى، خداوند، پروردگار من است.
🌸اين حادثه را در ضمن نامهاى به عمر بن خطاب گزارش دادند، عمر در جواب نامه نوشت: او را به همان حالتى كه بود بگذاريد و دفن كنيد.اين حادثه نيز بيانگر مقام ارجمند شهيد است كه بدنش پس از صدها سال نپوسيده است.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#ماجرای_اصحاب_فیل🦋
#قسمت_سوم
دعا و مناجات عبدالمطلب
عبدالمطلب از نزد ابرهه خارج شد و به مكه آمد، و در مكه اعلام كرد كه مردم از شهر خارج گردند و به پناه كوهها و درههاى پشت كوهها بروند، و خود را از گزند لشگر ابرهه حفظ نمايند.
آن گاه عبدالمطلب با چند نفر از قريش، كنار كعبه آمدند و به دعا و نيايش پرداختند و از درگاه خدا خواستند كه دشمنان را از آسيب رسانى به كعبه باز دارد، عبدالمطلب در حالى كه دستش بر حلقه در خانه كعبه بود، اين اشعار را به عنوان مناجات خواند:
لا هُمَّ اءنّ العَبدَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع حِلالَكَ لا يَغلِبُوا بِصَليبِهِم وَ مِحالِهِم عَدواً مِحالَك
جَرُّوا جَمِيعَ بِلادِهِم وَ الفِيلَ كَى يَسبوا عِيالَكَ لا هُمَّ اءنّ المَرءَ يَمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع عِيالَكَ
وَانصُر عَلى آلِ الصَّلِيبِ وَ عابِديِهِ اليَومَ آلَكَ
يعنى: خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مىكند، تو خانه و اهل خانهات را حفظ كن، هرگز مباد آن روزى كه صليب مسيحيان و قدرتشان بر نيروهاى تو چيره شود.
آنها همه نيروهاى خود و فيل را با خود آوردهاند، تا ساكنان حرم تو را اسير كنند.
خدايا! تو نيز از حريم خانه و خانوادهات دفاع كن و امروز ساكنان اين خانه را از آل صليب و پرستش كنندهاش يارى فرما.
سپس عبدالمطلب با جمعى از قريش به يكى از درههاى مكه رفت و در آن جا پناه گرفت، و به يكى از فرزندانش(1064) دستور داد تا بالاى كوه ابوقُبيس برود، و ببيند چه خبر مىشود؟! او گزارش داد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#از_ادم_تا_خاتم
#قسمت_سوم
🌷پس از آنکه آدم زندگی یافت، خداوند رموز و حقایقی را به او یاد داد و هوشیاری و دانایی آدم بر فرشتگان هم ثابت شد و قرار شد که آن دو (آدم و حوا) در بهشت زندگی کنند. یکی از این استعدادها درک حقایق هستی و نام گذاری اشیاء بود. اگر چه این مسئله بسیار ساده است ولی اگر آن نبود واقعا با چه مشکلی مواجه می شدیم. در حالی که این قدرت را فرشتگان نداشتند همانگونه که خداوند فرمود؛
«ای فرشتگان! اگر راست می گوئید اسم های اشیاء را نام ببرید.» ولی فرشتگان گفتند؛ «ای خدا! ما فقط همان را می دانیم که تو به ما تعلیم داده ای.»
بدین ترتیب فرشتگان پذیرفتند که این موجود (آدم) مقامی بالاتر از آنها دارد، و در مقابل دانش های انسان تسلیم شدند و خداوند نیر او را آدم (خلیفة اللّه ) بر روی زمین قرار داد.
پس خداوند به آدم و حوا فرمود؛ وارد بهشت شوید و در آن گردش کنید و از تمام میوه های بهشتی و لذّتهای آن بهره مند شوید، مگر یک چیز و تنها به آن درخت نزدیک نشوید که از خوردن میوه آن ممنوع شده اید.
خداوند به آن دو وعده داد که؛
«اگر از میوه این درخت خودداری کنید و آن را نخورید دیگر تمام خوشیها برای شما فراهم است و از گرسنگی و تشنگی و برهنگی و خستگی آسوده خواهید بود، ولی اگر میوه این درخت را بخورید بر خودتان ظلم کرده اید. مواظب باشید که از شیطان فریب نخورید، که شیطان دشمن شماست و بدخواه شما می باشد.»
آدم و حوا وارد بهشت شدند و هرچه مطابق میلشان بود مورد استفاده قرار دادند و در میان باغها و درختان بهشت گردش و در سایه آنها استراحت می کردند و از نعمت های بهشت لذت می بردند و از آبهای گوارای بهشت می نوشیدند و در کنار همدیگر زندگی خوب و خوشی داشتند. و این هنگامی بود که ابلیس از درگاه پروردگار و بهشت رانده شده بود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ادریس (ع)
#قسمت_سوم
🔷 هدايت شدن هزار نفر با راهنمايىهاى ادريس عليهالسلام
ادريس همچنان با بيانات شيوا و اندرزهاى دلپذير و هشدارهاى كوبنده، قوم خود را به سوى خدا دعوت ميكرد. در اين مسير با طايفهاى از قوم خود ملاقات نمود كه همه بت پرست بودند و در انواع انحرافها و گمراهىها گرفتار بودند. ادريس به اندرز و نصيحت آنها پرداخت و آنها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوى خدا دعوت كرد. آنها يكى پس از ديگرى تحت تأثير قرار گرفته و به او پيوستند. نخست تعداد هدايتشدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسيد. به همين ترتيب يكى پس از ديگرى هدايت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسيدند.
ادريس از ميان آنها صد نفر از برترينها را برگزيد، و از ميان صد نفر، هفتاد نفر، و از ميان هفتاد نفر ده نفر، و از ميان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادريس با اين هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نياز با خدا پرداختند، خداوند به ادريس وحى كرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آنها همچنان با ادريس به عبادت الهى پرداختند تا زمانى كه خداوند روح ادريس عليهالسلام را به ملأ اعلى برد.(76)
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
🍀🌺🍀🌺🍀🌺