#قصه_های_قرآنی
#حضرت_الیاس(ع)
يكى از پيامبران مرسل، حضرت الياس عليهالسلام است كه نام مباركش در قرآن در دو مورد آمده است، در يك جا به عنوان انسانى شايسته در رديف زكريا و عيسى ويحيى عليهمالسلام ذكر شده (انعام - 85) و در جاهاى ديگر به عنوان پيامبر مرسل ياد شده است (صافات، 123)
گرچه طبق بعضى از اقوال الياس عليهالسلام همان ادريس، يا خضر يا ايليا است، ولى از ظاهر آيات قرآن استفاده مىشود كه او به طور مستقل، يكى از پيامبران است.
و در آيه 130 سوره صافات مىخوانيم : سَلامٌ عَلى اِلياسِين؛ سلام بر الياسين.
سپس در آيه 132 مىفرمايد : اءِنَّه كانَ مِن عِبادِنا المومنينَ؛ او از بندگان مؤمن ما است.
كلمه الياسين همان الياس است كه يا و نون بر آن افزوده شده است، و نيز احتمال دارد نظر به اين كه پدرش ياسين نام داشت، او را الياسين خواندند.
الياس از پيامبران بنى اسرائيل و از نواده هاى هارون عليهالسلام برادر موسى عليهالسلام است، و از امام صادق عليه السلام نقل شده كه الياس از پيامبران عابد بنى اسرائيل بود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_الیاس(ع)
مبارزه الياس عليهالسلام با طاغوت زمانش
از ابن عباس روايت شده: هنگامى كه يوشع بن نون بعد از موسى عليهالسلام بر سرزمين شام مسلط شد، آن را بين طوايف سبطى ها ( دوازدهگانه) تقسيم نمود، يكى از آن گروهها كه الياس عليهالسلام در ميانشان بود، در سرزمين بعلبك (كه اكنون يكى از شهرهاى لبنان است) سكونت نمودند. خداوند الياس عليهالسلام را به عنوان پيامبر، براى هدايت مردم بعلبك فرستاد.
بعلبك در آن عصر، شاهى به نام لاجب داشت كه مردم را به پرستش بت فرا مى خواند كه نام آن بعل بود. طبق سخن خدا در قرآن (آيات 124 تا 128 سوره صافات) مردم بعلبك، سخن الياس را تكذيب كردند و از دعوت او اطاعت ننمودند.
شاه بلعبك همسر بدكارى داشت كه وقتى شاه به سفر مى رفت، او جانشين شوهرش شده و بين مردم قضاوت و حكومت مى كرد، آن زن، منشى حكيم و با ايمانى داشت كه سيصد مؤمن را از حكم اعدام او نجات داده بود، و در سراسر زمين زنى زشتكارتر از همسر شاه نبود. با شاهان متعددى همبستر شده بود و از آنها داراى فرزندان بسيار بود.
شاه همسايه اى صالح از بنى اسرائيل داشت كه داراى باغى در كنار قصر شاه بود، و در گوشهاى از آن باغ زندگى مى كرد. شاه به او احترام مى نمود، ولى همسر شاه در غياب شاه، آن مؤمن صالح را كشت، و باغ او را غصب و تصرف كرد. وقتى كه شوهرش از سفر آمد، زن ماجرا را به او گفت، شوهرش به او گفت: كار خوبى نكردى [بيش از اين، او را سرزنش نكرد]
خداوند متعال الياس عليهالسلام را به بعلبك فرستاد، الياس به آن شهر وارد شد و مردم آن جا را از بت پرستى بر حذر داشت و آنها را به سوى خداى يكتا و بى همتا فرا خواند.
بت پرستان، آن حضرت را تكذيب كردند، و به ساحت مقدسش توهين نمودند، و او را از خود راندند و تهديد نمودند، ولى او با كمال مقاومت به دعوت و مبارزات خود ادامه داد، و آزار آنها را تحمل كرد، و آنها را به سوى توحيد دعوت نموده، ولى آنها بر طغيان خود افزودند و عرصه را بر حضرت الياس عليهالسلام تنگ كردند.
الياس عليهالسلام خدا را سوگند داد كه شاه و همسر بدكارش را، اگر توبه نكردند، به هلاكت برساند، و به آنها هشدار داد.
اين هشدار باعث شد كه شاه و طرفدارانش خشونت بيشتر نمودند و تصميم گرفتند تا الياس عليهالسلام را شكنجه داده و به قتل رسانند.
الياس عليهالسلام از دست آنها گريخت و به پشت كوهها و درون غارها رفت و در آن جا هفت سال مخفيانه زندگى كرد، و از گياهان و ميوه درختها مى خورد و ادامه زندگى مى داد.
در اين ميان پسر شاه به بيمارى سختى مبتلا شد و بيمارى او درمان نيافت. با توجه به اين كه شاه در ميان فرزندانش، او را از همه بيشتر دوست داشت، براى شفاى او به بتها متوسل شدند، ولى نتيجه نگرفتند.
بت پرستان به شاه گفتند: بت بَعل به تو غضب كرده، از اين رو پسرت را شفا نمى دهد، كسانى را به نواحى شام بفرست. در آن جا خدايان ديگرى وجود دارد بايد آنها را نزد بت بَعل واسطه قرار دهى، بلكه بت بعل او را شفا دهد.
شاه گفت: چرا بت بعل به من غضب كرده است؟
بت پرستان گفتند: زيرا تو الياس را كه بر ضد خدايان برخاسته بود، نكشتى و او هم اكنون سالم است و در كوهها زندگى مى كند.
بت پرستان كنار كوهها رفتند و فرياد زدند: اى الياس! نزد ما بيا و شفاى پسر شاه را از درگاه خدا بخواه!
الياس عليهالسلام نزد آنها آمد و به آنها گفت: خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوى شما فرستاده است، رسالت پروردگارم را بپذيريد. خداوند مى فرمايد:
نزد شاه برويد و به او بگوييد؛ من خداى يكتا و بى همتا هستم، معبودى جز من نيست، من بنى اسرائيل را آفريده ام و به آنها روزى مى دهم و آنها را زنده مى كنم و مى ميرانم و نفع و زيان مى رسانم، پس چرا شفاى پسرت را از غير من مى طلبى؟
آنها نزد شاه رفتند و پيام الياس عليهالسلام را به او رساندند، شاه بسيار خشمگين شد و به آنها گفت: چرا وقتى كه الياس نزد شما آمد، او را دستگير نكرديد و زنجير بر گردنش نيافكنديد تا او را كشان كشان نزد من بياوريد، او دشمن من است.
بت پرستان گفتند: وقتى كه ما الياس عليهالسلام را ديديم رعب و وحشتى از او در قلب ما نشست، از اين رو نتوانستيم كارى كنيم.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#ترجمه
#روخوانی
#تجوید
#دائره_المعارف
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_اول🦋
🦋يكى از پيامبران مرسل، حضرت الياس عليهالسلام است🦋
🌱حضرت الیاس علیه السلام كه نام مباركش در قرآن در دو مورد آمده است، در يك جا به عنوان انسانى شايسته در رديف زكريا و عيسى ويحيى عليهم السلام ذكر شده (انعام - 85) و در جاهاى ديگر به عنوان پيامبر مرسل ياد شده است (صافات، 123)
🌿گرچه طبق بعضى از اقوال الياس عليهالسلام همان ادريس، يا خضر يا ايليا است، ولى از ظاهر آيات قرآن استفاده مىشود كه او به طور مستقل، يكى از پيامبران است.
و در آيه 130 سوره صافات مىخوانيم: سَلامٌ عَلى اِلياسِين؛ سلم بر الياسين.
🌱سپس در آيه 132 مىفرمايد: اءِنَّه كانَ مِن عِبادِنا المومنينَ؛ او از بندگان مؤمن ما است.
🌿كلمه الياسين همان الياس است كه يا و نون بر آن افزوده شده است، و نيز احتمال دارد نظر به اين كه پدرش ياسين نام داشت، او را الياسين خواندند.
🌱الياس از پيامبران بنى اسرائيل و از نوادههاى هارون عليهالسلام برادر موسى عليهالسلام است، و از امام صادق عليهالسلام نقل شده كه الياس از پيامبران عابد بنى اسرائيل بود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_دوم🦋
🦋شيوه دعوت الياس عليهالسلام🦋
💛حضرت الياس عليهالسلام از طرف خدا مأمور هدايت بت پرستان شد، كه به قول بعضى، آنها در بعلبك (كه اكنون در كشور لبنان قرار گرفته) بودند.
🌻 الياس عليهالسلام آنها را به تقوى و پاكسازى دعوت كرد، و از بت پرستى و پرستش بت بَعل (كه بت بزرگ آنها بود) برحذر داشت، و قوم بت پرست را به خاطر پرستش بت، سخت نكوهش نمود و به آنها فرمود: خداى يكتا و بى همتا پروردگار شما و پدران پيشين شما است، مربى و تربيت كننده شما او است، همه نعمت هايى كه داريد از او است، و حل هر مشكلى به دست با كفايت او مىباشد، چرا جز او را مىپرستيد؟ دست از تقليد كوركورانه برداريد، و روش نياكان خود را دنبال نكنيد، خداى حقيقى را بپرستيد.
💛ولى قوم خيره سر و خودخواه او، گوش به اندرزهاى او ندادند، و به هدايتهاى منطقى و دلسوزانه او اعتنا نكردند، و به تكذيب او پرداختند، خداوند به آنها هشدار داد كه روزى خواهد آمد كه آنها در دادگاه عدل الهى قرار خواهند گرفت و در عذاب دوزخ، احضار خواهند شد.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_سوم🦋
🦋ايمان گره اندكى به دعوت الياس عليهالسلام🦋
🌻تبليغات الياس عليهالسلام باعث شد كه عدهاى از بندگان خالص خدا، به او ايمان آوردند، و بر خلاف مسلك جامعه، سنت شكنى نموده، و باطل را رها كرده و به حق پيوستند.
🌿با اين كه چنين كارى در شرايط سخت آن عصر، بسيار دشوار بود، ولى آنها سنت باطل تقليد كوركورانه و جمله بى اساس خواهى نشوى رسوا، همرنگ جماعت شو را رها كرده، و دعوت به حق الياس عليهالسلام را باور كردند و جزء ياران او شدند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_چهارم🦋
🦋مناجات حضرت الياس عليهالسلام در سجده🦋
🔰مفضل بن عمر مىگويد: همراه دوستان براى ملاقات با امام صادق عليهالسلام رهسپار شديم. به در خانه آن حضرت رسيديم و مىخواستيم اجازه ورود بگيريم پشت در شنيديم كه آن حضرت سخنى مىگويد، ولى آن سخن عربى نبود و خيال كرديم كه به لغت سريانى است. سپس آن حضرت گريه كرد، و ما هم از گريه او به گريه افتاديم، آن گاه غلام آن حضرت بيرون آمد و اجازه ورود داد.
🌿ما به محضر امام صادق عليهالسلام رسيديم. پس از احوالپرسى، من به امام عرض كردم: ما پشت در، شنيديم كه شما سخنى كه عربى نيست و به خيال ما سريانى است، تكلم مىكردى، سپس گريه كردى و ما هم با شنيدن صداى گريه شما به گريه افتاديم.
🔰امام صادق عليهالسلام فرمود: آرى، من به ياد الياس افتادم كه از پيامبران عابد بنىاسرائيل بود و دعايى را كه او در سجده مىخواند، ميخواندم، سپس امام صادق عليهالسلام آن دعا (و مناجات) را به لغت سريانى، پشت سر هم خواند، كه سوگند به خدا هيچ كشيش و اُسقفى را نديده بودم كه همانند آن حضرت، آن گونه شيوا و زيبا بخواند، و بعد آن را براى ما به عربى ترجمه كرد و فرمود: الياس در سجودش چنين مناجات مىكرد:
اَتُراكَ مُعذِّبى وَ قَد عَفَّرتَ لَكَ فِى التُّرابِ وَجهِى، اَتُراكَ مُعذِّبى و قَد اجتَنَبتُ لَك المَعاصِىَ، اَتُراكَ معَذِّبى وَ قَد اَسهَرتُ لَكَ لَيلِى؛
🌿خدايا! آيا به راستى تو را بنگرم كه مرا عذاب كنى، با اين كه روزهاى داغ به خاطر تو (با روزه گرفتن) تشنگى كشيدم؟!، آيا تو را بنگرم كه مرا عذاب كنى، در صورتى كه براى تو، رخسارم را (در سجده) به خاك ماليدم؟!، آيا تو را بنگرم كه مرا عذاب مىكنى با اين كه به خاطر تو، از گناهان دورى گزيدم؟!، آيا تو را ببينم كه مرا عذاب كنى با اين كه براى تو، شب را به عبادت به سر بردم؟!
🔰خداوند به الياس، وحى كرد: سرت را از خاك بردار كه من تو را عذاب نمىكنم
🌿 الياس عرض كرد: اى خداى بزرگ، اگر اين سخن را گفتى (كه تو را عذاب نميكنم) ولى بعداً مرا عذاب كردى چه كنم؟! مگر نه اين است كه من بنده تو و تو پروردگار من هستى؟
باز خداوند به او وحى كرد:
اِرفَع رَأسَك فانِّى غَيرُ مُعذِّبُكَ انِّى وَعَدتُ وَعداً وَفَيتُ بِهِ؛
🌿سرت را از سجده بردار كه من تو را عذاب نمىكنم و وعدهاى كه دادم به آن وفا خواهم نمود.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_پنجم🦋
🦋گفتگوى الياس عليهالسلام با امام باقر عليهالسلام🦋
🔰الياس عليهالسلام از پيامبرانى است كه طبق بعضى از روايات، هنوز زنده است.
او در يكى از ملاقاتهاى خود با امام باقر عليهالسلام، گفتگويى دارد كه خلاصه آن چنين است:
🦋امام صادق عليهالسلام مىفرمايد: پدرم امام باقر عليهالسلام در مكه بود و به طواف كعبه اشتغال داشت، در اين هنگام ناگهان مردى نقابدار ديده شد هفت شوطِ امام عليهالسلام را قطع كرد، و آن حضرت را به سوى محل صفا آورد. مرا نيز دعوت كرد، به صفا رفتم، و با هم سه نفر (امام باقر، مرد نقابدار و من) شديم.
🔰نقابدار به من گفت: خوش آمدى اى پسر پيغمبر! سپس دستش را بر سرم نهاد و گفت: خير و بركت خدا بر تو باد اى امين خدا، بعد از پدرانت.
سپس آن مرد نقابدار متوجه پدرم (امام باقر) شد و گفت:
🦋اى اباجعفر! اگر مىخواهى تو به من خبر بده، و اگر مىخواهى من به تو خبر دهم، اگر مىخواهى تو از من بپرس يا من از تو بپرسم. اگر مىخواهى تو مرا تصديق كن، يا من تو را تصدق نمايم.
🔰امام باقر عليهالسلام: همه اينها را مىخواهم و آمادگى براى همه دارم.
مرد نقابدار: بنابراين مبادا زبانت در پاسخ به سؤال من، غير از آن را كه در قلبت هست به من بگويد.
🦋امام باقر: چنين كارى را كسى مىكند كه در دلش دو علم مختلف و متضاد باشد، و خداوند از علمى كه در آن دوگانگى هست، امتناع دارد (يعنى منشأ علم ما از ذات پاك خدا است، از اين رو در علم ما دوگانگى و تضاد نيست).
🔰مرد نقابدار: سؤال من از همين جا آغاز مىگردد كه به قسمتى از آن پاسخ دادى، اكنون بفرماييد: چه كسى به علمى كه در آن دوگانگى و اختلاف نيست آگاه است؟.
🦋امام باقر: تمام اين علم نزد خدا است، ولى آن چه براى بندگان لازم است نزد اوصياء است.
🔰مرد نقابدار، نقاب خود را باز كرد و با چهره برافروخته، راست نشست و گفت: من براى همين مقصود به اين جا آمدهام و اين گونه، علمى مىخواستم، سپس پرسيد: اوصياء آن علم بى اختلاف را چگونه مىدانند و تحصيل مىكنند؟
🦋 امام باقر: همانگونه كه رسول خدا مىدانست و تحصيل مىكرد (از راه وحى و الهام) با اين فرق كه اوصياء آن چه را پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىديد نمىبينند، زيرا و پيغمبر بود ولى اينها محدث (دريافت كننده خبر از فرشتگان) هستند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بر خدا (در معراجها) وارد مىشد و وحى الهى را مىشنيد، ولى اينها آن را نمىشنوند...
🔰تا اين كه امام باقر عليهالسلام به آن مرد نقابدار فرمود: دلم مىخواست با چشمت مهدى اين امت (حضرت ولىّ عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف) را مىديدى، در حالى كه فرشتگان، روحهاى كافران مرده را با شمشير آل داوود عليهالسلام، بين زمين و آسمان، عذاب مىكنند، و همچنين ارواح زندگان، كافران را كه در زمين هستند به آنها ملحق مىسازند.
مرد نقابدار در همين هنگام شمشير بر آورد و گفت:
ها اءنّ هذا مِنها؛ هان! اين شمشير از آن شمشيرها است.
🦋امام باقر عليهالسلام: آرى، سوگند به كسى كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم را براى هدايت بشر برگزيده چنين است.
🔰در اين هنگام آن نقابدار، نقابش را كنار زد و خود را معرفى كرد و گفت: من الياس هستم، پرسشهايم براى اطلاع خودم نبود، بلكه مىخواستم اين گفتگو موجب قوت قلب اصحاب تو گردد...
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_ششم🦋
#بخش_اول
🦋مبارزه الياس عليهالسلام با طاغوت زمانش🦋(1)
🌿از ابن عباس روايت شده: هنگامى كه يوشع بن نون بعد از موسى عليهالسلام بر سرزمين شام مسلط شد، آن را بين طوايف سبطىها (ى دوازدهگانه) تقسيم نمود، يكى از آن گروهها كه الياس عليهالسلام در ميانشان بود، در سرزمين بعلبك (كه اكنون يكى از شهرهاى لبنان است) سكونت نمودند. خداوند الياس عليهالسلام را به عنوان پيامبر، براى هدايت مردم بعلبك فرستاد.
🌿بعلبك در آن عصر، شاهى به نام لاجب داشت كه مردم را به پرستش بت فرا مىخواند كه نام آن بعل بود. طبق سخن خدا در قرآن (آيات 124 تا 128 سوره صافات) مردم بعلبك، سخن الياس را تكذيب كردند و از دعوت او اطاعت ننمودند.
🌱شاه بلعبك همسر بدكارى داشت كه وقتى شاه به سفر مىرفت، او جانشين شوهرش شده و بين مردم قضاوت و حكومت مىكرد، آن زن، منشى حكيم و با ايمانى داشت كه سيصد مؤمن را از حكم اعدام او نجات داده بود، و در سراسر زمين زنى زشتكارتر از همسر شاه نبود. با شاهان متعددى همبستر شده بود و از آنها داراى فرزندان بسيار بود.
🌱شاه همسايهاى صالح از بنى اسرائيل داشت كه داراى باغى در كنار قصر شاه بود، و در گوشهاى از آن باغ زندگى مىكرد. شاه به او احترام مىنمود، ولى همسر شاه در غياب شاه، آن مؤمن صالح را كشت، و باغ او را غصب و تصرف كرد. وقتى كه شوهرش از سفر آمد، زن ماجرا را به او گفت، شوهرش به او گفت: كار خوبى نكردى [بيش از اين، او را سرزنش نكرد]
🌿خداوند متعال الياس عليهالسلام را به بعلبك فرستاد، الياس به آن شهر وارد شد و مردم آن جا را از بت پرستى بر حذر داشت و آنها را به سوى خداى يكتا و بى همتا فرا خواند.
🌱بت پرستان، آن حضرت را تكذيب كردند، و به ساحت مقدسش توهين نمودند، و او را از خود راندند و تهديد نمودند، ولى او با كمال مقاومت به دعوت و مبارزات خود ادامه داد، و آزار آنها را تحمل كرد، و آنها را به سوى توحيد دعوت نموده، ولى آنها بر طغيان خود افزودند و عرصه را بر حضرت الياس عليهالسلام تنگ كردند.
🌿الياس عليهالسلام خدا را سوگند داد كه شاه و همسر بدكارش را، اگر توبه نكردند، به هلاكت برساند، و به آنها هشدار داد.
🌱اين هشدار باعث شد كه شاه و طرفدارانش خشونت بيشتر نمودند و تصميم گرفتند تا الياس عليهالسلام را شكنجه داده و به قتل رسانند.
🌿الياس عليهالسلام از دست آنها گريخت و به پشت كوهها و درون غارها رفت و در آن جا هفت سال مخفيانه زندگى كرد، و از گياهان و ميوه درختها مىخورد و ادامه زندگى مىداد.
🌱در اين ميان پسر ش اه به بيمارى سختى مبتلا شد و بيمارى او درمان نيافت. با توجه به اين كه شاه در ميان فرزندانش، او را از همه بيشتر دوست داشت، براى شفاى او به بتها متوسل شدند، ولى نتيجه نگرفتند.
🌿بت پرستان به شاه گفتند: بت بَعل به تو غضب كرده، از اين رو پسرت را شفا نمىدهد، كسانى را به نواحى شام بفرست. در آن جا خدايان ديگرى وجود دارد بايد آنها را نزد بت بَعل واسطه قرار دهى، بلكه بت بعل او را شفا دهد.
شاه گفت: چرا بت بعل به من غضب كرده است؟
🌱بت پرستان گفتند: زيرا تو الياس را كه بر ضد خدايان برخاسته بود، نكشتى و او هم اكنون سالم است و در كوهها زندگى مىكند.
🌿بت پرستان كنار كوهها رفتند و فرياد زدند: اى الياس! نزد ما بيا و شفاى پسر شاه را از درگاه خدا بخواه!
🌿الياس عليهالسلام نزد آنها آمد و به آنها گفت: خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوى شما فرستاده است، رسالت پروردگارم را بپذيريد. خداوند مىفرمايد:
🌱نزد شاه برويد و به او بگوييد؛ من خداى يكتا و بىهمتا هستم، معبودى جز من نيست، من بنى اسرائيل را آفريدهام و به آنها روزى مىدهم و آنها را زنده مىكنم و مىميرانم و نفع و زيان مىرسانم، پس چرا شفاى پسرت را از غير من مىطلبى؟
🌿 آنها نزد شاه رفتند و پيام الياس عليهالسلام را به او رساندند، شاه بسيار خشمگين شد و به آنها گفت: چرا وقتى كه الياس نزد شما آمد، او را دستگير نكرديد و زنجير بر گردنش نيافكنديد تا او را كشان كشان نزد من بياوريد، او دشمن من است.
🌱بت پرستان گفتند: وقتى كه ما الياس عليهالسلام را ديديم رعب و وحشتى از او در قلب ما نشست، از اين رو نتوانستيم كارى كنيم.
📌این قسمت ادامه دارد………
#ربیع_الاول
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_ششم🦋
#بخش_دوم
ادامه داستان
🌻سرانجام پنجاه نفر از سركشان و قهرمانان طرفدار شاه، آماده شدند تا به سوى كوه بروند و الياس عليهالسلام را دستگير كرده و نزد شاه بياورند. شاه به آنها سفارش كرد كه الياس را با تطميع و نيرنگ، غافلگير كنيد و نزد من بياوريد.
🌿آنها به سوى كوه رفتند، و از پاى كوه به بالا حركت كردند و در آن جا براى پيدا كردن الياس عليهالسلام متفرق شدند و به جستجو پرداختند.
🌻در حالى كه فرياد مىزدند: اى پيامبر خدا! نزد ما بيا، ما به تو ايمان آوردهايم.
🌿وقتى كه الياس عليهالسلام صداى آنها را شنيد، در ميان غار بود. به ايمان آنها طمع كرد، و به خدا م توجه شد و عرض كرد: خدايا! اگر اينها راست مىگويند، به من اجازه بده به سوى آنها بروم، و اگر دروغ مىگويند، مرا از گزند آنها حفظ كن، و با آتشى سوزان آنها را مورد هدف قرار بده.
🌻هنوز دعاى الياس عليهالسلام تمام نشده بود كه از جانب بالا به سوى آنها آتش فرو ريخت و آنها را سوزانيد.
🌿شاه از اين حادثه آگاه شد و بسيار ناراحت و خشمگين گرديد. در اين هنگام شاه منشى همسرش را كه مردى حكيم و مؤمن بود (و قبلا از او ياد كرديم) همراه جماعتى به سوى آن كوهى كه الياس عليهالسلام در آن جا بود فرستاد، به او گفت: به الياس عليهالسلام بگو: اكنون وقت توبه فرا رسيده، نزد ما بيا نزد شاه برويم تا او به ما بپيوندد و ما را به آن چه كه مورد خشنودى خداوند است فرمان دهد، و به قومش دستور دهد كه از بتپرستى دست بردارند، و به سوى خداى يكتا و بى همتا جذب گردند.
🌻منشى مؤمن به اجبار همراه جماعتى اين مأموريت را انجام دادند، و بالاى كوه رفته و سخن خود را به سمع الياس عليهالسلام رساندند.
🌿الياس عليهالسلام صداى آن منشى مؤمن را شناخت، و از طرف خدا به الياس عليهالسلام وحى شد كه نزد برادر صالحت برو و به او خوش آمد بگو و از او احوالپرسى كن.
الياس عليهالسلام نزد آن منشى مؤمن رفت، مؤمن گفت: اين طاغوت (شاه) و اطرافيانش، مرا نزد تو فرستادهاند كه چنين بگويم كه گفتم، و من ترس آن دارم كه اگر همراه من نيايى، شاه مرا بكشد.
🌻در همين هنگام خداوند به الياس عليهالسلام وحى كرد: همه اينها نيرنگى از سوى شاه است كه تو را دستگير كرده و اعدام كند، من با شديد نمودن بيمارى پسر شاه و سپس مرگ او، كارى مىكنم كه شاه و اطرافيانش از منشى مؤمن غافل گردند، به مؤمن بگو باز گردد و نترسد.
🌿منشى با ايمان با همراهان بازگشت. ديد بيمارى پسر شاه شديد شده و همه سرگرم او هستند تا اين كه پسر شاه مُرد. شاه و اطرافيانش بر اثر اشتغال به مصيبت آن پسر، مدتى همه چيز را فراموش كردند. پس از گذشت مدتى طولانى، شاه از منشى با ايمان پرسيد: مأموريت خود را به كجا رساندى؟
منشى مؤمن گفت: من از مكان الياس عليهالسلام آگاهى ندارم.
🌿سپس الياس عليهالسلام مخفيانه از كوه پايين آمد و به خانه مادر حضرت يونس عليهالسلام رفت و شش ماه در آن جا مخفى شد... سپس به كوه بازگشت و خداوند پس از هفت سال زندگى مخفيانه او، به او وحى كرد: هر چه مىخواهى از من تقاضا كن.
🌻الياس عليهالسلام عرض كرد: مرگم را برسان و مرا به پدرانم ملحق كن، كه من براى تو بنىاسرائيل را خسته كردم و به خشم آوردم، و آنها مرا خسته كردند و به خشم آوردند.
🌿خداوند فرمود: اكنون وقت آن نرسيده كه زمين و اهلش را از وجود تو خالى كنم، بلكه قوام و استوارى زمين و اهلش به وجود تو است، تقاضا كن تا بر آورم.
🌻الياس عليهالسلام عرض كرد: انتقام مرا از آن كسانى كه مرا آزردند و عرصه را بر من تنگ كردند بگير. باران رحمتت را از آنها قطع كن به طورى كه قطرهاى آب باران نيامد مگر به شفاعت من
این قسمت ادامه دارد…………
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_ششم🦋
📌بخش سوم
🌿خداوند سه سال قحطى را بر بنى اسرائيل مسلط كرد. گرسنگى و قحطى آنها را در فشار سختى قرار داد. بلازده شدند و دچار مرگهاى پى در پى گشتند، و فهميدند كه همه آن بلاها بر اثر نفرين الياس عليهالسلام است. با كمال شرمندگى و حالت فلاكتبار خود را نزد الياس عليهالسلام رساندند و گفتند: همه ما مطيع تو هستيم، به داد ما برس.
🌻الياس عليهالسلام همراه آنها به شهر بعلبك وارد شد، شاگردش اليسع نيز همراهش بود. به همراه هم نزد شاه رفتند و گفتگوى زير بين شاه و الياس عليهالسلام رخ داد:
شاه: تو بنى اسرائيل را با قحطى، نابود كردى.
الياس: بلكه آن كسى آنها را نابود كرد، كه آنها را گمراه نمود.
شاه: از خدا بخواه كه آب به آنها برساند.
🌿وقتى نيمههاى شب فرا رسيد، الياس عليهالسلام به دعا و راز و نياز پرداخت. سپس به اليسع فرمود: به اطراف آسمان بنگر چه مىبينى.
او به آسمان نگريست و گفت: ابرى را مىنگرم.
الياس عليهالسلام گفت: مژده باد به شما به باران و آب، خود را حفظ كنيد كه غرق نشويد.
🌻خداوند خداوند باران پى در پى براى آنها فرستاد. زمين سبز و خرم شد. الياس عليهالسلام در ميان قوم آمد و مدتى آنها در اطراف او بودند و در راه خداپرستى استوار ماندند.
🌿ولى پس از مدتى بر اثر غرور سرمستى نعمت، بار ديگر غافل شدند، و حق الياس عليهالسلام را انكار نموده، و از دستور او سركشى كردند. سرانجام خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط كرد. دشمنان به ميانشان راه يافتند، و آنها را سركوب نموده، شاه و همسرش را كشتند، و پيكر آنها را به همان باغى كه همسر شاه آن را غصب كرده بود و صاحب صالحش را كشته بود افكندند.
🌻الياس عليهالسلام پس از نابودى طاغوتيان، وصيتهاى خود را به وصى خود اليسع نمود و سپس به سوى آسمان عروج كرد، و لباس نبوت را از طرف خدا به اليسع عليهالسلام پوشانيد. اليسع به هدايت بنى اسرائيل پرداخت. بنى اسرائيل از او اطاعت كرده و احترام شايانى به او نمودند.
#امام_زمان
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_هفتم🦋
🦋نصيحتى عميق از الياس عليهالسلام🦋
🌱حضرت الياس عليهالسلام در سير و سياحت خود در صحرا به يكى از سياحان رسيد، و ساعتى، با هم همدم شدند. بين الياس و سياح، گفتگوى زير رخ داد:
الياس: آيا ازدواج كردهاى؟
سياح: نه.
الياس: حتماً ازدواج كن، و از تنها زندگى كردن بيرون بيا.
سياح: بسيار خوب ولى با كدام بانويى، با چه ويژگىهايى ازدواج كنم.
🌿الياس: به تو نصيحت مىكنم، با بانويى كه داراى يكى از اين چهار خصلت باشد ازدواج نكن تا داراى زندگى آرام گردى. آن چهار خصلت عبارت است از:
1 - با زن مختلعه، يعنى زنى كه بدون جهت، تقاضاى جدايى از همسرش دارد.
2 - با زن مباريه يعنى زن خودخواه فخرفروشى كه به چيزهاى واهى افتخار مىكند.
3 - با زن عاهره يعنى زنى كه مرزهاى شرم و عفت را رعايت نكرده و بىبند و بار است.
4 - با زن ناشزه يعنى زن بلندپروازى كه مىخواهد بر شوهرش چيره گردد، و اطاعت از شوهر نكند.
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_هفتم🦋
🦋راز گريه جانسوز الياس عليهالسلام🦋
🔰مطابق بعضى از روايات، الياس عليهالسلام از زندگان است و همانند خضر عليهالسلام زنده مىباشد، و خداوند اين زندگى ابدى را به خاطر عشق و علاقهاش به مناجات با خدا به او داده است، در اين راستا به روايت زير توجه كنيد:
🌿روزى عزرائيل نزد الياس آمد تا روحش را قبض كند. الياس به گريه افتاد. عزرائيل گفت: آيا گريه مىكنى، با اين كه به سوى پروردگارت باز مىگردى؟
🔰 الياس گفت: گريهام براى مرگ نيست، بلكه براى فراق از شبهاى (طولانى) زمستان و روزهاى (گرم و طولانى) تابستان است كه دوستان خدا اين شبها را به عبادت مىگذرانند، و در اين روزها روزه مىگيرند. و در خدمت خدا هستند و از مناجات با محبوبشان، خدا لذت مىبرند، ولى من مىخواهم از صف آنها جدا گردم و اسير خاك شوم.
🌿خداوند به الياس چنين وحى كرد: تو را به خاطر آن كه علاقه به مناجات دارى و مىخواهى در خدمت مردم باشى، تا روز قيامت مهلت دادم، تا زندگى را ادامه دهى، و از صف اولياى خدا جدا نگردى، و با آنها به مناجات و راز و نياز، مأنوس باشى.
پايان داستانهاى زندگى حضرت الياس عليهالسلام
#حجاب
#ایران
کانال 👇
#درسهایی_از_قران
#دائره_المعارف
#تفسیر
@Targomeh