eitaa logo
۩شـــــــَﮫِﮰــــــــدُ إلـــشُّــــــــﮫَدإءِ۩
230 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
476 ویدیو
34 فایل
••• 🌿🕊🌹 [نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيد] ‏ما تنها نیستیم همه‌مون "خدا" رو داریم... :)♥️ #کپی‌باذکر‌صلوات🌸 خادمتون :) °{ @Boaspl
مشاهده در ایتا
دانلود
¡!🧡↯ ‌وَهذا‌حالےلایَخْفے‌عَلَیْکَ‌مِنْکَ اَطْلُبُ‌هلْوُصُولَ‌اِلَیْکَ (((:♡ و‌این‌حال‌ِ‌من‌است؛ کہ‌برتو‌پوشیده‌نیست' ا‌زتو‌رسیدن‌بہ‌تو‌را‌میخواهم! 💔| ✨🚶‍♂ ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
🦋🍃•• 🍃 •° همیشهـ‌مےگفت: در‌زندگی‌،‌آدمے‌موفق‌تر‌است‌ڪهـ‌ در‌برابر‌عصبانیت‌دیگران‌" صبور "‌باشد. و‌ڪاربے‌منطق‌انجام‌ندهد. و‌این‌رمز‌موفقیت‌او‌در‌برخوردهایش‌بود . ♥️ ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
📱✨ . . نَزار یہ غم هزارٺا نعمـٺ رو از یادٺ ببرھ ..🎈🖇 . . • ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
🌹 عشق‌آن‌دارم‌ڪه‌تا‌آید‌نفـس از‌جماݪ‌دلبـرم‌گویم‌فقط ... حـق‌پرستم،مقتدایم‌مهـدۍ‌است تا‌ابد‌ازسرورم‌گویم‌فقــط‌😌♥️ !
|عاشقانه آفریدی بیرحمانه جفا کردم حلالم کن بد کردم.. خُدا♥📿| ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
~🕊 🌿💌 دࢪ عَجَبَم از ڪسانے ڪھ هزاࢪان مےڪنند... و مُعتقدند یڪ قطࢪھ اَشڪ بࢪ امام حســین(؏) ضامنِ آنهاست! 📒🖇⸾ ♥️🕊 ــــــــــــــــــــ«🌿🌸»ــــــــــــــــــــ ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛ ‌
⚠️ تلنگرانه می‌گویم منتظرم منتظر آمدنت .. اما 😔 نشانی از التهاب انتظار در خود نمی‌بینم .. برعکس من تـــــــــــو منتظری منتظر بازگشت منــ😔 ملتهب، نگران و امیدوار .. 💚 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
دستش قطع شد ، امّـا... دست از یارے امام‌زمانش برنداشت در مثل اربابش فرماندھ بود فرماندهٔ قلبها چهرھ نورانے اش جز لبخند چیزے نمی‌گفت... سردارشهید_حسین_خرازے ●ولادت : ۱۳۳۶/۶/۱ اصفھان ●شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۸ شلمچھ ، عملیات کربلاے ۵
1_870111731.mp3
2.27M
✨🖤 زینب اگر نبود حسینے نمی‌شدیم زینب اگر نبود زمین ڪربلا نداشت
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ ❤️به وقت رمان❤️ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️ 🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸 یک روز صبح که به خاطر اومدن محرم همه عجله داشتن و یک هفته دیگه قرار عقدمون بود... عمه و امیرعلی اومدن خونمون تا مادوتا هم باهم حرف بزنیم! چه استرسی داشتم....تو شهرستان کویری ما رسم نبود که عروس شب خواستگاری چایی ببره باید سنگین و رنگین فقط یک سالم بکنه و تا آخر هم تو اتاقش بمونه ولی امروز مامان سینی چایی رو داده بود دست من چون خواستگاری نبود و عمه آشنا ! با همه استرسی که داشتم خوشحال بودم که مثل فیلمها و قصه ها دستهام نمیلرزه ! عمه با دیدنم کلی قربون صدقه ام رفت و من مطمئن بودم لپهام سرخ شده چون حس غریبی داشتم و امروز عمه رو مامان امیر علی میدیدم! امیرعلی بایک تشکر ساده چاییش رو برداشت ... اما عمه مهلتش نداد برای خوردن و بلندش کردو دنبال من اومد تا توی پذیرایی باهم صحبت کنیم! سرم رو پایین انداخته بودم همیشه نزدیک بودن به امیر علی ضربان قلبم رو باال میبرد و حاال بدتر هم شده بودم ... دستها و پاهام یخ زده بود ...برای آروم کردن خودم دستهام رو که زیر چادر رنگی ام پنهون کرده بودم , بهم فشار میدادم ...شک نداشتم که االن انگشتهام بیرنگ و سفید شده ... _ببینید محیا خانوم لحن آرومش باعث ریختن قلبم شدوسرم که پایین تر اومد و چسبید به قفسه سینه ام! به زور دهن باز کردم _بفرمایین امیر علی نفسش رو فوت کرد_می تونم راحت حرف بزنم؟ فقط سرتکون دادم بدون نگاه کردن به امیر علی که خیلی دلم می خواست بدونم اون تو چه حالیه؟! خیلی خیلی بی مقدمه گفت: میشه جواب منفی بدی؟! برای چند ثانیه حتی کوبش قلبم هم وایستاد و سریع نگاهم چرخید روی امیر علی که فکر میکردم شوخی میکنه ولی نگاه جدیش قلبم رو از جا کند و بهت زده گفتم: متوجه منظورتون نمیشم ؟ کالفگی از چشمهاش میبارید_ببین محیا...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️یا علی گفتیم و عشق آغاز شد❤️ 🌸رمان عشق با طعم سادگی🌸 مکث کرد و اینبار نگاهش مستقیم چشمهام رو نشونه رفت_وقتی می گم محیا بی پسوند ناراحت که نمیشی؟ به نشونه منفی سر تکون دادم ...چه حرفی؟! از خدام بود و اگر امیر علی می دونست با این محیا گفتنش بدون اون خانومی که همیشه جلوی بقیه بهم میگه چه آشوبی توی قلبم به پا کرده دیگه نمیپرسید ناراحت میشم یانه! آروم گفت: خوبه بازم با کالفگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزدو نه واکس مو ساده بود و ساده و من چه دلم رفته بود برای این سادگی که این روزها دیگه خریدار نداشت! _ببین محیا راستش من فکر می کردم همون شب اول به من و تو فرصت حرف زدن بدن ولی متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من انتظارش رو نداشتم ...می دونی من اصال قصد ازدواج ندارم امیدوارم فکر اشتباه نکنی... نه فقط تو بلکه هیچ وقت و هیچ کس دیگه رو نمی خوام شریک زندگیم بکنم و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی هم دوستت دارن! دیگه حاال قلبم تند نمیزد انگار داشت از کار می ایستاد! پریدم وسط حرفش_االن من باید چیکار کنم نمی فهمم؟؟! عصبی نفس کشید _میشه تو بگی نه! حرف امیرعلی توی سرم چرخ می خورد و آرزوهام چه زود داشت دود میشدو به هوا میرفت!...با سردی قطره اشک روی گونه ام به خودم اومدم و نفهمیدم باز کی اشک جمع کردم توی چشمهام برای گریه! امیرعلی عصبی و کالفه تر فقط گفت: محیاجان! امیرعلی می خواست من بگم نه و نمی دونست چه ولوله ای به پا کرده توی دلم با این جان گفتن بی موقعش که همه وجودم رو گرم کرد! غمزده گفتم: حاال؟االن میشه؟ آخه چرا شما... نزاشت تموم کنم حرفم رو_نپرس محیا نپرس جوابی ندارم فقط بدون این نه گفتن به خاطر خودته..
•. این بۍعقیدگیسٺ‌ بگوییـٖم وفـٰاٺ ڪرد... ام‌المصـٰائب اسٺ و یقینـٰا شھیدھ شد..!🖤🥀 .
همه تو را برای خودشان می‌خواهند حق می‌دهم به کوفیان بر سرت دعوا کنند! ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
عمہ‌قربانٺ‌شودڪمٺـرببرنام‌حسین اندڪےدیگرٺـوام‌مهمان‌بابامیشوے... 😭😭😭😭😭😭😭😭 ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
‍‍تلنگر می زند امشب کسی بر سقف این خانه تویی باران؟!! تویی مهمان ناخوانده بزن باران... تو هم زخمی بزن بر زخم این خانه بزن آهنگ زیبایت صدای چک چک سازت میان کاسه خالی شکنجه می کند امشب من تنهای زندانی تو ای باران از این ویرانه دل بگذر یقین بیرون این خانه هزاران دل هوای عاشقی دارند... ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿 اگـه‌ میبینی‌ رفیقت‌ داره‌‌ به‌ راه‌ ڪج‌ میرھ . . ‌باید راهنـماش‌ بشی ؛به‌ عنـوان‌ رفیقش‌ مسئولی ❗️ وگرنه‌ ࢪوز محشـر پات‌ گـیره ..! اگه‌‌ سڪوت‌ ڪنی‌ و کمکش‌ نڪنی 🤝 همیـن‌ آدم‌ ڪه‌ داره‌ خطا میـره روز حسـابرسی‌ میاد جلوتـو میگیره میگه :‌ تو ڪه‌ میدونستی‌‌ من‌ دارم‌ اشتباه‌ میڪنم چــرا‌ بهـم‌ گوشزد‌ نڪردی 🤨؟! چرا دستمـو نگرفتی‌ !! [ یـوم‌الحسـرت .. ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
اۍکه‌میدانـے‌ندارم‌ غیرِ‌درگآهت‌پناهـے⇞ دیگر‌از‌من‌بَرمَگردان‌روۍ‌ِخود؛ - گاهـےنگاهـے ...💔🖐🏼! ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛
سلام دوستان. ببخشید یه مشکلی پیش اومده . انشاءالله از فردا شب دوباره پارت گذاری رمان رو شروع میکنیم
7 - Shor - Hajmahdirasuli - Shab8 990606 - Sarallahzanjan.mp3
9.33M
(ص) 🎼نوکریت از سرمم زیاده 🎼میزنم حرفمو صاف و ساده 🎤 ❤️ ┏━✨🌹✨🌸✨━┓   @Trench_Defense ┗━✨🌸✨🌹✨━┛