✍ #ببخشید_کم_بود؟ ( #از_خاطرات_شهید )
یکی از جملاتی که او را ناراحت می کرد این بود که در مهمانی موقع جمع کردن سفره صاحب خانه بگوید ببخشید کم بود.
این جمله را که می شنید خیلی ناراحت می شد من هم چون می دانستم هیچ وقت این حرف را نمی زدم.
می گفت این همه #نعمت_خدا سر سفره است چرا میگویید ببخشید؟
🌷 #شهید_مدافع_حرم_مهدی_قاضی_خانی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #شرط_ازدواج ( #از_خاطرات_شهید )
در اولین جلسهای که با هم صحبت کردیم؛ بیمقدمه دو شرط برای ازدواجمان مطرح کرد؛
شرط اول #مقید_بودن_به_نماز، مخصوصا نماز صبح بود و دوم #رعایت_حجاب.
همین حقیقت بود که مرا به سوی ناصر جذب کرد؛
در دوره و زمانهای که جوانها کمتر دغدغههایی از این دست دارند؛
یک پسر 21 ساله شرط ازدواجش را #نماز گذاشت و این خیلی برایم مهم بود.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #پیش_بینی_شهادت ( #از_خاطرات_شهید)
شب بود، همه جمع نشسته بودیم و داشتیم شوخی میکردیم،
جواد گفت: بچهها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم، به شوخی گفتم:
«جواد نکنه داری شهید میشی» گفت: «آره نزدیکه» هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم.
همه لحظهای سکوت کردند. یکی از بچهها دوربین آورد و گفت:
«بگذار چند تا عکس بگیریم» قبول کرد، نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم،
فردا جواد شهید شد.
🌷 #شهید_جواد_الله_کرم🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #نظم ( #از_خاطرات_شهید )
خیلی #ساکت و #مظلوم بود. خیلی هم نظم داشت،
هر وقت از مدرسه میآمد خانه، اولین کاری که میکرد پلهها را تمیز میکرد و کفشها را دستمال میکشید،
بعد دستهایش را میشست و جلوی آفتاب خشک میکرد.
بسیار کمک حال من بود طوری که وقتی مهمان میآمد لذت میبردم از اینکه همه چیز یکدست و سفره منظم چیده شده.
خودش غذا نمیخورد تا مهمانها غذایشان تمام شود».
✍ #راوی :مادر شهید
🌷 #شهید_مدافع_حرم_محمد_بلباسی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #شوخی ( #از_خاطرات_شهید )
محمودرضا گاهی با اهلش بهقدری #شوخ بود که تا سر کار گذاشتن وحشتناک طرف پیش میرفت، من بهعنوان برادرش هیچوقت طرف شوخی او قرار نگرفتم. این از چیزهایی است که هنوز هم یادآوریاش مرا شرمنده میکند. محمودرضا #ادب بسیار زیادی با بزرگتر داشت و حق ادب را ادا میکرد. با هم زیاد میخندیدیم. خیلی پیش میآمد که چیزی از اتفاقات کارش یا مسائل روزمره یا حتی سر کار گذاشتن دوستانش تعریف میکرد و میخندیدیم اما هیچوقت نشد من طرف شوخی کوچکی از او قرار بگیرم.
🌷 #شهید_محمودرضا_بیضایی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#وعده_داوزدهم_رضا ( #از_خاطرات_شهید )
روزی از (رضا)پرسیدم :
تابه حال چندبار #مجروح شدی؟
تبسمی کرد و گفت:یازده بار!
و اگر خدا بخواهد به نیت #دوازده_امام ٬در مرتبه دوازدهم #شهید می شوم.
او همانطور که وعده داده بود،
مدتی بعد در منطقه( #شرهانی) به وسیله ترکش خمپاره راه جاودانگی را در پیش گرفت.....
🌷 #شهید_رضا_چراغی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #تو_چه_کسی_هستی_که_این_آیه_برایت_آمد؟ ( #از_خاطرات_شهید )
هم تو امتحان استخدامي بانك قبول شده بوديم و هم #جهاد_سازندگي .
خيلي دودل بوديم . ماشاءالله گفت مي ريم #استخاره مي كنيم.
دو نفري رفتيم پيش حاج غفوري براي استخاره.
اولين استخاره را براي ماشاء الله زد . يك نگاه بهش كرد و گفت : تو كي هستي كه اين آيه برايت آمده ؟
از آيه پرسيديم . گفت #آيه_شهادت .
از ماشاءالله پرسيدم : مگه چه نيتي كرده بودي؟
گفت : نيت كرده بودم بروم آنجايي كه برايم عاقبت بخيري دارد . و الان ديدم كه جهاد سازندگي بهتر از بانكه.
و او در جهاد ماند تا به #شهادت رسيد.
🌷 #شهید_ماشاالله_شیخی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#سر_سجاده ( #از_خاطرات_شهید )
سر تا پاش خاكي بود. چشمهاش سرخ شده بود؛ از سوز سرما.
دو ماه بود نديده بودمش.
ـ حداقل يه دوش بگير، يه غذايي بخور. بعد نماز بخون.
سر سجاده ايستاد. آستينهاش را پايين كشيد و گفت «من با عجلهاومدهم كه #نماز_اول وقتم از دست نره.»
كنارش ايستادم. حس ميكردم هر آن ممكن است بيفتد زمين. شايداينجوري ميتوانستم نگهش دارم.
🌷 #شهید_ابراهیم_همت🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #حلما_کوچولو ( #از_خاطرات_شهید )
روزهای آخر فقط در حال نوشتن بود خیلی #خاکی و #تو_دار بود
همش #خنده رو لباش بود چند روز مونده بود که بابا بشه خیلی #ذوق داشت #حلما_کوچولوشو_ببینه.
اما همش از یه کار نیمه تموم حرف میزد که باید انجام بده و بعد برگرده
بالاخره کاری که باید میکرد رو انجام داد و برگشت اما بدون دیدن دخترش.
🌷 #شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #بعد_شهادتم_دلخوري_نكن ( #از_خاطرات_شهید )
بار آخر به من گفت مامان يك سؤال دارم از #ته_دلت جوابم را بده.
اگر زمان امام حسين بود و من مي خواستم بروم به #سپاه_امام_حسين ! تو چه مي گفتي؟! من هم گفتم: صد تا چون تو فداي امام حسين( ع).
گفت من خودم راهم را انتخاب كردم، فردا نكند ناراضي شوي كه اين كار #شيطان است.
.. بعد شهادتم دلخوري نكن كار شيطان است... و رفت... . من هم به او #افتخار مي كنم."
🌷 #شهید_مدافع_حرم_مهدی_عزیزی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #شیطنت_دوران_تحصیل ( #از_خاطرات_شهید )
محمدرضا تو دوران تحصیلش، چه مدرسه چه دانشگاه، خیلی #شیطنت داشت.
اونقدری که اساتید از دستش خیلی شاکی بودن.
و از این بابت خیلی سرزنش میشد.
با تمام این ها، اساتیدش واسش قابل احترام بودند و دوستشون داشت. و به خاطر تنبیه ها و جریمه ها کینه و دلخوری واسش به وجود نمیومد
ولی مودب بود، اگر شیطنتی هم می کرد، سعی داشت دلخوری ایجاد نشه.
آخر سال هم میرفت از اساتید #حلالیت می طلبید.
شاید هیچکس فکرش رو نمی کرد، "شاگرد شلوغ مدرسه و دانشگاه" بشه #استاد_عشق_و_شهادت.."
🌷 #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #حفظ_قرآن ( #از_خاطرات_شهید )
از سوریه زنگ می زد و تاکید میکرد که فاطمه #قرآن حفظ کند که الان فاطمه حافظ 4 جزء قرآن است.
مصطفی با خود قرار گذاشته بود که هر زمانی که از یاد شهدا غافل شد #روزه بگیرد
و به دوستانخود نیز گفته بود هر وقت از یاد شهدا غافل شدید خود را #تنبیه کنید
✍ #راوی : پدر شهید"
🌷 #شهید_مدافع_حرم_سید_مصطفی_صدرزاده🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398