eitaa logo
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
2.8هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
229 فایل
☎️ تلفن تماس: ۳۴۶۴۲۰۷۲- ۰۲۶ 👥 ارتباط با مدیریت کانال: @admin_zeynabiyeh غنچه های زینبی: @ghonchehayezeynabi ریحانه الزینب: @reyhanatozeynab بنات الزینب: @banatozeynab فروشگاه: @zendegi_salem_zeynabiyehgolshahr کتابخانه: @ketabkhaneh_zeynabiyeh
مشاهده در ایتا
دانلود
بماند برای فردا شب.... بماند برای الَک نشده ها... بماند برای اهل خانه!
🔖 ویزیت و مشاوره طب سنتی توسط یکی از برجسته ترین طبیب ها! نامحدود کنارتان هستیم! کنارمان باشید 🤝 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 : 💢 رسول خدا (صل الله علیه و آله): اَلمَهدیُّ مِن عِترَتی مِن وُلْدِ فاطِمه مهدی از عترت من است و از فرزندان فاطمه. 📚 بحارالانوار، ج۳۶، ص۳۶۷ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
🔖 ۱۰ هزار خانواده خانه‌دار شدند! با حضور رئیس جمهور در شهر جدید پرند همزمان ۶ هزار و ۸۳۸ واحد مسکونی، ۲۹ پروژه خدماتی و عمرانی روبنایی و زیربنایی مرتبط و همچنین ۳ هزار و ۱۶۲ واحد مسکونی روستایی افتتاح شد. بخش قابل توجهی از واحدهایی که افتتاح شدند، واحدهای طرح مسکن مهر هستند که بیش از ۱۰ سال در تکمیل و بهره‌برداری از آن‌ها تأخیر ایجاد شده‌بود، اما در یک‌ سال گذشته در دست اقدام قرار گرفته و تکمیل شده‌اند. 💢 این خبرها رو جایی پخش نمی کنند پس شما رسانه باشید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 : روز سوم عملیات بود، حاجی هم می‌رفت خط و برمی‌گشت، آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا کردیم.. سر نماز عصر،‌ یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان شروع به خواندن کرد. نماز تمام نشده،‌ حاجی غش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود و نمی‌توانست روی پا بایستد.! سرم به دستش بود و مجبوری، گوشه‌ی سنگر نشسته بود، با دست دیگر بی‌سیم را گرفته بود و با بچه‌ها صحبت می‌کرد؛‌ خبر می‌گرفت و راهنمائی می‌کرد.. این‌جا هم ول کن نبود.! 🔰برای شهید محمدابراهیم همت صلوات و فاتحه ای قرائت بفرمائید. 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت چهل و چهار»» استانبول حدود بیست روز طول کشید تا زندیان به بابک جواب داد. قرار شد همدیگه رو ببینند. وقتی بابک با ثریا مطرح کرد که زندیان میخواد کار را یه سره کنه، ثریا براشون یه آلاچیق خیلی زیبا در یکی از باغ های توریستی اطراف استامبول گرفت. بابک را مسئول هماهنگی کل مهمونی کرد. بابک هم کم نذاشت و ترتیب همه چیزا رو داد. تا اینکه شب زندیان با سه چهار نفر اومدند. سه چهار نفری که همگی از پیرمردها و قدیمی های بهایی پناهنده شده به ترکیه بودند. دقایقی گذشت و سرگرم نوشیدن چایی و قهوه بودند که زندیان وسط قهوه خوردنش سرِ بحثو باز کرد: من اهل اطاله کلام نیستم. شرط کرده بودم که این جلسه باید با کسی بیایی که بتونیم حرف آخرو بزنیم. بابک گفت: بله. تو راه هستند و پیام دادند که کم کم میرسند. زندیان: خوبه. اگر دو تا شرطی که گفتم انجام بشه، با هماهنگی که با این دوستان کردم و همگی موافقند، درطول کمتر از شش ماه، حداقل صد خانواده بهایی به ایران برمیگردند و ساکن تهران و یا اصفهان میشن. البته سه چهار تا از خانواده ها متقاضی زندگی در شیراز و تبریز هستند که اونا خودشون میدونن و ربطی به ما نداره. اما اعلام آمادگی کردند که برگردند. بابک: واقعا خبر خوب و هیجان انگیزیه. آمارشون تقریبا چند نفر میشه؟ زندیان: حدود پونصد نفر. البته این در فاز اول هست. اگه همه چی خوب پیش بره، میتونیم بهایی های کشورهای دور و برمون که ایرانی هستند و رفتند، برگردونیم. که اون موقع حداقل آمار ما به چیزی بالغ بر دو هزار نفر میرسه. وقتی همه سرگرم بحث بودند و زندیان اینو گفت، ناگهان صدایی از اطراف شنیده شد که گفت: ما حضور خودت با ده هزار نفر بهایی عوض نمیکنیم جناب زندیان! همه برگشتند و متعجبانه پشت سرشون نگاه کردند. بابک هم تعجب کرد و برگشت ببینه کی بود که این حرفو زد که دید ثریا است! با همون قیافه خشک و بی روح. قدم قدم از تاریکی پشتِ آلاچیق بیرون آمد و به طرفشون رفت. همه جلوی ثریا بلند شدند الا زندیان. ثریا از جلوی همه رد شد و به زندیان نزدیک شد و کنارش نشست. بقیه هم نشستند سر جاهاشون. همشون ثریا را میشناختند و شروع کردند با ثریا حال و احوال کردند. یکی گفت: ثریا خیلی وقته ندیدمت. خوبی؟ یکی دیگه میگفت: اصلا تکون نخوردی ... ترکیه ساکنی؟ زندیان سیگارشو روشن کرد و همینجوری که همه به زندیان نگاه میکردند تا ببینند اون به ثریا چی میگه، نفس عمیقی کشید و گفت: میدونستم تهش به تو میخوریم. آخه کسی آمار ما رو به این راحتی در نمیاورد. ثریا: زندیان ما هیچ نیازی به ده بیست هزار نفر بهایی نداریم. اگه اومدند قدمشون رو چشم. اما من فقط خودت و این پیر پاتالایی که دور خودت جمع کردی میخوام. زندیان نگاهی به ثریا کرد و گفت: همه چی ردیفه؟ من دیگه حوصله دردسر ندارم. بخوام هم نمیتونم و دیگه سِنّم اقتضای ماجراجویی نداره. ثریا لبخندی به زندیان زد و سری تکان داد و بعدش نگاهی به بابک کرد و گفت: ما رو تنها بذار! بابک هم چشم گفت و از سر جاش بلند شد و رفت. وقتی ده بیست متر از آلاچیق فاصله گرفت، یکی از گوشی های همراهش زنگ خورد. گوشیو برداشت. محمد بود. محمد گفت: بابک کُتت بیار بیرون و گوشیت روشن باشه و بذار تو جیب پیراهنت. بابک: دوربینم روشنه. حله. از طریق دوربین گوشی همراه بابک، محمد از تهران داشت چهره و جمع زندیان و ثریا و دوستاشون رو واضح میدید. فیلم روی مانیتور وزارت اطلاعات، در حال پخش زنده بود. محمد به سعید گفت: تصویرو ببر جلوتر. بابک هندزفری کوچیکی تو گوشش گذاشت و منتظر دستور محمد بود. سعید تصویرِ توی مانیتورو کمی بزرگتر کرد. محمد به بابک گفت: بابک خیلی نفس نکش تا دوربین بالا پایین نشه. بابک هم نفس هاش رو کنترل کرد تا تند تند نفس نزنه و قفسه سینه اش خیلی بالا و پایین نشه. محمد و سعید با دقت هر چه تمامتر به مانیتور چشم دوخته بودند. محمد به سعید گفت: وقتی بابکو دَک میکنن، حرفای مالی و قرارداد و این موضوعا نیست. یه حرف تشکیلاتی داره زده میشه. بابک از طریق هندزفریش شنید که محمد گفت: بابک یکی دو متر برو جلوتر. جوری که خیلی تابلو نباشه. که یهو دیدند زندیان وسط حرفاشون دست در جیبش کرد و یه کاغذ تا خورده از جیبش درآورد و به ثریا داد. محمد فورا به بابک گفت: بابک برو سمت چپ ... سمت چپ ... میخوام ثریا رو واضح تر ببینم. بِجُنب پسر. بابک همین طور که یکی از دستاش تو جیبش بود و با اون یکی دستش سیگار میکشید، مثلا داشت قدم میزد، به طرف سمت چپ رفت و رو به آلاچیق ایستاد. محمد به سعید گفت: تا جایی که میشه زوم کن روی ثریا و کاغذی که دستشه. 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 : 🔰 : در راه برگشت به اردوگاه شهید کلهر با کارت هایی که به شهدا نامگذاری شده بودند بازی کردیم، مسئول اتوبوس نام شهید منتخب ما رو حدس میزد. من حاج قاسم رو انتخاب کرده بودم و با حدس صحیح او به ده هزار ذکر هدیه به سردار متعهد شدم. بعد از پایان بازی، شیوه درست حدس زدن رو بهمون یاد داد. سوالاتی هم در قالب مسابقه درباره شهدا پرسیده و به کسانی که پاسخ درست دادن، هدیه شد. بماند که سیستم صوت اتوبوس چقدر در حال خوبمون نقش داشت: (ای خدای شهادت تو، ذکر شب شهادت جان، پر شده دل از شهادت....) بعد هم دو خادم شهدا که از کاروان خودشون جا مونده و به ما ملحق شده بودن، از شهدای تازه تفحص شده یک سیب به مسئول اتوبوس دادن و بینمون تقسیم شد. ما هم نیت کردیم که در صورت روا شدن حاجتمون تا سال آینده، سیب نذری پخش کنیم.😊 برای بار دوم به اردوگاه شهید کلهر رسیدیم بعد از نماز مغرب و عشا، مراسم برگزار شد. برای دل گرفته مون، روضه خوندن... و به کسانی که قرعه به نام اونها افتاد بابت دلنوشته، قاب عکس هدیه دادن، وسایلمون رو جمع کردیم و ورودی اردوگاه دسته جمعی عکس گرفتیم.😎 قبل از سوار شدن به اطراف نگاه کردم و تو دلم گفتم کاش من هم زائر محسوب بشم و این سفر مقبول باشه. از پله های اتوبوس بالا رفتم همین که خواستم بنشینم تصویر سردار رو روی صندلیم دیدم، خوشحال شدم، خیلی خوشحال😁 انگار برام نشونه بود، دوست داشتم نگهش دارم، ولی حتما صاحب داشت، پیگیر شدم و به دخترک تحویلش دادم. از خودش آموختم چیزی که مال من نیست، نباید داشته باشمش، حتی اگر دو تا توت خشک باشه! یاد داستان حضرت موسی افتادم، زمانی که فرعون برای اثبات خدایی خودش، به ساحِران دربارش گفت: اگر با موسی همراه بشید دست ها و پاهاتون رو چپ و راست قطع میکنم و ... و ساحران که حالا حق رو دیده و طعم محبت بی منت خدارو چشیده بودن، گفتن شاید بتونی جسم مارو بگیری ولی خدای موسی رو نه، ما راهمون رو انتخاب کردیم و کاری از تو برنمیاد. دشمنان ما هم به خیال خودشون و دیگر عزیزان مون رو گرفتن، ولی یادشون رو نمیتونن از دلمون بگیرن. و ما که به شون ایمان داریم، برای شدن با اونها به اسباب جهان نیازی نداریم.😌 تنها دلی که اهل باشن مرا بس.😍 اتوبوس حرکت کرد و مسیر برگشت شروع شد. دلم رو بین رمل های کانال کمیل ، لابلای موج های متلاطم اروند ، در افق غروب شلمچه و در تک تک ذرات غبارآلود این هوا جا میذارم و میرم😔 دل من باشه و نگاه معصوم شما.❤️ ادامه دارد.... 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 فَانظُرْ إِلَی‌ََّ ءَاثَـَرِ رَحْمَت‌ِ اللَّه‌ِ کَیْف‌َ یُحْی‌ِ الاْ رْض‌َ بَعْدَ مَوْتِهَآ إِن‌َّ ذَ َلِکَ لَمُحْی‌ِ الْمَوْتَی‌َ وَ هُوَ عَلَی‌َ کُل‌ِّ شَی‌ْءٍ قَدِیرٌ پس به آثار رحمت خدا بنگر که چگونه زمین را پس از مرگش زنده می‌گرداند. در حقیقت‌، هم اوست که قطعاً زنده کننده مردگان است و اوست که بر هر چیزی تواناست‌.  روم_۵۰ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 : 😳 رقص سیاه پوشان در میدان آزادی! ⭕️اجرای رقص معاصر جوانان در واکنش به اتفاقات اخیر ایران 👈🏿این پسران سیاه پوش بدون گفتن کلامی و با اجرای رقص معاصر از یک موسیقی مشهور خواستند صدایشان شنیده شود. لطفا با صدای بلند تماشا کنید 😍🎞 🙏🏼تقدیم به همه ی مردم ایران، و خواهرهای کم حجابم ❤️☺️ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔖 : هم‌وطن عزیزمون از آلمان ۴۴ سالگی انقلاب رو جشن گرفتن و پرچم آمریکا و انگلیس و اسرائیل و همجنس‌بازهای کثیف رو خط زدند🇮🇷🌹 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ویژه | 🔻 رهبر انقلاب، روز گذشته: بیست و دوم بهمن امسال ان‌شاءالله به توفیق الهی مظهر حضور مردم، مظهر عزت مردم، مظهر اعتماد مردم به یکدیگر است، مظهر اتحاد ملی است. من توصیه‌ام هم این است به همه‌ی آحاد مردم عزیزمان که سعی کنند این راهپیمایی را، این روز بزرگ را، این حرکت پرشکوه را مظهر اتحاد ملی و وحدت ملی قرار بدهند. ۱۴۰۱/۱۱/۱۹ 📮 شیوه مشارکت در پویش «پرچم اتحاد» 💫 در دهه فجر ضمن ترویج پرچم ایران در فضای مجازی، از حضورتان در راهپیمایی ۲۲بهمن و جشن پیروزی انقلاب، عکس تهیه و برای رسانه KHAMENEI.IR ارسال کنید، یا با هشتگ در فضای مجازی منتشر نمایید. 💻 Farsi.Khamenei.ir
🔖 : 💢 امام صادق (علیه السلام): لَمَّا كَانَ مِنْ أَمْرِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ مَا كَانَ ضَجَّتِ اَلْمَلاَئِكَةُ إِلَى اَللَّهِ بِالْبُكَاءِ وَ قَالَتْ يُفْعَلُ هَذَا بِالْحُسَيْنِ صَفِيِّكَ وَ اِبْنِ نَبِيِّكَ قَالَ فَأَقَامَ اَللَّهُ لَهُمْ ظِلَّ اَلْقَائِمِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ قَالَ بِهَذَا أَنْتَقِمُ لِهَذَا وقتی کار حسین(ع) چنان شد که شد، فرشتگان به سوی خدا شیون و گریه کردند و گفتند: «با حسینِ برگزیده و پسر پیامبر چنین میکنند؟» پس خدا سایه ی حضرت قائم (عج) را به آنها نشان داد و فرمود :«بااین انتقام او را میگیرم.» 📚الکافی، ج۱، ص۴۶۵ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا پرسفون ها موفق نمیشن؟! آیا شما هم پرسفون هستید؟ 📍کلاس میخواهم زن باشم ۲ 🔹استاد سرکار خانم نظری 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
من ؛ چشم انداز انقلاب ایران را، آب و برق مجانی نمی‌دانم ... از نگاه من، انقلاب ایران در تدارک آماده کردن جهان است برای پاگشایی تنها کسی که بتواند مرا به مقام انسان کامل برساند. ※ من به احترام امامی که صدای قدومش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود می‌ایستم و می‌خواهم که وفادار بمانم. ؛ وفاداران به مسلم، در صحنه‌ی بعد، وفاداران به امام در "کرب و بلا" بودند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖 بسم الله الرحمن الرحیم ✍محمدرضا حدادپور جهرمی 🔹🔹فصل دوم🔹🔹 ««قسمت چهل و پنجم»» سعید زوم کرد اما ... همون لحظه یه نفر با کف دستش محکم به کمر بابک زد. بابک یهو جا خورد و مجبور شد فورا برگردد و به او نگاه کند. راننده ثریا بود. جوانی اهل ترکیه به اسم خالد که خیلی شوخیهای خرکی میکرد و فکر میکرد با مزه است. یهو به کمر بابک زد و گفت: چطوری بابک؟ به محض اینکه بابک برگشت، محمد و سعید دیدند تصویر روی مانیتور عوض شد و به طرف خالد رفت. محمد آروم به بابک گفت: ولش کن. بگو حوصله ندارم تا بذاره بره. بابک فورا برگرد به طرف آلاچیق نگاه کن. زود باش. اما خالد دست بردار نبود. بابک هر طرف میچرخید و از او رو برمیگرداند، خالد به طرفش میرفت و روبروش می ایستاد و چرت و پرت میگفت: دیگه از ما رو برمیگردونی بابک! چیه؟ نکنه خانم گفته بیایی جای من! هان؟ بابک: نه بابا ... نه سرِ جدّت! ولم کن. میخوام تنها باشم ... محمد دید نخیر ... خالد دست بردار نیست ... سری به نشان تاسف تکان داد و صورتشو از رو مانیتور رو برگردوند و همین جور که وسط سالن قدم میزد به سعید گفت: اینا درباره همه چی با زندیان حرف زدند. همه تضمین ها و ضمانت ها رو هم دادند. این دیدار هم فقط واسه این بوده که ... شاید ... مثلا ... بخوان لیست افراد و یا خانواده هایی بدن که باید کارهای قانونی بازگشتشون حل بشه. اگه یادت باشه بابک هم یه روز از زندیان خواست اسامی اولیه رو به بابک بگه اما زندیان زد به کوچه خاکی و نداد. سعید گفت: به نظر منم همینه. پونصد نفر از صد خانواده ای که زندیان گلچین کرده و ... محمد دنبالشو گفت: و اینقدر برای ثریا و سیستمشون مهمه که برابری میکنه با حضور ده بیست هزار نفر بهایی دیگه! اولین برداشتی که میشه کرد اینه که این صد خانواده، فعالن و ارزش تشکیلاتی بیشتری واسه اونا دارن. سعید: دقیقا. باید ببینیم اینا کی هستن که ثریا به جای چکِ سفید امضا، دسته چک سفید امضا داده به زندیان که اینا رو بکشونه ایران و حاضرن حداقل تا صد سال بیمه شون کنند و تلاش کنن اموال بلوکه شدشون آزاد بشه و ... محمد خیلی تو فکر رفت. درحالی که به مانیتور چشم دوخته بود و شاهد کَل کَل بابک با خالد بود گفت: یه لیست صد نفره ... یا به عبارتی پونصد نفره! ینی یه گردان بهایی! بی سابقه است. 🔶🔷🔶🔷🔶🔷 اما داستان در طرفِ سوزان، صورت دیگری داشت. سوزان برای هماهنگی بیشتر با آلادپوش نیاز داشت که با رابط خودش دیدار داشته باشه. بخاطر همین به لندن رفت و در لندن با مردی ایرانی اما با نام مستعار پیتر ملاقات کرد. سوزان که همیشه با واسطه ای به نام شِن که خانمی جا افتاده و مُسن بود ملاقات داشت، از آن تاریخ به بعد با پیتر هماهنگ شد. پیتر که مردی حدودا چهل و پنج ساله با ظاهری آراسته بود در اتاق محل کارش با سوزان قرار گذاشت و در لحظات اول به سوزان گفت: از حالا به بعد من با شما ملاقات میکنم. سوزان جواب داد: مشکلی ندارم. پیتر: میشنوم. سوزان: آلادپوش میخواد جنبش زنان آزاد را به طرف ارتش زنان آزاد ببره! پیتر: بیشتر توضیح بده! سوزان: خب اینطوری از حالت یک جنبش و اعتراض مدنی خارج میشه و حالت چریکی پیدا میکنه! میتونیم ساپورتشون کنیم؟ پیتر: مشکلش با حالت قبلی چی بود؟ سوزان: کلا خیلی وحشیه. بر خلاف ظاهر متمدنی که از خودش نشون میده. میخواد وارد فاز جدیدی بشیم. بنظر اون این شکل از اعتراضات و آشوب ها حداکثر عمر یکی دو ماهه داره و فایده ای نداره. البته اینم بگم که برای فازِ چریکی و مسلحانه، برنامه خاصی نداره و داره فکر میکنه. پیتر: بلندپروازانه است. سوزان: خودمم میدونم. بهش گفتم اما میگه دیگه غیر از فاز نظامی و جنگ شهری فایده نداره. پیتر به فکر فرو رفت. همین طور که نشسته بود، به نقطه ای زل زد و با نوکِ انگشتان دست چپش، کف دست راستشو ماساژ میداد. سوزان یک سیب برداشت و گاز زد و گفت: فاز مسلحانه خیلی عواقب داره. خیلی زود از چشم مردم میفتیم و پاسخگوی افکار عمومی نخواهیم بود. پیتر گفت: نمیدونی دلیل تاکید مریم رجوی برای استفاده از آلادپوش چیه؟ سوزان: چون از مهره های آخرشه. مریم خیلی حق انتخاب نداره. کسی واسش نمونده. اگه نتونه آخر عُمری یه زهر چشم اساسی از رژیم بگیره که دیگه کسی نگاش نمیکنه. پیتر که مشخص بود فکرش همچنان درگیر حرف آلادپوش هست، گفت: آخه مشکل اینجاست که شاهزاده هم از من یه راه حل عملیاتی تر میخواد. سوزان: متوجه نمیشم. عملیاتی ینی چی؟ ینی عملیات مسلحانه؟ یا طرح زود بازده و اینا؟ 🆔 @mohamadrezahadadpour 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
زینبیه گلشهر کرج🇵🇸
🔖 #ویژه: سلام خدمت همه اعضای دوست داشتنی کانال زینبیه به ویژه #جوانها و #نوجوانها! از امشب، مورخه
🔖 : 🔰 : فاطمه از کسانی بود که تو مسابقه، یکی از کتابهای شهدا نصیبش شد و چون فعلا قصد خوندنش رو نداشت، اونو به امانت به من سپرد. کتاب درباره بود. این اسم رو زیاد شنیده بودم، رو کوله های مسافران اربعین هم تصویرش رو دیده بودم، ولی شناختی ازش نداشتم. فقط سال گذشته به واسطه استوری یک بلاگرِ کاردُرست، به نیت شهید هادی چند باری خونده و فراموش کرده بودم. ولی او فراموش نکرده بود...😭 چند روز بعد از سفر، مطالعه کتاب رو شروع کردم، برگ به برگ « » رو پشت سر گذاشتم اما در شب آخر ماندم...... در ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ شبی که تنهای تنها در عشقی سوزان شد و ....😔 بعد از اتمام کتاب، در یکی از ، تقریبا همزمان با روز (اول اردیبهشت) شهید ابراهیم هادی، در زندگی من متولد شد.. چه سحری بود و چه فرخنده شبی ...😍 شبی که تا صبح خواب به چشم هام نیومد منتظر اومدنش هم نبودم. شهدا رو باید با تموم وجود حس کرد! حتی اگر ما اونها رو فراموش کنیم، اونها هیچ وقت فراموشمون نمیکنن... هیچ وقت! راستش یکسری از دلدادگی های بین خالق و مخلوق به واسطه عطر همین شهداست که میسر میشه... پس اگر اجازه بدید جزئیاتش بماند برای خودم ☺️✋ ☀️ این خداست، انسان هایی که دل از دنیا می کَنند و از جان خودشون می‌گذرن، بارها و بارها در جان های دیگری متولد میشن و می بخشن اون شب جواب این سوالم رو گرفتم که: شهدا بین اون همه اضطراب و نگرانی، با خستگی و دلتنگی، بدون داشتن حداقل امکانات، شاید با گرسنگی و تشنگی، غم از دست دادن رفیقان، زخم و درد و ..... چطور شب ها هم بیدار بودن و به عبادت می پرداختن؟ (یازینب کبری😭) چی میتونه به خواب، به اضطراب ،حتی به ترس، غلبه کنه جز عشق؟ به قول استاد شهریار: «غم پهلوان است» ولی من میگم پهلوان است😍 💢 شهید آوینی جمله ای داره که میگه: «هر کس می خواهد ما را بشناسد داستان را بخواند.....» و حتما ارتباطی هست بین سال ۶۱شمسی و۶۱ قمری ....😭 امشب دقیقا ساله که آقا ابراهیم، و در عین حال خوش نامه. 🦋حالا که به خواست خدا، پایان این سفرنامه با سالگرد این شهید بزرگوار مقارن شده، از طرف او، هدیه ای به مخاطبین عزیز تقدیم میشه😊👇 کتاب سلام بر ابراهیم ۱😍 اگر این کتاب رو نخوندید پیشنهاد می کنم که حتما مطالعه ش کنید. شاید برای شما هم بیفتد☺️ 🆔https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f
1_3080928021.pdf
4.83M
📎 کتاب سلام بر ابراهیم ۱
⚜ بسم الله الرحمن الرحیم ⚜
🔖 وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ و مشتاقانه به سوی پروردگارت روی آور. انشراح - ۸ 🆔 https://eitaa.com/joinchat/589168647Cd580981c2f