«السَّلاَمُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ»
#مادر_داشت_میسوخت
وقتی به دست ظالمان در داشت میسوخت
در پشتِ در، ماهی منوّر داشت میسوخت
در، شعلهور گردید؛ اما پشت آن در ـ
ناموس حق، زهرای اطهر داشت میسوخت
«محسن»، عزیز فاطمه مانند مادر
از ضربِ در، در بطن مادر داشت میسوخت
فضّه، چو شد آگاه، از زخمی جگرسوز
بر پهلوی زهرا به بستر، داشت میسوخت
وقتی عزیز مصطفی، میسوخت از درد
در آسمان، قلب پیمبر داشت میسوخت
از این مصیبت نیز با اندوه و ماتم
جبریل هم با دیدهای تر داشت میسوخت
آه از نهاد کودکان برخاست تا عرش
وقتی که مادر همچو آذر داشت میسوخت
یک سو حسن، گریان به همراه برادر
سوی دگر زینب چو خواهر داشت میسوخت
وقتی گرفت آتش، در و دیوار خانه...
با کودکانش نیز حیدر داشت میسوخت
تنها نه حیدر سوخت آن جا با عزیزان
در شعلههای ظلم، داور داشت میسوخت
«دیوار، دم میداد و در، بر سینه میزد
محراب مینالید و منبر داشت میسوخت»
خانه نه تنها سوخت در آتش که گویی :
در شعلههای خصم، کوثر داشت میسوخت
«کوثر» نه تنها سوخت بلکه در حقیقت
ای وای من! قرآن سراسر داشت میسوخت
آن خانهای که بوسه میزد جبرییلاش
در آتش خصم ستمگر داشت میسوخت
آن خانهای که سجدهگاه انبیا بود
در دست کفّار بداختر داشت میسوخت
آتش به جان شیعیان افتاد وقتی...
دیدند خانه همچو مجمر داشت میسوخت
تکثیر شد چون آینه، داغ عظیمی
وقتی که یک جمع مکسّر داشت میسوخت
هم عرشِ حق همناله با آل پیمبر
هم فرش نیز از ظلمِ کافر داشت میسوخت
از داغ زهرا سوخت در قلب سماوات
خورشید که چون ماه و اختر داشت میسوخت
در پیش چشم دشمنان بی مروّت
مولا چو شد بی یار و یاور داشت میسوخت
وقتی به پایان آمد این شعر جگرسوز
دیدم قلم چون شعر و دفتر داشت میسوخت
القصه: وقتی قلب کوثر، داشت میسوخت
از سوز غم، (ساقی) کوثر داشت میسوخت.
#سید_محمدرضا_شمس (ساقی)
1403/09/14
@abadiyesher
حضرت_زهرا_س_بستر_شهادت
#زبان_حال_امیرالمومنین_ع
باور نمیکنم که تو بی بال و پر شدی
خستهشدی، شکستهشدی، مختصرشدی
شرمندهام بهخاطر من زخم خوردهای
روزی که در مقابل دشمن سپر شدی
افتادی از نفس، نفست بند آمده
افتادهای به بسترِ غم، محتضر شدی
هیزم به دستهای مدینه که آمدند
مجروحِ دودِ آتش و زخمیِ در شدی
آتش زبانه میزد و در نیمهباز بود
فهمیدم از صدا زدنت؛ بی پسر شدی
این شهر چشم دیدن ما را نداشتند
از چشمهای شور مدینه نظر شدی
همسایهها رعایت حالت نمیکنند
از دست هممحلی خود خون جگر شدی
#محمدحسن_بیات_لو
@abadiyesher
منظومهی عشق و مستی از کار افتاد
گردونهی حقپرستی از کار افتاد
از بوسهی تازیانه بر دست بتول
یکلحظه تمام هستی از کار افتاد
مرحوم
#سیدرضا_مؤید
@abadiyesher
هدایت شده از اشعار "عاصی"
4_6019367154623710249.mp3
6.47M
زیر باران... دوشنبه بعدازظهر!
باصدای: سیدحمیدرضا برقعی
🍃🖤🍃😭
همآهِ قلب خسته او غیر چاه نیست
مردی که همدم دل تنگش جز آه نیست
تاریک و تار و ابری و دلتنگ و بیقرار
یک آسمان که در بَرِ او قرص ماه نیست
کوهی که تکیهگاه زمین است از ازل
غیر از خدا برای غمش تکیهگاه نیست
مردی که جان پناه جهان است تا ابد
دیگر دلی برای جهانش پناه نیست💔
یک شب سپرد هستی خود را به قلب خاک
از آن به بعد همدم او غیر چاه نیست
#محدثه_نبی_حسینی
@abadiyesher
دوباره بارش زخم و هجوم داغی که
طلوع درد و مصیبت، از اتفاقی که
و سوز و اشک قلم با چه اشتیاقی که
حدیث شعلهی سوزندهی فراقی که
نسیم لطف وزید و علی"ع" تفضُّل کرد
قلم برای سرودن به یاد او گل کرد
سلام سوره ی کوثر سلام کوه وفا
سلام فخر ملائک سلام نور سما
سلام یاس پیمبر سلام بحر سخا
سلام شور عبادت سلام روح دعا
درون سینه و قلبم شبی قیامت شد
به نام بانوی گل ها دلم هدایت شد
به یاد فاطمه چشمان آسمان تر شد
فضای سینه پر از عطر یاس پرپر شد
هوای خاطر مولای ما مکدر شد
بدون همدم و یار و بدون یاور شد
تمام حرف دلم با غمش عجین گشته
به یاد غربت زهرا، علی حزین گشته
فضای شهر دل ما گرفته رنگ عزا
چگونه لب بگشایم چه رفته بر مولا؟
هزار رنج و مصیبت، هزار آه و جفا
میان کوچه ی غربت هجوم خصم بلا
تمام عالم و آدم غریق حیرت شد
چه شد به اُمِّ اَبیها چنین جسارت شد؟
میان شهر مدینه دگر مسلمان نیست؟
برای ظلم و عداوت غروب و پایان نیست؟
برای همسر زهرا رفیق دوران نیست؟
حبیب و همره و یاری شبیه سلمان نیست؟
نبود هیچ کسی تا که یاورش باشد؟
نگاهبان حریم کبوترش باشد؟
کجاست منتقمی تا که او قیام کند؟
بساط ظلم و جنایت شبی تمام کند
نسیم عدل علی را علَی الدّوام کند
به وقتِ صبح ظهورش دوصد سلام کند
نفیر ظلم و خباثت بس است مولاجان!
غبار مرگ و اهانت بس است مولاجان!
بیا ترنم باران! که بیقرار توایم
بیا امید بهاران! در انتظار توایم
بیا نسیم گلستان! که در کنار توایم
همیشه در همه ایام جان نثار توایم
تمام بستر قلبم پر از بهانهی توست
همیشه قبلهی دلها به سمت خانهی توست
هنوز هم که هنوز است زخم بر جگر است
غبار شبهه فراوان و شهر خستهتر است
دلم خوش است به تکجملهای که مختصر است
که انتهای شب خستگان سحر است
بیا و ساحل دل خالی از تلاطم کن
لب تمام زمین را پر از تبسم کن
#مجتبی_باقی
@abadiyesher
از شبنم اشک گونههامان تر بود
تشییع جنازۀ گلی پرپر بود
از منبر دستها که بالا میرفت
در صحن حسینیۀ دل، محشر بود
#علیرضا_قزوه
#شهید_گمنام
@abadiyesher