اهل نفرین نیستم اما خدا لعنت کند
آنکه را یک روز همراهت به محضر میرود...
#ناصر_عبدالمحمدی
بوسید رگ گردن من را که شدم مست
در شعر و غزل بهتر از این بوسه مگر هست
این نوع تماس لب و گردن چه فضایی است
چون داده فقط،مصرع ما،کنترل از دست
#سید_طباطبایی
در ازدحام غریبی، زمین مچاله شده
و ماه محوِ سکوت سیاه چاله شده
کجای ارض و سمائی امام خوبیها
نصیبهرشبمان بغضو آهوناله شده
پیالهی دلمان پر ز خونِ غیبت شد
شرابِ نابِ #ظهورت هزار ساله شده
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#مارال_افشون
#غزل_روز
صبر کن ای دل، که دنیا تا ابد یک جور نیست
عاشقت خواهد شد آخر، نوبتِ او دور نیست
بعدِ تو با دیگران قلبم غریبی می کند!
زخمها از دوست خورده، بی گمان مغرور نیست
عکسِ تو افتاد روی حوض چشمم، ماه من
چشمِ من یک برکه شد با گریه ای که شور نیست
انعکاسِ تو مرا روشن نگه میداشت آه
بی تو اما در دلِ آیینه هایم نور نیست
کاش من هم مثل تو دل می بریدم! ساده نیست
کاش من هم میتوانستم ولی مقدور نیست
#سمیه_حسامی
🌻🌻🌻🌻🌻
🦋
┄┅─═ ⃟🌻═─┅┄
باید که غزل هم ثمری داشته باشد
بر حال خرابم اثری داشته باشد
با شعر فقط عرض ادب می کند این دل
بد نیست گدا هم هنری داشته باشد
ای کاش که آقای کریمان دو عالم
بر نوکر خود هم نظری داشته باشد...
#محسن_زعفرانیه
هیچ دلی عاشق و دچار مبادا
عاقبت چشم ، انتظار مبادا
میروی و ابرها به گریه که برگرد!
چشم خداوند اشکبار مبادا
تشنه لبی مست رفته است به میدان
این خبر سرخ ناگوار مبادا
تشنه لبی مست رفته است به میدان
آینه با سنگ در کنار مبادا
تشنه لبی مست رفته است به میدان
وعده ی دیدار بر مزار مبادا
تشنه لبی مست رفته است به میدان
تشنه لب مست بی قرار مبادا
شیهه اسبی شنیده می شود از دور
شیهه اسبی که بی سوار مبادا
این طرف آهو دوید آن طرف آهو
دشت در اندیشه ی شکار مبادا
وسعت دشت است و وحشت رَم اسبان
غنچه ی سرخی به رهگذار مبادا
زندگی سبز و مرگ سرخ مبارک!
دشت پر از لاله بی بهار مبادا
عالم کثرت گشود راه به وحدت
هیچ به جز آفریدگار مبادا
#فاضل_نظری
ناگزير از سفرم، بي سرو سامان؛ چون بـاد
به "گرفـتارِ رهـايي" نتـوان گفـت: آزاد
#فاضل_نظری
بیچاره آهویی که صید پنجه ی شیری است
بیچاره تر شیری که صید چشم آهویی
#فاضل_نظری
می کُشد ما را زمستان ،خشکسالی بیشتر
گنج قارون زیر پا و دست خالی بیشتر
دلقکان شهر آشوبیم و هرشب سهم ماست
درد و بارانِ غم و آشفته حالی بیشتر
هرچه کوتاه آمدیم و سر به زیر انداختیم
داد دنیا نسل ما را گوشمالی بیشتر
حتمی و راه گریزی نیست از چنگال مرگ
هرکجا می پلکد اما این حوالی بیشتر
رنجها دیدیم ،پا خوردیم،اما لازم است
زیر پا افتادن گلهای قالی بیشتر
روز های خوب در پیش اند...با این وعده ها
دلخوش و غرقیم در فرض محالی بیشتر
سرد و بی روحیم و در ما خون نمی آید به جوش
انتظاری نیست از ظرف سفالی بیشتر
خش خش برگ زمین افتاده حتی داشته
پای هر پاییز از ما قیل و قالی بیشتر
فرق دنیا با جهنم چیست وقتی عشق نیست!؟
قلب دربندم نمی پرسد سوالی بیشتر
#محمدجواد_منوچهری
چون کلامم به زبان یکسره مشکل دارد
فکر کردی که تنم یک دل زایل دارد
لکنت روی زبانم شده بازیچهٔ تو
هیچ گفتی به خودت این پسرک دل دارد
حرمت عاشق دلداده شکستی عملا
و کسی این عملت را متقابل دارد
قایقی را که شکستی شده مانند کسی
که به دریای تو آرامش ساحل دارد
گفت حالا تو چرا عاشق دلباخته ای
این سوالی است که خود حل مسائل دارد
میخورم حسرت ابراز بدون لکنت
طعم تلخی که فقط زهر هلاهل دارد
لعنتی من د د دو دو س س تت دارم سخت
بیت سخت است ولی مصرع کامل دارد
#سید_طباطبایی
جز یاد تو اے حسرت شیرینِ قدیمی
باور بڪنے یا نڪنے از همه سیرم
لعنت به بهارے ڪه بدون تو بیاید
وقتے تو نباشے به جهنم ڪه ڪویرم
من عاشق این بغض قشنگم به ڪسے چه؟!
گیرم بڪند دغدغه ے عشق تو پیرم
عشق است ڪه پیرم بڪند عشق و بیایی
یک بار فقط دست تو در دست بگیرم
آنوقت سرم را بگُذارم به زمین و...
از شوق بمیرم ڪه بمیرم...ڪه بمیرم
#محمدرضا_نظری
تقدیر من از بند تو آزاد شدن نیست
دیدی که گشودی در و من پر نگشودم...
#فاضل_نظری
آن روزها هر سایه رنگش ارغوانی بود
در گاریِ هر دوره گردی مهربانی بود
پشتِ تمامِ بامها باران که نخ میداد
هر بادبادک باله اش رنگین کمانی بود
با شُرشُرِ فواره اش پروانه میرقصید
آن حوضِ کاشی که به دورش شمعدانی بود
شبهایِ برفی دورِ کرسی، قصه و چایی
مادربزرگ و عینکی ته استکانی بود
در روزهایِ آخرِ اسفند، پشتِ ابر
خورشید هم آماده یِ خانه تکانی بود
با پولِ آن، ژاکت برای عیدمان میبافت
مادر که سهمش یک النگو از جوانی بود
بابا که نان میداد و مشقِ شب ورق میخورد
هر پینه یِ دستش سوالِ امتحانی بود
همبازیانِ پابرهنه پرهیاهو، شاد
هر کوچه یِ خاکی هوایش آسمانی بود
دعوایمان میشد به شوخی قهر میکردیم
یک توپ کارش آن وسط پادرمیانی بود
قلک ش ک س ت ن را بلد بودیم و دل را نه
گاهی تمامِ دلخوشی یک ده تومانی بود
تا چشم را بستیم خوشبختی از اینجا رفت
این گم شدن چون برق و بادی ناگهانی بود
ای کاش کفشِ کوچکِ ما باز برمیگشت
ای کاش میشد کودکی ها جاودانی بود
#شهراد_میدری
بهياد خاطرههاى تو چاى مىنوشم
تمام تلخى دنيا درون چاى من است...
#سیدتقی_سیدی
با غزلها طی کن این ابیاتِ غربتنامه را
بلکه شاید حس کنی چون یک حقیقت، نامه را
آنقدَر این روزگار تلخ رنجم داد که
میتوانم پر کنم صدها شکایتنامه را
ای ضریحِ شعر! ای خوکرده با دستان من!
در حضورت باز میخوانم زیارتنامه را
هرچه بادا باد، با مردم مدارا مشکل است
از کسی جز تو نمیخواهم رضایتنامه را
ماندهام اهل کجایی... هِی تو را خط میزنم
با کدامین لهجه بنْویسم برایت نامه را؟
بینهایت بار میپرسم تو را از پاسخت
در جوابت مینویسم بینهایت نامه را
آه... ای انگیزهی خوبِ تغزّلهای من
بیتو باید "عشق" بنویسد وصیّتنامه را...
#نجمه_زارع
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدین سان خواب ها را با تو زیبا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بی کسی، ها می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب
محمد علی بهمنی
آن که معمار تو بوده ست خودش میدانست
طرح خنده به لبانت چه قَدَر میآید..
#حسن_رحمانی_نکو
داستانِ شیشه و سنگ است، وصفِ عشق و دل
هـر چـه عشقت بیشتر باشد شکستن بیشتر ...
#مجتبی_خوش_زبان
بالاخره من ماندم و من
من از من رنجیده است
هیچ کس نیست برای پا در میانی...
#عباس_کیارستمی
بهياد خاطرههاى تو چاى مىنوشم
تمام تلخى دنيا درون چاى من است...
#سیدتقی_سیدی