6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صبر سختره یا نماز؟؟
اللهم عجل لولیک الفرج
#پیشنهاد_دانلود
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبتون بخیر. تا سلام دیگر........ التماس دعای فرج........
🦋🌟✨🌙🦋
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
💖🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
ای منتظران گنج نهان می آید
آرامش جان عاشقان می آید
بر بام سخر طلایه داران ظهور
گفتند که صاحب الزمان می آید (:
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتدهم
وقتی رسیدیم چهره خاله صنوبر که دم در ایستاده بود با دیدن منو مادرم که سینی به سر به سمتشون میرفتیم حسابی توی هم رفت،مشخص بود از کار زنعمو اصلا خوشش نیومده و منظورشو خوب فهمیده،نزدیک شدم و سلامی کردم به اجبار پول خورده ای که توی دستش بود و برای کلفتا حاضر کرده بود داخل سینی روی سر منو مادرم گذاشت و لبخندی بهم زد،زنعمو و عمه با دیدن این صحنه با پوزخندی که گوشه لبشون جا خوش کرده بودن وارد شدن!
سینی ها رو گذاشتیم وسط اتاق و گوشه ای نشستیم،سکه ای که خاله داده بود رو گوشه پیراهنم پنهون کردمو چشم چرخوندم دنبال فاطیما که نگاهم خورد به چشمای حسین و سریع سر به زیر انداخت هیچوقت از نگاهای یواشکی که بهم می انداخت خوشم نمیومد!
خیلی خوشحال بودم که فاطیما قراره عروس جدید عمارت باشه،اینجوری شاید وضعیت منو مادرمم به عنوان خاله و دختر خالش بهتر میشد،فرهاد هم که از خوشی لحظه ای لبخندش بند نمیومد انگار دنیارو بهش داده بودن،بر عکس عمو و زنعمو که با دیدن وضعیت فقیرانه خونه قیافه هاشون حسابی تو هم رفته بود،داشتم دستامو که از گرفتن سینی حسابی خشک شده بود رو ماساژ میدادم که زنعمو بدون مقدمه گفت:-پول خوردات رو نگه می داشتی واسه جهاز لازمت می شد صنوبر جان!
-خانوم جان ما نه عقده مال و منال جمع کردن داریم نه از مال پدر شوهرمون خوردیم و شکم پروروندیم خدا روشکر روزی مون دست خداست!
از جوابی که خاله داده بود دلم خنک شد خنده ریزی کردمو نگاهی به چهره گوش تا گوش سرخ شده زنعمو انداختم!
عمو اتابک پوزخندی زد و عصبی سیگاری گوشه لبش گذاشت رو به عزیز گفت:حرفاتونو بزنید من کارایی مهم تر از حرفای خاله زنکی دارم!
عزیز درست مثل همیشه که وقتایی که میخواست جدی حرف بزنه عصاشو تو دستاش میفشرد و لبشو با زبون خیس میکرد گفت:-صنوبر همون طور که می دونی من راضی به این ازدواج نبودم و نیستم فقط بخاطر پسرم فرهاد حاضر شدم بیام خواستگاری دخترت،اینارم نمیگم از الان کدورتی بینمون پیش بیاد خواستم بدونی خاطر فرهاد خیلی برام عزیزه که به خاطرش پا روی نظرات خودم بذارم،اومدیم دخترتو برای پسرمون خواستگاری کنیم!
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
هرگز نگو دنیا به من پشت کرده،
شاید این تویی،
که برعکس نشسته ای…
↷↷↷
🦋🖤🔷
#فاطمیه
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴