eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 -هیس دختر این حرف رو پیش عزیزت نزنیا! الان میگه چشم و گوشش باز شده،تو اصلا نباید دخالت کنی هر چی آقات بگه همونه،کاری هم از من بر نمیاد،کی میخوای پیدا کنی بهتر از پسر خان،میدونی چقدر پولدارن؟از کلفتی خسته نشدی؟ با بغض نگاهی بهش انداختمو خواستم چیزی بگم که آقام لبخندزنان داخل شد و رو به مادرم گفت برو ببین عزیز چیکارت داره،مادرم نگاهی بهم انداخت و با چشم و ابرو خواست بهم بفهمونه چیزی نگم که برام بد بشه و از اتاق رفت بیرون نا امید نگاهی به چهره خسته اما شاد آقام انداختم از وقتی عزیز قضیه رو بهش گفته بود لبخند از روی لباش نمی افتاد،نزدیکم شد و دستی به سرم کشید و گفت:-خدا رو شکر بخت خوبی نصیبت شد دختر،ان شاالله خوشبخت میشی،پسرای خان یکی از یکی بهترن من میشناسمشون خیال نکنی مثل این اردشیر میخورن و میخوابن،نه!همشون کاری و زرنگن! با بغض نالیدم:-آقاجون من نمیخوام ازدواج کنم! نگاهی بهم انداخت و گفت:-نترس دختر همین مادرتم وقتی فهمید قرار عروس عمارت ما بشه باید قیافشو میدیدی همرنگ گچ شده بود،اما هر کسی یه قسمتی داره،نمیشه که برای همیشه خونه آقات بمونی پشت سرت حرف در میارن! -آقاجون من هر موقع شما بگین ازدواج میکنم اما خودتون کلاتونو قاضی کنید چرا من باید جور اردشیر رو بکشم؟مگه من گناهی کردم؟خودتون بهتر از من میدونین اونا عروس نمیخوان میخوان یکیو گرو بگیرن تا اگه اردشیر بلایی سر دخترشون آورد اونا سر من بیارن،شما دلت راضی میشه من تا آخر عمرم تاوان رفتارای اردشیر رو پس بدم؟ آقام کلافه نشست زنین و تکیشو داد به پشتی و آرنجشو گذاشت روی زانوش و به فکر فرورفت وقتی دیدم حرفام داره روش اثر میذاره آروم نزدیک شدمو دستای زمخت و زحمت کشیدشو تو دستام گرفتم:-آقاجون خودت میدونی من از بچگی چقدر توی این عمارت سختی کشیدم فقط چون دختر بودم،نذار بقیه عمرمم بهم ظلم کنن،دوست داری کتکم بزنن؟مگه من یدونه دخترتون نیستم شما رو به خدا همین یه بار رو پشتم دربیاین نذارین بدبختم کنن!  آقام با اخمای تو هم رفته نگاهی بهم انداخت و دستی به سرم کشید و گفت:-باشه بابا جان،گریه نکن،من فکر میکردم اینجوری خلاص میشی اگه دوست نداری منم اجبارت نمیکنم خودم با اتابک حرف میزنم!🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمی‌دونم فردا قراره چی به‌همراه خودش بیاره، پس بهت میگم که توی لحظه زندگی کن چون این تموم چیزیه که داری....✨ 🌙 🦋🌹💖🌟✨🌙
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 💖🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
❣ 🍃صبحت بخیر ای غزل ناب دفترم ای اولین سروده و ای شعر آخرم 🍃صبحی که یادتو در آن شکفته شد گویا تلنگری زده بر صبح محشرم تعجیل درظهورش                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 زنعمو با چشمای به خون نشسته نگام میکرد،تنها کسی که با لبخندش تصمیم آقامو تایید میکرد فاطیما بود،عمو با اخمای توهم رفته نگاهی بهم انداخت و خواست چیزی بگه که عزیز زودتر گفت:-اتابک،ارسلان حق داره پسر تو آبروریزی کرده یه عمر دخترشو زجر دادی دیگه دست از سرش بردار حق نداری مجبورش کنی تا خودش نخواد!  از اینکه عزیز پشتم درومده بود اشک توی چشمام جمع شد،با اشاره ای که بهم کرد از پای سفره بلند شدمو و خواستم برم اتاقمون که نگاهم افتاد توی چشمای اردشیر،اونقدر عصبانی بهم زل زده بود که انگار اونه که داره تاوان گناه منو پس میده! وارد اتاق که شدم بلافاصله قامت بستمو سجده شکر کردم،از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم چند روز دیگه تا اومدن اورهان مونده بود از خدا خواستم هر جا که هست سالم نگهش داره،چند دقیقه ای سر به سجده داشتم که در با صدای وحشتناکی باز و بلافاصله بسته شد و زنعمو با چهره ای عصبانی رو به روم قرار گرفت:-خوب دور برداشتی دختر،فکر کردی شاهزاده خانوم این عمارتی؟میدونی اگه دهن باز کنم چیزایی که میدونمو بگم چه بلایی سرت میارن؟همین عزیز و آقات که اینجوری ازت دفاع میکردن به ریختن خونت رضایت میدن،میدونی که غیرت اتابک خان صد برابر اون اژدر بی همه چیزه! وحشت زده و با رنگی پریده نگاش کردم:-چی میگی زنعمو من هیچ کار اشتباهی نکردم! -کار اشتباهی نکردی نه؟برو کنار ببینم نیم وجبی! هلم داد به سمت پشتی ها ورفت سراغ صندوقچمون از ترس زبونم بند اومده بود حتی نمیتونستم تکون بخورم یا بخوام جلوشو بگیرم،از میون بقچه های صندوق بقچمو کشید بیرون و همه محتویاتشو پخش کرد وسط اتاق و گردنبند خورشیدم و نامه اورهان و چندتا کاغذ پاره دیگه که توش سرمشقامو نوشته بودم برداشت:-اینا چی ان هان؟کار اشتباهی نکردی؟درسته سواد ندارم اما میتونم حدس بزنم تو این برگه ها چی نوشته برای اینا میخواستی سواد یاد بگیری؟! احساس میکردم همه وجودم نبض شده،دیگه حتی رو پای خودمم بند نبودم،یعنی از کجا فهمیده بود! -فکر کردی هر غلطی کنی کسی نمیفهمه،همون شب که اون پسره الدنگ اون نامه رو برات فرستاد مراد برام خبر آورد بهش گفتم چهارچشمی مراقبت باشه،لب چشمه دیدتت که چطوری داشتی برای پسر غریبه عشوه میومدی معلوم نیس دیگه کجاها چه غلطی کردین،اگه همین الان نری و به همه نگی با این ازدواج موافقی همه چیزو به آقات میگم من که دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم بذار آبروی تو و آقات و اون آنای بی همه چیزتم بره تا دیگه برای من دم از بی حیایی و بی آبرویی پسرم نزنین.💐💐💐💐 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
جالب بود....                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻