┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
💖🌹🦋🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
آسمان از شوق دیدن بهار
اشک خود جاری نموده
خوش به حال زمین
به وصال بهارش می رسد
کی می آید
پس بهار عالم جان های ما😔💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدچهلدوم
نزدیکم شد و فک صورتمو گرفت توی دستای مردونش و با چشمایی سرخ شده زل زد توی چشمام:-چی بین تو و اورهانه،هان؟چرا اینقد ازت دفاع میکنه؟چرا انقدر نگرانشی؟فکر کردین من خرم و نمیفهمم؟حرف بزن تا تموم استخونای صورتتو خورد نکردمو به همه نگفتم چه آدم کثیفی هستی!
تموم دندونام از فشار انگشتای آتاش روی صورتم درد میکرد:-داری اشتباه میکنی من حالم خوب نیست بذار برم!
دستشو از روی صورتم برداشت و گفت:خیلی نگرانشی؟حتما میخوای بری ببینی چه بلایی سرش اومده نه؟خیره بهش زل زده بودم که چنگی به دستمالی که توی دستم مشت کرده بودم زد و گفت:-پس اون دستمالم تو بهش داده بودی درست شبیه همین بود!
ترسیده نگاهی بهش انداختمو سر جا میخکوب شدم هیچ حرفی برای دفاع از خودم نداشتم دوباره فکمو اسیر دستای مردونش کرد:-ببین چی بهت میگم داغ اینکه با اورهان باشی رو به دلت میذارم،دلم به حالت سوخته بود که گفتم همه چیز رو بهم بزنی ولی الان برات نقشه های بهتری دارم،باید بمونی و با چشمای خودت داماد شدنشو ببینی بعدشم که خودت بهتر میدونی قراره چه آبرویی ازت بره اون موقع دیگه اورهانم نگات نمیکنه!
اینو گفت و عصبی از اتاق بیرون رفت،خبر نداشت الانم اورهان همه چیز رو میدونه و به اندازه کافی از چشمشافتادم!دستی به صورتم کشیدم،تموم استخونای بدنم درد میکرد،نشستم همونجا کف اتاق و زدم زیر گریه،مگه چقدر تحمل داشتم از هر طرف داشتم بد میاوردم با عجز نالیدم:-خدایا مگه من چه گناهی کردم؟چرا همه با من سر لج دارن؟کاش میشد برگردم پیش آنام،کاش حداقل گلناز اینجا بود و به دادم میرسید!
با شنیدن صدای داد و بیداد از حیاط عمارت،دستمو روی گوشام گذاشتم تا نشنوم دیگه تحمل بیشتر از این رو نداشتم چند دقیقه ای گذشت اشکامو پاک کردمو خواستم از اتاق بیرون برم که آتاش دوباره توی چهارچوب در ظاهر شد و در حالیکه نفس نفس میزد گفت:-این دختره چی میگه؟
قدمی به عقب برداشتم:-چ..ی شده؟
-آبستنی؟!
با وحشت نگاهی بهش انداختم منظورش از دختره کی بود؟نکنه سهیلا رو میگفت!
-با توام مگه کری؟
لبای خشک شدم رو با زبون تر کردمو نالیدم:-نه به خدا دروغ میگه من فقط یکم حالم بده سرما خوردم!🌳🌳
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻