eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 💐🌻☘🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
✋🏻💚 📖 السَّلاَمُ عَلَى مُفَرِّجِ اَلْكُرُبَاتِ...🌱 سلام بر تو ای مولایی که آخرین امید درماندگان، به دستان گره گشای توست. سلام بر تو و بر روزی که گره از کار عالم باز خواهی کرد.🌱 📚 صحیفه مهدیه 🌸به نیت تعجیل در فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 با صدای طلعت که از جمعیت میخواست از دور آنام کنار برن مادرمو بلند کردمو نشوندم روی صندلی کنار اتاق،خیلی نگرانش بودم اگه اتفاقی برای بچه تو شکمش می افتاد دوباره مجبور بود تموم عمرشو کلفتی کنه! طلعت خاتون با دلسوزی دستی به سرم کشید و گفت:-نگران نباش عروس بیا که اومده و دستمو کشید و توی دستای سرد و بی روح آتاش گذاشت،حتما اورهانم الان اینجا بود و داشت دستای حنا بسته سهیلا رو میگرفت... بی اختیار سر چرخوندمو با دیدن اورهان در حالیکه دست سهیلا رو توی دستاش گرفته بود و خیلی جدی بین بقیه حنا پخش میکرد رو ازش گرفتمو با درد چشمامو بستم،آتاش با عصبانیت در گوشم غرید:-خیلی دوست داشتی الان جای سهیلا بودی نه؟ ‎وقتی سکوتمو دید دستش رو روی کمرم سر داد و انگشتاشو با عصبانیت توی پهلوم فرو کرد و با همون لبخند ساختگی روی لبش ا‌دامه داد:-بی صبرانه منتظر فردا شب باش،تموم این چیزارو تلافی میکنم! ‎به خاطر دردی که توی پهلوم پیچید نا خودآگاه دندونام رو روی هم فشار دادمو با حلقه اشکی که توی چشمام نشسته بود سینی حنا رو مقابل مادر شوهر سحر ناز گرفتیم: ‎-مبارک باشه دختر سفید بخت بشی تشکری کردمو ازش فاصله گرفتم:-فردا بلایی به سرت میارم که اهالی عمارت به حالت زار بزنن! نگاهی به چشمای آتاش انداختمو کل بدنم از ترس لرزید دستمو از دستش بیرون کشیدمو سینی حنا رو تحویل عصمت دادمو به بهونه اینکه نگران مادرمم پا تند کردم سمتش و خیلی زود به خاطر حال بدش برگشتیم روستا! تا رسیدیم عمارت از گلناز خواستم برام آب بیاره حال بدی داشتم از خودم و آتاش و حتی حنای روی دستمم متنفر بودم میخواستم هر چی زودتر از شرشون راحت بشم،گلناز چشمی گفت و همین که به سمت حیاط قدم برداشت صدای عزیز بلند شد:-دختر شگون نداره الان حنای عروسیتو بشوری یکم دندون سر جیگر بذار صبح میشوریش،بیا دست آناتو بگیر ببر اتاقتون که کلی کار دارم،با کلافگی چشمی گفتمو به سمت مادرم قدم برداشتم،نمیدونم چرا اینقدر توی خودش بود،تموم مدت یک کلمه هم حرف نزده بود و هر چی ازش میپرسیدم چرا اینقدر ناراحته بارداریشو بهونه میکرد،اهی کشیدمو تا اتاق همراهیش کردم،فردا قرار بود بدترین روز زندگیم باشه و هیچی جز ترس از آتاش توی ذهنم نبود! اون شب آقام تا دیر وقت نیومد میدونستم که داره ترتیب بردن جهازمو به روستای بالا میده،تا نیمه های شب بیدار موندمو به چهره مظلوم مادرم توی خواب نگاه میکردم.🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
یا حضرت سلطان❤️ مژده رسید، غنچه ی زهرا دمیده است آورده اند:"قامت هارون خمیده است" 🔸شاعر:مظاهر کثیری نژاد                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ان شا الله ب زودی زودی دعوتشیددسته جمعی امین🌹❤️                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
ماجرای انگور_۲۰۲۲_۰۶_۱۱_۱۳_۱۸_۱۰_۸۹۰.mp3
1.98M
ماجرای انگور... استاد عالی🎼 یا امام رضا علیه السلام💚                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
                   @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
💕دکترم گفت: وضعت هر جلسه میشه؟ مستاصل نگاهش کردم گفتم کنم ؟! گفت:خودت را از دلت کن!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
💕 !🤲 ما را در برابر اتفاقاتی که تو را‌ میدانی و ما هیچی ازش صبور کن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
💕برای موندن و زندگی کردن، !                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان ☘❤️🌻🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
🔹 🦚 ،نزدیکای صبح بود که دیگه پلکام سنگین شدن و همونجوری نشسته خوابم برد، نمیدونم چند ساعت گذشت که با صدای در چشم باز کردم،تموم بدنم گرفته بود گردنمو تابی دادمو قبل از اینکه صدای در مادرمو بیدار کنه از جا بلند شدمو آروم لای در رو باز کردم:-چی شده گلناز؟ -خانوم بزرگ گفتن بهتون بگم حاضر شین باید بریم حموم! -باشه الان آتامو صدا میکنم! -نه خانوم جان،خانوم بزرگ گفتن مادرتون رو بیدار نکنین بذارین استراحت کنن! سری تکون دادمو در حالیکه بغض توی گلوم لونه کرده بود نگاهی به مادرم انداختمو وسایلامو دادم دست گلناز و راه افتادم سمت حیاط و نشستم کنار باغچه و جورابی که عزیز روی دست و پاهام کشیده بود رو بیرون آوردمو با آبی که گلناز روی دستم گرفته بود با بغض و حرص حنای روی دستمو میشستم،به زور جلوی ریختن اشکامو گرفته بودم میدونستم اگه یه قطره ازش سرریز بشه بند اومدنش با خداست! -خانوم جان اینقدر محکم نشورین رد ناخوناتون رو پوستتون میمونه! -تو که میدونی امشب قراره چی به سرم بیاد،دیگه هیچی اهمیت نداره! -نزنین این حرفا رو شگون نداره،خدا بزرگه من میدونم طوری نمیشه! -پاشو دختر پاشو که طلعت خاتون آدم فرستاده،باید بری حموم به جای آنات،عمه ات باهات میاد هرچی گفت گوش میگیری،یه وقت آبرومونو نبری! از جا بلند شدمو با ناراحتی رو به عزیز که این حرفو زده بود پرسیدم:-شما هم نمیاین؟ دستی به سرم کشید و گفت:-چرا میایم،ما یکم دیگه راه میفتیم سمت ده بالا ،گلناز یه چیزی بده بخوره اونجا یه وقت پس نیفته! با رفتن گلناز به سمت آقام که داشت اسبی رو برام حاضر میکرد قدم برداشتم،سرمو گرفت توی دستاشو بوسه ای به پیشونیم زد و در حالیکه صداش از بغض میلرزید گفت:-خوشبخت بشی دخترم! نگاهی به چشماش انداختمو قطره ای اشک سر خورد روی گونم،کاش میمردمو هیچوقت باعث بی آبروییش نمیشدم،بوسه ای به دست مردونه اش که به خاطر کار کردن زیاد و سرمای هوا زمخت شده بود زدمو با کمکش سوار اسب شدم،چند دقیقه بعد با لقمه نون فطیری که گلناز دستم داده بود و عمه که پشت سرم نشسته بود به همراه آدمی که فرستاده بودن دنبالمون با بغض و اضطراب راهی ده بالا شدیم! یه ساعتی تو راه بودیم تا رسیدیم ده بالا و مستقیم رفتیم حموم وقتی رسیدیم همه زنای عمارت بالا دم در منتظر ما بودن، نگاهی به چهره کلافه سهیلا که بینشون خودنمایی میکرد و مشخص بود به زور اونجا نگهش داشته بودن انداختم و با کمک عمه از اسب پیاده شدم،لقمه نونی که هیچی ازش نخورده بودمو تحویل عمه دادمو بوسه ای به دست بی بی زدم،همه باهم وارد حموم شدیم،داخل که رفتیم عمه نورگل اول لباسای سهیلا و بعد لباسای منو کامل از تنم در آورد و بعد از اینکه کامل براندازمون کرد ازمون خواست روی سکوی گرد وسط حموم بشینیم،با خجالت سر به زیر انداختم و کنار عمه جای گرفتمو خدا رو شکر کردم توی این مدت کبودیای تنم خوب شده بود!🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Ragheb - Shab (128).mp3
2.92M
☑️راغب 💠 شب ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
💕گاهی است کمرنگ باشی، تا پر رنگی هایت را بیشتر بدانند!                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
نام شرکت کنندگان در ۱ فاطمه صادق پور از تبریز ۲ زینب مرادی از تهران ۳ اکرم عقدایی مشهد ۴ حسین واشقانی از کاشان ۵ علی اکبر قشقائی از شیراز ۶ میلاد عصار از مشهد ۷ ریحان سادات مهدوی از مشهد ۸ بیتا سادات مهدوی از مشهد ۹ فاطمه حسین زاده از مشهد ۱۰ زهره کیانی از شهرکرد ۱۱ سید عرفان مهدوی از مشهد ۱۲سید محمد مهدوی از مشهد ۱۳ علی از کرمان ۱۴ طیبه جوانبخت ۱۵ سید عرفان مهدوی از مشهد ۱۶ زهرا جوانبخت ۱۷ سهیلا تشرفی از سمنان ۱۸ فاطمه جوانبخت از خراسان ۱۹ حسین جوانبخت ۲۰ زهرا صادقی از اصفهان ۲۱ عنبر عباسپور از بردسکن ۲۲ حبیب اشنار . بردسکن ۲۳ علی رضا رستمیان راد از گناباد ۲۴ زهره اشنار گناباد ۲۵ ناهید شریفی ۲۶ علی شریفی از اراک ۲۷ کیوان رستمیان راد.گناباد ۲۸ علی جوانبخت ۲۹ کیوان رستمیان راد.گناباد ۳۰ علی جوانبخت ۳۱ یاسر سجادی ۳۲ علی میرزائی از نطنز ۳۳مهدیه زارع زاده ابرکوه ۳۴ زهره آذریان از شهرستان پلدختر ۳۵ زهراباقرزاده ازشهرستان بهشهر ۳۶نیایش جعفری ۳۷ ثریاکشاورز از بیضا ۳۸ مهدیه جعفری از قم ۳۹نرگس سادات حسینی از قم دوستانی که نامتون از قلم افتاده لطفا تا آخر وقت امشب نامتون رو به آیدی زیر ارسال کنید👇👇 @Yare_mahdii313
اگر دیدی فرزند کسی منحرف شده است پیش داوری مکن، خانواده‌اش را مسخره و متهم به بد تربيت کردن فرزندانشان مکن چرا که نوح علیه‌السلام با مشکل فرزند و همسرش مواجه بود درحالیکه مشهور به صفی‌ الله بومد. کسی را که از قومش اخراج کرده‌اند مسخره مکن و نگو بی‌ارزش و بی‌جایگاه است چرا که ابراهیم علیه‌السلام را راندند درحالیکه مشهور به خلیل الله بود. زندان رفته و زندانی را مسخره مکن چرا که يوسف علیه‌السلام سال‌ها زندان بود در حالیکه مشهور به صدیق الله بود. ثروتمند ورشکسته و بی پول را مسخره مکن چرا که ايوب علیه‌السلام بعد از غنا ، مفلس و بی چیز گرديد در حالیکه مشهور به نبی الله بود. شغل و حرفه دیگران را تمسخر مکن چرا که لقمان علیه‌السلام نجار، خیاط و چوپان بود درحالیکه خداوند در قرآن مجید به حکيم بودن او اذعان دارد. کسی را که همه به او ناسزا می‌گویند و از او به بدی یاد می‌کنند مسخره مکن و مگو که وضعيت شبهه برانگیزی دارد.چرا که به حضرت محمد(ص) ساحر ، مجنون و دیوانه می‌گفتند در حالیکه حبیب خدا بود. پس دیگران را پیش داوری و مسخره نکنیم بلکه حسن ظن به دیگران داشته باشیم قضاوت ممنوع❌             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸
🌻💐🌻👇👇
خواهی که جهان درکف اقبال تو باشد خواهان کسی باش که خواهان تو باشد…                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
تو بردی…  همه هورا کشیدند… حالا پایت را از روی خرده های دلم بردار…  کافیست…                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
لاستیڪ صافوعوض میکنن میندازن دور حالا فهمیدی چرا وقتی صاف و ساده ای عوضت میکنن…!                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻