هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
#دراوجغربت🌴
#چهارمینمسابقه🌴
#برگپانزدهم🌴
يك مسافر تنها در شهرى غريب، كجا مى تواند پناه گرفته باشد؟!
همه به دنبال او مى گردند.
اكنون وقت آن است كه تو را با بزرگ مردى آشنا كنم كه جوانمردى و وفا نيز از او درس مى گيرد.
آيا هانى را مى شناسى؟
همان كسى كه در جنگ هاى زيادى در ركاب حضرت على(ع) شمشير زده است.
همان كسى كه شيخ قبيله مُراد است، طايفه اى كه چندين هزار رزمنده دارد.
البتّه هانى با قبيله هاى ديگر كوفه نيز هم پيمان است و هرگاه آنها را به يارى فرا بخواند، يك لشكر سى هزار نفرى آماده مى شود.
اكنون مسلم با خود فكر مى كند و بهترين گزينه را انتخاب مى نمايد.
خانه هانى.
مسلم با مختار خداحافظى كرده است و به سوى خانه هانى در حال حركت است.
بيا ما هم همراه او برويم.
درِ خانه هانى به صدا در مى آيد.
ــ خدايا! پاسى از نيمه شب گذشته است، كيست كه درِ خانه مرا مى زند؟!
هانى برمى خيزد و در خانه را مى گشايد.
نماينده امام حسين(ع) به مهمانى آمده است.
اكنون، او مسلم را به داخل خانه دعوت مى كند.
مسلم از هانى درخواست مى كند تا به او اجازه دهد چند روزى در خانه اش پناه بگيرد.
هانى به فكر فرو مى رود.
به راستى كه اين بزرگ ترين تصميم، در زندگى هانى است.
او خوب مى داند كه با اين كار، جان خويش را به خطر مى اندازد.
اكنون با اين كه بيش از نود سال عمر دارد; امّا هنوز عشق به شهادت در وجودش موج مى زند.
او كه دم از عشق به امام حسين(ع) مى زند، آيا نبايد اين عشق خود را با عمل ثابت كند؟ اكنون امتحان الهى آغاز شده است.
به راستى اگر من و تو جاى هانى بوديم چه مى كرديم؟ آيا از اين امتحان موفّق بيرون مى آمديم؟
هانى رو به مسلم مى كند و مى گويد: "من نمى توانم شخص بزرگوارى چون تو را قبول نكنم; بدان كه در خانه من در سلامت خواهى بود".
مسلم در خانه هانى منزل مى كند.
صبح فرا مى رسد و ابن زياد كه از يافتن مسلم نا اميد شده است، دستور مى دهد تا همه مردم در مسجد اصلى شهر جمع شوند.
مسجد پر از جمعيّت مى شود; ابن زياد بالاى منبر مى رود و نامه يزيد را براى آنها مى خواند.
و سپس چنين مى گويد:
اى مردم! يزيد مرا به عنوان امير شما انتخاب نموده است.
آگاه باشيد! من با دوستان يزيد از پدر و مادر مهربان تر هستم; امّا با دشمنان از شمشير نيز برّنده تر خواهم بود.
بدانيد كه من حاضر را به جاى غايب و دوست را به جاى دوست مجازات خواهم نمود!
اين پيام مرا به مسلم برسانيد: "از غضب من بترس و پيش از آن كه گرفتار بشوى شهر كوفه را ترك كن!".
ابن زياد به نيروهاى خود دستور مى دهد تا مخالفان به دقّت شناسايى شوند و از رئيس هر قبيله مى خواهد تا همه خبرها را به او اطّلاع دهند.
هر روز عدّه اى از ياران مسلم دستگير شده و روانه زندان مى شوند.
ابن زياد بسيار عصبانى است. او هنوز نتوانسته است ردّ پايى از مسلم پيدا كند.
مسلم در خانه هانى است و ياران او به صورت مخفيانه با او ارتباط دارند.
مسلم در اين شرايط سخت، نهضت را به خوبى رهبرى مى كند و اميد دارد با حضور امام حسين(ع) بتواند بر اين شرايط سخت غلبه كند.
دروازه هاى شهر كوفه به شدّت تحت كنترل است و گزارش هر گونه رفت و آمدى به ابن زياد مى رسد.
ابن زياد مى داند كه مسلم از شهر كوفه خارج نشده است; امّا نمى داند در كجاى كوفه منزل دارد.
آيا ابن زياد مسلم را پيدا خواهد كرد؟
همسفر خوبم!
بيا دست به دعا برداريم و براى مسلم دعا كنيم.🔷🔷🔷🔷🔷🔷
<========●●●●●========>
#دراوجغربت
#یارورامامزمانباشیم
#چهاردهمینمسابقه
#نشرحداکثری
#کانال_کمال_بندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
<==≈=====●●●●●========>
من طاقتِ یعقوب ندارم
بغلم کن...
🌱🥰♥️
#علیرضا_آذر
#محرم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
🔷🦋🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@delneveshte_hadis110
#سلام_امام_زمانم
به هر طرف نظر کنم اثر ز روی ماه توست
گر این جهان بپا شده بهخاطر صفای توست
ببین که پر شده جهان ز ظلم و جور ای عزیز
بگو کدام لحظهها ظهور روی ماه توست
#محرم
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🖤🏴
#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتدویستچهلششم
ترسیده تموم حرکاتشو زیر نظر گرفته بودمو منتظر بودم تا وحشیانه به سمتم حمله کنه،دوباره نزدیکم شد،از ترس دستمو روی صورتم گذاشتم و به دیوار چسبیدم، عصبی تر از قبل توی چشمام زل زد:میدونی چرا اومدم؟رفته بودم دهتون،رفتم تا از آنات برات خبر بیارم،دلم به حالت سوخته بود،میدیدم خورد و خوراک نداری، عذاب وجدان گرفته بودم که نذاشتم ببینیش،ولی حالا که فکر میکنم میبینم تو لیاقت محبت نداری،لیاقتت اینه مثل حیوون باهات رفتار بشه،خوب گوشاتوباز کن،امشب میری و به اون بی شرف میگی میخوام بمونم،میگی دلم نمیخواد بیوه شم،میگی منو دوست داری هر چی میدونی میگی تا دست از سرت برداره،هر کار دیگه ای جز اینکه گفتم انجام بدی،نامه رو تحویل خان میدم تورو که سنگسارت میکنن،اورهانم تکلیفش معلومه،تو بهترین حالت چون آقاش خان هست مجبور میشه از ده پرتش کنه بیرون،خوب گوشاتو باز کن حتی بکشنت هم یه روز خوش برای خونوادت نمیذارم،خودت که منو میشناسی جنازه اون زن رو با چشم خودت دیدی،کشتن آدما برام مثل آب خوردنه اگه لایق مردن باشن،که تو هستی،اگه تا الانم نکشتمت چون هنوز باهات کار دارم وگرنه همینجا خلاصت میکردم!
با بالا آوردن دستش از ترس چشمامو بستم و منتظر موندم تا مثل همیشه سیل محکمی توی گوشم بخوابونه اما به جاش پوزخندی زد و انگشت اشارشو نوازش وار روی گونم کشید:-الان موقعش نیست نباید رد کتک خوردن روی صورتت بمونه ولی باید همینجوری ازم حساب بری وگرنه خودت که بهتر میدونی حتی بمیرم هم دست از سرت بر نمیدارم!
به عمق چشماش نگاه کردم کاملا پیدا بود که همون یه ذره مهربونی و دل رحمی هم ازش رخت بسته،شایدم همش تقصیر خودم بود واقعیتش آتاش تا اون روز خیلی موقعیت برای آزار دادنم داشت اما حتی سعی نکرده بود نزدیکم بشه،شایدم میخواست آدم بهتری باشه و من این فرصت رو ازش گرفته بودم،هر چند علاقه ای بهش نداشتم اما حس میکردم درحقش ظلم کردم به هر حال من زن عقدی اون بودم دلبستن به مرد دیگه ای گناه بزرگی بود!
🌷🌹🦋🌷🌹🦋
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
❤️💐🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110