eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
5.2هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🖤یا حضرت مـــــادر 🖤 ▪️خبر از یک زن بیمار ▪️شود میمیرم ▪️مادری دست به دیوار ▪️شود میمیرم ▪️با زمین خوردن تو ▪️بال و پرم میریزد ▪️چادرت را نتکان ▪️عرش بهم میریزد فرارسیدن ایام فاطمیه تسلیت باد 🏴 @hedye110
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸خـــدایا در این شب زیبا 🌸 تو را به حق حضرت زهرا(س) هیچ انسانی را با سلامتی خود و عزیزانش امتحان نفرما 🌸خدایا همه مریض ها را شفای عاجل عطا بفرمـا ،آمیـن شب خوش 💐 🌸🍃 @hedye110
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
💖 دیـدن روی شمـا کاش میسـر می‌شد شام هجران شما کاش که آخرمی‌شد بین ما "فاصله ها" فاصله انداخته‌اند کاش این فاصله با آمدنت سر می‌شد 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 سعی میکردم صدای هق هقم رو میون سینه اش خفه کنم اما دلم بدجور به درد اومده بود،هنوز پامو به عمارت نذاشته بودم و دوباره بلاها سرم آوار شده بود! اورهان دستشو روی سرم کشید و لب زد:-آروم باش چیزی نشده که! سرمو از بغلش بیرون کشیدمو با چشمای پر از اشکم بهش خیره شده:-چطوری میتونم آروم باشم؟اگه به گوش خان برسه چی؟اون که مثل تو منو باور نداره! دستشو قاب صورتم کرد و با انگشتای شصتش اشکامو گرفت:-نگران نباش سهیلا به کسی حرفی نزده،از دیشب تا الان از ترس خودش رو توی اتاق حبس کرده،نه خبر داره گردنبند مال کیه نه به کسی نشونش داده فقط وقتی پاپیچش شدم که چش شده دادش به من تا صاحبش رو پیدا کنم! گردنبند رو به سمتم گرفت و گفت:-تو همینجا بشین میرم با شعبون حرف بزنم،اگه سهیلا درست گفته باشه اون بیشتر از همه این وسط مقصره! سری تکون دادم و گردنبند رو از دستش گرفتم و مشغول وارسیش شدم،خودش بود گردنبندی بود که آنام بهم هدیه داده بود حتی زدگی که پایین گردنبند دیده بودم هنوز روش خودنمایی میکرد،مثل روز برام روشن بود که گردنبند رو توی یکی از بقچه هام کنار بقیه طلاهام گذاشته بودم نمیدونستم چطور به اینجا رسیده،با فکری که از ذهنم گذشت لبمو به دندون گزیدم،نکنه کار آنام بود،اون بیشتر از همه از این که من زن دوم شده بودم ناراحت بود و حتی سهیلا رو هم مانع رسیدنم به خوشبختی میدونست و از طرفی کاملا به بقچه هام دسترسی داشت،سرمو به طرفین تکون دادم نه امکان نداشت آنام همچین کاری کنه اون اگه همچین آدم بود مسلما خیلی وقت پیش این بلاها رو سر زنعمو در میاورد تا بخواد کلفتیشو کنه! با صدای باز شدن در گردنبند رو روی بقچه گذاشتمو سراسیمه از جا بلند شدم و منتظر به لب های اورهان چشم دوختم:-چی گفت؟چیزی دیده بود؟ عصبی دست به کمر زد و موهای آشفته روی پیشونیش رو به سمت بالا هدایت کرد:-میگه از اتاق سهیلا صدای جیغ و داد شنیده و وقتی رسیده که طرف فرار کرده بوده! -خب...خب چرا از دیشب تا حالا به کسی چیزی نگفته؟ -پرسیدم گفت سهیلا از ترس آبروش ازش خواسته به کسی چیزی نگه و اونم چون میدونسته مجازات میشه سکوت کرده! نا امید سر به زیر انداختم،اورهان مکثی کرد ادامه داد:-انگار که یه چیزی این وسط میلنگه،سهیلا آدمی نیست به خاطر حفظ آبروش رو همچین مساله ای سر پوش بذاره و ...  با صدای در رشته کلام از دستش در رفت متعجب نگاهی به من انداخت و در اتاق رو باز کرد:-چی شده یاسمین؟ -آقا از ده پایین اومدن وسایلای خانوم رو آوردن! نگاهی به بقچه های توی دستش انداختم:-فقط همینان؟ -نه آقا بازم هستن،شعبون گاری رو خالی کرده! -خیلی خب اینارو بذار بیا کمک بقیه رو بیاریم! یاسمین چشمی گفت و با رفتن اورهان داخل شد و نگاهی همراه با پوزخند بهم انداخت و بقچه هارو ورودی در رها کرد و رفت،نگاهش نشون میداد از چیزی باخبره شایدم با سوالایی که اورهان ازش پرسیده بود به چیزی شک کرده! عرق سردی که روی پیشونیم نشسته بود رو پاک کردمو مشغول وارسی بقچه هام شدم،تموم طلاهام سر جاشون بود و همونطور که حدس میزدم جای گردنبند مادرم خالی بود،یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟سرم داشت از شدت درد منفجر میشد! با داخل شدن یاسمین و اورهان اشکامو پس زدم،اورهان نگاهی زیر چشمی بهم انداخت و رو به یاسمین که کنجکاوانه بهم زل زده بود گفت:-منتظر چی هستی تموم شد میتونی بری! و‌ با رفتن یاسمین در اتاق رو بست و رو بهم کرد و پرسید:-همشونو گشتی؟سرجاش بود؟ بی صدا سرمو به طرفین تکون دادم! عصبی دستی تو موهاش فرو برد و چرخید سمت در و چشماش رو ریز کرد و تای ابروشو داد بالا،متعجب از واکنشش بهش خیره مونده بودم که یکدفعه ای در اتاق رو باز کرد و یاسمین با دو دست کف اتاق افتاد! عصبی اخماش رو در هم فرو کرد:-پشت در چیکار میکردی؟نکنه فالگوش وایسادی؟اومدی خبرکشی کنی نه؟ یاسمین هول زده از جا بلند شد و دستی به دامنش کشید و در حالی که از ترس نفس نفس میزد بریده بریده گفت:-نه آقا این حرفا چیه ا‌ومدم بپرسم ناشتا برای خانوم بیارم یا نه؟ اورهان با ابرو اشاره ای به در کرد و عصبی غرید:-برو بیرون هر وقت چیزی خواستیم خبرت میکنیم،دور و بر این اتاق پیدات نشه فهمیدی؟ -ببب...بله آقا! یاسمین اینو گفت و پا تند کرد سمت مطبخ،اورهان که حالا عصبی تر از قبل به نظر میرسید در اتاق رو بست و با اخم شدیدی که پیشونیشو چرو‌ک انداخته بود لب زد:-مطمئنم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هست،احتمال میدم سهیلا خودش این بازی رو راه انداخته باشه،الانم یاسمین رو فرستاده تا عکس العمل منو بهش گزارش بده،اما کی گردنبند رو بهش داده؟ به سمتم قدم برداشت و دستمو کشید و همراه هم گوشه ای از اتاق نشستیم و با صدای آروم تری انگار که داشت اتفاقای افتاده رو برای خودش سبک سنگین میکرد گفت:-چیزی که مشخصه اینه که یکی گردنبند تورو برداشته تحویل اون شخص داده ... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔹 🦚 چیزی که مشخصه اینه که یکی گردنبند تورو برداشته تحویل اون شخص داده تا سهیلا رو از زندگی من حذف کنه و جای تورو محکم تر،به نظرت کی میتونه همچین کاری کنه؟ به فرض که اون طرف خوبی تورو میخواد آدمای اطرافت همه اونقدری طلا و اشرفی دارن که نخوان از بقچه تو کش برن،به علاوه اون شخص دلیلی نداشته که بخواد گردنبند رو بذاره توی جیبش و با خودش بیاره اینجا،کار هر کی بوده خیر تورو نمیخواسته آیسن،اما چیزی که برای من جای سوال داره اینه که سهیلا چرا نذاشت کسی متوجه بشه و مستقیم گردنبند رو تحویل من داد؟ چرا شعبون کسی رو موقع فرار ندیده؟ وارد شدن به این عمارت شاید کار ساده ای باشه به عنوان کارگر یا نوکر اما خارج شدن ازش به این راحتیام نیست،مگه اینکه... متعجب و شوک زده پرسیدم:-مگه اینکه چی؟ -مگه اینکه سهیلا دروغ گفته باشه و گردنبند رو از بقچه تو برداشته و نقش بازی کرده باشه،که در این صورت یکی باید بهش کمک کرده باشه! -مثلا کی؟ -نمیدونم اما خیلی زود میفهمم... سرشو زیر انداخت و ادامه داد:-برای فهمیدنش باید چند روزی باهاش راه بیام و نقشی که ازم میخواد رو براش بازی کنم،اینکه به تو شک کردم و برای اینکه بهم شک نکنه مجبورم این چند شب رو کنار اون بگذرونم! با ناراحتی سر به زیر انداختمو مشغول ور رفتن با انگشتام شدم،دلم پر از غم بود اما چاره ای جز قبول کردنش نداشتم،به هر حال اونم توی زندگی اورهان به اندازه من یا شایدم بیشتر نقش داشت! اورهان انگشتش رو زیر چونه ام قرار داد و سرمو بالا آورد و مستقیم زل زد به چشمام: -اگه دلت رضا نیست نمیرم ولی فقط اینطوری میتونیم بفهمیم سهیلا چه نقشه ای توی سر داره اگر اینبار رو چشم پوشی کنیم از کجا معلوم پاپوش بدتری برات درست نکنن و این بار پای آقام و بقیه رو وسط نکشن؟ به این قبله محمدی قسم من از روز اولم به سهیلا حسی نداشتم،حتی به خودش هم گفتم! پس خیالت راحت باشه قرار نیست اتفاقی بین ما بیفته،نفس عمیقی کشید و ادامه داد:-همون شبی هم که کنارم بود اصلا تو حال خودم نبودم همش تصویر تو مقابلم بود! با ناراحتی سری تکون دادم دستمو کشید و محکم توی آغوشش گرفتم و مثل همیشه با صدای تپیدن قلبش و بوی تنش مثل کودکی آروم گرفتم!  با صدای جیغ بلندی که از حیاط به گوش میرسید وحشت زده چشم باز کردم،نیمه های شب بود و چراغ اتاقم هنوزم میسوخت،با ترس از جا ببند شدمو خودمو رسوندم لب پنجره شعبون و آدماش جلوی اتاق سهیلا جمع شده بودن،انگار اتفاقی افتاده بود،قلبم پر تپش میزد در اتاق رو باز کردمو دویدم سمت اتاق سهیلا و نگاهی به خون جاری شده از زیر درانداختمو وحشت زده از خواب پریدم و در حالی که نفس نفس میزدم به جای خالی اورهان زل زدم! خیلی اصرار کرده بود شب رو توی اتاق بی بی بخوابم اما خودم قبول نکرده بودم و حالا نمیدونستم از ترس باید به کی پناه ببرم،نگاهی به چراغ نیمه سوز اتاق انداختم و همینکه خواستم دوباره پلکامو روی هم بذارم صدای جیغ بلندی به گوشم رسید،با یادآوری خوابی که دیده بودم وحشت زده از جا پریدم و خودمو رسوندم لب پنجره اما اینبار به جای شعبون و آدمهاش چشمم خورد به سایه اورهان که آهسته از کنار پنجره رد شد و احتمالا کنار سهیلا روی زمین نشست،با غم چشم بر هم گذاشتمو خزیدم توی رختخواب! از اینکه نمیدونستم نقشه سهیلا چیه ترس تموم وجودمو گرفته بود،شاید قدم بعدیش همین بود،همین که به اورهان نزدیکتر بشه،تموم دلگرمیم توی اون لحظه این بود که اورهان دستش رو خونده بود! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌲🏕📹🍁پائیزان... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
سالار عقیلی مهر ایران - music2p.irSalar Aghili - Mehre Iran (128).mp3
زمان: حجم: 4.12M
🎧🎤❣🎼☀️آوای بسیار زیبای : مهر ایران... 🍃🌈🎧🎤سالار عقیلی... 🍃❣🇮🇷این سرزمین گنجینه ای در خویش دارد با عشق راه روشنی در پیش دارد 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠