eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌴💐☀️گشت و گذاری در شهر یزد... 🍃🌴💐☀️شهر مردمان خونگرم ؛ مهربان ؛ پرتلاش و صبور... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
4897582309.mp3
4.23M
🎧❣🎼☀️آوای زیبای : یکی یدونه ... 🎤محمد ابراهیمی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
سلام وعرض ادب خدمت شما بزرگواران سالروز شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سليماني درپیش داریم. میخواهیم به نیت سلامتی وتعجیل درفرج آقا امام‌زمان عج وحاجت روایی همگی وشفا همه بیماران سوره یاسین هدیه کنیم به روح شهید سپهبد حاج قاسم سليماني عزیز لطفا افرادی که سوره ای که تلاوت میکنید اعلام بفرمائید. نکته: لطفا تا فرداشب تلاوت شود. التماس دعا🙏⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
┄┅─✵💝✵─┅┄ به نام خدایی که باقیست و همه چیز، غیر او فانیست شروع کارها با نام مشکل گشایت: یاٰ مَنْ هُوَ یَبقیٰ وَ یَفنیٰ کُلُّ الهی به امید لطف و کرمت💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
|🗣🤞🏻 یہ وقتــღـے⏰ _ٻایدبہ ڂودݦوݩ بڴیݦ +دݦټ ڴرمـ ایݩقدر واقعے _مݩټظڔآقایے☹️ خستہ ݩشدے؟! | 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 با صدای سرفه های حوریه وحشت زده از جا بلند شدمو محکم به در کوبیدم و فشارش دادم اما انگار آتاش حوریه رو چسبونده بود به در و زورم نمیرسید با صدای لرزونم داد زدم:-باز کن...تورو خدا بلایی سرش نیار! و با فشار محکمی که به در دادم بعد از گذشت چند ثانیه در باز شد و به شدت هل خوردم روی زمین و وقتی به خودم اومدم که روی برفا افتاده بودمو به چهره سرخ از عصبانیت آتاش نکاه میکردم! در حالیکه نفس نفس میزد ایستاده بود و به حوریه که روی زمین افتاده بود نگاه میکرد،با دیدن بالا و پایین شدن قفسه سینه اش نفس راحتی کشیدمو نزدیک شدم و دستی به صورت کبود شده اش کشیدم... زیر چشمی نگاهی بهم انداخت و به عقب پسم زد و دستی به گردنش کشید و تکیشو داد به در انبار و به سختی نشست:-خوبین خانوم؟ در جوابم با سرفه و بریده بریده گفت:-تو این تو چه غلطی میکردی دختره خیره سر،نکنه با این پسره ریختی رو هم؟وقتی نذاشت در انبار رو باز کنم شکم برد که ریگی به کفشش داره... فقط صبر کن پسرم برگرده همه چیز رو بهش میگم اونوقت ببینم با برادر بیشرفش و زن هرزش... به اینجا که رسید آتاش عصبی لگدی به پاهاش کوبید و روی زمین رو به روش زانو زد و انگشت اشارشو به سمتش گرفت:-خوب گوش کن اگه زنده ای به خاطر این دختره،وگرنه هیچوقت حاضر نمیشدم به خاطر لاپوشونی گناهت قدم از قدم بردارم... جای تو بودم به جای زبون درازی ازش تشکر میکردم، اینجا بود تا مطمئن بشه عفت رو تهدید کردم که حرفی بر علیهت نزنه،برعکس اون عروسه پست فطرتت که صاف زل زد توی چشماتو تهدیدت کرد که آبروتو پیش همه میبره،پس دهنت رو ببند و بذار دهن منم بسته بمونه! با نزدیک شدن عصمت آتاش انگشتش رو پایین کشید:-یا ابوالفضل خانوم چه بلایی سرتون اومده؟ آتاش عصبی از زمین بلند شد و رو بهش گفت:-لیز خورده،کمکش کن برگرده اتاقش انگار تو حال خودش نیست! عصمت نزدیک شد و زیر بغل حوریه که مات برده به من خیره شده بود رو گرفت:-بلند شین خانوم چرا منو خبر نکردین،اگه زبونم لال بلایی سرتون میومد چی؟ نگاهم میخ چشمای حوریه بود که آتاش بازومو کشید و از زمین بلندم‌کرد:-تا شوهرت برنگشته و مجبور نشدم به اونم حساب پس بدم برگرد به اتاقت! بدون اینکه حرفی بزنم سری تکون دادمو یه راست رفتم سمت اتاق،هنوز تصویر چشمای حوریه که ناباورانه بهم زل زده بود جلوی چشمام بود... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 *** شمعی که دستم بود رو با شعله شمعای دیگه روشن کردمو گذاشتمش توی طاقچه امامزاده و پلکامو روی هم گذاشتم و از خدا خواستم به زندگیم رنگ آرامش بباره،نزدیک دو هفته از اون روز میگذشت و امشب قرار بود توی عمارت مراسم شام غریبان برپا کنیم و همه پی تدارکات مراسم بودن،رفتار حوریه از اون روز زمبن تا آسمون با من تفاوت کرده بود نه اینکه بخواد مثل دخترش بدونه نه،اما دیگه سعی به آزار دادنم نمیکرد،از چشماش میشد فهمید به خاطر ترس نیست شاید هنوزم شوکه بود که چطور با ظلمایی که در حقم کرده حاضر شدم گناهش رو لاپوشونی کنم،هنوزم نمیدونستم کار درستی انجام دادم یا نه اما وقتی به صورت خوشحال اورهان نگاه میکردم از کارم راضی بودم:-بریم؟الان تموم عمارت منتظر ما هستن کم کم باید مراسم رو شروع کنیم! لبخند به لب سری تکون دادمو پارچه تبرکی که از بی بی به نیت بالی و ساره گرفته بودم رو ذکر گویان به ضریح امامزاده کشیدمو دست به سینه و عقب عقب از امامزاده خالی از آدم بیرون اومدم... انگار نه انگار همین چند ساعت پیش بود که تموم ده اینجا جمع بودن و شمع روشن میکردن،نه تنها اینجا بلکه تموم ده بوی شمع سوخته به مشام میرسید،از شب تاسوعا همه اهل ده شمع به دست از توی کوچه پس کوچه ها به سمت امامزاده می اومدن و شمع نیمه سوزشون رو توی گوشه و کنار امامزاده جا میکردن تا بلکه از امامشون حاجت بگیرن و فقط من بودم که به خاطر بد شدن یهویی حالم از قافله عقب مونده بودم! از امامزاده قدم بیرون گذاشتم و پارچه رو گرفتم سمت اورهان:-اینو برام نگه میداری؟برای بالی و ساره تبرکش کردم اونا هم نتونستن توی مراسم شرکت کنن فقط مواظب باش گمشون نکنی که بالی مثل من مهربون نیست! خنده ای کرد و پارچه رو ازم گرفت و گذاشت توی جیبش،با کمکش سوار بر اسب شدمو دستمو محکم دور کمرش حلقه کردمو راه افتادیم سمت ده! این چند شب محرم رو همه اش به عزاداری سپری کرده بودیم و اینقدر که گریه کرده بودم دیگه اشکی برای ریختن نداشتم اما احساس سبکی میکردم انگار که تموم غم هایی که این یکسال درونم جمع شده بود تبدیل به قطرات اشک شده باشه و از چشمام بیرون بریزه! روز اول محرم بود که صدیقه بعد از تحمل سه روز شکنجه های اورهان و نگهبانا و نا امیدی از سهیلایی که آدماش هر روز تموم ده رو پی پیدا کردن عفت زیر پا میذاشتن و دست از پا دراز تر برمیگشتن،دهن باز کرد و به این که با جوشونده ای که به خورد یاسمین داده باعث مرگش شده اعتراف کرد و گفت به خاطر آرامش سهیلا دست به همچین کاری زده! از کم و کیف ماجرا خبر نداشت اما همینم کافی بود تا خان دستور بده سهیلا رو برای بازپرسی به حضورش ببرن و خودش هم به بدترین شکل ممکن و جلوی چشم مردم ده مجازاتش کنن...تا همه بفهمن شایعه ای که پشت سر یاسمین پخش شده دروغی بیش نبوده! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️زندگی یعنی عشق و دیگر هیچ... ☀️نماهنگ و دل نوشته زیبایی برای عشق و امید... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Amin Rostami - Delbar (128).mp3
2.99M
🎧🎤❣🎼☀️آوای زیبای :دلبر ... 🎧🎤امین رستمی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
💕دروغ تو هیچ جایز نیست مگر به مادر ! بزار فکر کنه خوبه هوا خوبه ، حالت خوبه کلا چی رو به راهه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@hedye110
ما همینیم که هستیم شاخ نیستیم چون گاو نیستیم خاص نیستیم چون عقده نداریم بالا نیستیم چون پرچم نیستیم فقط یه آدمیم، چیزی که خیلیا نیستن… 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
میگم بعضیاتون خسته نمیشین ماهی یه عشق عوض میکنین ؟! ماشالله هر دفعه ام عاشقتر از قبل !! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
از رفتن هیشکی ناراحت نشین آدما میرن دنبال لیاقتشون 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
یوقت زشت نباشه که به هوس یه غریبه میگیم عشق ورزیدن ولی به دلواپسی مادر میگیم گیر دادن! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Shab1Fatemieh1-1398[02].mp3
16.37M
▪️خدا ازت قبول کنه سردار 🎙 بانوای : حاج میثم مطیعی 🏴 در آستانه فرارسیدن سومین سالگرد شهادت حاج 👈 مشاهده متن : Meysammotiee.ir/post/2092 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠