eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
💫الهی... ☃️درسڪوت شب ❄️تمام سختی ☃️روزمان را به تو می سپاریم ❄️سلامت را ارمغان ☃️فردای من و دوستانم کن ❄️و همزمان ☃️باطلوع آفتاب فردایت، ❄️هدیه ای الهی ازنوع آرامش ☃️خودت به زندگی ❄️همـه ما هدیه فرمـا شبتون زیبـا و در پناه خدا ☃️❄️ 🌸🍃 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ 🍃بہ نام او ڪه... 🌼رحمان و رحیم است 🍃بہ احسان عادت 🌼وخُلقِ ڪریم است سلاااام الهی به امیدتو صبحتون بخیر💖 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
✴️ السَّلامُ عَلَيکَ يا بَقيَّةَ اللهِ في أرضِه    سلام بر تو اي باقي‌ نهاده‌ي‌ خدا در زمین 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚  در حالیکه قلبم به شدت میتپید قدم هامو به سمت اتاق سهیلا تند تر کردم،از فکر اینکه بلایی سر بچه ها آورده باشه بغض گلومو میفشرد،خوب میدونستم این بچه ها چقدر برای اورهان با ارزشن و جاشون اصلا کنار سهیلا امن نیس... ممکن بود هر آن بزنه به سرش و تموم خشمش رو سر جسم ظریف و بی دفاع اونا خالی کنه!! هر چند من زورم بهش نمیرسید و با حالی که عصمت ازش تعریف میکرد میترسیدم بهم حمله کنه و بلایی سر بچه ی توی شکمم بیاره به همین خاطر باید تا اومدن اورهان صبر میکردم! با این فکر قدم هامو آهسته تر کردم،چند قدمی اتاقش بودم که با شنیدن صدای گریه هاشون ایستادمو نفسمو پر صدا بیرون دادمو به خودم تشر زدم: -مگه دیوونه شدی آیسن؟این فکر و خیالا چیه میکنی؟ مگه مادری میتونه خودش بچه ی خودش رو از بین ببره؟ حتی منی که هنوز بچمو به چشم ندیدم هم از فکر اینکه روزی خاری به پاش بره دیوونه میشم،اصلا کی میتونه به بچه هایی به این معصومی آسیبی وارد کنه! حتی خان هم با تموم این مردونگیش جرات همچین کاری نداشت و آوان رو بزرگ کرده بود! پشیمون از رفتارم خواستم به سمت اتاق خان قدم بردارم که با قطع شدن صدای گریه ی بچه ها دوباره بند دلم پاره شد و اینبار با ترس بیشتری نزدیک شدم و گوشم رو به در اتاق چسبوندم جز ناله ای خفیف که مطمئنم صدای خود سهیلا بود صدای دیگه ای به گوشم نرسید! ترسم بیشتر شد چرخیدم و نگاهی به در اتاق خان انداختم که تازه به عصمت اجازه ورود داده بودن! لبی به دندون گزیدمو از لای در نگاهی به داخل انداختم کمی طول کشید چشمم به تاریکی فضا عادت کنه و با دیدنش در حالیکه با گریه داشت به بچه اش شیر میداد کمی خیالم راحت شد خواستم سرم رو از در جدا کنم که با یاد آینا چشمام تا آخرین حد گشاد شد! مطمئنن اونی که بغلش گرفته بود و داشت بهش شیر میداد لیلا بود پس چرا صدای آینا قطع شد چشم چرخوندم توی اتاق اما خبری از بچه نبود،خودم الان صداشو شنیده بودم... همینجور که با دقت داشتم تموم زوایای اتاق رو میپاییدم با دنبال کردن دست سهیلا که به متکایی که کنارش افتاده بود فشار وارد میکرد از فکر اینکه آینا رو خفه کرده باشه از در فاصله گرفتمو جیغ بلندی کشیدم! سهیلا که با صدای جیغ من انگار تازه به خودش اومد بود شروع کرد به داد کشیدن و بلند بلند گریه کردن... جرات نزدیک شدن به اتاقش رو نداشتم نگاهم افتاد به اورهان که با قدم هایی بلند نزدیک میشد و نگاهی به سر و وضعم انداخت و وقتی مطمئن شد بلایی به سرم نیومده وحشت زده پرسید: -چه خبر شده؟ نفسم یاری نمیکرد چیزی بگم تنها کاری که تونستم بکنم این بود که با دست لرزونم به سمت اتاق سهیلا اشاره کنم! مسیر دستمو دنبال کرد و سریع داخل اتاق شد و گیج و گنگ دستای سهیلا رو محکم توی مشتش گرفت:-چه مرگته باز شروع کردی جیغ و داد راه انداختن! کم کم تموم عمارت دور اتاق سهیلا جمع شدن و گلناز با چشمای گشاد شده دست یخ زدمو توی دستاش گرفت:-چی شده خانوم جان؟چرا رنگتون مثل گچ شده؟بچه خوبه؟اون عفریته باز کاری کرده؟ با شنیدن این حرف به خودم اومدم و پا گذاشتم توی اتاق و بی توجه به اورهان که هنوز داشت از سهیلای به جنون رسیده بازپرسی میکرد متکا رو کنار زدم و با دیدن چهره کبود آینا که با چشمای باز و معصومش به سقف زل زده بود دلم زیر و رو شد،همونجا نشستمو زدم زیر گریه:-چیکار کردی سهیلا؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 اورهان با شنیدن این حرف به سمتم چرخید و دیدن آینا دست سهیلا رو رها کرد و با چشم های گشاد شده به دیوار اتاق چسبید و سهیلا در حالیکه لب هاش میلرزید زیر لب زمزمه کرد:-کشتمش،حقش بود،باید میمرد،باید خودم میکشتمش اون یکی هم میکشم اینا تاوان گناهامن باید هردوتاشون بمیرن اون دختره میخواد عذابم بده میگه انتقام نمی‌گیره! بی توجه بهش لیلا رو از زمین برداشتم و تا بلایی به سرش نیاورده از اتاق بیرون بردم! اورهان که تازه به خودش اومده بود به سمتش حمله برد و ناباورانه داد کشید:-چطور دلت اومد پست فطرت؟اون دخترت بود! سهیلا جیغی کشید و شروع کرد به خودزنی:-به خاطر اون دختره،همش تقصیره اونه! یادت رفته چقدر موقع بارداریم زجرم دادی برای همین اون شکلی شد،آوان هم همینجوری شد،اونم تقصیر آقات بود! من کاری نکردم،تقصیر من نبود،به خاطر گناه من نبود،گفتین به خاطر گناهامه منم کشتمش گناهمو از بین بردم حالا دیگه کسی طردم نمیکنه،مثل یه شیطان بهم نگاه نمیکنه،خوب کردم کشتمش،خوب کردم! با صدای سیلی که اورهان تو گوشش خوابوند ترسیده چشم بر هم گذاشتم! چقدر وقیح بود که اینم از چشم من میدید...  هر کی نمیدونست اون خوب خبر داشت که آوان چرا اونطوری شده و هیچ ربطی به زیور بیچاره نداره! بچه رو به که سنگینیش به شکمم فشار میاورد تحویل عصمت دادمو ازش خواستم ببرتش اتاق خودش! حالا دیگه سهیلا به خاطر فریادایی که اورهان سرش میکشید به جنون رسیده بود وسط گریه و هق هقش به قهقهه افتاد! مثل دیوونه ها میخندید طوری که همه اهل عمارت وحشت کرده بودند و میگفتن چون تنها مونده جنی شده همه ناراحت و غمگین به اورهان نگاه میکردن چون هیچ کس به جز اون جرات نمی کرد نزدیک شدن به سهیلا رو نداشت که اونم از شدت عصبانیت تو حال خودش نبود بی توجه به حرفای عمه و بی بی که سعی در آروم کردنش داشتن دست سهیلا رو گرفت و کشون کشون بردش توی طویله و درو بروش بست! صدای لرزون بی بی توی گوشم پیجید:-ولش کن پسر خدا رو خوش نمیاد زن بیچاره رو بندازی توی طویله،اون بچه دیر یا زود میمرد،خودت که دیدی آینده ای نداشت،همه ازش وحشت میکردن خوب شد که... اورهان عصبی پرید میون حرف بی بی و انگشت اشارشو گرفت به سمتش:-توی این مورد هیچ کس حق دخالت نداره،مگه اون دلش برای بچه من به رحم اومد که حالا براش دل بسوزونم از اولم لیاقتش همین طویله بود،میدونم از خداتون بود هر چه زودتر از شر دخترم خلاص بشین،خیلی خب شدین حالا دیگه برین به بقیه مشکلاتتون فکر کنین و راحتم بذارین.... میخوام تنها باشم! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🇮🇷🌹 وقتی خدا طرف تو باشد هیچ چیز غیر ممکن نیست صبحت بخیر و شادی 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
6444288950.mp3
4.32M
🎼☀️آوای بسیار زیبای : دوستت دارم... 🍃🌈🎧🎤رضا ملک زاده... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌲🌠❄️حال و هوای خیلی از شهرا و روستاها در شب زیبای زمستونی😍👌... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
☃❄️عکس زیبایی از یه کوچه چتری که بارشِ برف زیباترش کرده👌😍. 🍃🏔🌲❄️شهر ایلام استان ایلام👌😍. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 دیدنِ باغ فینِ کاشان بهمراهِ گزارشی جالب از تاریخچه این باغِ زیبا و دلگشا. 🍃🏕🌸☀️باغ فين يكی از زيباترين و معروف‌ترين باغ‌های ايرانیه كه ازش به‌عنوان نمونه‌ كامل باغ سازی ايرانی ياد میشه. 🍃🏕🌸☀️ از گذشته‌های بسيار دور، منطقه‌ فين به واسطه‌ چشمه‌ روح‌افزايی كه درش جريان داره؛ مورد توجه حاكمان و پادشاهان بوده. 🍃🏕🌸☀️شكل‌گيری باغ فين به دوران صفويه و بعد از زلزله‌ سال ۹۸۲ ه.ق  مربوط میشه که ساختمان هشتی ورودی و سردر، كوشك ميانی، حمام صفوی و برج و باروی باغ در اين دوره شكل می‌گيره. 🍃🏕🌸☀️ بعد ؛ در دوران زنديه عمارت خلوت كريم‌خانی در مجاورت باغ احداث می‌شه و پادشاهان قاجار نيز به فراخور، بخش‌هايی نظير شترگلوی فتحعلی شاهی، حمام قاجار، تالار شاه‌نشين، خلوت نظام‌الدوله و عمارت بادگير (كتابخانه‌ی فعلی) رو به باغ اضافه میکنن. 🍃🏕🌸☀️ در دوران معاصر هم الحاقاتی به مجموعه باغ فين اضافه شده. @delneveshte_hadis110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃💐زنگ تفریح💐🍃 🍃🐓🐔دوتا عاشق و معشوق اومدن پارک👌😍. 🇮🇷 😉😊          @khandeh_kadeh        😜❅☺️❅😜
❣هرچه سپاس‌گزارتر باشید، احساس شادی بیشتری می‌کنید. زندگی‌تان سریع‌تر تغییر می‌کند و نعمت‌های زندگی‌تان به شیوه‌ای معجزه‌آسا چندبرابر می‌شوند...🍃🍃 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
همه در تلاش هستند تا كه آدم مناسب رو پيدا كنن. اما هيچكس تلاشى نميكنه كه خودش آدم مناسبى باشه. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
. سعی کنیم طوری با دیگران حرف بزنیم که هر موقع بهمون نگاه میکنن ، به یاد کلام شیوا👌🏻 و ارزشمند ما بیفتن. در واقع سعی کنیم رَدّ سخن داشته باشیم   🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
در قاعده خلق خدا، شما دقیقا همون صفاتی که در دیگری قضاوت می‌کنی رو داری؛ به همین خاطر هست که میگن قضاوت کنی به سرت‌میاد! چون از اول خلقتت درونت وجود داره ؛ فقط هنوز بهش دچار نشدی. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَـانِ الرَّحِيمِ آن روز را فراموش نمى كنم كه اين سخن مولايم على(ع) را خواندم كه او با خداى خويش سخن مى گفت: "خدايا! مرا از دست اين مردم راحت كن!". باور اين سخن برايم سخت بود، چگونه مردى مثل او آرزوى مرگ مى كند؟ براى همين بود كه تصميم گرفتم به مطالعه و تحقيق بپردازم، مى خواستم بدانم چرا اين كوه صبر، اين گونه بى قرار شده است. من حوادث تاريخى زيادى را خواندم و به روزهاى پايانى عمر مولاى خود رسيدم. با شروع ماه رمضان سال چهل هجرى، على(ع) به آرزوى بزرگ خويش نزديك شد. شب بيست و يكم آن ماه، او به سعادت و رستگارى رسيد، روح بلندش به اوج آسمان ها پرواز كرد و فرياد او براى هميشه خاموش شد، سكوت او به معناى آغاز گم شدن عدالت بود. بعد از مطالعه و تحقيق، تصميم گرفتم تا قلم در دست بگيرم و براى تو از شهادت على(ع) بنويسم، اكنون آماده باش تا با هم به سفرى تاريخى برويم و از چگونگى شهادت مولاى خود، باخبر شويم. در اين كتاب، مطالبى را كه علامه مجلسى(قدس سره) كه نقل كرده اند، بيان كرده ام. من فقط روايت گر نظرِ آن بزرگوار هستم و سعى نموده ام با رعايتِ امانت، فقط كلام ايشان را نقل كنم. (علامه مجلسى(قدس سره) يكى دانشمندان بزرگ شيعه مى باشند كه در سال 1111 هجرى قمرى از دنيا رفته اند). اين كتاب را به مولاى مهربانم هديه مى كنم، همان كه روز قيامت، صاحب حوض كوثر است، به آن اميد كه در روز قيامت، من و همه خوانندگان خوبِ اين كتاب را از آن آب گوارا، سيراب كند. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 مى بينم كه تو هم سر خود را بالا گرفته اى و با خودت فكر مى كنى. وقتى خبردار شدى كه قرار است ده نفر به عنوان نماينده اين مردم انتخاب شوند، تو هم به مسجد آمدى. چقدر مسجد شلوغ شده است! جاى سوزن انداختن نيست. همه، سرهاى خود را بالا گرفته اند تا شايد آنها انتخاب بشوند. اينجا "يمن" است، سرزمينى كه مردمش با عشق به على(ع) آشنا هستند، زيرا همه آنها به دست او مسلمان شده اند. چند روز قبل نامه رسانى از شهر كوفه به اينجا آمد و نامه على(ع)را آورد. در آن نامه، على(ع) از مردم يمن خواسته بود تا ده نفر را به عنوان نماينده خود به كوفه بفرستند تا وفادارى خود را نسبت به حكومت او نشان داده، با او تجديد پيمان كنند. حالا ديگر مى دانى كه چرا همه در مسجد جمع شده اند. امروز قرار است كه آن ده نفر انتخاب شوند. ولى من به تو گفته باشم كه تو انتخاب نخواهى شد. خاطرت جمع باشد، آخر نماينده بايد از خود اين مردم باشد، من و تو كه از يمن نيستيم! نااميد نشو همسفر خوبم! مى دانم كه خيلى دوست دارى به كوفه سفر كنى و امام خويش را ببينى. من به تو قول مى دهم كه هر طور باشد تو را به كوفه ببرم. تو وقتى اين كتاب را در دست گرفتى، ديگر انتخاب شدى و به كوفه خواهى رفت. كمى صبر كن! كار انتخاب اين ده نفر تمام شود، هر موقع آنها به سوى كوفه حركت كنند ما هم با آنها خواهيم رفت. ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍حضرت فاطمه عليهاالسلام :از دنياى شما محبّت سه چيز در دل من نهاده شد : تلاوت قرآن، نگاه به چهره پيامبر خدا و انفاق در راه خدا 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠