eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شروع عاشقیمون از همین جا بود ... ⤵️⤵️⤵️کانال مارو به دوستانتون معرفی کنید لطفا 🌹🌹 🇮🇷             @hedye110     🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
🪴 🪴 🌿﷽🌿 برخيز! صداى اذان مى آيد. بايد براى نماز به مسجد برويم. ــ آه! نمى توانم. ــ مرادى جان! با تو هستم، ما قرار است امروز به سوى يمن برويم، اين آخرين نمازى است كه مى توانيم پشت سر امام خود بخوانيم. ــ برادر! ببين من مريض شده ام، بدنم داغ است. ــ خدا شفا بدهد! تو تب كرده اى، بايد استراحت كنى. يكى از دوستان مى رود و ظرف آبى مى آورد و دستمالى را خيس مى كند و روى پيشانى مرادى مى گذارد. خداى من! تب او خيلى شديد است. بقيّه به مسجد مى روند و بعد از نماز برمى گردند. هنوز تب مرادى فروكش نكرده است. آنها نمى دانند چه كنند. آنها براى بازگشت به يمن برنامه ريزى كرده اند، نمى توانند تا خوب شدن مرادى در اينجا بمانند. مرادى رو به آنها مى كند و از آنها مى خواهد كه آنها معطّل او نمانند و به يمن بروند. آنها با يكديگر سخن مى گويند، قرار مى شود كه بيمارى مرادى را به على(ع)خبر بدهند. * * * وقتى على(ع) ماجرا را متوجّه مى شود خودش به عيادت او مى رود و در كنار بستر او مى نشيند و با او سخن مى گويد. مرادى چشم باز مى كند امام را در كنار خود مى بيند، باور نمى كند. جا دارد كه بگويد: گر طبيبانه بيايى بر سر بالينم***به دو عالم ندهم لذّت بيمارى را امام رو به دوستان مرادى مى كند و از آنها مى خواهد كه نگران حالِ مرادى نباشند و به يمن بازگردند. آنها سخن امام را اطاعت مى كنند و بعد از خداحافظى مى روند. امام شخصى را مأمور مى كند كه به كارهاى مرادى رسيدگى كند و طبيبى را نزدش آورد. * * * امام هر صبح و شب به عيادت مرادى مى رود و حال او را جويا مى شود. مرادى شرمنده اين همه لطف و محبّت امام است. او نمى داند چه بگويد، زبان او ديگر قادر به تشكّر از امام نيست. بعد از مدّتى، مرادى بهبودى كامل پيدا مى كند، امّا اكنون او در كوفه تنهاست، هيچ رفيق و آشنايى ندارد. امام بارها او را به خانه خودش دعوت مى كند، به راستى چه سعادتى از اين بالاتر كه او مهمان خصوصى امام مى شود! او به خانه اى رفت و آمد مى كند كه همه حسرت حضور در آنجا را دارند. اينجا خانه آسمان است. خوشا به حالت كه بيمار شدى، اى مرادى! اين بيمارى براى تو چقدر بركت داشت! تو مهمان خصوصى امام خود شدى. آفرين بر تو! ■■■□□□■■■ 🪴 🪴 🪴 🪴 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
1666461074626.mp3
12.37M
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام‌ دوست گشاییم دفتر صبح را بسم الله النور✨ روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم در این روز به ما رحمت و برکت ببخش و کمک‌مان کن تا زیباترین روز را داشته باشیم الهی به امید تو 💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
🍃🌼بر جلوه ی روی مهدی صلوات 🍃🌼بر جذبه ی هر نگاه مهدی صلوات 🍃🌼ما را نبود چو هدیه ای در خور او 🍃🌼بفرست به پیشگاه مهدی صلوات  ‌‌ سلام صبحتون امام زمانی❤️ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 خوب میدونستم چقدر نگران وضعیت لیلاس، دروغ چرا منم نگران بودم،از روزی که عمو آوان به رحمت خدا رفته بود هر چند وقتی یک بار موقع انجام کارهای سنگین یا حتی بعضی وقتا توی خواب،صورتش کبود میشد و نفسش به زور بالا میومد... لیلا همیشه با عمو آوان رابطه خوبی داشت برعکس من که همیشه عمو آتاش رو ترجیح میدادم،شاید به این خاطر بود که بی بی از هردو نفرشون به یک اندازه متنفر بود... لیلا هم برخلاف تموم اصرارای آقاجون و آنا همیشه دوست داشت غذاشو توی تنهایی کنار عمو آوان بخوره،اما اون روز وقتی همراه سینی غذا پا توی اتاقش گذاشته بود و به جای عمو با جسم بی جونش مواجه شده بود... از شدت هیجانی که بهش وارد شده بود نفسش بالا نمیومد،شاید اگه سینی از دستش نیفتاده بود و ما خبر دار نمیشدیم ممکن بود لیلا رو هم برای همیشه از دست بدیم! هیچوقت اون صحنه از یادم نمیره وقتی پا توی اتاق گذاشتمو از یه طرف عمو و از طرف دیگه لیلا رو توی اون وضعیت دیدم،بدنم مثل بید میلرزید،آقام از اتاق بیرونم کرد اما از گوشه پنجره همه چیز رو دیدم،آنام بالای سر لیلا نشسته بود و دودستی به سر خودش میکوبید و یه چشمش به چهره کبود لیلا بود و چشم دیگرش به عمو آوان، همه دستپاچه شده بودن و فقط آرات بود که جلو رفت و با ضربه ای که که به قفسه سینه و کمرش وارد کرد لیلا رو دوباره به ما برگردوند! بعد از اون یکی دوباری از کلفتای عمارت شنیدم که میگفتن برای همینه که لیلا خواستگار نداره و با اینکه تلافی حرفشون رو سرشون در میاوردم اما هنوزم وقتی به حرفاشون فکر میکردم بدنم کوره آتیش میشه،آخه اونا که نمیدونستن لیلا همه خواستگاراشو رد میکنه، همین چند وقت پیش عمه فرحناز پا پیش گذاشته بود برای فرهان،اما آقام چون میدونست جواب لیلا به این خواستگاری چیه دست رد به سینشون زد! به خصوص وقتی که میدیدم لیلا فقط با حرفاشون بغض میکنه و اصلا از خودش دفاع نمیکنه بیشتر عصبی میشدم، با اینکه خواهر بزرگتر بود اما من بیشتر هواشو داشتم،شاید هم حرفای بی بی بود که همچین تاثیری روش گذاشته بود و مدام بد بودن مادرش رو توی سرش میکوبید! با ضربه ای که به بازوم خورد از فکر بیرون اومدم:-مگه با تو نیستم دختر؟میگم چی شده بود؟نکنه مریضی چیزی گرفته؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 نمیدونم آنا اما حسابی ضعیف شده بود حتی گوشاشم درست نمیشنید،خودش که میگفت دیگه آخرای عمرشه! -بنده خدا دختری هم نداره که ازش پرستاری کنه،پس کی بهش رسیدگی میکنه؟نکنه برای پسرش زن گرفته؟ از این فکر اخمام توی هم جمع شد:-نه آنا میگفت همه کاراشو پسرش میکنه حتی غذا رو هم اون براش بار میذاره میگفت چند وقتی میشه هویج و سیب زمینی آبپز میخوریم! با این حرف آنا ضربه ای آروم به روی گونه اش زد و رو به ننه اشرف گفت:-شنیدی چی میگه زنعمو؟بی بی حکیمه افتاده سر جا از کی اینجوری شده؟! ننه اشرف همونجور که از سوپ توی قابلمه کاسه رو پر میکرد گفت:-آره چند وقتی میشه حال نداره،با سرمایی که از زمستون پارسال خورد شک داشتم دیگه سر پا بشه همین که زنده مونده هم معجزس! آنا از جا بلند شد و ناراحت گفت:-خدا رو خوش نمیاد همسایمون همچین حالیه و غذای درست و حسابی نداره اونوقت ما سفره ی آنچنانی برای خودمون بچینیم،زنعمو این ظرف رو پر کن میبرم براشون! با این حرف آنام چشمام برقی زد،طوری که شک نکنه نشستم سر سفره و نالیدم: -آنا چه عجله ایه بیا بشین بذار خودمون ناهار بخوریم بعد منو آبجی براشون میبریم! آنا چارقدش رو زد سرش و گفت:-نه دختر این کار دور از ادبه،به علاوه شاید توی این مدت دوباره سیب زمینی به خورد پیرزن بیچاره بدن،کجا دیدی پسرا از آشپزی چی سر در بیارن،آهی کشید و ادامه داد:-آقاتم فقط همین سیب زمینی پختن بلده! از اینکه تیرم به سنگ خورده بود نا امید به لیلا چشم دوختم،نگاه چپ چپی بهم انداخت و گفت:-آنا،آیلا رو هم با خودت ببر،شنیدی که عمو چی گفت،بهتره تنها نباشی! آنا خنده ای کرد و گفت:-حرفایی میزنیا اگه حیوون وحشی حمله کنه این یه وجب بچه میخواد مراقب من باشه؟من نصف سن شما رو داشتم فاصله این دوتا روستا رو میرفتم و می اومد،به علاوه خواهرت الان گرسنس،حوصله غرغر شنیدن ندارم تا ناهارتون رو بخورین برگشتم! اینو گفت و ظرف غذا رو از زنعمو که هنوز داشت غر میزد گرفت و از کلبه بیرون زد! لیلا با دیدن چهره من که لحظه به لحظه آویزون تر میشد خنده ریزی کرد و مشغول خوردن شد،آهی کشیدمو و همونجور که به شانس بدم لعنت میفرستادم مشغول بازی کردن با غذام شدم... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️سلااام دوستانِ عزیز 🍃🏔🌲☀️روزتون بخیر و شادی 🍃🌲❣خـدایـا🤲امـروز را بـا عشـق تـوآغـاز می‌کنیـم 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
پنهان اگر چہ دارے ، جز من هزار مونس من جز تو کَس ندارم، پنهان و آشکارا♥️! اوحدی☕🌱 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 با لبخند زندگی راحت تره ☺️💜 انرژی ➕ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
دوستان عزیز سلام شبتون بخیر دوستان عزیز برای شفای ی همه ی مریض ها و مخصوصا مريض سفارش شده یه حمد شفا قرائت کنید🙏🙏🙏
『♥️』 ارتش تک نفره خودت باش.. 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 خوبی رو آرزو میکنم برای آنهایی که یاد نگرفته اند بد باشند ! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
『♥️』 این تنهایی حق من نبود.... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Alireza Eftekhari - Khoda Mehraboone (128).mp3
4.15M
🎧❣🎼☀️آوای شاد و زیبای : علیرضا افتخاری... 🍃🌲🎤خدا مهربونه... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠