eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Seyed Jalaledin Mohamadian - Mardane Khoda (320).mp3
11.88M
🎧❣آوای بسیار زیبای : مردان خدا پرده پندار دریدند... 🎤استاد سیدجلال‌الدین‌محمدیان ... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Mohsen Chavoshi - Zendan (128).mp3
3.78M
🎧🎼☀️آوای بسیااار زیبای : بمیرید بمیرید ... ❣از این عشق بمیرید... 🎤محسن چاوشی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┅─✵💔✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
در مدینه هیزمی می سوزد و باز حرف میخ و مسمار و در است بر زمین افتادنش یعنی که او روضه هایش روضه های مادر است را تسلیت عرض می‌نماییم.🏴  🇮🇷 🇮🇷 @delneveshte_hadis110 <====💠🔷🌷🔷💠====>
🍀 💜 🌺 قطره ی اشکی که از چشماش چکید رو با انگشت گرفت:-گفتی...گفتی یه نشونی از آیهان پیدا کرده؟یعنی زندس؟ -اوهوم،به زودی میبینیش آنا،دیگه مردی شده برای خودش! دستمو گرفت و محکم فشرد:-مگه تو دیدیش؟اینجای پیشونیش یه زخم داشت مگه نه؟ سری به نشونه مثبت تکون دادم،چشماشو روی هم گذاشت دستی به صورتش کشید و گفت:-پاشو دستمو بگیر میخوام هر چه زودتر ببینمش،به خدا قسم دیگه طاقت ندارم! -آنا مطمئنی؟میخوای بعد از این همه سال مادرش رو این شکلی ببینه؟ نگاهی به سر و وضعش کرد و نگران گفت:-راست میگی خدا رو خوش نمیاد نگرانش کنیم،دختر پاشو این وسایل رو جمع کن،بقچمو هم از توی صندوق بیار! با خوشحالی سری تکون دادمو از جا بلند شدمو کاری که گفته بود رو انجام دادم و با کمک منو ملک یکی از لباسای مورد علاقشو تنش کردیم:-خیلی خب دیگه بریم دلم طاقت... هنوز جمله آنام تموم نشده بود که ضربه ای به در خورد و بلافاصله صدای عمو آتاش بلند شد:-مهمون نمیخواین؟ آنام با غم نگاهی بهم انداخت و با دست اشاره کرد که در رو باز کنم انگار که بغض گلوش بهش اجازه حرف زدن نمیداد،سری تکون دادمو در رو به روی عمو باز کردم،آهی کشید و بوسه ای به روی سرم نشوند و داخل شد! -خدا بد نده،تا حالا انقدر ناخوش احوال ندیده بودمت،تا اونجایی که یادمه همش دنبال فضولی و درست کردن دردسر بودی. آنام خنده ای کرد و قطرات اشک توی چشماشو با دست پس زد،نمیدونستم این عمو چی داشت که توی بدترین لحظات آنامو به خنده می انداخت: -اومدم بهت مژده بدم،اما باید طاقت بیاری اگه بخوای دوباره از هوش بری و بقیه رو نگران کنی،بگو که همین راهی که اومدم رو برگردم! آنام اشکاشو پس زد و سری به چپ و راست تکون داد:-نه نه به خدا طوریم نمیشه،کجاست الان توی عمارته؟نمیتونم بیشتر از این منتظر بمونم! عمو سری تکون داد و گفت:-فقط ممکنه کمی شوکه بشی،راستش دروغ چرا هممون شوکه شدیم،اما حقیقت اینه که خدا دوباره نظرشو بهمون انداخته! -چرا؟نکنه بلایی سرش اومده؟ -نه خدا رو شکر سرحال و سالمه،الان میارمش ببینیش! آنام با خوشحالی سرش رو تکون داد مطمئنم اگه درد نداشت خودش سرپا میشد و همراه عمو میرفت پی آیهان،چند دقیقه ای گذشت و عمو یا الله ی گفت و اول خودش و بعد آیاز داخل شدن... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 چند دقیقه ای گذشت و عمو یا الله ی گفت و اول خودش و بعد آیاز داخل شدن،اما چشم آنام هنوز به در بود،با نشستن عمو و آیاز نگاهی متعجب به صورت عمو انداخت و با غم گفت:-پس کجاس؟نکنه نخواست ببینتم؟حتما منو مقصر این همه سال دوری میدونه نه؟به خاطر اینکه نتونستم مراقبش باشم؟ -آروم باش،از این خبرا نیست،بهت گفتم کی آیهان رو دزدیده؟ آنام مات برده به صورت عمو خیره موند،عمو دستی به دور دهنش کشید و زیرچشمی نگاهی به آنام کرد و گفت:-حسین،کار اون بوده،خواسته با دزدیدن آیهان انتقامش رو ازمون بگیره،بعدش هم از اونجایی که بچه دار نمیشده،بزرگش کرده تا هم رعیت به عنوان یه مرد زن مرده آبرو دار بشناسنش هم تنها نباشه و هم....نگاهی به آیاز انداخت و ادامه داد:-هم به وسیله اون ازمون انتقام بگیره،که خدا رو شکر نتونست به هدفش برسه و... -حسین؟پس حدسم درست بود اون هنوزم زندس،اون بوده که به اورهان حمله کرده اما آیلا میگفت اون آقای آیازه،اینو گفت و با دهانی نیمه باز به آیاز خیره موند:-آیهان من...تویی؟ با این حرف حلقه اشک به چشمای آیاز دوید و شرمنده سرش رو پایی انداخت! آنام نگاهی به عمو انداخت و وقتی عمو با حرکت سرش حدس و گماناشو تایید کرد،با چشمای پر از اشک دستشو بالا آورد و گذاشت روی شونه آیاز و گفت:-این همه سال از دیدن صورتت محروم بودن حالا خودت داری محرومم میکنی؟ با این حرف آیاز به سختی سرش رو بالا کشید چهره اش به خاطر اینکه میخواست جلوی اشکاشو بگیره حسابی قرمز شده بود و رگ های پیشونیش بیرون زده بود! آنا توی سکوت دستی به صورتش کشید میون گریه هاش لبخندی زد و گفت:-وقتی بچه بودی هم همینطوری گریه میکردی انگار غرورت نمیذاشت اشکات بریزه... با این حرف آیاز انگشت شصتشو کشید روی چشماشو از اشک پاک کرد و لبخند تلخی رو به آنام زد،آنام دستش رو برد جلو و موهاشو کنار زد و با دیدن زخم پیشونیش دوباره اشکاش جاری شد هر جور شده خودش رو به آیاز نزدیک کرد و با دستای لرزونش دو طرف سر آیاز رو گرفت بوسه ای روی زخم نشوند... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
•|دلم هواے بقیع دارد وغم صادق عزا گرفتہ دل من ز ماتم صادق دوباره بیرق مشکے بہ دسٺ دل گیرم زنم بہ سینہ ڪه آمد محرم صادق|• @delneveshte_hadis110