『♥️』
ما انبوهی از دلهایِ شکستهایم،
توسط آنانی که دوستشان داریم 💔
🌹🌹🌹🌹🌹
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
تو به مردم ياد ميدی که چجوری
باهات رفتار كنن. . .
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا دلیلی برای اثبات خدا و شکرگزاری هست؟
آیا شگفتیِ آفرینش خودتان را نمی نگرید؟
.#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي كَبَدٍ ﴿۴﴾
همانا ما انسان را در رنج و زحمت آفریدیم.
#ایات_دلبرانہ
🌸🌸#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
از دست دادن هرکسی باخت محسوب نمیشه
بعضیا مثل یه تلنگر وارد زندگی مون میشن که بعد از مدتی با از دست داد نشون
به خود واقعی مون نزدیک تر میشیم و این رهایی از دیگری و پیوند به خود یه برد بزرگه
◇مارو به دوستانتون معرفی کنید◇
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
◇◇◇◆◇◇◇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌸 تقدیم به متولدین خرداد
🕊🌸متولدین آخرین ماهِ فصلِبهار تولدتون مبارک😊
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهار ذکر برای چهار موضوع و چالش زندگی و...
🍃🌷📚استاد عالی
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Mehdi Soltani _ Dar In Donya (320).mp3
12.31M
🎧🎼آوای زیبای :در این دنیا ...
🎤مهدی سلطانی...
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
نگران چیستید؟!-
‹به دلخسته بگوییدکه خداوندی هست..!›
#خدا
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
«💚🌱»
ریحآنـہبودنرا،ازآنبانویۍآموخٺم
ڪهحتےدرمقابلمردےنابینـا
حجـآبداشـت
#چادرانہ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
[همیشـھبهکسیتکیهکنید
کهبهکسیتکیهنکردهباشه
خـدایمنبهتوتکیھمیکنم] . . .🌺؛
#خدا|🖤🌗
♥️¦⇠ 🍃اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ🍃
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خـــــدایا
💫
🌸دلهای دوستانم را
💫سرشاراز نور و شـادی کن
🌸 وآنچه را که
💫به بهترین بندگانت
🌸عطا میفرمایی
💫به آنها نیـز عطا فرما
شبتون آروم و در پناه خدا 🌸
🌸🍃
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
بنام دوست
گشاییم دفتر صبح را
بسم الله النور✨
روزمان را با نام زیبایت آغاز میکنیم
در این روز به ما رحمت و برکت ببخش
و کمکمان کن تا زیباترین روز را
داشته باشیم
الهی به امید تو 💚
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
در استرس چه شبها که صبح شان گم شد / چه روزها که گرفتار روز هـفتم شد
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید / و جمعه روز تـفرّج برای مردم شد
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستبیستسوم 🌺
آهی کشید و گفت:-هیس دختر مگه نشنیدی پسرم چی گفت،نباید کسی بفهمه وگرنه فرحناز دووم نمیاره.
-چرا دووم نیاره؟
-مگه نمیدونی میخوان شوهرش بدن،اگه خدایی نکرده فرار کنه اصغرخان پسرم آتاش رو میکشه.
خواستم دوباره سوال بپرسم که با رسیدن به دایی دستمو رها کرد و گفت:-تو برو دیگه دختر برو به شوهرت برس،خودم بلدم بقیه راه رو برم.
نگاهی به در عمارت انداختم نفهمیده بودم منظور بی بی چی به چیه حسابی گیجم کرده بود!
تموم اهل عمارت برای استقبال بی بی اومده بودن،از این میترسیدم جمیله زودتر برسه و دستمون رو بشه باید بدون معطلی دایی رو راهی میکردیم!
چند دقیقه ای گذشت و با رفتن دایی همه برگشتن سمت اتاقاشون ملک مراقب آنام بود و آرات مراقب عمو آقاجونمم که حال خوشی نداشت،نفس حبس شدمو بیرون دادمو پا تند کردم سمت در و دور از چشم عمو مرتضی به انتظار ایستادم!
چند دقیقه بعد آرات اومد و عمو مرتضی رو برای کاری صدا کرد،حالا نوبت من بود که جمیله رو پنهونی وارد عمارت کنم،تن و بدنم از ترس داشت میلرزید،میدونستم اگه کسی جمیله رو ببینه و کمی پیگیر بشه اونوقت دیگه سنگ روی سنگ بند نمیشه،نفس عمیقی کشیدمو با سرعت دویدم سمت درو بازش کردم و با دیدن جمیله تند تند به داخل دعوتش کردمو بردمش سمت اتاق لیلا،بهش اعتماد نداشتم چون بهش نمیومد آدم رازداری باشه،حیف که خود ملک نمیتونست انجامش بده و گرنه دیگه احتیاجی بهش نبود!
ضربه ای به در زدمو سهیلا خاتون که منتظر جمیله بود بدون هیچ درنگی در و باز کرد و جمیله رو به داخل راه داد منم پشت سرش بلافاصله داخل شدم،چهره هر دو نفرشون با دیدن من دیدنی شده بود،هول برشون داشته بود آخه نمیدونستن من از همه چیز با خبرم:-نگران نباشین اومدم تا حواسم به جمیله ماما باشه تا کسی نبینتش!
-سهیلا خاتون؟پس مردم راست میگفتن شما برگشتین،خدا رو شکر نگرانتون شده بودم،توی ده پیچیده بود مردین!
سهیلا خاتون اخمی کرد و رو به جمیله گفت:-به جای حرف زدن دخترم رو معاینه کن!
جمیله چشماشو ریز کرد و نگاهی به لیلا انداخت:-چرا خانوم؟مگه مشکلی دارن؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتدویستبیستچهارم 🌺
-باید هر طور شده بچه اش رو از بین ببری!
جمیله نگاهی به لیلا انداخت و با چشمای گشاد شده پرسید:-خیال میکردم برای یکی از کلفتا اومدم،شما مگه عروس شدین خانوم جان؟
به جای لیلا سهیلا جواب داد:-این فضولیا به تو نیومده کارتو انجام بده،ببینم حرفی زدی خودم میکشمت جمیله!
جمیله با ترس سری تکون داد و مشغول معاینه شد،از بس مضطرب بودم افتاده بودم به جون پوست لبم،چند دقیقه ای گذشت و جمیله گفت:
-کار سختیه حتی اگه از بین ببرمش شب عروسیش همه چیز رو میفهمن مگه اینکه دوا به خوردش بدین اینجوری کم کم بارش می افته!
-دواهایی که دادی افاقه نکرده وگرنه نمیفرستادم دنبالت،کار دیگه ای از دستت بر میاد یا نه؟
جمیله دهن باز کرد چیزی بگه که با صدای داد و بیدادی که از بیرون میومد زبون به کام گرفت،ترسیده از جا بلند شدم:-میرم ببینم چی شده!
سهیلا خاتون چنگی به بازوم زد و گفت:-مواظب باش اگه حرف اضافه ای به کسی بزنی...
عصبی و هول زده دستمو از دستش بیرون کشیدمو گفتم:-نیازی به تهدید نیست همونقدر که تو به لیلا فکر میکنی منم به فکرش هستم،میرم ببینم چی شده!
-خیلی خب منم همرات میام!
دیگه درنگ و جایز ندیدم رفتم سمت در و قبل از سهیلا زدم بیرون،جمعیت زیادی داخل عمارت جلوی در ایستاده بودن و عمو مرتضی و آرات سعی در آروم کردنش داشتن،اما انگار زیاد موفق نبودن،صدای داد و هوارشون همه جارو برداشته بود،پسر جوونی که قد بلندی داشت دستش رو گذاشت روی شونه های عمو مرتضی و هلش داد عقب:-اربابت کجاست؟برو خبرش کن بیاد!
آرات داد بلندی کشید و گفت:-چه خبرتونه؟مگه دیوونه شدین؟میدونین مجازات این کارتون چیه؟چطور جرات میکنین همینجوری سرتونو بندازین پایین و اینجوری داد و هوار راه بندازین؟
پسر جوون که انگار سر نترس تری نسبت به بقیه داشت قدمی به جلو برداشت و دقیقا رو به روی آرات ایستاد:-خان این عمارت کجاست؟
-خان حال خوشی نداره میتونی هر چی شده به من بگی!
با این حرف آیاز پسر سر چرخوند سمتش و با پوزخندی که گوشه لبش بود گفت:-به تو بگم؟توئه بی آبرو که با خواهر خودت خوابیدی و آبستنش کردی؟
نفسم توی سینه حبس شد نگاهی به سهیلا خاتون که کنارم ایستاده بود انداختم دستی به صورت رنگ پریده اش کشید و پا تند کرد سمت اتاق لیلا،دیگه تموم اهل عمارت از اتاقشون بیرون اومده بودن و شاهد در گیری آیاز با پسری که اون حرف رو زده بود شدن،ماتم برده بود یعنی از کجا فهمیده؟نکنه کار فرهان باشه؟میدونستم آروم نمیشینه!
-ولم کن نمیتونی این آبروریزی رو جمع کنی،باید خانتون بیاد و به هممون توضیح بده همچین آدم بی ناموسی نمیتونه خان این آبادی باشه!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⤴️⤴️چشمتون روشن به یک طبیعت زیبا🌸🌸
قلم موی اراده را بردار آغشتہ
به رنگَ عشق ڪن رنڪَ تازه ای بزن
بربوم زندڪَی تاجان بڪَیرند
طرح های آرزوهای قشنڪَت
سلام صبح تون بخیر
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
نگران فردایت نباش ..
خدای دیروز و امروزت،
فردا هم هست :)
#انگیزشی |•°👒🦚•°
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
من خدا را در نگاه آنانی دیدم که، خود نیازمند محبت بودند، ولی باز هم محبت میکردند… :)
#محبت |•°☁️🐚•°
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
خــداونـدا…
مــــرا از “مـن” رهـــا کــــن کـه هـیــچـکـس بـه انـدازه
“مـــن” مــرا اذیـت نـکـرد
#من |🙂❄️
اَللّٰھُم؏َـجَلَلَوِلیِّڪَالفَࢪَجِ
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🎼🕊❣اصفهان؛ پل خواجو؛
🍃🎼🕊❣ و نوایی و آوایی زیبا در آبشار نما
#ایران_قوی🇮🇷
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
28.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماز استغفار...
خواص عجیب این نماز...
☆مارو به دوستانتون معرفی کنید☆
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
☆☆☆☆☆☆