eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
◇مارو به دوستانتون معرفی کنید◇ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef ◇◇◇◆◇◇◇
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: «هر کس عالمی را گرامی بدارد، مرا گرامی داشته است و هر کس مرا گرامی بدارد خدا را گرامی داشته و هر کس خدا را گرامی بدارد، پایان کارش بهشت است.» 📘مفاتیح الحیاة ص ۳۵۲ 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷🕊 رفتار ما ادما با هم 🌷🕊و رفتار خدا با بنده هاش 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
Reza Sadeghi - Enteghame Gerye Ha.mp3
10.37M
🎧🎼آوای بسیار زیبای : آسمون ابری... 🎤رضا صادقی... 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🌸الهی... 💫 درسڪوت شب 🌸تمام سختی 💫 روزمان را به تو می سپاریم 🌸سلامت را ارمغان 💫 فردای من و دوستانم کن 🌸و همزمان 💫 باطلوع آفتاب فردایت، 🌸هدیه ای الهی ازنوع آرامش 💫 خودت به زندگی 🌸همـه ما هدیه فرمـا شبتون زیبـا و در پناه خدا 🌸 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ خدایا🌻🍃 سرآغازصبحمان را با یاد و نام و امید تو میگشاییم🌻🍃 پنجره های قلبمان را عاشقانه بسویت بازمیکنیم تانسیم رحمتت به آن بوزد🌻🍃 الهی به امید تو 💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷   @hedye110
یعقوب ترین چشم دنیا قسمت ما باد چون یوسف گمگشته ي ما یوسف زهراست . . . یا اباصالح ادرکنی  🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 صبح خروس خون با تابیدن اولین اشئه خورشید از جا بلند شدم،دیشب تموم فکرامو کرده بودم،تکه کاغذی از وسایل آقام بیرون کشیدمو روش نامه عذرخواهیمو نوشتمو از فرهان خواستم که از خر شیطون پیاده بشه،کاغذ رو تا زدمو گرفتم توی مشتم،میخواستم هر جور شده برسونمش به دست فرهان،دیگه نه غرورم مهم بود و نه آینده ای که دوست داشتم با آرات بسازمش،هر چند آراتم که به من علاقه ای نداشت،اگه داشت که بعد از گفتن اون حرفا حداقل یه چیزی بهم میگفت که بفهمم اونم منو دوست داره،وقتی به روی خودش نمیاره معنی خوبی نمیده! گیوه هامو پوشیدمو آروم در کلبه رو باز کردمو زدم بیرون،میخواستم نامه رو بدم مشتی،حتما اون میتونست برسونتش به دست فرهان! پامو از کلبه گذاشتم بیرون و راه افتادم سمت کلبه اش اما هنوز چند قدم برنداشته بودم که صدای آشنایی توی گوشم زنگ خورد:-خیر باشه کجا داری میری این وقت صبح؟ آرات بود،این وقت صبح اینجا چیکار میکرد! نامه رو پشت سرم گرفتمو به سمتش چرخیدم:-خوابم نبر اومدم یکم هوا بخورم،تو اینجا چیکار میکنی؟ چند قدم بهم نزدیک شد و گفت:-منتظرم تا خان عمو بیدار بشه باهاش حرف مهمی دارم! کنجکاو پرسیدم:-چه حرفی؟اتفاق جدیدی افتاده؟ نزدیک تر شد و زل زد توی چشمام و ابروهاش رو انداخت بالا و جدی گفت:-نه،میخوام برم ده بالا تا با خواهر زادش صحبت کنم خواستم در جریان باشه! همونجور که مات نگاهش بودم با ترس لب زدم:-با فرهان؟بهتره...خودتو سنگ‌ رو یخ نکنی،اون از تو خوشش نمیاد که حرفتو گوش کنه! چشماشو ریز کرد و پرسید:-مگه من گفتم میرم التماسش کنم؟در ضمن چرا از من خوشش نمیاد؟ نگاهی به اینطرف و اونطرف انداختم،چی باید بهش میگفتم،میگفتم چون میدونه من عاشق تو ام و به خاطر توئه که بهش جواب رد دادم؟ تو‌همین فکرا بودم که نامه از دستم کشیده شد و آرات چرخید به سمت مخالف و نامه رو باز کرد و شروع کرد به خوندنش... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 جستی زدم تا نامه رو ازش پسش بگیرم اما فایده ای نداشت،قد اون از من بلندتر بود و دستاشو هم که بالا گرفته بود عمرا بهش میرسیدم،اخمامو در هم کردمو داد زدم:-بدش به من! در جوابم اخمو گفت:-که اینطور،پشیمونی،ازش میخوای ببخشتت هان؟دیوونه شدی؟ -آره دیوونه شدم،دلم نمیخواد آقام به خاطر من نوکری اینو اونو کنه،ازش میخوام ببخشتم لازم باشه به پاشم می افتم! بازومو محکم گرفت و گفت:-لازم نکرده تو یه وجب بچه به فکر آقات باشی،همینمون کم مونده این نامه رو قاب کنه بزنه سر در عمارتش،که دختر اورهان خان التماس کرده تا آقاشو ببخشم،اصلا عقل داری؟نمیدونم چی بهت بگم! -خیلی خب تو فکر بهتری داری؟نکنه میخوای قشون کشی کنی بری از پا درش بیاری هان؟ -لازم باشه اینکارم میکنم اما التماس نمیکنم،به علاوه اصلا احتیاج به این کارا نیست،برگرد توی کلبه خودم حلش میکنم! متعجب ابرویی بالا انداختمو پرسیدم:-میخوای چیکار کنی؟ کلافه پفی کشید و گفت:-برگرد توی کلبه! -تا نگی چطوری جایی نمیرم! -الله و اکبر،میدونم آخر از دست تو دیوونه میشم،تو چیکار به این کاراش داری،برگرد بقیشو بسپار به من! -با ناراحتی نگاهی بهش انداختم:-آخه اون خیلی آدم داره اگه تنهایی بری ممکنه بلایی به سرت بیاره! چند ثانیه ای زل زد به چشمام و نفس عمیقی کشید:-برای جنگ و دعوا نمیرم،فقط میرم صحبت کنم...اون عمارتی که توش داره سروری میکنه در اصل مال منه،خود اصغر خان قبل از مرگش بنچاقشو داد به من،ایناهاش... دست برد توی جیبش و بیرونش آورد،ناباور لب زدم:-چرا تا الان چیزی نگفتی؟ -حتی یه دست خط هم ازش دارم که گفته بعد از خودش من خان عمارتش بشم،نمیخواستم قبولش کنم اما الان مجبورم،باید فرهان خان هم بفهمه با کی طرفه! -حتما اصغرخان خوب پسرش رو میشناخته که ازت همچین چیزی خواسته نباید تا الانم سکوت میکردی! -حوصله ی خان بازی و دردسر نداشتم همینم که ازش گرفتم به خاطر تو بود اگه تو مجبورم نمیکردی هیچوقت نمیرفتم به دیدنش،برای همینم‌میگم حداقل توی این بلایی که سرمون نازل شده تو بی تقصیری،حالا برمیگردی توی کلبه یا بازم میخوای بری به دست و پای اون بی شرف بیفتی؟ لبخند دندون نمایی زدمو گفتم:-من؟عمرا! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا کند دراین صبح زیبا همه غرق در باران اجابت شویم آن گونه که فقط خدا باشد و ما و یک دنیا آرامش سلام صبـحتون به زیبایی گل 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠