امشببهصحرابیکفنجسمشهیداناست_۲۰۲۱_۰۸_۱۹_۲۰_۳۷_۴۷_۲۰۱.mp3
15.66M
امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است
حاج سیدرضانریمانی
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🏴🏴
عشاق الحسین محب الحسین.بنی فاطمه.شب عاشورا ۱۴۰۲.mp3
15.38M
شور
دیوونه میشم بی حرم
🎙حاج سید مجید بنی فاطمه
تاریخ مداحی ۵ مرداد ۱۴۰۲
فوق العاده عالی
التماس دعا داریم از همه بزرگواران🤲
اللهم ارزقنا کربلا...😭😭😭😭😭😭😭😭
@hedye110
هذا لطمنه للموت - الملا محمد بوجبارة.mp3
17.46M
هذالطمنهللموتمحمدالبوجباره!💔 #حسب_الطلب
enc_16284911655079221702375.mp3
4.26M
بِلاغُسلٍبِلاکَفَنْ،مظلوممن...💔
#محرم #امامحسین
enc_162367910431127966266.mp3
6.4M
مُصیـبَةً مـا اَعْظَمَـها ؛ واویلا💔
#محرم #امامحسین
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@hedye110
#تسلیت_آقای_من🏴💔
▪️ای داغدار
اصلی این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا▪️
السلام علیک
یا منتقم خون حسین علیه السلام
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🏴🏴
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدپنجاهچهارم🌺
-نمیتونستم بذارم به خاطر من بلایی سرت بیاره!
-به تو چه؟کی ازت خواست سپر جون من بشی؟هان؟حرف بزن!
حال بدم و لحن عصبی آتاش باعث شد خاطرات قدیمی دوباره به ذهنم هجوم بیارن،چندین سال پیش توی همین اتاق،با همچین شرایطی،چسبیده به دیوار ایستاده بودمو سیل تهدیدای آتاش به صورتم میخورد،اونقدر خاطراتش واضح بود که حتی صداشو هم میشنیدم،بی اختیار پلکامو محکم به هم فشردمو دستمو گرفتم روی صورتم و لبهای لرزونمو تکون دادم:-تورو خدا ولم کن!
آتاش با دیدن حالم نفسی پر صدا بیرون داد و کشیدم توی بغلش،اونقدر بی حس بودم که حتی قدرت نداشتم مانعش بشم،مثل پر کاهی که خودش رو به دستای باد میسپره توی بغلش آروم گرفتم دستش رو گذاشت روی سرم و آروم در گوشم گفت:-مگه جون من چه ارزشی داره؟
من کسی رو ندارم حتی به حالم گریه کنه،تو بچه داری آیسن،نباید بمیری فهمیدی؟به خاطر بچه هاتم شده باید زنده بمونی،الان برمیگردیم میگی همه چیز رو دروغ گفتی،میگی من زدم،باشه؟
با این حرفش گریه هام شدت گرفت،نمیتونستم بعد از اورهان اونم از دست بدم،کسی که مثل فرشته نجات هر موقعی که بهش نیاز داشتم به دادم میرسید،سرمو از سینه اش جدا کرد:-فهمیدی؟
برای اولین بار بعد از عقدمون جرات پیدا کردمو زل زدم به چشماش،بغضمو فرو دادمو لب زدم:-ترجیح میدم خودم بمیرم تا شاهد مردنت باشم اونم به خاطر گناه من،میدونم تو بیشتر از خودم مراقب بچه هام هستی،مثل همیشه که از من محافظت میکردی!
-چرا سختش میکنی آیسن؟
ببین این آدمی که رو به روت ایستاده همونیه که اون همه ظلم در حقت کرد،شاید اینطوری حساب منم باهات صاف بشه!
-من بخشیدمت،خیلی وقته که بخشیدم،همین الانشم از عذاب وجدان نفسم بالا نمیاد نمیتونم…اینو ازم نخواه…
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدپنجاهپنجم🌺
آتاش نگاه عمیقی بهم انداخت و دستی توی موهاش فرو برد و با فاصله ازم نشست لبه تاقچه و چند ثانیه بعد مضطرب از جا بلند شد و دو طرف شونه امو گرفت و گفت:-گوش کن ببین چی میگم آیسن،تا برمیگردم از جات تکون نمیخوری!
خواست بره سمت در که مضطرب دستشو گرفتم:-کجا میری؟بهت گفتم که نمیذارم خودتو قربونی من کنی،بلایی سرت بیاد امون نمیدم خودمو خلاص میکنم!
پوزخند عصبی زد و گفت:-تو بخوای به خاطر من خودتو خلاص کنی؟یعنی انقدر خاطرمو میخوای؟
با این حرفش دستمو پس کشیدمو با خجالت سر به زیر انداختم!
دلخور نگاهی بهم انداخت:-نترس میرم پی راهی که هر دوتامون رو نجات بدم،حالا که انقدر جونم واسه یکی مهمه نمیتونم بمیرم،مگه نه؟
سر بلند کردمو با غم زل زدم توی چشماش پلکی روی هم گذاشت و نگاهشو ازم گرفت و در حالیکه سفارش میکرد در اتاق رو قفل کنم از در بیرون رفت!
بعد از رفتنش همون جا پشت در نشستمو زانوهامو بغل گرفتم،دیگه حتی اشکی هم برای ریختن نداشتم،شایدم حرفای آتاش کمی دلمو گرم کرده بود،خدایا حالا چی به سر آیلا میاد؟
تو همین فکرا بودم که با ضربه ی آرومی به در خورد دلم از جا کنده شد،با صدای آتاش پشت بندش با عجله درو باز کردمو آتاش نفس نفس زنون داخل شد،درو بست و رو به روم ایستاد و بدون مقدمه لب زد:-میخوای هر دوتامون زنده بمونیم،یا نه؟
شوک زده سری به نشونه مثبت تکون دادم!
-خیلی خب پس هر کاری میگم میکنی،سوالم نمیپرسی،الان به هیچی جز خودت و من فکر نمیکنی باشه؟
-باشه!
-خیلی خب این رخت و لباسارو بپوش!
-همین الان؟
-یالا آیسن وقت نداریم!
سری تکون دادمو رفتم پشت سرش و با خجالت شروع کردم به عوض کردن لباسام،آتاش هم مضطرب از پنجره بیرون رو میپایید!
-پوشیدم،الان باید چیکار کنیم؟
برگشت و با دیدنم خنده ی کوتاهی کرد،نگاهی به سرتا پام انداختم،شبیه کولیا شده بودم!
روسریمو کشید جلو و پارچ آبی داد دستمو گفت:- این پارچ آبو بگیر برو اتاق کلفتا،اونجا با آیاز میری بیرون عمارت منتظرم وایمیستی تا بیام مراقب باش کسی صورتتو نبینه!
ترسیده لب زدم:-میخوای فرار کنیم؟من نمیتونم آخه آیلا…
-چی گفتم؟به هیچ کس غیر از خودمون فکر نمیکنی،اصلا گمون کن بچه هم نداری،هیچی نداری،اونا خودشون کسی رو دارن ازشون محافظت کنه!
-حداقل بذار باهاشون خداحافظی کنم!
-وقت نمیشه فرحناز از حال رفته به هوش بیاد میاد سراغت،یالا آیسن،مطمئن باش دستش بهت برسه من نمیذارم بمیری اونوقت…
پریدم توی حرفشو با بغض باشه ای گفتمو پارچ آب رو برداشتمو از اتاق بیرون رفتمو با احتیاط و سر به زیر راه افتادم سمت اتاق کلفتا!
کسی توی حیاط نبود فقط تک و توکی از آدمای فرحناز پشت در اتاق بی بی ایستاده بودن اما عوضش جلو در عمارت پر از آدم بود:-اومدی آنا،از عمارت که بیرون رفتی مستقیم برو دیوار پشت باغ!
اینو گفت و پارچ آب رو از دستم گرفت و پرت کرد روی زمین و عصبی گفت داد کشید:-دختره احمق مگه بهت نگفتم برو پی طبیب هنوزم اینجا وایسادی،راه بیفت مگه وضعیت رو نمیبینی؟
اول شوکه شدم اما زود خودمو جمع و جور کردم سری تکون دادمو تا نزدیکای در کشوندم و خواستم از در رد بشم،که نصرت جلو اومد:-نمیشه بره،تا وضعیت مشخص نشه هیچ کس از اینجا پاشو بیرون نمیذاره!
آیاز بدون معطلی داد بلندی زد که نصرت قدمی به عقب برداشت:-مردیکه مگه نمیبینی فرحناز خاتون حالش بده،نکنه میخوای به کشتنش بدی،به خاطر تو نره غوله که خودم نمیرم و این دختره کلفت رو میفرستم وگرنه چلاق نیستم از اون کمک بخوام،اگه صلاح خانوم بزرگتو میخوای بکش کنار من از تو بیشتر به فکر خونوادمم!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
19.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ خطرات مهلک کاشت ناخن برای خانم ها
استاد میرزائی
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آقا روضهخون
مداح روشندلی که عصاکش ندارد
لبیک یا امام خامنه ای لبیک یا حسین است🌴🏴🏴🏴