فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هَروَلۀ قمیها در عزای شهدای کربلا
لبیک یا امام خامنه ای لبیک یا حسین ع است🏴🏴🌴🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یا عبدالله بن الحسین علیهماالسلام
حرمله یک تیر زد اما همه افتادند.
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🏴🏴🏴🏴🏴
@hedye110
#سلام_امام_زمانم💔
بلا شروع شده تازه بعد عاشورا
چه میکشید؟ خدا صبرتان دهد آقا
دلی که سوخت چو نِی وقتِ شور، خوانده تو را
سری که سوخت میان تنور خوانده تو را
@delneveshte_hadis110
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدپنجاهدوم🌺
با دیدن سکوت آتاش،اخماشو در هم کرد و گفت:-چرا چیزی نمیگی آقاجون؟داره دروغ میگه مگه نه؟
-چی داره بگه پسر،هر چی بهم گفتن نخواستم باور کنم گفتم پسرم سالمه رفته جایی که دست این آدما بهش نرسه،نگو همین خدا نشناسا کشتنش فقط برای اینکه دخترشو توی عمارت ما راحت زندگی کنه،خودم این انگشتر و شب عروسی تو بهش دادم خواستم تو عروسی برادرش خوب به نظر برسه،خدا ازتون نگذره،مگه چه آزاری بهتون رسونده بود که کشتینش؟اون که همه روز توی اتاقش بود!
با به گریه افتادن فرحناز آرات روبه روی آتاش ایستاد:-آقاجون حرف بزن،بگو کار تو نیست!
با حمله بردن فرحناز به سمتم قدمی به عقب برداشتم:-همش تقصیر این افریطس میدونم این به آتاش گفته شر فرهان رو کم کنه،خدا ازت نگذره،از اولی که دیدمت همش برامون مصیبت بار آوردی،حالا که برادرمم مرده اینجا چه غلطی میکنی هان؟چرا برنمیگردی همونجایی که ازش اومدی؟منتظری زجر کشیدن ما رو به چشم ببینی؟
آتاش عصبی و در حالیکه سعی داشت جلوی فرحناز رو بگیره داد کشید:-بس کن فرحناز،اینجا خونه ی اونه به چه حقی میخوای بیرونش کنی؟
-چه خونه ای هان؟برادر من مرده،این زن اینجا چی میخواد غیر از اینه که نشسته با دیدن بدبختیمون خوشحالی کنه،به خدا قسم کار خودشه اون پسرمو کشته!
-آیسن زن منه،خونشم همینجاست،هیچ جای دیگه ای هم نمیره،حتی اگه من بمیرم کسی حق نداره از اینجا بیرونش کنه،مردن پسرت به اون ربطی نداره،من کشتمش،خودش باعث شد بمیره!
با این حرف همه بهت زده بهم خیره شدن،نگاهم رفت سمت آیلا که ناباور دست جلوی دهانش گرفته بود و با چشمای گشاد شده نگاهم میکرد،دلم میخواست اون لحظه زمین دهن باز کنه و منو ببلعه،اما انقدرام خوش شانس نبودم!
آرات شوک زده قدمی به عقب برداشت و سعی کرد فرحناز رو که اینبار وحشیانه به سمت آتاش حمله ور شده بود رو کنترل کنه،آیلا با حال خرابی خودش رو روی زمین رها کرد و منم مثل مجسمه ای یخ زده سر جام چسبیده بودمو به نفرینای فرحناز گوش میکردم:
-به خدای محمد این عمارت رو روی سر همتون خراب میکنم،خونه خرابتون میکنم،تو برادرم نیستی یه بی شرفی،کدوم دایی ای با بچه خواهرش این کارو میکنه صاف زل زدی توی چشمام میگی پسرتو کشتم میگی این زن رو عقد کردم…
انقدر عشقت به زن برادرت چشماتو کور کرده بودکه به خاطر راحتی دخترش پسر منو به کشتن دادی؟اسم خودتم گذاشتی مرد؟اصلا از کجا معلوم خودت فرهانمو جری نکرده باشی که اون شب اورهان رو بکشه،میخواستی رقیبتو از سر باز کنی و …
با سیلی که آتاش توی گوش فرحناز خوابوند:
-خفه شو دیگه داری گنده تر از دهنت حرف میزنی،پسرت مرد حقش بود که بمیره،هیچ ربطی هم به آیسن نداره،اینو توی کلت فرو کن!
لبمو به دندون گزیدم،حالم لحظه به لحظه بدتر میشد،چشمام سیاهی میرفت و تعادلم داشت بهم میخورد که دست آیاز دور شونه هام حلقه شد،نگاهی به چهره ی عصبیش انداختم،امروز قرار بود یکی از روزای قشنگ زندگیش باشه و مثل همیشه من خرابش کرده بودم،کاش میمردمو همه چیز تموم میشد!
زیور که تا اون لحظه سکوت کرده بود و شوکه زده نگاه میکرد نزدیک شد و رو به آتاش گفت:-دستت درد نکنه پسر،پسرشو کشتی اینجوری بلبل زبونی هم میکنی؟خواستی زن بگیری به منم خبر میدادی،آدم خوب برات زیاد سراغ داشتم!
-آنا بهتره تمومش کنی تو از هیچی خبر نداری!
با این حرفه آتاش فرحناز عصبی تر از قبل داد کشید:
-میبینی آنا؟میبینی چطوری از پشت بهمون خنجر زدن؟مگه من چی کم گذاشته بودم؟دلم به همون نفس کشیدن پسرم خوش بود حتی جنازشم ازم دریغ کردن،خدا از سر تقصیراتتون نگذره منم نمیگذرم!
-الکی ننه من غریبم بازی در نیار،اون موقع که پسر جانیت خون برادرتو ریخت کجا بودی که دادخواهی کنی هان؟درضمن من نمیخواستم بمیره،وقتی اون اتفاق ترسیدم گمون کنی که از عمد کشتمش،برای همینم چیزی نگفتم تا جشن بچه ها به کامشون تلخ نشه،هر چند هنوزم میگم اون مردیکه حقش بود که همونجور بمیره!
-دروغ میگه آنا همون شب یکی هم فرستاد اتاق من حتما میخواست منم از پا در بیاره اما نتونست،تو دیگه چه آدم بی غیرتی هستی؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدپنجاهسوم🌺
-خفه شو فرحناز اونی که اون شب اومد توی اتاقت فرهان بود نه من…
-فرهان؟اون چرا باید بخواد منو بکشه؟ببین پسر ببین داره دروغ بهم میبافه،هنوزم ازش دفاع میکنی؟
با اوج گرفتن صدای جیغ و داد فرحناز آرات عصبی اخمی کرد و گفت:-درست بگو چی شد آقاجون؟
آتاش نیم نگاهی به آیلا انداخت و مستاصل گفت:-اون شب فرهان رفته بود توی اتاق فرحناز و ترسوندش تا تورو از اتاق بیرون بکشه و بره سراغ آیلا،شانس نیاورد و من زودتر فهمیدم،خواستم جلوشو بگیرم که اون اتفاق افتاد،حالشم از منو تو بهتر بود،سالم تر از هر وقت دیگه ای،برای همین میگم بیشتر از اینا حقش بود!
آرات ناباور دستی به صورتش کشید،انگار باور حرفای آتاش براش سخت ترین کار ممکن بود:-اما آقاجون تو که تموم مدت با من داشتی حیاط رو میپاییدی!
-نخواستم بفهمی فرستادمت تا بتونم جنازشو بیرون ببرم!
فرحناز که هنوز بی تابی میکرد از جا بلند شد و گفت:-تو از کجا فهمیدی سالمه هان؟نکنه خودش اومد سراغتو گفت چه نقشه ای کشیده؟اون اگه عقل درست حسابی داشت که همچین کاری نمیکرد؟حالا که همچین کاری کردی باید سزای کارتو پس بدی،من از خونت نمیگذرم،حتی اگه برادرم باشی،اینو گفت و رو به نصرت ادامه داد:-آدماتو بیار این مرد امشب رو توی طویله ما سر میکنه تا به حسابش رسیدگی بشه!
زیور که از عکس العمل فرحناز حسابی ترسیده بود گفت:-چی میگی دختر،میخوای برادر خودتو مجازات کنی؟
-آنا تو از درد من چی میفهمی،بذار بعد از مردن پسرت وقتی جنازشو همینطوری غریبونه چال کردم میفهمی من چی میکشم!
با اومدن نصرت و آدماش،فرحناز عصبی نفس نفس زنون نزدیک شد و سیلی محکمی در گوش آتاش خوابوند که دردشو تا ته دلم فهمیدم،تفی توی صورتش انداخت و گفت:-حالم ازت بهم میخوره کاش به جای اورهان تو میمردی!
قلبم از شدت درد هر لحظه بیشتر فشرده میشد،آتاش دستشو بالا برد و صورتش رو تمیز کرد و بدون اینکه چیزی بگه خودش رو تسلیم آدمای فرحناز کرد،بیشتر از این نتونستم طاقت بیارم قدمی به جلو برداشتم و با صدایی که از ته چاه بیرون نیومد و همراه با گریه لب زدم:
-فرحناز کار من بود…من باعث شدم فرهان بمیره آتاش کاری نکرده!
همه متعجب نگاهم میکردن،فقط آتاش بود که عصبی اخمی کرد و گفت:-لازم نکرده گناه منو به گردن بگیری،مجازات کاری که کردمو گردن میگیرم هر چی که باشه!
بی توجه بهش و در حالیکه بدنم مثل به تیکه یخ بود لب زدم:-فرحناز به خدا قسم کار من بود،وقتی دیدم اونجوری داره به دخترم حمله میکنه به هیچی فکر نکردم،نمیخواستم بمیره فقط میخواستم از دخترم دورش کنم،به جون بچه هام راست میگم!
با این حرف آرات نزدیکم اومد شونه هامو گرفت و گفت:-منظورتون چیه به آیلا حمله کرد؟
-فرهان…فرهان شب عروسی رفته بود توی اتاق شما سعی داشت به آیلا دست درازی کنه،بهش گفته حالش خوبه و یکساله داره نقش بازی میکنه تا چنین روزی انتقامشو بگیره،گفته کاری میکنه تو تف هم توی صورتش نندازی،اگه من…اگه من نمیزمش….
به اینجا که رسیدم گریه امونم نداد،شروع کردم به هق زدن،آرات کشیدم توی بغلش و دستش رو کشید روی کمرم و آروم در گوشم گفت:-پس برای همین آیلا اینجوری ترسیده بود…
این حرکتش دوباره طوری فرحناز رو جری کرد که شروع کرد به خودزنی،آرات که حسابی ترسیده بود دستاشو محکم گرفت و سعی کرد جلوشو بگیره اما مصرانه تر به کارش ادامه میداد،آتاش از فرصت به دست اومده استفاده کرد دست منو گرفت و کشوند سمت اتاق و وقتی داخل شدیم درو بست و نفسی تازه کرد،چسبیده به دیوار بی حرف ایستادم به سمتم قدم برداشت…
هنوز بدنم یخ بود،هنوز بغض توی گلوم بود و از همه بیشتر نگران دخترم بودم،تا جایی که میتونست نزدیک اومد طوری که فقط به اندازه بند انگشت با صورتم فاصله داشت…
ساعدش رو چسبوند به دیوار و خیلی جدی توی چشمام زل زد،چند ثانیه ای مکث کرد،عصبی دستی به صورتش کشید و گفت:-این چه کاری بود که کردی؟خیال کردی همه چیز بهتر شد؟ندیدی با من که از خونشم میخواست چیکار کنه؟حالا خیال کردی از خون تو میگذره؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
امشببهصحرابیکفنجسمشهیداناست_۲۰۲۱_۰۸_۱۹_۲۰_۳۷_۴۷_۲۰۱.mp3
15.66M
امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است
حاج سیدرضانریمانی
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🏴🏴
عشاق الحسین محب الحسین.بنی فاطمه.شب عاشورا ۱۴۰۲.mp3
15.38M
شور
دیوونه میشم بی حرم
🎙حاج سید مجید بنی فاطمه
تاریخ مداحی ۵ مرداد ۱۴۰۲
فوق العاده عالی
التماس دعا داریم از همه بزرگواران🤲
اللهم ارزقنا کربلا...😭😭😭😭😭😭😭😭
@hedye110
هذا لطمنه للموت - الملا محمد بوجبارة.mp3
17.46M
هذالطمنهللموتمحمدالبوجباره!💔 #حسب_الطلب
enc_16284911655079221702375.mp3
4.26M
بِلاغُسلٍبِلاکَفَنْ،مظلوممن...💔
#محرم #امامحسین
enc_162367910431127966266.mp3
6.4M
مُصیـبَةً مـا اَعْظَمَـها ؛ واویلا💔
#محرم #امامحسین
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
@hedye110
#تسلیت_آقای_من🏴💔
▪️ای داغدار
اصلی این روضه ها بیا
صاحب عزای ماتم کرب و بلا بیا▪️
السلام علیک
یا منتقم خون حسین علیه السلام
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🏴🏴
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدپنجاهچهارم🌺
-نمیتونستم بذارم به خاطر من بلایی سرت بیاره!
-به تو چه؟کی ازت خواست سپر جون من بشی؟هان؟حرف بزن!
حال بدم و لحن عصبی آتاش باعث شد خاطرات قدیمی دوباره به ذهنم هجوم بیارن،چندین سال پیش توی همین اتاق،با همچین شرایطی،چسبیده به دیوار ایستاده بودمو سیل تهدیدای آتاش به صورتم میخورد،اونقدر خاطراتش واضح بود که حتی صداشو هم میشنیدم،بی اختیار پلکامو محکم به هم فشردمو دستمو گرفتم روی صورتم و لبهای لرزونمو تکون دادم:-تورو خدا ولم کن!
آتاش با دیدن حالم نفسی پر صدا بیرون داد و کشیدم توی بغلش،اونقدر بی حس بودم که حتی قدرت نداشتم مانعش بشم،مثل پر کاهی که خودش رو به دستای باد میسپره توی بغلش آروم گرفتم دستش رو گذاشت روی سرم و آروم در گوشم گفت:-مگه جون من چه ارزشی داره؟
من کسی رو ندارم حتی به حالم گریه کنه،تو بچه داری آیسن،نباید بمیری فهمیدی؟به خاطر بچه هاتم شده باید زنده بمونی،الان برمیگردیم میگی همه چیز رو دروغ گفتی،میگی من زدم،باشه؟
با این حرفش گریه هام شدت گرفت،نمیتونستم بعد از اورهان اونم از دست بدم،کسی که مثل فرشته نجات هر موقعی که بهش نیاز داشتم به دادم میرسید،سرمو از سینه اش جدا کرد:-فهمیدی؟
برای اولین بار بعد از عقدمون جرات پیدا کردمو زل زدم به چشماش،بغضمو فرو دادمو لب زدم:-ترجیح میدم خودم بمیرم تا شاهد مردنت باشم اونم به خاطر گناه من،میدونم تو بیشتر از خودم مراقب بچه هام هستی،مثل همیشه که از من محافظت میکردی!
-چرا سختش میکنی آیسن؟
ببین این آدمی که رو به روت ایستاده همونیه که اون همه ظلم در حقت کرد،شاید اینطوری حساب منم باهات صاف بشه!
-من بخشیدمت،خیلی وقته که بخشیدم،همین الانشم از عذاب وجدان نفسم بالا نمیاد نمیتونم…اینو ازم نخواه…
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدپنجاهپنجم🌺
آتاش نگاه عمیقی بهم انداخت و دستی توی موهاش فرو برد و با فاصله ازم نشست لبه تاقچه و چند ثانیه بعد مضطرب از جا بلند شد و دو طرف شونه امو گرفت و گفت:-گوش کن ببین چی میگم آیسن،تا برمیگردم از جات تکون نمیخوری!
خواست بره سمت در که مضطرب دستشو گرفتم:-کجا میری؟بهت گفتم که نمیذارم خودتو قربونی من کنی،بلایی سرت بیاد امون نمیدم خودمو خلاص میکنم!
پوزخند عصبی زد و گفت:-تو بخوای به خاطر من خودتو خلاص کنی؟یعنی انقدر خاطرمو میخوای؟
با این حرفش دستمو پس کشیدمو با خجالت سر به زیر انداختم!
دلخور نگاهی بهم انداخت:-نترس میرم پی راهی که هر دوتامون رو نجات بدم،حالا که انقدر جونم واسه یکی مهمه نمیتونم بمیرم،مگه نه؟
سر بلند کردمو با غم زل زدم توی چشماش پلکی روی هم گذاشت و نگاهشو ازم گرفت و در حالیکه سفارش میکرد در اتاق رو قفل کنم از در بیرون رفت!
بعد از رفتنش همون جا پشت در نشستمو زانوهامو بغل گرفتم،دیگه حتی اشکی هم برای ریختن نداشتم،شایدم حرفای آتاش کمی دلمو گرم کرده بود،خدایا حالا چی به سر آیلا میاد؟
تو همین فکرا بودم که با ضربه ی آرومی به در خورد دلم از جا کنده شد،با صدای آتاش پشت بندش با عجله درو باز کردمو آتاش نفس نفس زنون داخل شد،درو بست و رو به روم ایستاد و بدون مقدمه لب زد:-میخوای هر دوتامون زنده بمونیم،یا نه؟
شوک زده سری به نشونه مثبت تکون دادم!
-خیلی خب پس هر کاری میگم میکنی،سوالم نمیپرسی،الان به هیچی جز خودت و من فکر نمیکنی باشه؟
-باشه!
-خیلی خب این رخت و لباسارو بپوش!
-همین الان؟
-یالا آیسن وقت نداریم!
سری تکون دادمو رفتم پشت سرش و با خجالت شروع کردم به عوض کردن لباسام،آتاش هم مضطرب از پنجره بیرون رو میپایید!
-پوشیدم،الان باید چیکار کنیم؟
برگشت و با دیدنم خنده ی کوتاهی کرد،نگاهی به سرتا پام انداختم،شبیه کولیا شده بودم!
روسریمو کشید جلو و پارچ آبی داد دستمو گفت:- این پارچ آبو بگیر برو اتاق کلفتا،اونجا با آیاز میری بیرون عمارت منتظرم وایمیستی تا بیام مراقب باش کسی صورتتو نبینه!
ترسیده لب زدم:-میخوای فرار کنیم؟من نمیتونم آخه آیلا…
-چی گفتم؟به هیچ کس غیر از خودمون فکر نمیکنی،اصلا گمون کن بچه هم نداری،هیچی نداری،اونا خودشون کسی رو دارن ازشون محافظت کنه!
-حداقل بذار باهاشون خداحافظی کنم!
-وقت نمیشه فرحناز از حال رفته به هوش بیاد میاد سراغت،یالا آیسن،مطمئن باش دستش بهت برسه من نمیذارم بمیری اونوقت…
پریدم توی حرفشو با بغض باشه ای گفتمو پارچ آب رو برداشتمو از اتاق بیرون رفتمو با احتیاط و سر به زیر راه افتادم سمت اتاق کلفتا!
کسی توی حیاط نبود فقط تک و توکی از آدمای فرحناز پشت در اتاق بی بی ایستاده بودن اما عوضش جلو در عمارت پر از آدم بود:-اومدی آنا،از عمارت که بیرون رفتی مستقیم برو دیوار پشت باغ!
اینو گفت و پارچ آب رو از دستم گرفت و پرت کرد روی زمین و عصبی گفت داد کشید:-دختره احمق مگه بهت نگفتم برو پی طبیب هنوزم اینجا وایسادی،راه بیفت مگه وضعیت رو نمیبینی؟
اول شوکه شدم اما زود خودمو جمع و جور کردم سری تکون دادمو تا نزدیکای در کشوندم و خواستم از در رد بشم،که نصرت جلو اومد:-نمیشه بره،تا وضعیت مشخص نشه هیچ کس از اینجا پاشو بیرون نمیذاره!
آیاز بدون معطلی داد بلندی زد که نصرت قدمی به عقب برداشت:-مردیکه مگه نمیبینی فرحناز خاتون حالش بده،نکنه میخوای به کشتنش بدی،به خاطر تو نره غوله که خودم نمیرم و این دختره کلفت رو میفرستم وگرنه چلاق نیستم از اون کمک بخوام،اگه صلاح خانوم بزرگتو میخوای بکش کنار من از تو بیشتر به فکر خونوادمم!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ خطرات مهلک کاشت ناخن برای خانم ها
استاد میرزائی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آقا روضهخون
مداح روشندلی که عصاکش ندارد
لبیک یا امام خامنه ای لبیک یا حسین است🌴🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبرویمنوبخرحسین...💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شماتاچندثانیهدیگریکتماسازسید
الشهداخواهیدداشت...!📞
603deb6420aa3fcb2d5bf8e6_4616270151545165946.mp3
5.6M
ان شاءالله اربعین میام سمت حرم...💔😭
enc_16317667055292314563932.mp3
4.39M
بهگمانمکهدلازمنتوبریدی،باشد(:💔
#محرم #امام_حسین