#سلام_امام_زمانم 💖
عالمبہعشق روی تو بیدار میشود
هـر روز عاشقان تـو بسیار میشود
وقتی سلام میدهمت در نگاہ مـن
تصویر مهربانی تو تڪرار میشود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدنوددوم🌺
✨﷽✨
-آنا حالا چی میشه؟اگه طبیب اعتراف نکنه و عمه قسر در بره حتما کینه ی بدتری از ما به دل میگیره!
-نترس دختر نمیذاریم قسر در بره الکی که نیست،خان این ده رو کشته!
با ورود آرات در حالیکه مرد ژولیده ای رو پی خودش میکشید،همه سر چرخوندیم،آرات مرد رو هل داد وسط سالن و مجبورش کرد جلوی کدخدا زانو بزنه:-خیلی خب حرف بزن بگو چی کار کردی؟
-عفو کنید آقا به خدا من هیچ کارم فقط کاری که خانوم بزرگ گفتن انجام دادم،به خدا وقتی من فهمیدم که کار از کار گذشته بود،خانوم بزرگ تهدیدم کردن گفتن اگه به کسی حرفی بزنم تموم تقصیرارو میندازن گردن من،گفتن همه رو متقاعد میکنن که با دواییی که من دادم به این حال و روز افتادن،بعدم یکی دو بار فرستادن پی من و ازم خواستن به خان بگم برای استراحت برن چشمه،میخواستن خان رو راضی کنن توی اون چند وقت اختیارات ده رو بسپارن دست پسرشون فرهان خان!
کدخدا از جا بلند شد اخمی کرد و گفت:-یعنی تو تایید میکنی این زن به اصغر خان سم خرونده؟
مرد ترسیده نگاهی به فرحناز که غیضی بهش زل زده بود انداخت،اما با داد کدخدا دوباره سر چرخوند:-اینجا رو نگاه کن!
-بله آقا،سم رو کم کم به خورد خان میدادن،میخواستن هم خان بیمار بشن و توانایی اداره ده رو نداشته باشن تا فرهان خان اختیارات رو به دست بگیره و هم بعد از مرگ خان هم کسی بهشون شک نکنه!
-پس چرا این همه مدت ساکت موندی و حرف نزدی و گذاشتی به هدفش برسه؟
-آقا به خدا قسم ترسیدم خانوم تهدیدم کرده بود!
-به هر حال توهم مقصری ببرینش طویله زندونیش کنین بعدا به حساب اینم رسیدگی میشه!
صدای التماس طبیب تموم عمارت رو برداشته بود با رفتنش فرحناز در حالیکه نفسش به زور بالا میومد و از حرص چهره اش کبود شده بود گفت:-نمیتونین به همین راحتی منو مجازات کنین،من کاری نکردم همه اینا نقشه ایه که اهالی این عمارت برام کشیدن میخوان از شر من راحت بشن و خودشون اینجا رو اداره کنن اما کور خوندن،فرحناز بیدی نیست که با این بادا بلرزه،من هر چی باشم مادر دختر خانتونم نمیتونین به همین راحتی مجازاتم کنین،اونوقت هیچ کس از خان بعدی پیروی نمیکنه!
-کدخدا حق با خانوم بررگه،برای همینم نباید بذاریم کسی بفهمه اگه اجازه بدین همینجوری که خان رو کشت از شرش راحت بشیم،با سم!
-صابر این حرفا از تو بعیده،ما نمیتونیم همچین کار دور از اخلاقی انجام بدیم،ما مثل این زن نیستیم،فعلا توی عمارت حبسش میکنیم تا ببینیم چی پیش میاد،باید حداقل خانواده خان رو در جریان بذاریم!
-کدخدا پس اختیارات ده چی میشه؟خان ما که پسر نداره،نکنه میخوای بسپاریش به پسر این قاتل؟
آرات عصبی از حرفی که صابر زده بود داد کشید:-صابر دیگه داری گنده تر از دهنت حرف میزنی،من قرار نیست اینجا بمونم فردا اسباب جمع میکنیم و میریم،این عمارت و تموم اختیاراتش ارزونی خودتون!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدنودسوم🌺
✨﷽✨
-آروم باش پسر،تو که صابر رو میشناسی،آدم زود جوشیه ولی توی دلش چیزی نیست،نمیتونی از مسئولیتت شونه خالی کنی به هر حال اصغر خان یه چیزی توی وجودت دیده که عمارت رو سپرده دست تو!
-به خاطر صابر نیست کدخدا من خودم میخواستم با شما در این مورد صحبت کنم،اینجا برای من و اهل و عیالم مناسب نیست،ترجیح میدم برگردم ده خودمون،اگه دنبال آدم لایقی برای خان بودن میگردین هیچ کس لایق تر از سالار نیست،داماد خان،توی این چند ماه چندین بار خودش رو به همه ثابت کرده،مطمئنم خان با عدالتی میشه،در مورد مجازات خانوم بزرگ هم نباید تنهایی تصمیم بگیرین،مردم ده پایین هم ازشون شاکی هستن،باید چند روز بهمون وقت بدین تا راجع به مجازاتش با بزرگای دهمون مشورت کنیم!
-چه شکایتی؟اینقدر راحت بهم تهمت قتل شوهرمو بستین کافی نبود؟من که میدونم همه چی از گور این زن بلند میشه…
با این حرف فرحناز اخمی کردمو در جوابش گفتم:-بهتره ساکت باشی فرحناز حداقل اینجوری کمتر جلوی بچه هات کوچیک میشی،خیال نکن چون پسرم زنده موند از خونت میگذرم باید تاوان دردی که به جونش انداختی رو بدی!
-حرف مفت نزن همه اینجا شاهدن من امروز پامو هم از در این عمارت بیرون نذاشتم،چطوری میتونم بلایی سر پسرت بیارم؟
-چطوریش رو بهتره از آدمت بپرسی!
اینو گفتمو رو به کدخدا ادامه دادم:-شما کدخدای این ده هستین باید به درد منم رسیدگی کنین،نصرت توی طویله زندونیه،بگین بیارنش،باید به گناهی که کرده جلوی همه اقرار کنه!
کدخدا نگاهی به من انداخت و دوباره دستی به ریشش کشید و رو به نگهبانی که جلوی در ایستاده بود سری به نشونه مثبت تکون داد،نفس راحتی کشیدمو نگاهی به آیلا انداختمو به انتظارش ایستادم!
آرات عصبی دستی به صورتش کشید و بالای مجلس روی زمین نشست،دلیل این اضطرابشو نمیفهمیدم وقتی که میگفت آیاز خوبه،دیگه چه دلیلی برای این همه تشویش داره،آراتی که من میشناختم قسم جون دخترشو دروغ نمیخورد و از طرفی چون نمیخواستم حتی درصدی به مرگ پسرم فکر کنم ترجیح میدادم حرفشو باور کنم!
با اومدن نصرت قدمی بهش نزدیک شدم،عصبی بود و خون به چشم چپش دویده بود،اما اینم باعث نمیشد پا پس بکشم،نمیخواستم به فرحناز فرصت بدم تا دوباره بتونه جون عزیزامو به خطر بندازه باید هر جور شده مجبورش میکردم حرف بزنه!
نگاهی به من انداخت تای ابروشو بالا داد و با صدای کدخدا سرچرخوند:-این زن راست میگه نصرت؟خانوم بزرگ تورو فرستاد تا بلایی به سر پسرش بیاری؟
خودم رو آماده کرده بودم که جواب طفره رفتنای نصرت رو بدم اما وقتی بدون لحظه ای درنگ حرفمو تایید کرد شوکه سرجام خشکم زد!
فرحناز اما عصبی از جا بلند شد و داد کشید:-چی داری میگی مردک؟من بهت گفتم آدم بکشی؟چرا یاوه میگی؟
نصرت که سوراخای بینیش از عصبانیت گشاد شده بود نفس عمیقی کشید و رو به فرحناز داد کشید:-بهتره کاری که کردی گردن بگیری،اگه تا الانم هر کاری خواستی انجام دادم فقط به خاطر ارباب بود،اون از بچگی از منو مادرم مراقبت کرده،نمیدونستم کشتیش،همین که جنازتو مثل اون طبیب بی شرف ننداختم زمین خداتو شکر کن!
با این حرف همه شوکه شده به صورت نصرت زل زدن،کدخدا مات برده به نگهبان دستور داد تا از سلامت طبیب براش خبر بیاره،با رفتن نگهبان نصرت اخمی کرد و گفت:-الکی تلاش نکنین مرده،اگه دستمو باز کنین جنازه تموم کسایی که دستشون به خون ارباب آلوده هست رو همینجا ردیف میکنم!
-به نفعته که نمرده باشه،هرچند گناهکار بود اما حق نداری به تنهایی عدالت رو اجرا کنی؟پس ما اینجا چه کاره ایم!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#هفت_مصیبت_شام
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان
منزل به منزل کوفه را تاشام رفتیم
با کاروانی خسته و بی حال رفتیم..
از زیر سنگ و بارش دشنام رفتیم..
تنها برای ماندن اسلام رفتیم..
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🏴🏴🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥در مورد دعواهای سیاسیون ...
💥رفقا برای دنیای دیگران آخرت خودتون خراب نکنید همین...
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#دلنوشتهوحدیث
eitaa.com/joinchat/3848601639C18dab506c9
🏴🏴🏴🏴
#قهرمان_من فرزاد بادپای
🔺کمپین حمایت ویژه و اعطای لوح تقدیر و ایثارگری به نیروی خدماتی شاهچراغ که با فداکاری و ایثار خود و با دست خالی به تروریست مسلح حمله کرد و جان چندین انسان بی گناه را نجات داد.
حداقل کاری که میشه انجام بدیم یک امضا است بسمالله👇
https://eitaa.com/joinchat/2469068961C1c2c2ec17e
باید این فداکاری در کتاب های درسی جدید چاپ شود
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸
هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن.
التماس دعای فرج.🌹
🦋🌹💖
@hedye110