فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهادت امام حسن عسکری علیهالسلام
🔰 #سید_رضا_نریمانی
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا
به توکل به اسم اعظمت
می گشایيم
دفتر امـــروزمان را ...
باشد ڪه در پایان روز
مُهر تایید بندگی
زینت بخش دفترم باشد ...
الهی به امید تو💚
عید امام حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف مبارک🌸💖🌸💖🌸
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
#سلام_امام_زمانم💚
شیعه از هجرِ رُخت جامِ بلا می نوشد
خرّم آن سینه که در وصلِ شما می کوشد
بار الها ..همه یِ عمر سلامت دارش
کوثری را که از ان آبِ بقا می جوشد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_پنجاهپنجم
در حالیکه صورت عزیز خانم بشدت رفته بود تو هم و معلوم بود از حرفای علی خوشش نیومده اون روز کوتاه اومد ..
برای پاتختی کلی مهمون اومده بود ..و عزیز خانم اون بالا نشسته بود و منو هم پهلوش نشونده بود که از جام جم نخورم ...
ولی خانجان طبق عادتی که داشت همین طور کار می کرد و از عزیز خانم فرمون می برد ..و باز این حرص منو در آورده بود ...
خودمو کنترل می کردم و داشتم فکر می کردم چیکار کنم دوباره حرص عزیز خانم رو در بیارم ......
اما تا آخر مهمونی نه اجازه داد حرف بزنم نه از جام بلند بشم .....
بعد از اینکه مهمون ها رفتن ..
گفتم : صبر داشته باش تلافی شو در میارم ....
عزیز خانم به کمک دختراش تمام کادو ها رو بر داشت وروی هم دسته کرد و با خودش برد بالا ...
خانجان پرسید : مگه اونا مال لیلا نیست ؟
گفت : الان که لازم ندارن من براشون نگه می دارم به موقع بهشون میدم ...یکم پول جمع شده اونم میدم به علی ... دست زن که پول نمیدن ...
با اینکه برای من زیاد مهم نبود ولی اون حتی نگذاشت من یکی از اون کادو ها رو درست ببینم ....
آخر شب موقع رفتن خانجان شده بود حسین اومده بود دنبالش ..
منو به سینه گرفت و مدتی هر دو با هم گریه کردیم ..
گفتم خانجان تو رو خدا منو اینجا نزار خیلی می ترسم ...
گفت : منم می ترسم مادر ...دیگه از این به بعد از فکر تو خواب و خوراک ندارم ..نمی دونم چی خاکی تو سرم بریزم ...
بچه ام رو با دست خودم انداختم تو آتیش ...اما وقتی علی اومد خداحافظی کنه ازش تشکر کرد و گفت : الهی شکر که تو پسر خوب و مهربونی هستی مواظب لیلا باش دست تو سپردمش ..
خانجان که رفت عزیز خانم رفت بالا و به علی هم گفت بیا کارت دارم ....
داشتم فکر می کردم چرا ما اول یک کاری رو که می دونیم غلطه می کنیم بعداً عزا می گیریم ....
ولی دلم پیش خانجان مونده بود ..و دلشوره ای گرفته بودم نگفتنی ...
ترس و وحشت از مواجه شدن با زندگی که مادرم هم ازش می ترسید و می گفت از این به بعد خواب و خوراک نداره .....
اگر مادر من زن عاقلی بود دم رفتن این حرفا رو به من نمی زد ..دل منم کوچیک بود داشت می ترکید ..
گوشه ی اتاق گز کردم و زانوی غم تو بغل گرفتم ...
احساس می کردم یکی پرتم کرده تو یک چاه و همین طور دارم میرم پایین ...علی بالا مونده بود و ..
مدتی طول کشید تا برگشت و من همین طور نشسته بودم و غصه می خوردم ...
دیر وقت بود ... اومد پیش منو یکم بهم نگاه کرد ..جلوم نشست ..گفت: کی گل منو پژمرده کرده ؟
شونه هامو انداختم بالا و گفتم : علی من می ترسم ...
گفت : مگه من مُردم ؟ به خدا به ولای علی اگر کسی بهت چپ نگاه کنه روزگار شو سیاه می کنم هر کی می خواد باشه .....
خوب حالا اخم هاتو وا کن ...بهم بگو ..چادر و روسری می خواد ندارم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_پنجاهششم
گفتم :ول کن تو رو خدا حوصله ندارم ...
دستشو گذاشت زیر چونه ی منو دوباره گفت : چادر و روسری می خواد ندارم ...آهان بلد نیستی بهانه در آوردی ,,موندی دیگه ؟,,
پس من بردم ...همین طور که اوقاتم تلخ بود و اخمم تو هم گفتم : مطرب و عنتری می خواد ندارم ...
اومد جلو و دست انداخت دور گردن من ..و گفت : اخم نکن تَخم نکن لب ور نچین گوگوری مگوری قربون اون اخمت بره شوهرت انشالله ......
من مثل شیر بالای سرت هستم ..تا منو داری غم نداری ....
گفتم : مگه خودم مُردم ؟ منم شیرم مگه چیه ؟
گفت : شیر باش این طوری منم بیشتر دوستت دارم ...
آروم شدم ......
ولی اون بیشتر بهم نزدیک شد ..
گفتم چیکار می کنی ؟ ولم کن ..علی ولم کن
خودمو جمع کردم...
می لرزیدم و اشک میریختم ...
از خودم بیزار بودم از زندگی بدم اومده بود ..
دلم می خواست بمیرم ..
علی برگشت و شرمنده جلوم نشست ...تا اومد حرفی بزنه ,,داد می زدم خفه شو ..ولم کن ..
برو کنار نمی خوام ببینمت تو قول داده بودی ..
همه ی قول هات همین طوره ؟
دیگه بهت اعتماد ندارم ...ولم کن ازت بدم میاد ..
علی هر چی تلاش کرد من آروم نشدم و همون جا روی زمین خوابم برد و اجازه ندادم حتی بالش زیر سرم بزاره ...
انگار می خواستم خودم رو تنبیه کنم ....
راستی چطور ممکن بود یک دختر بچه رو از همه چیز بترسونن ..
از مرد,, از رابطه ی جنسی ..از بی حیایی و یک مرتبه در سن کم از اون بخوان ازدواج کنه و بدون چون و چرا از یک مرد تمکین کنه ... و این حکایتی بسیار عجیب و باور نکردی بود و دور از عقل ...
دروغ می گفتن ,,بهم نارو می زدن و مارو به خاطر همون حرفها از خدا و جهنم می ترسوندن .
علی به تازگی توی ارتش استخدام شده بود و باید صبح زود میرفت سر کار ..
یک کلمه حرف نزد یک لحاف رو که شب قبل انداخته بود روم و من با پا پس زده بودم کشید روی منو رفت ...
دوباره بغض کردم و همین طور بی صدا چند قطره اشک از چشمم اومد پایین ...
خاطره ای بسیار بد تو ذهن من جا مونده بود و خودمو اسیر و زندانی می دیدم ...
همینطور که داشتم برای خودم غصه می خوردم خوابم برد ...
گفتم که خوابم خیلی سبک بود ...مدتی بعد وجود یک نفر رو نزدیک خودم احساس کردم ....
آهسته چشمم رو باز کردم دیدم عشرت نشسته و به من خیره شده ...از جام پریدم ..و گفتم : شما اینجا چیکار می کنی ؟ ..
گفت : عزیز می خواست تو رو بیدار کنه ..منم دیدم خیلی قشنگ و عمیق خوابیدی دلم نیومد بیدارت کنم بهش دروغکی گفتم بیداری ..
اینجا نشستم تا اون متوجه ی خواب بودنت نشه ... بخواب من هواتو دارم ...
گفتم نه , نه بیدار میشم ..دیگه خوابم نمیاد ,عزیزخانم کجاست ؟
گفت : برای ناهار رفته خرید ..پس پاشو تا نیومده ....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
دوباره پاییز فصل زیبای سادگی
موسم شدید دلدادگی ...
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
پروردگارا
سلامتی را نصیب خوانواده هایمان
دلخوشی را نصیب خانه هایمان
وآرامش را نصیب دل هایمان گردان
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایران فدای اشک و خنده ی تو
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی علی مولا
عیدتون مبارک
@hedye110
139094c28da5a-4c31-4a30-b160-f240d36c3ce8.mp3
4.52M
کجاییپسرفاطمه(س)....!العجل(:
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_کربلاواسهمنهمهعشقوهدفه..(:♥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشقجانم،امامِزمانم...(:♥
#امام_زمان
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
امام مهــــدے جانم(عج)
تـو مـپنـدار ڪـہ از یـاد
تـو را خـواهـم برد
من بدون تو بہ یڪ
پلڪ زدن خواهم مُرد
#سلام_امام_زمانم✋
@hedye110
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_پنجاههفتم
گفتم ..من حالم خوب نیست عشرت خانم بزارین امروز تو اتاقم بمونم ..فقط یک امروز ...و اشکهام بی اختیار ریخت ..
اومد جلو دستی کشید به سرمو و گفت : آخیش بمیرم الهی ,,قربون اون اشکهات برم ..عزیز دلم ..... ناراحت نباش دیشب عروسی کردین ؟ با سر تایید کردم ..
گفت : منم مثل تو بودم دوست نداشتم ..اصلا از شوهر بدم میاد ... می دونم چه حالی داری ...بیا بغلم لیلا جون ...
یک حالت بدی داشت دوباره چندشم شد ..
مخصوصا که هر وقت منو می بوسید موهای صورتش که زبر بود اذیتم می کرد ....
خدایا این چه عذابی بود به من دادی ؟ خودمو کشیدم کنار و گفتم : تو رو خدا این حرفا رو نزنین ..من دوست ندارم ..
گفت : آخه دلم برات می سوزه خانمی ...
این حرفش منو یاد کارای دیشب علی انداخت ..
تازه داشت دلم باهاش نرم می شد که دوباره ازش متنفر شده بودم ..از جام بلند شدم و گفتم می خوام برم حموم چیکار کنم عشرت خانم ..
گفت :بقچه ات رو بر دار خودم می برمت با هم میریم نزدیکه ....
گفتم نه نمی خواد ....خودم یک فکری می کنم ....
بلند شد و گفت : پس زود باش پاشو الان عزیز میاد ..تا اون رفت فورا بقچه ی حمومم رو بر داشتم و رفتم تو مطبخ ..سریع لباسم رو در آوردم رفتم تو پاشیر و با یک کاسه ,, آب ریختم سرم و تند و تند خودمو شستم و سریع لباس پوشیدم ..
خواستم برگردم به اتاقم که عزیز خانم رو جلوی روم دیدم از ترس نفسم داشت بند میومد ..
گفت : چیکار می کردی ؟
دستپاچه شدم با لکنت گفتم : ببخشید ..
گفت: خدا ذلیلت کنه دختر همه جا رو نجس کردی ...مگه تو مطبخ جای این کاراست ؟ اونجا ظرف می شوریم غذا درست می کنیم تو خیلی بی عقل و احمقی چرا از من نپرسیدی ؟ بی حیا ..بی عرضه ..بی لیاقت ....
معلوم بود که از اول عقلت پاره سنگ بر می داره ..ای وای تو دیوونه ای ..وقتی تو بله برونت مثل خُل ها رفتار کردی من باید می فهمیدم ,,,
موقعی که تو عروسی اون کثافت کاری رو راه انداختی باید می فهمیدم ...
حالا دیگه چه فایده ای داره بچه ام رو با دست خودم بدبخت کردم .. زود باش بیا اینجا رو آبکشیم ......
ای خدا بگم ذلیلت کنه .. مطبخ که نجس بشه مگه دیگه پاک میشه ؟ ...
از صورتش معلوم بود که واقعا ناراحت شده و داره عذاب می کشه ..تو دلم گفتم انگار حق با اونه نباید این کارو می کردم ...
ولی بعد فکر کردم عیب نداره اینم به جبران کاری که با خانجانم کرد ..بی حساب شدیم ...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#گندم_زارهای_طلایی 🌾🌾
#قسمت_پنجاههشتم
داد زد سرم چرا وایستادی به من نگاه می کنی ؟ زود باش تلمه بزن آب بیار از این بالا بریزم ، بریم تو که پا رو نجسی نزاریم ...ح
فاصله ی حوض تا مطبخ ده متری بود یک سطل گوشه ی حیاط بود بر داشتم پر کردم دادم دستش ....
چون فکر می کردم مقصرم هر چی گفت گوش کردم ..و مطبخ رو بیست و دوبار کُر دادیم اونقدر تلمه زده بودم و سطل سنگین رو با خودم حمل کردم که کتفم درد گرفته بود ..
کار که تموم شد عزیز خانم هنوز اکراه داشت پا تو مطبخ بزاره ..
به من گفت زود باش عشرت رو صدا کن با هم از بالا تا پایین خونه رو تمیز کنین ..یک انگشت خاک جایی نبینم ...
اون روز منو عشرت تا ساعت یک بعد از ظهر کار می کردیم ..و بیشتر جور منو اون کشید ..
ولی من متوجه شدم که عشرت هم یک جورایی مورد بی مهری عزیز خانم قرار داره ..دلم براش سوخت ..خوب که توجه کردم دیدم اونم مثل من غمگینه .....
عزیز خانم ناهار رو آماده کرده بود ولی نمیاورد ..
من ناشتایی هم نخورده بودم و بشدت احساس گرسنگی می کردم ....ساعت از دو گذشت ولی خبری از ناهار نبود عزیز خانم از بالا اومد پایین طاقت نیاوردم و گفتم : ببخشید من می تونم یک چیزی بخورم ؟
گفت : مرده شور اون شکمت رو ببرن نماز خوندی ؟ چلاس,,, زنی که نتونه شکمشو نگه داره عفتش رو هم نمی تونه ..
صبر کن تا علی بیاد تا اون نباشه غذا از گلوی من پایین نمیرم ...
گفتم : نماز خوندم با عشرت خانم خوندیم ازش بپرسین به قران ...
گفت: برو سفره رو پهن کن علی الان سر و کله اش پیدا میشه ...
علی که از در اومد تو با صدای بلند منو صدا کرد ..لیلا ؟ لیلا ؟ و اومد تو اتاق ,,عزیز خانم با حرص گفت : علیک سلام علی آقا ...تو آخر این دختره ی شیرین عقل رو از اینم که هست خراب تر می کنی ..
دست و صورتو بشور و بیا ,,,زنت داره ما رو می خوره ...
علی توجهی به اون نکرد و از من پرسید خوبی ؟ خیلی نگرانت بودم ..اخم کردم و چیزی نگفتم ..
نمی تونستم از ترس عزیز خانم حرفی بزنم ..
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فرياد مردمان همه از دست دشمن است
فرياد سعدي از دل نامهربان دوست ...
#سعدی
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
زمانی مادر قوت داشت
خانه وسعت داشت
فرش حرمت داشت
آب برکت داشت
ولی زمان... امان از چرخ زمان
چقدر سرعت داشت...
#سلامبرحسین
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹