هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
#نگینآفرینش🪴
#قسمتپنجم🪴
#مقدمه🪴
🌿﷽🌿
سه. بعد سیاسی
بشر در طول تاريخ خود، مكتبها و حكومتهاي زيادي را تجربه كرده است؛ ولـي در هيچ يك از آنها گمشده خود را كه عدالت و صلح و امنيت است، پيـدا نكـرده و پيوسـته
در ناكامي و شكست قرار گرفته اسـت. در دوره هـاي اخيـر كاپيتاليسـم و كمونيسـم نيـز در
پاسخگويي به نيازهاي بشر، ناكام ماندند كه نشانه هاي آن، بحران اخلاقي و امنيتي است كـه
به آن گرفتار شدهاند. حال تكليف ايـ ن بشـر وامانـده و سرگشـته از نا كـا ميهـا و شـعارها ي
بيعمل و نظاره گرِ سرابها چيست؟
امروز بشريت به دنبال انديشه سياسي ديگري است كه ارزشهاي انساني را در آن بيابـد
و آن، انديشه سياسي اسـلام و حكومـت مهـدوي اسـت كـه در رأس آن ، شايسـته تـرين
مردم قرار گرفته است. نظريه مهدويت، يك انديشه جهاني است و اين انديشـه بـرا ي جهـان
و اداره آن، طرح و برنامه دارد. مهدويت در عرصة حكومت، داراي اهداف بلنـد و ارزشـي
است و حتي ميتواند براي حكومت ديني در عصر غيبت، يك طرح راهبردي باشد.
به علاوه مهدويت از بعد سياسي «نظام ولايت فقيه» را به عنوان نيابت از مهدي در زمـان
غيبت، طرح ميكند و الگـوي مناسـبي از حكومـت صـالحان و نيكـان را بـه جهانيـان ارائـه
مينمايد. اين نظام سياسي، تداوم نظـام سياسـي مهـدوي اسـت و پـذيرش و سـر سـپردن بـه
فرمان ولي فقيه، در ادامه اطاعت پذيري از امام زمـان اسـت. بنـابراين مهـدويت، ضـامن
شكلگيري يك نظام الهي به سرپرستي فقيه جامع شرايط است كه حركت جامعـه اسـلامي
را در جهت آرمانهاي قرآني و مهدوي قرار داده، امـت را بـراي فـراهم كـردن زمينـه هـاي
ظهور مهدي و حكومت جهاني او بسيج ميكند؛ چنان كـه در جريـان انقـلاب بـزرگ
خميني كبير، شاهد آن بودهايم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#امامشناسی
#نگینآفرینش
#مسابقه
#نشرحداکثری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
➥ @shohada_vamahdawiat
➥@hedye110
⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
* عزیزٌ علیَّ أن أرَی الخلقَ و لا تُریٰ *
اگرچه هیچ کجا لایق قدومت نیست؛
چه میشود که بیایی به جمکران دلم ..
کدام جاده مرا می رساندم تا تو؛
نشانی حرمت را بده نشان دلم ..
#سه_شنبه_های_جمکرانی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتپنجاه♻️
🌿﷽🌿
پاھایم را کنار خیابان دراز می کنم. دستی خیس روی صورتم کشیده می
شود. لای پلک ھایم را باز می کنم. امیریل است. دارد آب توی دست ھایش می ریزد و
صورتم را باھاش می شورد.
دوباره دست پر آبش را روی صورتم می کشد. از سرمایی که به جانم افتاده پوست تنم دون
دون می شود. به زحمت دستم را بلند می کنم و دستش را پس می زنم. بی حال می
گویم:
-نکن. نمی خوام.
گوش نمی دھد. دست ھایم را میان دستھایش می گیرد و با آب می شورد. اشک در
چشمانم می نشیند و از گوشه چشمم راه می گیرد پایین. نکن امیریل!. نکن!. این محبت
ھایت برایم سنگین است. اذیتم می کند. من ترحم نمی خواھم چرا نمی فھمی؟!. که اگر
می خواستم ھمه جار می زدم که سرطان دارم. تمام پنھان کاری ام برای فرار از چشمان پر
از ترحم است. زیر دستش می زنم.
-گفتم نمی خوام.
سعی می کنم بلند شوم. می لرزم. نمی توانم. از ضعفم به گریه می افتم. مثل ھستی
دھانم را باز می کنم و با صدای بلند گریه می کنم. امیریل زیر ھر دو بغلم را می گیرد و بلندم
می کند.
-آروم. آروم. چیزی نشده که. حالت به ھم خورد. من اینجام.
من ھم به خاطر ھمین گریه می کنم!. به خاطر اینکه تو شاھد ناتوانی من ھستی. شاھد
ضعفم. از این بیزارم. مرا داخل ماشین می برد که کنار خیابان پارک کرده. روی صندلی می
نشاند. صورتم را با دستمال کاغذی آرام پاک می کند.
با گریه می گویم:
-سردمه.
کتش را در می آورد و روی من می اندازد. از صندوق عقب ھم پتو مسافرتی می آورد و دورم
می پیچد. در ماشین را می بندد و به کاپوت تکیه می دھد. صورتم را زیر پتو قایم می کنم و با
صدای آرام گریه می کنم. چند دقیقه بعد سرم را بیرون می آورم و نگاھش می کنم که راه
می رود و سیگار می کشد. دستی زیر دماغم می کشم و نمش را می گیرم. چرا باید ھم
پیش فرھاد و ھم او استفراغ کنم؟!. از این بدتر ھم می شوم؟!. تازه امیریل لب و دھان
کثیفم را بشورد!. آنقدر ضعف دارم که حتی نمی توانم سرم را تکان دھم. دلم یک دل سیر
چلوکباب کوبیده می خوھد با سبزی ریحان که عطرش اشتھایم را چند برابر کند. وقتی می
بیند گریه ام بند آمده و نگاھش می کنم، سیگارش را زمین می اندازد و سوار می شود.
دیگر چیزی نمی گوید. آرام رانندگی می کند. چشم ھایم را می بندم و با تکان ھای آرام
ماشین و گرمای ناشی از پتو و کت امیریل به خواب می روم.
حس می کنم دستی روی صورتم حرکت می کند. چشمھایم را تا نیمه باز می کنم. امیریل
است که دارد موھای چسبیده به صورتم را کنار می زند.
-بیدار شدی؟!. رسیدیم.
فقط نگاھش می کنم.
-می تونی پیاده شی؟!.
نمی خواھم دلش برایم بسوزد. پتو و کت را کنار می زنم و از ماشین پیاده می شوم. وقتی
کنارم می بینمش با تعجب نگاھش می کنم. دست در جیب شلوارش کرده و ھم قدم با من
به سمت آپارتمانمان می آید.
-میام تو. با فرح جان کار دارم.
شانه بالا می اندازم. وقتی به خانه می رسیم مامان ھنوز نیامده. حال و حوصله درست کردن
غذا را ندارم. مستقیم به اتاقم می روم و توی تختم دراز می کشم. پتو را تا دماغم بالا می
کشم. امیریل داخل می شود. صندلی را از پشت میزکارم بر میدارد و روبروی من می گذارد.
می نشیند.
-چیزی می خوری؟!.
چه مھربان شده؟!. ھمش با رفتارھای ضد و نقیضش مرا گیج می کند!. سر بالا می دھم.
حالم کمی بھتر شده.
کمرش را به جلو خم می کند و دست ھایش را که در ھم قفل کرده بین زانوھایش می گیرد.
-خوب. تنبیه امروزت چی باشه خانم موحد؟!.
اینجا ھم دست از اصولش برنمی دارد! از زیر پتو می گویم:
-اینجا من لیلی ام تو امیریل. یه خانواده ایم. بحث کاری مال مجتمعه.
خنده به چشمانش می آید. ولی سعی می کند جدی باشد.
-یادم باشه زیاد از خودم پیشت نگم که اینجوری زبونت برام دراز نشه. حالا چرا حالت به ھم
خورد؟!.
به زمین چشم می دوزم.
-ظھر ساندویچ خوردم. فکر کنم مسموم شدم.
در سکوت نگاھم می کند. طولانی و کشدار. بعد به صندلی اش تکیه می دھد و پا روی پا
می اندازد.
-چجور نمی دونی باید ساندویچو از کجا بگیری؟!. اگه من نبودم چی؟!. میخواستی ھمونجور
کنار خیابون بیفتی.
دوباره غر زدن ھایش را شروع می کند. پتو را تا بالای سرم می کشم.
-دارم با تو حرف می زنم. نمی دونی باید به بزرگترت احترام بذاری؟!. چرا مواظب سلامتیت
نیستی؟!. اگه اتفاقی میفتاد چی؟!.
از ھمان زیر پتو می گویم:
-ببخشید. ببخشید.
و او آرام می گیرد. سرم را بیرون نمی آورم. چند ثانیه بعد می گوید:
-تو پذیرایی ام. می مونم تا مامانت بیاد. کاری داشتی صدام کن.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این کلیپ رو ببینید و حتما تو گروه هایی که عضوید ارسال کنید🙏 شاید جوانی از جوانان این مرز و بوم این کلیپ رو دید و دیدگاهش تغییر پیدا کرد.
✍ مبادا کوتاهی کنیم و روز قیامت جوابی به امام و شهدا نداشته باشیم 😔
🇮🇷نیمه پنهان
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه تلویزیونی منوتو، گفته بود آخوندا برف امسال رو نخواهند دید...
🌨❄️🌨
شبکه منوتو برف رو ندید..... اما این ناقلاها برفبازی میکنن... 😜💪🤣
چقدراین شبکه منوتو بدبخته !
اصلا قم سابقه برف نداشت
اصلا آخوندااهل برف بازی نبودن !😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 اصلح کیست؟
🔺️رهبر انقلاب توضیح میدهند
@hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
@hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍃🌸💖 #سلام_امام_مهربانم
هر روزم را
با سلام به شما زیبا میکنم
کاش یک روزم،
با دیدن روی ماهتان زیبا شود
سلام ای زیباترین
#صبحت_بخیر_مولای_من
#السلام_علیک_یااباصالح_المهدی❤️
➖➖➖➖➖➖➖
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتپنجاهیکم♻️
🌿﷽🌿
بیرون که می رود. از داخل کیفم که پایین تخت افتاده، گوشی ام را در می آورم. پیامی دارم.
"ھمه چیز خوبه؟!"
لبخند بی جانی می زنم. جواب می دھم.
"بله. امروز یکی از بھترین روزھای عمرم بود. ممنون"
و ارسال می کنم. گوشی را روی سینه ام می گذارم. از پذیرایی صدایی نمی آید. معلوم
نیست امیریل دارد چکار می کند. گوشی ام می لرزد.
"به جمع راکرھا خوش اومدی"
از اینکه خیلی زود مرا بین خودشان پذیرفته اند خوشحالم. گوشی را زیر بالشم می گذارم و
سعی می کنم بخوابم. سکوت خانه باعث می شود چشم ھایم کم کم گرم شود. نمی دانم
چه ساعتی که دستی موھایم را نوازش می کند. دست کوچک مامان را می شناسم. دلم
گرم می شود. صدایش را می شنوم.
- دختره بی فکر.
صدای امیریل می آید:
-نگران نباشید فرح جان. خودش گفت به خاطر ساندویچ ظھر بوده. تا فردا خوب میشه. بازم
اگه حالش بد شد به من زنگ بزنید. من تا دیروقت بیدارم. اگه کاری با من ندارید من مرخص
شم.
لبھای مامان را روی موھایم حس می کنم. صدای پچ پچ شان می آید و من دوبار به خواب
می روم.
****
ھوای خوبی است. چند تکه ابر در آسمان دیده می شود. پارک ھم خیلی شلوغ نیست.
بابی روی صندلی تاشو نشسته و اخم ھایش در ھم است. مامان انگشتش را دور لیوان
چایش می کشد و سرش پایین است. الھه برای تک تک مان چای می ریزد. ھستی آرنجش
را روی ران مامانش گذاشته و به سختی تخمه می شکند. امیریل سیبی پوست می کند.
بلاخره مامان سکوت چند دقیقه ای جمع را می شکند و رو به بابی می گوید:
-باید جلوشون وایمیسادی. باید می گفتی بده ببینم چی ضبط کردن. زود کوتاه اومدی.
اخم ھای بابی وحشتناک می شود. انگشتانش را دور عصایش فشار می دھد. انگار خون در
چشمانش دلمه بسته.
-وقتی گفتن دانشجوھا صداتو ضبط کردن که علیه دولت گفتی من فقط کلمه دانشجو رو
شنیدم.
سرم را پایین می اندازم و با گوشه مانتو ام بازی می کنم.
صدای بابی درد دارد. زیر چشمی نگاھش می کنم. با انگشت کپلش روی قلبش می زند.
-اینجام درد گرفت فرح. منی که برا دانشجوم از جون مایه می ذارم وقتی شنیدم از پشت بھم
خنجر زدن جونم داشت بالا می یومد.
این را راست می گوید. فقط کافی بود بداند دانشجویی مشکلی دارد، جانش را ھم می داد.
ھمیشه آنقدر که ھواخواه داشت، دشمن ھم داشت.
صورتش سرخ می شود. حالا حس می کنم صدایش بغض دارد. دلم می گیرد.
-تو فکر می کنی بعدش نگفتم بده گوش بدم. بده ببینم چی گفتم؟!. گفتن ھمین الان
تقاضای بازنشستگیتو بنویس وگرنه برات نامه رد می کنیم. مجبورم کردن. دوره ام کردن.
امیریل بی آنکه سرش را بالا بگیرد به آرامی می گوید:
-باید می رفتید تو دلشون. اونا اگه صداشونو بالا بردن شما باید بالاتر می بردید. معلومه
ھمش دسیسه بوده. نباید به حرفشون گوش می دادید.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از یاد من برو خسته ام...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی قشنگ خونده حسین طاهری بفرستین برای کسانیکه رای نمیدن....
👌👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب : هر کسی که ایران، ملت و امنیت خود را دوست دارد بداند اگر انتخابات ضعیف برگزار شود هیچ کس سود نمیبرد و همه ضربه میخورند.
@hedye110