eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این کلیپ رو ببینید و حتما تو گروه هایی که عضوید ارسال کنید🙏 شاید جوانی از جوانان این مرز و بوم این کلیپ رو دید و دیدگاهش تغییر پیدا کرد. ✍ مبادا کوتاهی کنیم و روز قیامت جوابی به امام و شهدا نداشته باشیم 😔 🇮🇷نیمه پنهان الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌ 🤲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبکه تلویزیونی منوتو، گفته بود آخوندا برف امسال رو نخواهند دید... 🌨❄️🌨 شبکه منوتو برف رو ندید..... اما این ناقلاها برف‌بازی میکنن... 😜💪🤣 چقدراین شبکه منوتو بدبخته ! اصلا قم سابقه برف نداشت اصلا آخوندااهل برف بازی نبودن !😂😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
┄┅─✵💝✵─┅┄ چه زیباست که هر صبح همراه با خورشید به خدا سلام کنیم💚 نام خدا را نجوا کنیم و آرام بگوییم الهی به امید تو💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🍃🌸💖 هر روزم را با سلام به شما زیبا می‌کنم کاش یک روزم، با دیدن روی ماهتان زیبا شود سلام ای زیباترین ❤️ ➖➖➖➖➖➖➖ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 بیرون که می رود. از داخل کیفم که پایین تخت افتاده، گوشی ام را در می آورم. پیامی دارم. "ھمه چیز خوبه؟!" لبخند بی جانی می زنم. جواب می دھم. "بله. امروز یکی از بھترین روزھای عمرم بود. ممنون" و ارسال می کنم. گوشی را روی سینه ام می گذارم. از پذیرایی صدایی نمی آید. معلوم نیست امیریل دارد چکار می کند. گوشی ام می لرزد. "به جمع راکرھا خوش اومدی" از اینکه خیلی زود مرا بین خودشان پذیرفته اند خوشحالم. گوشی را زیر بالشم می گذارم و سعی می کنم بخوابم. سکوت خانه باعث می شود چشم ھایم کم کم گرم شود. نمی دانم چه ساعتی که دستی موھایم را نوازش می کند. دست کوچک مامان را می شناسم. دلم گرم می شود. صدایش را می شنوم. - دختره بی فکر. صدای امیریل می آید: -نگران نباشید فرح جان. خودش گفت به خاطر ساندویچ ظھر بوده. تا فردا خوب میشه. بازم اگه حالش بد شد به من زنگ بزنید. من تا دیروقت بیدارم. اگه کاری با من ندارید من مرخص شم. لبھای مامان را روی موھایم حس می کنم. صدای پچ پچ شان می آید و من دوبار به خواب می روم. **** ھوای خوبی است. چند تکه ابر در آسمان دیده می شود. پارک ھم خیلی شلوغ نیست. بابی روی صندلی تاشو نشسته و اخم ھایش در ھم است. مامان انگشتش را دور لیوان چایش می کشد و سرش پایین است. الھه برای تک تک مان چای می ریزد. ھستی آرنجش را روی ران مامانش گذاشته و به سختی تخمه می شکند. امیریل سیبی پوست می کند. بلاخره مامان سکوت چند دقیقه ای جمع را می شکند و رو به بابی می گوید: -باید جلوشون وایمیسادی. باید می گفتی بده ببینم چی ضبط کردن. زود کوتاه اومدی. اخم ھای بابی وحشتناک می شود. انگشتانش را دور عصایش فشار می دھد. انگار خون در چشمانش دلمه بسته. -وقتی گفتن دانشجوھا صداتو ضبط کردن که علیه دولت گفتی من فقط کلمه دانشجو رو شنیدم. سرم را پایین می اندازم و با گوشه مانتو ام بازی می کنم. صدای بابی درد دارد. زیر چشمی نگاھش می کنم. با انگشت کپلش روی قلبش می زند. -اینجام درد گرفت فرح. منی که برا دانشجوم از جون مایه می ذارم وقتی شنیدم از پشت بھم خنجر زدن جونم داشت بالا می یومد. این را راست می گوید. فقط کافی بود بداند دانشجویی مشکلی دارد، جانش را ھم می داد. ھمیشه آنقدر که ھواخواه داشت، دشمن ھم داشت. صورتش سرخ می شود. حالا حس می کنم صدایش بغض دارد. دلم می گیرد. -تو فکر می کنی بعدش نگفتم بده گوش بدم. بده ببینم چی گفتم؟!. گفتن ھمین الان تقاضای بازنشستگیتو بنویس وگرنه برات نامه رد می کنیم. مجبورم کردن. دوره ام کردن. امیریل بی آنکه سرش را بالا بگیرد به آرامی می گوید: -باید می رفتید تو دلشون. اونا اگه صداشونو بالا بردن شما باید بالاتر می بردید. معلومه ھمش دسیسه بوده. نباید به حرفشون گوش می دادید. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
578_34807805725379.mp3
7.95M
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
                   @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی قشنگ خونده حسین طاهری بفرستین برای کسانیکه رای نمیدن.... 👌👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 رهبر انقلاب : هر کسی که ایران، ملت و امنیت خود را دوست دارد بداند اگر انتخابات ضعیف برگزار شود هیچ کس سود نمی‌برد و همه ضربه می‌خورند. @hedye110
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
🪴 🪴 🪴 🌿﷽🌿 چهار. بعد تاریخی مهدويت از بعد تاريخي، سابقه اي طولاني دارد. تاريخ اسلام و مسلمين از همان آغاز بـا اين موضوع گره خورده اسـت. در روز بـزرگ غـدير، پيـامبر همگـام بـا معرفـي امـام علي به عنوان امام پس از خود، همـه امامـان و از جملـه حضـرت مهـدي عجل الله تعالی فرجه الشریف  را معرفـي كرد و ظهور او را به همگان بشارت داد. پس از آن، يك يك امامان از حضـرت مهـدي و ظهور او گفتند. بنـابراين بـرخلاف ادعـاي بعضـي از گمراهـان، مهـدويت ، سـخن امـروز و ديـروز نيسـت؛ بلكـه تـاريخي بـه گسـترده تـاريخ اسـلام دارد؛ پـس بحـث كـردن دربـاره مهدويت، سخن گفتن درباره متن اسلام و قرآن و سنت پيامبر اكرماست و مهـدويت ، حقيقتي است كه همه تاريخ اسلام، پشتوانه آن است. نيز تاريخ طولاني شيعه و پيروان اهل بيتگواه اسـت كـه بخـش مهمـي از هويـت تشيع، مهدويت و انتظار ظهور مهدي بوده است؛ به ويـژه در طـول حـدود دوازده قـرن غيبت امام مهدي، آثار علمي و عملي عالمـان شـيعه پيوسـته در مسـير تـرويج ايـن حقيقـت وتبيين موضوعات و مسائل آن بوده است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                       ➥@hedye110 ⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر برای رأی ندادنتون دلیل عقلانی و استدلال محکم دارید به این ویدئو نگاه کنید، آیا با همون منطق و عقلانیت، امکانش هست که عملی رو یه آدمی مثل این موجود، درست و عقلانی بدونه، همزمان شما هم تفکر و نگرشتون نسبت به موضوع انتخابات مثل اون باشه؟ این فرد و همقطاراش، تمام مدت جنگ غزه برای اسرائیل در تلویزیون من و تو داشتند عملِگی و جنایات اینها رو ماسمالی می‌کردند. دقت کنیم که شرکت در انتخابات علاوه بر حق ما، والله والله والله وظیفه و مسئولیت بحساب میاد. اون عارفِ شهیدِ روشن‌ضمیر، حاج قاسم سلیمانی که می‌گفت جمهوری اسلامی حرم است، اگر این حرم نماند دیگر حرمی نخواهد ماند، حتما چیزی رو می‌دید که چنین گفت. مبادا فردای قیامت شرمنده‌ی شهدای راه مقاومت و آزادی باشیم. 👌👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به حرمت لبخند شیرینتان باز هم رای میدهیم... سربازان امام زمان جایتان بین ما خالیست...💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹شـهیـدی کـه بـرای انـتـخابـات تـمـام حـقـوقـش را بـخـشــیـد 🔹شـهيـدی که بـرای انتخابات یک هفته مراسم عروسی شو عقب انداخت روایتی شنیدنی از در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یک ره، گذر به خاک ‌نشینان نمى‌كنى عمرم چو نقش پا به ره "انتظار" رفت @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 بابی با عصبانیت عصایش را دوبار روی زمین می کوبد: -تو اونجا نبودی پسر. دوره ام کرده بودن. الھه استکان چای جلوی پای من می گذارد و با صدای بلندی می گوید: -لیلی جون رژیم می گیری؟!. لاغر شدی. با دھان باز نگاھش می کنم. موضوعی بدی را برای عوض کردن بحث انتخاب کرده است. ھمه به من خیره اند. مامان مداخله می کند. -این یکی دو روزه مریض بود. لاغریش مال اونه. نفس راحتی می کشم. حالا بابی با اخم نگاھم می کند. باز اصرار دارد به مامان بگویم ولی من رد می کنم. فعلا زود است. ھر چه کمتر درد بکشد بھتر است. امیریل سرش را بالا می گیرد و نگاه می کند به موھایم که بلوند کرده ام. ھمین دیروز این تصمیم را گرفتم. وقتی قرار است از دست بدھمشان چرا بلوندشان نکنم، ھمان رنگی که دوست دارم. یکدفعه انگار مامان چیزی یادش آمده باشد رو به من می گوید: -دیشب خواب باباتو دیدم. تو خونه نشسته بود. روی کاناپه. خیره بود به تو. لبخند می زد. مو به تنم سیخ می شود. یاد خواب دیشب خودم می افتم که بابا آمده بود توی اتاقم و من مثل فلج ھا روی تخت نشسته بودم و زل زده بوده بھش. توی خواب می دانستم بابا مرده و من سرطان دارم. خدا خدا می کردم با من کاری نداشته باشد. بابا با ھمان لبخند اتاق را ترک کرد و من عرق کرده روی تخت افتادم. دوباره صورت بابی قرمز می شود. امیریل مشغول خوردن سیبش است. الھه تخمه ای می شکند و می گوید: -فرح جان میگن تو خواب بخندن یعنی حالشون خوبه. از جایم بلند می شوم و دست ھستی را می گیرم و به راه می افتیم. -کجا بریم لیلی؟!. -بریم ببینم تاب ھست بازی کنیم. ھستی انگشتم را با خوشحالی فشار می دھد. چرا بابا نخندد؟!. شاید او آن طرف دارد لحظه شماری می کند بروم پیشش و من این طرف آرزو می کنم بیشتر بمانم. با ھستی قدم می زنیم. دستش را تاب می دھم و شروع به خواندن شعری کودکانه می کنم. دستمان را تاب می دھیم و از با ھم بودن لذت می بریم. امیریل شانه به شانه ام قرار می گیرد. نگاھش می کنم که او دست در جیب روبرو را نگاه می کند. محلش نمی گذارم. به شعر خواندنمان ادامه می دھیم. سرراھمان ایستگاه دوچرخه می بینیم. من و ھستی می ایستیم و به دوچرخه ھای داخل کیوسک نگاه می کنیم. ھستی می گوید: -سبار بشیم؟!. نگاھم را پایین می کشم. -من که بلد نیستم. ھستی به دایی اش نگاه می کند که آنطرفش ایستاده. -دایی بلده. حالا ما دو نفر با خواھشی در چشمانمان به او زل زده ایم که دست در جیب با ابروھای بالا رفته یکبار به ما و یکبار به دوچرخه نگاه می کند. -فکرشم نکیند. محاله. صدای خنده من و ھستی در فضای پارک می پیچد. میان باد. میان درختان کاج پارک چیتگر. ھستی جلوی دوچرخه نشسته و من پشت. پاھایم را دو طرف دوچرخه آویزان کرده ام و تی شرت امیریل را از پھلو چنگ زده ام. باد خنک بھاری توی صورتم می خورد. موھای بلندم رھاست و موج برمی دارد. از سربالایی بالا می رود. زور می زند و من با صدای بلندی می گویم: -پا بزن. پابزن. تندتر. تندتر. ھستی ھم تکرار می کند: -پابزن . پابزن. امیریل در جواب تندتر پا می زند و با حرص می گوید: -خسته نشید شما دوتا. و ما می خندیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻