eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹 به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه ب امام رضا علیه‌السلام...... 🌹🌹🌹🌹 تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️ @Yare_mahdii313
🪴 🪴 🪴 🌿﷽🌿 چهار. بعد تاریخی مهدويت از بعد تاريخي، سابقه اي طولاني دارد. تاريخ اسلام و مسلمين از همان آغاز بـا اين موضوع گره خورده اسـت. در روز بـزرگ غـدير، پيـامبر همگـام بـا معرفـي امـام علي به عنوان امام پس از خود، همـه امامـان و از جملـه حضـرت مهـدي عجل الله تعالی فرجه الشریف  را معرفـي كرد و ظهور او را به همگان بشارت داد. پس از آن، يك يك امامان از حضـرت مهـدي و ظهور او گفتند. بنـابراين بـرخلاف ادعـاي بعضـي از گمراهـان، مهـدويت ، سـخن امـروز و ديـروز نيسـت؛ بلكـه تـاريخي بـه گسـترده تـاريخ اسـلام دارد؛ پـس بحـث كـردن دربـاره مهدويت، سخن گفتن درباره متن اسلام و قرآن و سنت پيامبر اكرماست و مهـدويت ، حقيقتي است كه همه تاريخ اسلام، پشتوانه آن است. نيز تاريخ طولاني شيعه و پيروان اهل بيتگواه اسـت كـه بخـش مهمـي از هويـت تشيع، مهدويت و انتظار ظهور مهدي بوده است؛ به ويـژه در طـول حـدود دوازده قـرن غيبت امام مهدي، آثار علمي و عملي عالمـان شـيعه پيوسـته در مسـير تـرويج ايـن حقيقـت وتبيين موضوعات و مسائل آن بوده است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @shohada_vamahdawiat                       ➥@hedye110 ⤴️ مارو به دوستان خودتون معرفی کنید🌸🌸
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر برای رأی ندادنتون دلیل عقلانی و استدلال محکم دارید به این ویدئو نگاه کنید، آیا با همون منطق و عقلانیت، امکانش هست که عملی رو یه آدمی مثل این موجود، درست و عقلانی بدونه، همزمان شما هم تفکر و نگرشتون نسبت به موضوع انتخابات مثل اون باشه؟ این فرد و همقطاراش، تمام مدت جنگ غزه برای اسرائیل در تلویزیون من و تو داشتند عملِگی و جنایات اینها رو ماسمالی می‌کردند. دقت کنیم که شرکت در انتخابات علاوه بر حق ما، والله والله والله وظیفه و مسئولیت بحساب میاد. اون عارفِ شهیدِ روشن‌ضمیر، حاج قاسم سلیمانی که می‌گفت جمهوری اسلامی حرم است، اگر این حرم نماند دیگر حرمی نخواهد ماند، حتما چیزی رو می‌دید که چنین گفت. مبادا فردای قیامت شرمنده‌ی شهدای راه مقاومت و آزادی باشیم. 👌👌👌👌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به حرمت لبخند شیرینتان باز هم رای میدهیم... سربازان امام زمان جایتان بین ما خالیست...💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹شـهیـدی کـه بـرای انـتـخابـات تـمـام حـقـوقـش را بـخـشــیـد 🔹شـهيـدی که بـرای انتخابات یک هفته مراسم عروسی شو عقب انداخت روایتی شنیدنی از در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
┄┅─✵💝✵─┅┄ آغاز سخن یاد خدا باید کرد خود را به امید او رها باید کرد ای با تو شروع کارها زیباتر آغاز سخن تو را صدا باید کرد الهی به امید تو💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
یک ره، گذر به خاک ‌نشینان نمى‌كنى عمرم چو نقش پا به ره "انتظار" رفت @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 بابی با عصبانیت عصایش را دوبار روی زمین می کوبد: -تو اونجا نبودی پسر. دوره ام کرده بودن. الھه استکان چای جلوی پای من می گذارد و با صدای بلندی می گوید: -لیلی جون رژیم می گیری؟!. لاغر شدی. با دھان باز نگاھش می کنم. موضوعی بدی را برای عوض کردن بحث انتخاب کرده است. ھمه به من خیره اند. مامان مداخله می کند. -این یکی دو روزه مریض بود. لاغریش مال اونه. نفس راحتی می کشم. حالا بابی با اخم نگاھم می کند. باز اصرار دارد به مامان بگویم ولی من رد می کنم. فعلا زود است. ھر چه کمتر درد بکشد بھتر است. امیریل سرش را بالا می گیرد و نگاه می کند به موھایم که بلوند کرده ام. ھمین دیروز این تصمیم را گرفتم. وقتی قرار است از دست بدھمشان چرا بلوندشان نکنم، ھمان رنگی که دوست دارم. یکدفعه انگار مامان چیزی یادش آمده باشد رو به من می گوید: -دیشب خواب باباتو دیدم. تو خونه نشسته بود. روی کاناپه. خیره بود به تو. لبخند می زد. مو به تنم سیخ می شود. یاد خواب دیشب خودم می افتم که بابا آمده بود توی اتاقم و من مثل فلج ھا روی تخت نشسته بودم و زل زده بوده بھش. توی خواب می دانستم بابا مرده و من سرطان دارم. خدا خدا می کردم با من کاری نداشته باشد. بابا با ھمان لبخند اتاق را ترک کرد و من عرق کرده روی تخت افتادم. دوباره صورت بابی قرمز می شود. امیریل مشغول خوردن سیبش است. الھه تخمه ای می شکند و می گوید: -فرح جان میگن تو خواب بخندن یعنی حالشون خوبه. از جایم بلند می شوم و دست ھستی را می گیرم و به راه می افتیم. -کجا بریم لیلی؟!. -بریم ببینم تاب ھست بازی کنیم. ھستی انگشتم را با خوشحالی فشار می دھد. چرا بابا نخندد؟!. شاید او آن طرف دارد لحظه شماری می کند بروم پیشش و من این طرف آرزو می کنم بیشتر بمانم. با ھستی قدم می زنیم. دستش را تاب می دھم و شروع به خواندن شعری کودکانه می کنم. دستمان را تاب می دھیم و از با ھم بودن لذت می بریم. امیریل شانه به شانه ام قرار می گیرد. نگاھش می کنم که او دست در جیب روبرو را نگاه می کند. محلش نمی گذارم. به شعر خواندنمان ادامه می دھیم. سرراھمان ایستگاه دوچرخه می بینیم. من و ھستی می ایستیم و به دوچرخه ھای داخل کیوسک نگاه می کنیم. ھستی می گوید: -سبار بشیم؟!. نگاھم را پایین می کشم. -من که بلد نیستم. ھستی به دایی اش نگاه می کند که آنطرفش ایستاده. -دایی بلده. حالا ما دو نفر با خواھشی در چشمانمان به او زل زده ایم که دست در جیب با ابروھای بالا رفته یکبار به ما و یکبار به دوچرخه نگاه می کند. -فکرشم نکیند. محاله. صدای خنده من و ھستی در فضای پارک می پیچد. میان باد. میان درختان کاج پارک چیتگر. ھستی جلوی دوچرخه نشسته و من پشت. پاھایم را دو طرف دوچرخه آویزان کرده ام و تی شرت امیریل را از پھلو چنگ زده ام. باد خنک بھاری توی صورتم می خورد. موھای بلندم رھاست و موج برمی دارد. از سربالایی بالا می رود. زور می زند و من با صدای بلندی می گویم: -پا بزن. پابزن. تندتر. تندتر. ھستی ھم تکرار می کند: -پابزن . پابزن. امیریل در جواب تندتر پا می زند و با حرص می گوید: -خسته نشید شما دوتا. و ما می خندیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم کامل بیانات صبح امروز حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پس از انداختن رای به صندوق/ رهبر انقلاب: ملت عزیزمان بدانند امروز چشم بسیاری از مردم دنیا به ایران است @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این سگ انگلیسی حرف دلشو بلاخره زد: رای ندید تا انگلیس و غرب دستشون باز بشه پ.ن: البته اربابت هیچ غلطی نمیتونه بکنه eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
🇮🇷به تمام کسانی که رای نمی دهند. بگویید ، کسانی که به حرف دلسوزانه مسئولین خودشون بیدار نشوند با چکمه های دشمنان بیدار می شوند🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✒️ گفت : من رای نمیدم..... ⬅️گفتم : تو رای میدی. گفت : باور کن رای نمیدم ⬅️گفتم : باور میکنم ، تو رای میدی گفت : من اصلا جمعه پای صندوق نمیرم که رای بدم ⬅️گفتم : میدونم پای صندوق نمیری ، ولی رای میدی! گفت : چطوری ممکنه پای صندوق نرم ولی رای بدم؟ ⬅️گفتم : وقتی پای صندوق نری ، داری رای میدی ؛ ↩️به مریم رجوی ، ✅ به داعش ، ✅به ترامپ و بایدن ، ✅به رضاپهلوی ، ✅به نتانیاهو ، ✅به بن سلمان ، ✅ به بی بی سی ، ✅ به من و تو ، ✅به پژاک ، ✅به طالبان ، ✅ به کومله ، ✅به دمکرات ، ✅به لیبرالهای غربزده نوکر کدخدا ، ✅ به قاتلین حاج قاسم ، ✅ به منافقین کمپ لیبرتی و تیرانا، ✅ به 160 شبکه فارسی زبان که چند ماهه تو گوش تو میخونند ؛ رای بی رای، ✅ به همه بدخواهان و دشمنان تو و خانوادت ، ✅ به اونهایی که چشمشون دنبال خاک تو ، نفت تو ، ناموس تو ، سرزمین تو و خون توست در واقع داری رای میدی خوبم رای میدی.
کاریکاتور😁 امروزیازده اسفند ماه، لهتون میکنیم🇮🇷🇮🇷🇮🇷پاینده ایران ‌
دوستان عزیز سلام گل کاشتید.... دیروز و امروز صلواتهاتون از مرز چهل هزارتا گذشت حاجت روا بشید ان شاءالله 🌺🌸🌺🌸
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح را آغاز میکنیم با نام خدایی که همین نزدیکیهاست خدایی که در تارو پود ماست خدایی که عشق را به ما هديه داد، و عاشقی را درسفره دل ما جای داد الهی به امید تو💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
صدها گله پيش يار بردن عشق است با عشق تو چوب طعنه خوردن عشق است ای قلب تپنده ی جهان يا مهدی(عج) يکبار تو را ديدن و مردن عشق است❤️ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 از سربالایی می رویم بالا. بالاتر. و یکباره می افتیم تو سراشیبی جاده. توی دلم ھری می ریزد پایین. جیغ می کشم. ھستی جیغ می کشد. مزه می دھد. شاید باید در زندگی ھم با ھر بدبختی که شده با تمام زورمان سربالایی ھا را بالا برویم و بعد بیفتیم تو سراشیبی و کیفش را ببریم. سرعتمان بالاست. نمی دانم چطور تا حالا دوچرخه سوار نشده ام. خیلی لذت بخش است. باد می خورد تو صورتم. با صدای بلندی می گویم: -یوھوووووووووو. ھستی ھم می گوید: -یوھووووووو. امیریل باز غرمی زند: -دیوونه ھا. می خندم و می گویم: -آره ما دیوونه ایم. ھستی ھم کودکانه می خندد: -دیبونه ایم. باز به سطح می رسیم و او مسیر را دور می زند. خیلی کیف می کنیم. خنده از روی صورتم پاک نمی شود. یکدفعه صدای جیغ الھه به گوشمان می رسد. پشت ھم جیغ ھایی می کشد که مو به تنمان سیخ می کند. یک جورایی جیغ ھیستریک. قلبم می لرزد. امیریل ھول می شود. دوچرخه می لرزد و کج می شود و ما روی زمین می افتیم. الھه ھنوز دارد از ته دل جیغ می کشد. داخل جوی آب کم عمقی می افتیم. درد در بدنم می پیچد. ھستی به گریه می افتد. امیر یل دوچرخه را تکانی می دھد و از زیرش بیرون می آید و ھراسان شروع می کند به دویدن. با تمام قوا به سمت جایی که نشسته بودیم می دود. ھستی دھانش را باز کرده و با صدای بلند گریه می کند. درست وسط آب است. آرنجم می سوزد. دلھره به جانم افتاده. نمی دانم چه خبر شده. الھه ھنوز جیغ می کشد و امیر دارد می دود. پایین مانتوام خیس شده و بالایش خاکی. ھستی را از میان آب بیرون می کشم. گریه اش بند نمی آید. از موھایش آب می چکد. به سختی بلند می شوم. بغلش می کنم و شروع می کنم به دویدن. می دوم . می دوم. به نفس نفس می افتم.با بدبختی می رسم به بقیه. مردم دور شان جمع شده اند. جان از پاھایم می رود. ھستی دیگر گریه نمی کند. می ترسم. بدنم به رعشه می افتد. جلوتر می رود. جمعیت را کنار می زنم. بابی روی زمین افتاده با صورتی کبود و چشمانی بسته. الھه زار زار گریه می کند. امیریل دست ھای بابی را می گیرد و روی دوشش می اندازد. به سختی بلند می شود و شروع می کند به دویدن به طرف ماشین. مامان کیفش را برمی دارد و می رود دنبالش. دستش را روی کمر بابی می گذارد. ھمه شوکه ایم. الھه از جایش جم نمی خورد. یکی دارد بھش آب طلا می دھد. ھستی را زمین می گذارم. چشم از بابی نمی گیرم. دست ھایش که کنار بدنش آویزان می شوند، چیزی دورنم فرو می ریزد و من دو زانو زمین می افتم. حالا صدای گریه مامان ھم می آید. ماشین شان به سرعت از جلوی چشممان دور می شود. سر می چرخانم. الھه ضعف کرده روی دست خانمی و یکی دارد بادش می زند. ھستی ھق می زند. دوچرخه روی زمین افتاده و من مانده ام دست تنھا داخل پارک چیتگر. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Valayar - Bala Boland (320).mp3
7.56M
🎙 🎶 بالا بلند                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹