eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 بابی با عصبانیت عصایش را دوبار روی زمین می کوبد: -تو اونجا نبودی پسر. دوره ام کرده بودن. الھه استکان چای جلوی پای من می گذارد و با صدای بلندی می گوید: -لیلی جون رژیم می گیری؟!. لاغر شدی. با دھان باز نگاھش می کنم. موضوعی بدی را برای عوض کردن بحث انتخاب کرده است. ھمه به من خیره اند. مامان مداخله می کند. -این یکی دو روزه مریض بود. لاغریش مال اونه. نفس راحتی می کشم. حالا بابی با اخم نگاھم می کند. باز اصرار دارد به مامان بگویم ولی من رد می کنم. فعلا زود است. ھر چه کمتر درد بکشد بھتر است. امیریل سرش را بالا می گیرد و نگاه می کند به موھایم که بلوند کرده ام. ھمین دیروز این تصمیم را گرفتم. وقتی قرار است از دست بدھمشان چرا بلوندشان نکنم، ھمان رنگی که دوست دارم. یکدفعه انگار مامان چیزی یادش آمده باشد رو به من می گوید: -دیشب خواب باباتو دیدم. تو خونه نشسته بود. روی کاناپه. خیره بود به تو. لبخند می زد. مو به تنم سیخ می شود. یاد خواب دیشب خودم می افتم که بابا آمده بود توی اتاقم و من مثل فلج ھا روی تخت نشسته بودم و زل زده بوده بھش. توی خواب می دانستم بابا مرده و من سرطان دارم. خدا خدا می کردم با من کاری نداشته باشد. بابا با ھمان لبخند اتاق را ترک کرد و من عرق کرده روی تخت افتادم. دوباره صورت بابی قرمز می شود. امیریل مشغول خوردن سیبش است. الھه تخمه ای می شکند و می گوید: -فرح جان میگن تو خواب بخندن یعنی حالشون خوبه. از جایم بلند می شوم و دست ھستی را می گیرم و به راه می افتیم. -کجا بریم لیلی؟!. -بریم ببینم تاب ھست بازی کنیم. ھستی انگشتم را با خوشحالی فشار می دھد. چرا بابا نخندد؟!. شاید او آن طرف دارد لحظه شماری می کند بروم پیشش و من این طرف آرزو می کنم بیشتر بمانم. با ھستی قدم می زنیم. دستش را تاب می دھم و شروع به خواندن شعری کودکانه می کنم. دستمان را تاب می دھیم و از با ھم بودن لذت می بریم. امیریل شانه به شانه ام قرار می گیرد. نگاھش می کنم که او دست در جیب روبرو را نگاه می کند. محلش نمی گذارم. به شعر خواندنمان ادامه می دھیم. سرراھمان ایستگاه دوچرخه می بینیم. من و ھستی می ایستیم و به دوچرخه ھای داخل کیوسک نگاه می کنیم. ھستی می گوید: -سبار بشیم؟!. نگاھم را پایین می کشم. -من که بلد نیستم. ھستی به دایی اش نگاه می کند که آنطرفش ایستاده. -دایی بلده. حالا ما دو نفر با خواھشی در چشمانمان به او زل زده ایم که دست در جیب با ابروھای بالا رفته یکبار به ما و یکبار به دوچرخه نگاه می کند. -فکرشم نکیند. محاله. صدای خنده من و ھستی در فضای پارک می پیچد. میان باد. میان درختان کاج پارک چیتگر. ھستی جلوی دوچرخه نشسته و من پشت. پاھایم را دو طرف دوچرخه آویزان کرده ام و تی شرت امیریل را از پھلو چنگ زده ام. باد خنک بھاری توی صورتم می خورد. موھای بلندم رھاست و موج برمی دارد. از سربالایی بالا می رود. زور می زند و من با صدای بلندی می گویم: -پا بزن. پابزن. تندتر. تندتر. ھستی ھم تکرار می کند: -پابزن . پابزن. امیریل در جواب تندتر پا می زند و با حرص می گوید: -خسته نشید شما دوتا. و ما می خندیم. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 فیلم کامل بیانات صبح امروز حضرت آیت‌الله خامنه‌ای پس از انداختن رای به صندوق/ رهبر انقلاب: ملت عزیزمان بدانند امروز چشم بسیاری از مردم دنیا به ایران است @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این سگ انگلیسی حرف دلشو بلاخره زد: رای ندید تا انگلیس و غرب دستشون باز بشه پ.ن: البته اربابت هیچ غلطی نمیتونه بکنه eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
🇮🇷به تمام کسانی که رای نمی دهند. بگویید ، کسانی که به حرف دلسوزانه مسئولین خودشون بیدار نشوند با چکمه های دشمنان بیدار می شوند🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
✒️ گفت : من رای نمیدم..... ⬅️گفتم : تو رای میدی. گفت : باور کن رای نمیدم ⬅️گفتم : باور میکنم ، تو رای میدی گفت : من اصلا جمعه پای صندوق نمیرم که رای بدم ⬅️گفتم : میدونم پای صندوق نمیری ، ولی رای میدی! گفت : چطوری ممکنه پای صندوق نرم ولی رای بدم؟ ⬅️گفتم : وقتی پای صندوق نری ، داری رای میدی ؛ ↩️به مریم رجوی ، ✅ به داعش ، ✅به ترامپ و بایدن ، ✅به رضاپهلوی ، ✅به نتانیاهو ، ✅به بن سلمان ، ✅ به بی بی سی ، ✅ به من و تو ، ✅به پژاک ، ✅به طالبان ، ✅ به کومله ، ✅به دمکرات ، ✅به لیبرالهای غربزده نوکر کدخدا ، ✅ به قاتلین حاج قاسم ، ✅ به منافقین کمپ لیبرتی و تیرانا، ✅ به 160 شبکه فارسی زبان که چند ماهه تو گوش تو میخونند ؛ رای بی رای، ✅ به همه بدخواهان و دشمنان تو و خانوادت ، ✅ به اونهایی که چشمشون دنبال خاک تو ، نفت تو ، ناموس تو ، سرزمین تو و خون توست در واقع داری رای میدی خوبم رای میدی.
کاریکاتور😁 امروزیازده اسفند ماه، لهتون میکنیم🇮🇷🇮🇷🇮🇷پاینده ایران ‌
دوستان عزیز سلام گل کاشتید.... دیروز و امروز صلواتهاتون از مرز چهل هزارتا گذشت حاجت روا بشید ان شاءالله 🌺🌸🌺🌸
┄┅─✵💝✵─┅┄ صبح را آغاز میکنیم با نام خدایی که همین نزدیکیهاست خدایی که در تارو پود ماست خدایی که عشق را به ما هديه داد، و عاشقی را درسفره دل ما جای داد الهی به امید تو💚 @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
صدها گله پيش يار بردن عشق است با عشق تو چوب طعنه خوردن عشق است ای قلب تپنده ی جهان يا مهدی(عج) يکبار تو را ديدن و مردن عشق است❤️ @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 از سربالایی می رویم بالا. بالاتر. و یکباره می افتیم تو سراشیبی جاده. توی دلم ھری می ریزد پایین. جیغ می کشم. ھستی جیغ می کشد. مزه می دھد. شاید باید در زندگی ھم با ھر بدبختی که شده با تمام زورمان سربالایی ھا را بالا برویم و بعد بیفتیم تو سراشیبی و کیفش را ببریم. سرعتمان بالاست. نمی دانم چطور تا حالا دوچرخه سوار نشده ام. خیلی لذت بخش است. باد می خورد تو صورتم. با صدای بلندی می گویم: -یوھوووووووووو. ھستی ھم می گوید: -یوھووووووو. امیریل باز غرمی زند: -دیوونه ھا. می خندم و می گویم: -آره ما دیوونه ایم. ھستی ھم کودکانه می خندد: -دیبونه ایم. باز به سطح می رسیم و او مسیر را دور می زند. خیلی کیف می کنیم. خنده از روی صورتم پاک نمی شود. یکدفعه صدای جیغ الھه به گوشمان می رسد. پشت ھم جیغ ھایی می کشد که مو به تنمان سیخ می کند. یک جورایی جیغ ھیستریک. قلبم می لرزد. امیریل ھول می شود. دوچرخه می لرزد و کج می شود و ما روی زمین می افتیم. الھه ھنوز دارد از ته دل جیغ می کشد. داخل جوی آب کم عمقی می افتیم. درد در بدنم می پیچد. ھستی به گریه می افتد. امیر یل دوچرخه را تکانی می دھد و از زیرش بیرون می آید و ھراسان شروع می کند به دویدن. با تمام قوا به سمت جایی که نشسته بودیم می دود. ھستی دھانش را باز کرده و با صدای بلند گریه می کند. درست وسط آب است. آرنجم می سوزد. دلھره به جانم افتاده. نمی دانم چه خبر شده. الھه ھنوز جیغ می کشد و امیر دارد می دود. پایین مانتوام خیس شده و بالایش خاکی. ھستی را از میان آب بیرون می کشم. گریه اش بند نمی آید. از موھایش آب می چکد. به سختی بلند می شوم. بغلش می کنم و شروع می کنم به دویدن. می دوم . می دوم. به نفس نفس می افتم.با بدبختی می رسم به بقیه. مردم دور شان جمع شده اند. جان از پاھایم می رود. ھستی دیگر گریه نمی کند. می ترسم. بدنم به رعشه می افتد. جلوتر می رود. جمعیت را کنار می زنم. بابی روی زمین افتاده با صورتی کبود و چشمانی بسته. الھه زار زار گریه می کند. امیریل دست ھای بابی را می گیرد و روی دوشش می اندازد. به سختی بلند می شود و شروع می کند به دویدن به طرف ماشین. مامان کیفش را برمی دارد و می رود دنبالش. دستش را روی کمر بابی می گذارد. ھمه شوکه ایم. الھه از جایش جم نمی خورد. یکی دارد بھش آب طلا می دھد. ھستی را زمین می گذارم. چشم از بابی نمی گیرم. دست ھایش که کنار بدنش آویزان می شوند، چیزی دورنم فرو می ریزد و من دو زانو زمین می افتم. حالا صدای گریه مامان ھم می آید. ماشین شان به سرعت از جلوی چشممان دور می شود. سر می چرخانم. الھه ضعف کرده روی دست خانمی و یکی دارد بادش می زند. ھستی ھق می زند. دوچرخه روی زمین افتاده و من مانده ام دست تنھا داخل پارک چیتگر. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
Valayar - Bala Boland (320).mp3
7.56M
🎙 🎶 بالا بلند                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
گفتم که بویِ "زلفت" گمراهِ عالَمَم کرد...                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️♦️بفرست برای هر کی امروز دوست داری ، بابت انتخابات ازش تشکر کنی ♦️تقدیم به همه مبلغین انتخابات و همه کسانیکه که پای صندوق ها زحمت کشیدند و البته تقدیم به همه عزیزانی که دیروز پای صندوق های رای رفتند و رای دادند. . . .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلت گرفته(((:💔 🔸دنبال کانالی میگردی که تورو به شهدا نزدیک کنه ✅ زودی بیا اینجا 👇👇 🥀 جمع شهیدانم ارزوست 🥀 👇اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است👇 https://eitaa.com/joinchat/1434779652C5643b82bb4
: در شبکه های اجتماعی فقط به فکر خوشگذرانی نباشید.☝️ شما افسران جنگ نرم هستید🍃 و عرصه جنگ نرم، و می طلبد..✌️ با مطالب👇 http://eitaa.com/joinchat/1435369476Ccd1f20d599
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان @hedye110 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
مهدی ادرکنی🍀 خوش بحال قلب‌هایی، که هر صبح؛ رو به یاد تـــو، باز می‌شوند... طراوت همه عالم... در گروی تکرار یاد تـــوست حضرت صاحب دلم! ✋🏻سلام‌تنہادليݪ‌طࢪاوت‌زمین     @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🪴 ♻️ 🌿﷽🌿 گیج و دستپاچه می رویم بیمارستان. شب شده. درونم می لرزد. ھستی توی بغل الھه به خواب رفته. می رویم طبقه دوم. مامان را می بینم که پشت در سی سی یو روی صندلی پلاستیکی زرد رنگ نشسته و با چشمانی بسته سرش را به دیوار تکیه داده. امیریل قدم رو می رود. جلو می رویم. می پرسم. -چی شد؟!. الھه به گریه می افتد. مامان کمکش می کند روی صندلی بنشیند. امیریل پیشانی اش را می خاراند. خستگی از قیافه اش می بارد. الھه با اشک و آه زل می زند به دھان امیریل. -سکته کرده. بی ھوشه. صدای گریه الھه بلندتر می شود. مامان پشتش را می مالد. چھره مامان تکیده تر به نظر می رسد. می گویم: -حالا چی میشه؟!. امیریل راه می افتد سمت در خروجی. جوابم را نمی دھد. غصه از سر و روی ھمه مان می بارد. انگار ستون خانواده امان ترکی بزرگ برداشته و ما ھر لحظه منتظریم خانه روی سرمان آوار شود. می روم سمت در بخش. لایش را کمی باز می کنم. سرک می کشم تو. آخ بابی. درست روبروست. پرده ھا کنارند و می شود از ھمین جا دید که سیم و یک عالم دم و دستگاه بھش وصل است. ھمین دو روز پیش بود به او گفتم که وارد یک گروه موسیقی شده ام. ھر چند کار خاصی انجام نمی دھم ولی از آنھا انرژی می گیرم. از او خواسته بودم که بیشتر کمکم کند و او با لبخند ھمیشگی اش به من گفت: -وقت اون رسیده که بری اون بیرون و آواز خودتو بخونی. و من مثل خرفت ھا فقط نگاھش کردم. حالا او افتاده روی تخت و دارد با مرگ دست و پنجه نرم می کند. حس می کنم می خواھد با اینکارش باز به من درس بدھد. نه با زبان. با عمل. این جا بودنش برایم مثل یک سیلی است. "که بیا و ببین لیلی. قرار بود تو بمیری ولی من روی تخت افتاده ام و مرگ دوروبرم می چرخد. کسی از یک لحظه بعدش خبر ندارد. به کار و بار این دنیا اعتباری نیست بابا جان." صورتم از اشک خیس می شود. در را بی صدا می بندم. بغض در گلویم نشسته و راه نفسم را بند آورده. من سرطان دارم ولی او روی تخت بیمارستان افتاده. چه روزگاریست. الھه سر روی شانه مامان گذاشته. مامان به صندلی کنارش اشاره می کند: -بشین. چشمم می افتد به در خروجی. به مامان می گویم: -برم پیش امیریل میام. سری تکان می دھد. به خیابان می روم. می بینمش که سر کوچه ای ایستاده و سیگار می کشد. می روم و کنارش می ایستم. زل زده است به ماه. ماه لاغر و تکیده است. ھیچ ستاره ای در آسمان نیست. ته مانده سیگارش را روی زمین می اندازد و با نوک کفش لھش می کند. نگاھم می افتد به دستش که مشت کرده. دستم را جلو می برم و رویش می گذارم. سرش را به طرفم برمی گرداند و زل می زند در چشمانم. اشکم راه می گیرد. اخم می کند. آرام می گوید: -گریه نکن. سرم را به علامت "باشه" تکان می دھم. با پشت دست دیگرم اشکم را پاک می کنم. دستم را میان دستش می گیرد. دستش گرم است و بزرگ. می گویم: -خوب میشه نه؟!. جوابی نمی دھد. چشم دوخته به خیابان خلوت. چھره اش غمگین است. امیریل باشکوه ناراحت است. دلم می خواھد دلداری داده باشم. -من ھستم امیریل. یعنی من و مامان ھستیم. کاری از دستمون بربیاد انجام میدیم. دوباره خیره می شود در چشانم. چیزی نمی گوید ولی نگاھش را ھم نمی گیرد. آب دھانم را قورت می دھم. کاش مرا باور کند. این برایم خیلی مھم است. دوست ندارم یک دختر بی مسئولیت و دست و پا چلفتی به نظر برسم. بالاخره نگاھش را می گیرد. زبانش را تر می کند و در جوابم می گوید: -تو؟!. تو رو که من خودم باید جمع کنم. از جوابی که می دھد دلم می خواھد بکوبم توی صورتش. آن شب لعنتی را به رویم می آورد. لبانم را روی ھم فشار می دھم. به تقلا می افتم. دستم را از بین دست گنده اش با حرص بیرون می کشم که خیلی سریع دوباره می گیردش و نمی گذارد تنھایش بگذارم. می بینم که گوشه لبش به لبخندی بالا می رود. دارد مسخره ام می کند؟!. دستم را محکم نگه می دارد. کوتاه می آیم. شانه به شانه اش می ایستم. -بابی می تونه. شماھا نگران نباشید. برید خونه. لطفا الھه و فرح جان و ببر خونه. اینجا کاری از دستتون برنمیاد لیلی. می گویم: -پس تو؟!. نفسی عمیق می کشد. -ھستم حالا. کمی دیگر پیشش می مانم. مرد است شاید رویش نشود بگوید دلم می خواھد کسی کنارم باشد. می مانم تا وقتی خودش دستم را رھا کند و او انگار خیال رھا کردنش را ندارد. ھر دو در سکوت نگاه می کنیم به خیابان. به مردم. به زندگی که در شب جاریست. به این فکر می کنم چطور می توانم در این دنیا آواز خودم را بخوانم؟!. اصلا منظور بابی از این حرفش چه بود؟!. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼روزگارت خوش باد و دلت سرخوش تر خانه ات مثل هوا پــُر زِنور و نفسِ گرم خدا که به هر رهگذری میدمد شوقِ خوشِ زیستن و بودن را🌼🍃 🍃🌼سلام صبحتون بخیر و نیکی امروزتون سراسر مهر و آرامش و نیکبختی🌼                    @Aksneveshteheitaa                🌹🌻🌹