قیمت یه بطری آب معدنی ...
تو سوپر مارکت ....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
نزار قبانی میگه ...
خطرناک ترین بیماری قلبی ...
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی...
تو را سپاس میگويم
از اينکه دوباره خورشيد مهرت
از پشت پرده ی
تاريکی و ظلمت طلوع کرد
و جلوه ی صبح را
بر دنيای کائنات گستراند
" سلام صبح عالیتان متعالی "
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
ای آنکه ظهور تو تمنای همه
العــــجل آقا به حق فاطمه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
تعجیل در ظهور آقا #صلوات
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدشصتنهم ♻️
🌿﷽🌿
می نشیند و نگاه از من برنمی دارند. با آن ابروھای ھشتی و دماغ عقابی تیز، باھوش به
نظر می رسد. شکمش کمی جلو آمده و برآمده است. مامان مرا می نشاند بین خودش و
بابی. سکوت می کنیم. نگاھشان روی من سنگینی می کند. پاکت نامه را می گذارم روی
پایم. با لاکی بنفش، خونریزی زیر ناخن ھایم را پوشانده ام. مامان پا می شود و می رود
آشپزخانه. آقابزرگ پایی رو پا می اندازد و دستھایش را می گذارد روی زانویش. از سرووضع
شان معلوم است برای خودشان کیا و بیایی دارند. ھمه ساکتیم و ھیچ کس سر حرف را باز
نمی کند. مامان با استکان چای برمی گردد و دور برمی گرداند.
آقابزرگ گلویی صاف می کند و رو به بابی می گوید:
-قبلا، پشت تلفن، خدمتتون عارض شدم که غرض از این دیدار آشنایی با شما و دختریه که
فرھاد خواسته برای داشتنش پا پیش بذاریم.
بعد گوشه چشمی به من نگاه می کند. لبخندی می زنم. بابی با ھمان خوشرویی
ھمیشگی اش می گوید:
-خوش اومدید. چی از این بھتر که خانواده ھا با ھم بیشتر آشنا بشن. باعث خرسندی
ماست.
توی دلم لبخند می زنم به حرف ھای بابی که خوب بلد است خودش را با طرز حرف زدن
طرف مقابلش جفت و جور کند. نگاه بیژن مثل نگاه فرھاد مھربان است. خیلی مھربان. وقتی
می بیند چشمم بھش می افتد، لبخندش را بازتر می کند.
آقا بزرگ اینجور ادامه می دھد:
-فرھاد چند وقته ازم خواسته دخترتون رو براش خواستگاری کنم. قبل از رفتنش به شمال.
ولی عرضم به خدمتتون، بنده ترجیح دادم ایشون رو از نزدیک ببینم. و صد البته با شما آشنا
شم.
بابی سرش را به نشانه تایید تکان می دھد.
-بله. کار درستی کردید.
مامان دستم را میان دستش می گیرد. دستش یخ کرده. نگاھش می کنم. لبش را می گزد.
آقا بزرگ می خواھد باز رو به بابی چیزی بگوید که می گویم:
-ببخشید.
سرش را برمی گرداند طرفم. با ابروھای جوگندمی بالا رفته. سرش را جوری کج می گیرد
یعنی " بله؟!"
من ھم گلویم را صاف می کنم و می گویم:
-دوست دارم اگر حرفی دارید به خودم بگید و از خودم جواب بشنوید.
با ھمان ابروھای بالا رفته نگاھی به بابی می اندازد. بابی پلک می بندد و باز می کند.
مامان با اضطراب نگاھم می کند. این بار من دستش را فشار می دھم تا خیالش را تخت
کنم. آقابزرگ کمی توی جایش جابجا می شود. لبش را خیس می کند.
-باشه. اگر تو اینطور می خوای حرقی نیست. می تونیم با ھم رک باشیم؟!.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#ازبامتاآسمان 🪴
#قسمتصدهفتاد ♻️
🌿﷽🌿
من ھم سرم را کمی کج می کنم:
-البته!.
بی معطلی سوالی می پرسد که ھیچ انتظارش را ندارم.
-فکر می کنی چقدر از زندگیت مونده؟!.
مامان شق و رق می شود. تند نگاه می کند به آقابزرگ. بیژن برمی گردد و با بھت می گوید:
-آقا بزرگ؟!
آقابزرگ کف دستش را به طرف بیژن می گیرد بالا. بیژن با نگرانی مرا نگاه می کند.
کمی خودم را جمع و جور می کنم و با لبخندی می گویم:
-اینکه چقدر و چند روز دیگه برام مھم نیست. خوب راستشو بخواید یاد گرفتم به روزھای
باقیمونده زندگیم فکر نکنم.
نگاھش می گوید مرا دست کم گرفته و مثل یک دختر بی دست و پا به نظرش آمده ام. با
صدایی محکم و سرد می پرسد.
-پس به چی فکر می کنی؟!.
اینبار منم که بی معطلی جواب می دھم.
-به پھناش. به ھمینی که ھست. به حالا. غصه فردا بمونه برای فردا.
پشت ھم سوال می پرسد و باقی فقط به سوال و جواب ھای ما گوش می دھند. مامان
گاھی برای اعتراض تکانی به خودش می دھد ولی بابی آرام است.
-امثال تو باید ھر لحظه منتظر مرگ باشن.
-من به بقیه کار ندارم. ولی من آدم منتظر نشستن نیستم. من اھل مبارزه ام.
لبخند کجی می زند. از ھمان ھایی که می گوید: بشین سرجات بچه جان!".
-مبارزه؟!.
لحنش ھیچ حس خوبی منتقل نمی کند. با اخم ھای در ھم می پرسد:
-مبارزه با چی؟!.مگه میشه با مرگ جنگید؟!.
بیژن قرمز شده و لب بالایش را می جود. ھی توی جایش وول می خورد. با لبخندی می
گویم:
-با مرگ نمیشه جنگید. ولی مرگ رو میشه قبول کرد. در کنارش زندگی کرد. لذت برد.
راستش مرگ مزه زندگی رو تند و تیز، در عین حال شیرین می کنه. می بینید، من برای
داشتن یه زندگی خوب مبارزه می کنم.
یک نگاه به سرتا پایم می اندازد.
-دخترجون یه نگاه به خودت بنداز. مرگ روی شونه ھات نشسته.
مامان به اعتراض می گوید:
-شما دارید...
بابی می آید توی حرفش.
-خانم شما اجازه بدید لیلی جواب بده.
نفسی می کشم و در آرامش می گویم:
-حسین یادم داد که مرگ زیاد ھم ربط به بیماری نداره. گاھی مرگ دست می ندازه به یقه
کسایی که ته صف وایسادن و خیال می کنن حالا حالاھا وقتشون نیست. بعد میندازشون
جلو صف و موقع رفتنشون میشه. من یه سرطانیم که دکترھا پنج ماه پیش بھم گفتن شش
ماه بیشتر زنده نیستم ولی خیلی از جوون ھای سالم قبل از من از بینمون رفتن.
سکوت می کند. خوب نگاھم می کند.
-یعنی تو منتظرش نیستی؟!.
-آدمی تو شرایط من به فرداش فکر نمی کنه. چون ممکنه فردا نباشه. من به امروز فکر می
کنم. دیگه انتظار بی معنی میشه.
حس می کنم بھش برخورده باش. یا دارد فکر می کند می خواھم خودی نشان دھم. سیخ
تر نشسته و کمی عضلاتش منقبض به نظر می رسند.
-خودت می دونی که زیاد زنده نمی مونی. اونوقت فقط درد واسه پسر من می ومونه.
-درد آدم ھا رو بزرگ می کنه.
احساس می کنم فضای بین مان کمی تند شده. مامان سیخ نشسته و لبش را می جود.
بیژن مرتب می آید چیزی بگوید ولی حرفش را می خورد. اخم ھای آقابزرگ توی ھم رفته و
بابی با چشمانی تنگ شده چشم دوخته به آقابزرگ.
آقا بزرگ با طعنه می گوید:
-حاضرجوابی!.
نگاھش جوری است که تا می آیم سرم را سیخ بگیرم و زل بزنم توی چشم ھایش، مجبور
می شوم سرم را زیر بیندازم. آرام می گویم:
-شما سوال می پرسید من فقط جواب می دم. قصدم بی احترامی به شما نیست.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
ولی من ...
هیچ وقت نتونستم ....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
دیگر کسی را ....
نمیشود جدی گرفت ....
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
●○●
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
✨صبحتان متبرك بہ اسماء اللہ
یا اللہ و یا ڪریم
یا رحمن و یا رحیم
یا غفار و یا مجید
یا سبحان و یا حمید
سلاااام
الهی به امیدتو💖
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷