eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 -خانوم جان بهش دست نزنید یه وقت لباستون کثیف میشه، ماشاالله ماشاالله یه تیکه جواهر شدین حتما فردا کلی خواستگار با اصل و نصب براتون پیدا میشه،بترکه چشم حسوداتون! از روی زمین بلند شدمو لباسامو تکوندمو چشم غره ای به ناهید که همینجوری داشت برای سحرناز خودشیرینی میکرد رفتمو‌ راه افتادم سمت آشپزخونه! همین امشب باید حساب سحرناز رو میذاشتم کف دستش! -خانوم جان برگشتین؟نمیدونین وقتی نبودین چه اتفاقایی افتاد،اشرف خانوم موقع آوردن جهاز فاطیما یه آبروریزی راه انداخت... -گلناز به کارت برس مگه نمیدونی چقدر کار ریخته سرمون الان موقع پچ پچ کردن نیست! -خانوم شما چرا اومدین آشپزخونه،باید استراحت کنین! -من خوبم،اتاق عروس رو تمیز کردم،شام حاضره ببرم؟ -من میبرم آنا تو رو به خدا یه امشب رو استراحت کن،میدونی اگه چیزیت بشه چه بلایی سر من میاد؟ دستی به سرم کشید و گفت:-از آقات عذرخواهی کردی؟ -اوهوم! -خیلی خب کمکم کن زودتر کارارو باهم تموم کنیم! با خوشحالی سفره رو برداشتمو پله های ایوون رو دو تا یکی بالا رفتم میخواستم هر چه زودتر سفره رو بندازمو برگردم تا وسایلای دیگه رو ببرم تا مادرم مجبور نشه چندین بار بره و بیاد،همین که رسیدم بالای پله ها دوباره چشمم خورد به سحرناز که سعی میکرد لباسش رو از تنش در بیاره،بازم در اتاقش رو باز گذاشته بود انگار لذت میبرد از این که دیگران هیکل چاقشو برهنه ببینن،سری تکون دادمو بقیه مسیر رو طی کردمو سفره رو انداختم و دوباره برگشتم تموم وسایلاشو چیدم و دیگه همه سر سفره حاضر شده بودن که مادرمم اومدو مشغول کشیدن غذا شد! 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻