eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 چهل روز از تولدش میگذشت و چهل روز بود که هر شب با صدای جیغ زنی از خواب میپریدم،خوب میدونستم تموم این کابوسام تاثیر حرفای عزیزه،مدام‌ تو گوشمون میخوند تا چهل روز باید مراقب زن زائو و نوزاد تازه به دنیا اومدش باشی چون هر لحظه ممکنه پیرزن سفید مویی با رخت و لباس سیاه وارد بشه و بچه رو برداره و با بچه ی خودش یا بچه از ما بهترون عوض کنه و جگر زائو رو بیرون بکشه،برای همین شبها کنار مادرم و برادرم میخوابیدیم تا اگر پیرزن هوس وارد شدن به عمارت رو کرد بهش اجازه نزدیک شدن به زائو و نوزاد رو ندیم،عزیز هر شب پیاز و سیخ فلزی بلندی زیر بالشت آنام میگذاشت چون به گفته خودش آل رو دور میکرد،چشمامو توی زوایای اتاق چرخوندم حتی فکر کردن بهش هم ترسناک بود! خدا روشکر امشب دیگه آخرین شب بود و امیدوار بودم از فردا بتونم راحت تر بخوابم،هر چند از فردا شب کابوس های جدیدتری انتظارم رو میکشید چون همین امروز و فردا بود که آتاش آدم میفرستاد به دنبالم تا منو برگردونه ده بالا! اواسط بهار بود که خبر آوردن درد زایمان آنام شروع شده و هر جور شده با اصرار و التماس و وساطتت خان آتاش رو راضی کردم که اجازه بده چند روز مونده از عده رو کنار آنام بگذرونم و حالا که حال و روز خوشی نداره کمک دستش باشم چون از اون روزی که با اورهان صحبت کرده بودم به بی بی سپرده بود تا بدون اجازه اون نذاره از عمارت بیرون برم و رسما زندونی شده بودم،اورهان رو هم زیاد نمیدیدم صبح تا شب بیرون عمارت بود و شب تا صبح رو توی اتاق مشترکمون سر میکرد تا وقتی ده بالا بودم هنوز نپذیرفته بود با سهیلا هم اتاق بشه،انگار کلا قید دنیا و آدماش رو زده بود،حتی کم پیش میومد سر سفره حاضر بشه و اکثر مواقع غذاشو توی اتاق آوان و همراه اون میخورد،الانش رو دیگه خبر نداشتم اما خوب میدونستم هیچ چیز از حوریه و سهیلا بعید نیست،ممکن بود هر لحظه فتنه ای بچینن و اورهان رو توی تله خودشون بندازن،درسته تا آخر عمر به اورهان حروم شده بودم اما هنوزم فکر و خیال بودنش با سهیلا به سر حد جنون میرسوندم و ترجیح میدادم زیاد بهش فکر نکنم، هرچند وقتی شب ها سر روی بالشت میگذاشتمو پلکامو روی هم،اولین فکری که از ذهنم میگذشت همین بود،یعنی الان اورهان توی اون اتاق تو آغوش سهیلا شب رو صبح میکنه؟🦋🦋🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻