eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
20.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
48 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 لبخند مصنوعی زدمو رو بهش لب زدم:-سلام،ممنونم ساره منم دلتنگت بودم! با ذوق نگاهی به چهره پریشونم انداخت و با خوشحالی بقچه رو از دستم گرفت:-بدینش من براتون میارمش خانوم جان،به سلامتی آناتون زایمان کردن؟بچه پسره یا دختر؟اسمشو چی گذاشتن؟  با بغض نگاهی بهش انداختم:-پسره،اسم پدربزرگمو روش گذاشتیم،احمد! -به سلامتی خانوم جان ان شاالله قدمش خیره،پس چرا اینقدر ناراحتین خانوم؟الان که باید حسابی خوشحال باشین مگه همیشه همینو از خدا نمیخواستین! خواستم جوابشو بدم که با صدای آتاش تو چند قدمیم صورتم جمع شد و بیخیال رو برگردوندم:-این همه سوال پیچش نکن از اینکه برگشته ناراحته،ناهار هم نخورده براش بیار! همینجور با چشمای بیرون زده بهش خیره مونده بودم،باورم نمیشد این همون آتاش باشه که حتی اجازه نداد مادرمو ببینم،حالا وانمود میکرد نگرانمه چقدر زود رنگ به رنگ میشد! -آقا بگم برای شما هم غذا بیارن؟ نه جدی ای گفت و عصبی سمت مهمونخونه قدم برداشت! حتی تکلیفشم با خودش مشخص نبود! با دستی که ساره به پشتم کشید چشم از آتاش برداشتم:-نگران نباشین خانوم،اینجا اونقدرها هم بد نیست بیاین بریم ببینید تو نبودتون بی بی براتون چه اتاقی حاضر کرده،نمیدونین وقتی نبودین چه حالی بودن،اسمتون یه لحظه هم از زبونشون نمی افتاد،حیف الان رفتن حموم اما زود برمیگردن! شوک زده نگاهش کردم:-چرا اتاق حاضر کردن؟هنوز که عده تموم نشده ساره،من نمیتونم با آتاش هم اتاق بشم! -نترسین خانوم جان بی بی گفتن تا زمانی که عده تموم نشده آتاش خان شب رو توی اتاق جدا از شما میخوابن،شب هارو من کنارتون میخوابم و تا صبح کلی حرف میزنیم! نزدیک شد و در و تا انتها باز کرد:-بیاین خودتون ببینید! آهی از ته دل کشیدمو خواستم قدم به داخل بگذارم که با صدای بلند افتادن چیزی وحشت زده به در چسبیدم و سر چرخوندم سمت صدا،زمان برای چند لحظه برام متوقف شد،انگار همه چیز آهسته میگذشت،چهره شوکه شده اورهان که تازه از اتاق آوان خارج شده بود و چشمای نگرانش و ریش و سیبیل کوتاه و موهای بلندی که به جذابیتش اضافه کرده بود جلوی چشمام نقش بست،نگاهمون توی هم قفل شده بود که با صدای آوان و دویدن ساره سمت اورهان سر به زیر انداختم چشمم به ظرف غذای افتاده روی زمین افتاد،لبهامو به دندون گرفتمو وارد اتاق شدم:-داداش چشم آسمونی برگشته،دیدی گفتم تنهامون نمیذاره،اون مهربونه قهر نمیکنه!🔷🔷🔷🔷🔷🔷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻