eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 -اما آنا من حسین رو نمیخوام،بهش حس خوبی ندارم! -کم کم مهرش به دلت میشینه کافیه بهش فرصت بدی،من دیگه میرم حاضر شو بیا بیرون فقط مواظب رفتارت باش! با رفتن آنام روسریمو به سر زدمو از اتاق رفتم بیرون،با حرفایی که مدام توی گوشم زنگ می خورد احساس میکردم بار اضافی روی دوششونم و دیدن حسین این حس رو درونم بیشتر میکرد،نگاهی به حیاط عمارت انداختم پر از نوکر و کلفت و آدمایی بود که آقام برای محافظت از عمارت گماشته بود،حتی برای عقد منم این همه بریز و بپاش نکردن،حس میکردم از لج زنعمو اینکارارو انجام داده،با صدای عزیز به خودم اومدم:-دختر برو ببین این گلناز کجاس بگو بیاد تا مردم نریختن توی عمارت صیغه عقدشونو بخونن همه چیز تموم شه بره! باشه ای گفتمو با غم به سمت اتاق دایه قدم برداشتم ضربه ای به در کوبیدم:-ثمین خانوم گلناز اونجاس؟ به ثانیه نکشید در اتاق تا آخر باز شد:-بفرما داخل! سرکی به داخل اتاق کشیدمو با دیدن چهره شرمزده و در عین حال زیبای گلناز ناخودآگاه قدمی به سمتش برداشتم،درست شبیه ساره بود:-چقدر خوشگل شدی گلناز، ماشالله، امیدوارم خوشبخت بشی! به جای گلناز ثمین بانو جواب داد:-بشین تا دستی هم به صورت تو هم بکشم،امشب این عمارت پر از زنایی میشه که پسر عزب دارن،باید زرنگ باشی دختر وگرنه میشی مثل من آخر عمری آواره این خونه و اون خونه! از حرفی که زده بود دلم به درد اومد اما لبخند مهربونی زدمو گفتم:-ممنونم ثمین خانوم شما که شرایط منو میدونی صلاح نیست دست توی صورتم ببرم آقام ببینه عصبانی میشه! آهی کشید و در جوابم گفت:-نترس دختر آقات آدم درستیه اگه عموت بود اونوقت میگفتم حق داری! یه تای ابرومو بالا دادمو متعجب پرسیدم:-مگه شما عمو اتابک رو میشناختین؟ دستپاچه دست انداخت و نخ دور گردنش رو پاره کرد و رو ازم گرفت و گفت:-مگه کسی هم هست که اتابک خان رو نشناسه؟ناسلامتی خان این ده بود! کمی مکث کرد و رو به گلناز گفت:-میتونی بری دختر جان ان شاالله مبارکت باشه! گلناز زیرلب تشکری کرد و از جا بلند شد و همراه هم از اتاقی که تموم خاطرات کودکیم روی تک تک آجرهاش ثبت شده بود پا بیرون گذاشتیم و راه افتادیم سمت مهمونخونه: -خانوم جان چرا الان خبرم کردن؟مشکلی پیش اومده؟ -نه گلناز عزیز خواست تا مهمونا نرسیدن صیغه عقدتون رو بخونن تا بعد بقیه مراسم رو اجرا کنیم! خانوم جان میترسم...نکنه من قربونی کینه اشرف خاتون بشم میشناسینش که! نیم نگاهی بهش انداختم و گفتم: -نترس گلناز مگه نمیبینی آقام چندتا آدم گذاشته اشرف نمیتونه تا صد فرسخی این عمارتم پاشو بذاره چه برسه بخواد کاری کنه! سر تکون داد دست یخ زدش رو توی دستم گرفتمو وارد مهمونخونه شدیم ،به محض ورودمون همه با هم صلوات فرستادن! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻