eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 چهره مراد رفته رفته رنگ پریده تر میشد مثل مرده ای بی حرکت به گردنبند خیره مونده بود،با داد آقام دهن باز کرد و با لکنت لب زد:-خان من گناهی نکردم این پول یک عمر زحمتیه که توی این عمارت کشیدم! قدمی به جلو برداشتمو در حالیکه قلبم محکم به دیواره سینم میکوبید گفتم:-آقاجون این گردنبند زنعمو هست،میتونین از عزیز بپرسین خوب میشناستش! آقام تای ابروشو بالا انداخت و کیسه رو پر شالش گذاشت و داد زد:-بندازینش توی طویله تا تکلیفش رو مشخص کنم و رو به اورهان گفت:-دنبالم بیا پسر هنوز کارم با تو تموم نشده،باید بگی اینجا چیکار میکردی اونم تو همچین رخت و لباسی! اورهان نگاه عصبی به حسین انداخت و پشت سر آقام راه افتاد،دلپیچه امونمو بریده بود حالا میخواست چه جوابی به آقام بده؟ صدای حسین توی گوشم پیجید:-پسره بی همه کس اینم باید مثل برادرش میشد تا این همه ادعا نکنه! چشمام از تعجب گرد شد و برای لحظه ای از فکر اورهان و آقام بیرون اومدم:-منظورت چی بود؟ با اخم نگاهم کرد و گفت:-منظورم این بود که باید مثل برادرش به درک واصل میشد! -اما آتاش که زنده هست! دستی به یقه لباسش کشید و مرتبش کرد و پوزخند به لب گفت:-خیلی خب با این تفاوت که زنده برنمیگشت،به جای این حرفا،فکراتو بکن دختر خاله بیشتر از این صبر ندارم تا اخر همین ماه ازت جواب میخوام! اینو گفت و از جلوی چشمای متعجبم دور شد! مطمئن بودم منظورش چیز دیگه بود،باید مثل برادرش میشد،نکنه از بلایی که سر آتاش اومده بود خبر داشت؟اما آتاش گفت از این اتفاق فقط خودش و کسی که باهاش این کارو کرده خبر داره،نکنه حسین... نه ممکن نبود همچین کاری از حسین بر نمیومد،زانوهام سست شدن و همونجا روی زمین نشستم،حرفای آتاش توی گوشم زنگ میخورد:-ولش کن دیگه با این بلایی که سرش اومده خودش مجبوره عروسیشو بهم بزنه! دست روی شقیقه ام گذاشتم،هضم این چیزا برام خیلی سنگین بود،اگه اورهان میفهمید ؟ از اون بدتر اگه آتاش میفهمید چی؟ باید اول مطمئن میشدم شایدم همینجوری بی منظور گفته بود،فقط انگشتری که دست اورهان بود میتونست همه چیز رو ثابت کنه!  با صدای آنام از فکر بیرون اومدم:-چه خبر شده دختر این پسره اورهان اینجا چی میخواد؟چرا آقات اینقدر عصبانی بود؟ نمیدونستم چی باید بگم،اصلا حالا اورهان میخواست چه جوابی به آقام بده؟نگاهی به احمد که توی بغلش بی تابی میکرد انداختمو در حالیکه قلبم توی سینه میلرزید گفتم:-آنا مراد میخواست عمارت رو به آتش بکشه اون جلوشو گرفت! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻