#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدهفتادپنجم
عزیز دستی به زمین گذاشت و از جا بلند شد:-من حرفامو بهت زدم دیگه خود دانی!
اینو گفت و نگاهی عصبی بهم انداخت و از اتاق خارج شد،با رفتن عزیز سر به زیر انداختمو با حوصله پیش دستی روبه روی اورهان گذاشتم:-خیلی خب پسر حالا تو بگو،توی باغ چیکار داشتی؟این چه سرو وضعیه که برای خودت ساختی؟
اورهان استکان چای رو میون دستاش گرفت و خیلی جدی رو به آقام کرد و گفت:-ارسلان خان چند روز پیش اشرف خاتون اومده بود عمارت ما،داد و هوار راه انداخت که نوه ام رو میخوام،وقتی بهش گفتیم بچه سر زا مرده دیوونه شد شروع کرد به تهدید کردن و فحش دادن که تقاص پس میگیره!
با چشمای گشاد شده از تعجب به اورهان چشم دوختم،از وقتی اومده بودم جرات نکرده بودم تا راجع به کاری که اژدرخان میخواد با بچه فرحناز انجام بده با آقام حرفی بزنم میترسیدم دوباره شر به پا شه و آقام قربانی شه،حالا نمیدونستم بچه فرحناز واقعا مرده به دنیا اومده؟یا اینکه اورهان به خاطر حرف آقاش داشت پنهونش میکرد؟!
همینجور به اورهان زل زده بودم که با تشری که آقام زد به خودم اومدم:-دختر اگه کارت تموم شد میتونی بری!
چشمی گفتمو آهسته از در بیرون رفتمو گوشمو چسبوندم به در،صدای آقام توی گوشم پیچید:-هنوز نه ماه نگذشته پسر،بچه چطوری دنیا اومده؟اصلا همه اینا چه ربطی به اومدنت به اینجا داره؟
-چطوری بگم ارسلان خان بلاخره بچه به خواهرم نموند،اما صلاح ندیدم تهدیدای اشرف خاتون رو پشت گوش بندازمو همینجور بیخیالش بشم،بلاخره خودتون که بهتر میشناسیدش هر کاری ازش ساختس،به خاطر همین آدم فرستادم پی اش تا اگه خواست دست از پا خطا کنه زودتر متوجه بشم،امروز صبح خبر آوردن که اشرف خاتون کیسه ای به نگهبانتون داده،میدونستم امروز اینجا مراسم دارین حدس زدم میخواد آشوبی به پا کنه،تصمیم گرفتم بیامو جلوشو بگیرم!
به فرضم که اینطور باشه پسر چرا نیومدی به خودم بگی؟چرا همچین خطری کردی؟اگه من بهت شک میکردم چطور میخواستی ثابت کنی بی گناهی؟
-خان انگار یادت رفته بار آخر چه هشداری بهم دادی؟نخواستم با اومدنمعصبانی تر بشی،منم که سندی توی دستم نداشتم،اگر غیر مستقیم هم به گوشتون میرسوندم ممکن بود مراد بو ببره،مجبور شدم با این رخت و لباس وارد عمارت بشم و نگهبانتون رو زیر نظر بگیرم،احتمال میدم اون دعوایی که بیرون عمارت به پا کردن هم ساختگی بوده باشه،میخواستن حواس شما رو پرت کنن تا مراد بتونه نقششو اجرا کنه!
ماتم برده بود اورهان همه اینارو از کجاش آورده بود؟جوری همه چیز رو توضیح میداد که حتی منم داشتم باورش میکردم!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻