#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتسیصدپنجاههفتم
گوشام کر شد دیگه هیچی نمی شنیدم فقط حرف گلناز تو گوشم زنگ می زد بغضم گرفت،یعنی تموم بزرگای ده اشتباه کردن؟ممکن نبود این همه آدم از عموی اصغری کمتر بدونن،با یادآوری حرفایی که اورهان بعد از برگشتن آتاش بهم زده بود با اضطراب از جا بلند شدم!
همش تقصیر آقا مظفر بود اون بود که از اورهان خواسته بود بگه که با من رابطه داشته بهش گفته بود اینجوری صد روز مهلت داره تا حداقل طلاقمو از آتاش بگیره،حتما میدونست،مطمئنم ،مگه میشه که بلد نباشه،حتما از عمد گفته بود، به بهونه دادن سه ماه عده به اورهان تموم عمر خوشبختیمونو ازمون گرفته بود،می خواست جلوی پامون سنگ بندازه،تا دخترش خوشبخت بشه،گوشام داغ شدن و دستام می لرزید،احساس دوگانه ای داشتم غم و شادی با هم،حالا باید چیکار میکردم؟
حالا که همه چیز اینجور خراب شده بود؟حتما اگه به هم حرومم نبودیم رسیدنمون به هم سخت ترین کار دنیا بود!
دستمو گذاشتم روی سرم تموم تنم میلرزید شوکه بودم،صدای گلناز توی گوشم پیچید:
-خانم، چتون شد؟الهی دورتون بگردم ،کاش من لال بشم همش با حرفام فقط ناراحتتون میکنم اصلا دیگه هیچی نمیگم به خدا فقط میخوابم بیاین بنشینین بیاین!
دستمو کشید و کنارش نشوند:-دیگه نمیشه حسرت گذشته رو خورد،کاریه که شده!
-گلناز اورهان به من دست نزده!
با چشمای گشاد شده بهم خیره موند:-چی دارین میگین خانوم جان؟پس چرا زودتر نگفتین؟
-نمیدونم گلناز فریبمون دادن،همش تقصیر آقای سهیلاس،باید با اورهان حرف بزنم هر جوری که شده،باید بفهمه چه بازی خورده،حتی اگه بهم نرسیم باید متوجه بشه نباید به اون مردیکه اعتماد میکرد که الان حال و روزمون این باشه...
با ترکیدن بغضم نتونستم حرفامو ادامه بدم گلناز سرموتوی بغلش گرفت و مهربونانه لب زد:-حالا میخواین چیکار کنین خانوم؟آقاتون که اجازه نمیده از ده بیرون برین وضعیت منم خودتون بهتر میدونین،میخواین از اصغری همه کمک بخوایم؟
نگاهی به چهره ی معصومش انداختم،درست نبود حالا که میخواست ذره ای طعم خوشبختی بچشه اون رو هم درگیر مشکلاتم کنم،به علاوه میخواستم خودم رودر رو با اورهان صحبت کنم دیگه با شیره ای که آقا مظفر سرمون مالیده بود از واسطه قرار دادن آدما میترسیدم حتی اگه اون آدم گلناز میبود،بینیمو بالا کشیدمو با غم لب زدم:-نه گلناز نیازی نیست،خودم یه فکری براش میکنم فعلا بیا یکم استراحت کن،مگه نگفتی فردا مادر اصغری میاد تا ببرتت حموم؟خوب نیست بی رمق و رنگ و رو رفته باشی!
-نمیشه خانوم،خیالم راحت نیست،دلم پیش شماست میترسم خدایی نکرده تصمیم اشتباهی بگیرین اینبار دیگه کسی جلودار آقاتون نمیشه!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻