eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.5هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚 اردشیر عصبی اخماشو توی هم کشید و مشتی به دیوار اتاقش کوبید و رفت داخل،زنعمو هم که هم نگرانش شده بود و هم به خاطر تهدید عزیز وحشت کرده بود پشت سرش راه افتاد! شوکه شده با چشمای ورم کرده با تعجب اینور و اونور رو نگاه میکردم که چشمام توی چشمای عزیز قفل شد و با مهربونی گفت:-دختر چرا اونجا وایسادی بیا دست عروسمون رو بگیر ببر مهمونخونه یکم صبحونه بخوره جون بگیره!!  چشم آرومی گفتمو رفتم به سمت فرحناز که مظلوم به ستون ایوون چسبیده بود و نگاهی به قرمزی گونش انداختم،دلم براش سوخت حتما خیلی خجالت کشیده بود،که روز اول ورودش به عمارت ما اینجوری توی جمع تحقیر میشد،به نظرم اردشیر حتی از آتاش هم کثیف تر بود آخه خودم حرفاشونو توی طویله شنیده بودم که چجوری بهش ابراز علاقه میکرد و الان حقش نبود باهاش اینجوری رفتار کنه آروم لب زدم :-خیلی درد میکنه؟ عصبی روسریشو روی قسمت قرمز رنگ صورتش کشید و نگاهشو ازم دزدید و گفت:-نه چیز خاصی نیست! -نگران نباش آنام یه دوایی بلده که بذاری روی زخم زود خوب میشه،میگم برات درست کنه! سری تکون داد و همراه هم وارد مهمونخونه شدیم،کم کم همه اومدن حتی اردشیر و زنعمو که به خاطر تهدیدی که عزیز کرده بود جرأت جیک زدن نداشتن! خواستم اولین قلپ از استکان چایی که گلناز برام ریخته بود رو بخورم تا شاید گرماش کمی آرومم کنه که با صدای مراد که دم در ایستاده بود و جمله ای که گفت خون توی رگام از جریان ایستاد:-خانوم بزرگ آتاش خان تشریف آوردن! زنعمو وحشت زده گفت:-این موقع صبح برای چی اومدن؟مگه قرار نبود بعد از ظهر بیان! مراد سر به زیر انداخت و گفت:-میگن برای خانوم کاچی آوردن! 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻