eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 🦚  تموم‌ مسیر فرحناز حتی یه کلمه هم باهام حرف نزد بهشم حق میدادم رفتار اردشیر اونقدر افسردش کرده بود که دل و دماغی برای حرف زدن با کسی نداشته باشه،اردشیر که زخم کنار شقیقش از چند فرسخی معلوم بود هر از گاهی به خاطر تکون هایی که اسب میخورد صورتش از درد جمع میشد و دستی به شقیقش میکشید و نگاه عصبانیشو میدوخت به فرحناز! دستی به پیشونیم گذاشتم هنوزم داغ بود،آهی کشیدمو بی حال سرمو گذاشتم روی کمر فرحناز و تا عمارت بالا توی همون حالت موندم،وقتی رسیدیم جلوی در شعبون بلند بلند داد کشید:-خانوم چشمتون روشن خانوم کوچیک اومدن ،سریع حوریه و اهالی عمارت از اتاقاشون بیرون اومدن و شعبون جلوی پای فرحناز گوسفندی به زمین زد،دیدن خون جاری شد روی زمین حالمو بدتر کرد با رنگ و رویی پریده وارد عمارت شدمو بوسه ای به دست طلعت خاتون که به استقبالمون اومده بود زدم و همه با هم رفتیم به یکی از اتاقای بزرگ عمارت که درست چسبیده به مهمونخونه بود توی تموم عمارت بوی شیرینی پخش شده بود، حتما به خاطر اومدن فرحناز تدارک دیده باشن،چشم چرخوندم دنبال اورهان اما خبری ازش نبود،نفسمو صدادار بیرون دادم:-دنبال آتاش میگردی؟ با چشمای گشاد شده نگاهی به طلعت خاتون که درست کنارم نشسته بود انداختم حتی اسم آتاش هم تنم رو میلرزوند:-نه خانوم جون داشتم دیوارا رو نگاه میکردم! از جواب احمقانه ای که داده بودم ریز خندید و گفت:-اولا همه به من میگن بی بی ثانیا خجالت نداره که دختر آتاش دیگه شوهرته،نگران نباش الان که سر و کلش پیدا بشه،حتما داره حاضر میشه،آخه باید زود راه بیفتیم خونشون یکم از عمارت فاصله داره! متوجه منظورش نشدم یه تای ابرومو بالا انداختمو خواستم ازش بپرسم که ساره در حالیکه نفس نفس میزد وارد شد و رو به حوریه که طرف دیگه اتاق مشغول حرف زدن با فرحناز بود کرد و گفت:-خانوم جان سینی شیرینی ها حاضرن! -خیلی خب پارچه و هدیه ها رو هم حاضر کنید کنارشون بذارین نمیخوام هیچی کم و کسر باشه! ساره چشمی و گفت و دوون دوون رفت سمت آشپزخونه،حسابی گیج شده بودم،نگاهی به صورت خوشحال طلعت خاتون انداختمو پرسیدم:-خانو...بی بی قراره جایی بریم؟🦋🦋 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻