#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدنود
-آقاجون...
-دِ حرف بزن اردشیر طوریش شده؟
نفس هر چهار تاییمون توی سینه حبس شده بود نمی دونستیم چه بهونه ای بیاریم که با صدای مراد این بار هر پنج تاییمون تا مرز مردن پیش رفتیم:-اشرف خاتون کجایی ببینی چه کردم کاری کردم کارستون کل اهالی ده جمع شدن و اکبر و خانواده ش رو با اردنگی کتک از روستا انداختن بیرون باید بودینو می....
مراد با دیدن عمو بقیه جملشو خورد،خوب فهمیده بود چه گندی زده اما کار از کار گذشته بود اون لحظه عمو مثل بمبی بود که هر لحظه احتمال انفجارش میرفت!
عمو اخماشو درهم کرد و نگاهی با شک بهش انداخ و عصبی گفت:-چه خبر شده؟رو چه حسابی همچین غلطی کردی؟
مراد با چشمای بیرون زده و دهنی که ترس باز مونده بود،چندین بار لب های خشکشو باز و بسته کرد اما جز چند کلمه نامفهوم از دهنش چیزی خارج نشد،عمو که انگار خودش یه چیزایی متوجه شده بود با صورت قرمز شده اش زل زد به سحرناز و گلشو گرفت توی دستش:-راستشو بگو باهات کاری کرده؟بلایی سرت آورده؟
مادرم با ترس و لرز نزدیک شد و گفت:-اتابک خان تورا به خدا آروم باش سحرناز هیچ گناهی نداره!
عمو بدون اینکه حتی نیم نگاهی به مادرم بندازه و در حالیکه نفس نفس میزد گردن سحرناز رو رها کرد و رفت توی مهمونخونه،مادرم به سرعت خودشو به سحرناز رسوند و کمرشو با دست ماساژ داد و ازش خواست نفس بکشه، صدای سرفه های پی در پی سحرناز تموم حیاط رو برداشته بود،داشتم فکر میکردم از عمو بعید بود اینقدر راحت از کنار این قضیه بگذره که با خروجش از مهمونخونه و تپانچه ای که توی دستش بود از فکر اینکه بخواد سحرناز رو بکشه وحشت زده جیغ کوتاهی کشیدم!
فرحناز که تا اون زمان پوزخند به لب ایستاده بود فرار کرد سمت اتاقشو درو پشت سرش بست،بر خلاف تصورم عمو از پله ها پایین رفت و تپانچه رو گرفت روی شقیقه مراد و گفت:-تعریف کن ببینم اینجا چه خبر بوده وگرنه در جا میکشمت و ککمم نمیگزه!
مراد خودشو انداخت روی پاهای عمو و شروع کرد به التماس کردن اما وقتی جدیت عمو رو دید وحشت زده چشماش رو بست و تند شروع کرد به توضیح دادن:-آقا به خدا من گناهی ندارم،خانواده اکبر دلی اومدن تا عقد اکبر و خانوم رو بهم بزنن،حتی اشرف خاتون رو هم کتک زدن،کلی هم به شما و اردشیر خان دری وری گفتن منم مردم ده رو بردمو از ده پرتشون کردیم بیرون،بهم رحم کنین آقا ببخشید سر خود کار کردم خیال میکردم خوشحال میشین!🌹🌹🌹
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻