#ماهنقرهای🔹
#داستانواقعی 🦚
#پارتصدهشتادپنجم
لبخند تلخی زدمو تا موقع ناهار بالا سرش نشستم،صدای غرغرای زنعمو از حیاط عمارت به گوشم میرسید و دیگه تقریبا همه رو از برگشتنم با خبر کرد بود،نزدیکای ظهر بود که آقام خسته وارد اتاق شد و با دیدنم جا خورد،جواب سلاممو داد و دیگه کلامی بینمون رد و بدل نشد حس بدی داشتم دلم نمیخواست حتی پا از در اتاق بیرون بذارمو با بقیه آدمای عمارت چشم تو چشم بشم و مادرمم که اینو فهمیده بود از گلناز خواست تا ناهارمون رو بیاره به اتاق هر چند با صدای دعوا و بحث کردن اهالی که از مهمونخونه میومد هر دومون روی هم رفته نصف کاسه غذا هم نخوردیم!
نزدیکیای غروب بود که بلاخره از اتاق زدم بیرون و آروم آروم رفتم سمت مستراح و خواستم داخل بشم که صدای خش خش از آلونک پشت مستراح به گوشم خورد تعجب کردم آخه هیچکس این قسمت عمارت نمیومد فقط یه انبار پر از جهیزیه کهنه عزیز اونجا خاک میخورد که اصلا به کار کسی نمیومد و همیشه درش بسته بود،نزدیک تر که شدم با دیدن در نیمه باز انباری و صدایی که اینبار واضح تر از دفعه پیش به گوشم خورد وحشت زده سنگی از میون برفا پیدا کردمو با صدایی لرزون پرسیدم:-کی اونجاس؟
چند ثانیه ای صدایی نیومد از ترس اینکه دزد باشه دهن باز کردم جیغ بکشم که با دیدن اردشیر که با چشمای سرخ شده از انباری بیرون اومد نفسمو پر صدا بیرون دادمو با تعجب پرسیدم:-اینجا چیکار میکنی؟
عصبی و با خشم گفت:-به تو چه؟نکنه به تو هم باید حساب پس بدم؟گمشو!
وحشت زده عقب رفتم و وارد مستراح شدم کارم که تموم شد دوباره نزدیک شدمو سرو گوشی آب دادم در انباری قفل شده بود و اثری از اردشیر نبود،از فکر اینکه یه وقت آتاش رو توی انباری زندونی کرده باشه به خودم لرزیدم، سرم گذاشتم روی در و آروم لب زدم:-کسی اونجاس؟
چندباری جملمو تکرار کردمو وقتی جوابی نشنیدم شونه ای بالا انداختمو رفتم سمت حیاط و داشتم به فکر احمقانه م میخندیدم که صدای عصبی زنعمو که از حیاط میومد سرجا ایستادم ،باید صبر میکردم تا بره اگه تنها گیرم میاورد دوباره شروع میکرد به نیش و کنایه زدن،از پشت دیوار سرکی کشیدم،سه تا جوون درشت هیکل سینی به دست روبه روی زنعموایستاده بودن و سر به زیر انداخته بودن:-اینا رو برگردونین و بگین فکر طلاق رو از سرش بیرون کنه وگرنه روزگارشو سیاه میکنم باید بارو بندیلشونو جمع کنن از این ده برن این بهونه ها هم تو کت من نمیره!🌹🌹🌹🌹
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻